معتصم عباسی: تفاوت میان نسخهها
جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
او [[برادر]] [[مأمون]] بود که مادرش مارده نام داشت و در [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری به [[خلافت]] رسید و روش دیگر [[خلفا]] را در پیش گرفت. این [[خلیفه]]، به وسیله [[امالفضل همسر امام جواد]]{{ع}}، با خوراندن زهر، میوه [[دل]] [[امام رضا]]{{ع}} را به [[شهادت]] رساند.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۸۰.</ref> | او [[برادر]] [[مأمون]] بود که مادرش مارده نام داشت و در [[سال ۲۱۸ هجری]] قمری به [[خلافت]] رسید و روش دیگر [[خلفا]] را در پیش گرفت. این [[خلیفه]]، به وسیله [[امالفضل همسر امام جواد]] {{ع}}، با خوراندن زهر، میوه [[دل]] [[امام رضا]] {{ع}} را به [[شهادت]] رساند.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۸۰.</ref> | ||
او [[ابواسحاق محمد معتصم بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور عباسی]] است. به او «مثمن» به معنای هشتمین گفته میشود؛ زیرا هشتمین [[نسل]] از [[فرزندان]] [[عباس]] و هشتمین [[خلیفه]] از صُلب اوست؛ هشت [[فتح]] انجام داد؛ هشت سال و هشت ماه و هشت [[روز]] [[خلافت]] کرد؛ [[سال]] صد و هشتاد در [[ماه شعبان]] - که هشتمین ماه سال است - متولد شد؛ در چهل و هشت سالگی مُرد و هشت پسر و هشت دختر از خود به جا گذاشت. او بیسواد بود و [[نوشتن]] نمیدانست؛ اما [[سربازی]] [[شجاع]] و [[تربیت]] شده در [[جنگ]] بود و جسمی نیرومند داشت<ref>تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۲۹۵- ۲۹۶.</ref>. | او [[ابواسحاق محمد معتصم بن هارون الرشید بن مهدی بن منصور عباسی]] است. به او «مثمن» به معنای هشتمین گفته میشود؛ زیرا هشتمین [[نسل]] از [[فرزندان]] [[عباس]] و هشتمین [[خلیفه]] از صُلب اوست؛ هشت [[فتح]] انجام داد؛ هشت سال و هشت ماه و هشت [[روز]] [[خلافت]] کرد؛ [[سال]] صد و هشتاد در [[ماه شعبان]] - که هشتمین ماه سال است - متولد شد؛ در چهل و هشت سالگی مُرد و هشت پسر و هشت دختر از خود به جا گذاشت. او بیسواد بود و [[نوشتن]] نمیدانست؛ اما [[سربازی]] [[شجاع]] و [[تربیت]] شده در [[جنگ]] بود و جسمی نیرومند داشت<ref>تاریخ ابنکثیر، ج۱۰، ص۲۹۵- ۲۹۶.</ref>. | ||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
[[حکومت]] معتصم [[استبدادی]] و همراه با نوعی [[مهربانی]]، [[حسن تدبیر]]، [[شجاعت]]، [[شهامت]]، [[دلاوری]] و مهابت بود. او شیفته [[عمران]] و [[کشاورزی]] بود و وقتش را به ساختن کاخها و تعیین حدود باغها و بستانها اختصاص داد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت عباسیان (کتاب)|دولت عباسیان]]، ص ۱۶۱.</ref> | [[حکومت]] معتصم [[استبدادی]] و همراه با نوعی [[مهربانی]]، [[حسن تدبیر]]، [[شجاعت]]، [[شهامت]]، [[دلاوری]] و مهابت بود. او شیفته [[عمران]] و [[کشاورزی]] بود و وقتش را به ساختن کاخها و تعیین حدود باغها و بستانها اختصاص داد.<ref>[[محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل]]، [[دولت عباسیان (کتاب)|دولت عباسیان]]، ص ۱۶۱.</ref> | ||
==المعتصم بالله== | == المعتصم بالله == | ||
عصر اول [[عباسی]] به سبب [[نفوذ]] عناصر [[ایرانی]] از دورههای بعد متمایز است. این عصر از [[خلافت]] [[سفاح]] آغاز گردید و تا پایان خلافت [[مأمون]] ادامه یافت؛ اما از [[زمان]] [[معتصم]] و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدیدار گشت. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال [[قدرت]] [[خلفا]] و [[اقتدار]] روزافزون [[غلامان]] و درباریانی است که خلفای [[ناتوان]] عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار [[زندان]] و [[شکنجه]] میکردند و گاه به گونهای فجیع به [[قتل]] میرساندند. [[ظهور]] این اوضاع اسفبار، علاوه بر [[ضعف]] و [[سستی]] [[خلفای عباسی]]، معلول از میان رفتن سرچشمههای اقتدار [[آل عباس]] است؛ زیرا از مطالعه چگونگی روی کار آمدن [[عباسیان]] و [[تاریخ]] خلافت آنان در دوره مزبور چنین بر میآید که [[پیروزی]] و اقتدار [[دولت عباسی]] مرهون عواملی نظیر تلاش و [[کوشش]] بیدریغ [[ایرانیان]]، [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] [[احزاب]] و گروههای مخالف [[بنیامیه]]، وجود شبکه ارتباطی [[منظم]] و [[قوی]] میان آل عباس و دعوتگران آنان و ایجاد [[ارتباط]] و پیوند مستحکم میان [[دعوت عباسی]] و [[علوی]] بود. اما آل عباس به مرور سرچشمههای قدرت خویش را نابود و زمینه ضعف خود را فراهم ساختند؛ زیرا آنان با [[خیانت]] به ایرانیان و کشتن [[رهبران]] ایرانی [[نهضت]] و از میان برداشتن خاندانهای بزرگ و [[خدمتگزاری]] همچون [[آل برمک]] و [[خاندان]] [[سهل]]، حمایت و پشتیبانی آنان را از دست دادند. همچنانکه با کنار زدن [[علویان]] و [[سرکوب]] قیامهای حقخواهانه آنان، [[حقانیت]] و [[مشروعیت]] خود را زیر سؤال بردند و بر همگان معلوم شد که آل عباس از موقعیت علویان [[سوء]] استفاده کردهاند برای رسیدن به پیروزی، [[دعوت]] خویش را به آنان پیوند داده و [[شعائر]] و خواستههای مقبول آنان را در میان [[عامه]] مطرح کردهاند. در همین زمان، شبکه ارتباطی میان خلفا و دعوتگران عباسی از هم گسیخت؛ زیرا خلفای عباسی که خود در رأس آن شبکه ارتباطی [[عظیم]] قرار داشتند، با [[مکر]] و [[فریب]]، بعضی از بزرگترین داعیان خود را به [[جرم]] [[خیانت]] به [[قتل]] رساندند و [[اعتماد]] [[یاران]] خویش را از میان بردند. در چنین اوضاعی، محمد، پسر [[هارون]]، با [[لقب]] المعتصم بالله بر سریر [[خلافت]] تکیه زد. وی برای برقرار کردن [[امنیت]] در قلمرو وسیع [[عباسی]] و [[سرکوب]] کردن آشوبهای بزرگ و شورشهای خطرناکی که در اطراف و اکناف به وجود آمده بود، نیازمند سپاهی نیرومند و یارانی [[فداکار]] بود؛ در حالی که نه [[ایرانیان]] و نه [[اعراب]] حاضر بودند با او [[همکاری]] و از وی [[پشتیبانی]] کنند. از اینرو [[معتصم]] به عنصر ترک روی آورد و عصبیتی جدید در کنار اعراب و ایرانیان به وجود آورد. برای روشنتر شدن این موضوع، چگونگی و علل روی آوردن معتصم را به عنصر ترک بیان میکنیم. | عصر اول [[عباسی]] به سبب [[نفوذ]] عناصر [[ایرانی]] از دورههای بعد متمایز است. این عصر از [[خلافت]] [[سفاح]] آغاز گردید و تا پایان خلافت [[مأمون]] ادامه یافت؛ اما از [[زمان]] [[معتصم]] و به دلیل دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصاتی نو پدیدار گشت. از مهمترین مشخصات این دوره، زوال [[قدرت]] [[خلفا]] و [[اقتدار]] روزافزون [[غلامان]] و درباریانی است که خلفای [[ناتوان]] عباسی را در چنگ خود گرفته و آنان را گرفتار [[زندان]] و [[شکنجه]] میکردند و گاه به گونهای فجیع به [[قتل]] میرساندند. [[ظهور]] این اوضاع اسفبار، علاوه بر [[ضعف]] و [[سستی]] [[خلفای عباسی]]، معلول از میان رفتن سرچشمههای اقتدار [[آل عباس]] است؛ زیرا از مطالعه چگونگی روی کار آمدن [[عباسیان]] و [[تاریخ]] خلافت آنان در دوره مزبور چنین بر میآید که [[پیروزی]] و اقتدار [[دولت عباسی]] مرهون عواملی نظیر تلاش و [[کوشش]] بیدریغ [[ایرانیان]]، [[حمایت]] و [[پشتیبانی]] [[احزاب]] و گروههای مخالف [[بنیامیه]]، وجود شبکه ارتباطی [[منظم]] و [[قوی]] میان آل عباس و دعوتگران آنان و ایجاد [[ارتباط]] و پیوند مستحکم میان [[دعوت عباسی]] و [[علوی]] بود. اما آل عباس به مرور سرچشمههای قدرت خویش را نابود و زمینه ضعف خود را فراهم ساختند؛ زیرا آنان با [[خیانت]] به ایرانیان و کشتن [[رهبران]] ایرانی [[نهضت]] و از میان برداشتن خاندانهای بزرگ و [[خدمتگزاری]] همچون [[آل برمک]] و [[خاندان]] [[سهل]]، حمایت و پشتیبانی آنان را از دست دادند. همچنانکه با کنار زدن [[علویان]] و [[سرکوب]] قیامهای حقخواهانه آنان، [[حقانیت]] و [[مشروعیت]] خود را زیر سؤال بردند و بر همگان معلوم شد که آل عباس از موقعیت علویان [[سوء]] استفاده کردهاند برای رسیدن به پیروزی، [[دعوت]] خویش را به آنان پیوند داده و [[شعائر]] و خواستههای مقبول آنان را در میان [[عامه]] مطرح کردهاند. در همین زمان، شبکه ارتباطی میان خلفا و دعوتگران عباسی از هم گسیخت؛ زیرا خلفای عباسی که خود در رأس آن شبکه ارتباطی [[عظیم]] قرار داشتند، با [[مکر]] و [[فریب]]، بعضی از بزرگترین داعیان خود را به [[جرم]] [[خیانت]] به [[قتل]] رساندند و [[اعتماد]] [[یاران]] خویش را از میان بردند. در چنین اوضاعی، محمد، پسر [[هارون]]، با [[لقب]] المعتصم بالله بر سریر [[خلافت]] تکیه زد. وی برای برقرار کردن [[امنیت]] در قلمرو وسیع [[عباسی]] و [[سرکوب]] کردن آشوبهای بزرگ و شورشهای خطرناکی که در اطراف و اکناف به وجود آمده بود، نیازمند سپاهی نیرومند و یارانی [[فداکار]] بود؛ در حالی که نه [[ایرانیان]] و نه [[اعراب]] حاضر بودند با او [[همکاری]] و از وی [[پشتیبانی]] کنند. از اینرو [[معتصم]] به عنصر ترک روی آورد و عصبیتی جدید در کنار اعراب و ایرانیان به وجود آورد. برای روشنتر شدن این موضوع، چگونگی و علل روی آوردن معتصم را به عنصر ترک بیان میکنیم. | ||
یکی از عوامل مهم [[پایداری]] و [[اقتدار]] [[حکومتها]]، داشتن [[تشکیلات اداری]] کارآمد و [[نیروی نظامی]] [[قدرتمند]] است و [[ظهور]] هرگونه اختلال در [[سازمان]] [[اداری]] یا نیروی نظامی میتواند زمینه تجزیه و [[فروپاشی]] [[دولتها]] را فراهم سازد. برای روشن شدن این مطلب که چگونه از دوره معتصم به بعد در [[تشکیلات]] [[خلافت عباسی]] خلل وارد شد ذکر مقدماتی لازم مینماید. | یکی از عوامل مهم [[پایداری]] و [[اقتدار]] [[حکومتها]]، داشتن [[تشکیلات اداری]] کارآمد و [[نیروی نظامی]] [[قدرتمند]] است و [[ظهور]] هرگونه اختلال در [[سازمان]] [[اداری]] یا نیروی نظامی میتواند زمینه تجزیه و [[فروپاشی]] [[دولتها]] را فراهم سازد. برای روشن شدن این مطلب که چگونه از دوره معتصم به بعد در [[تشکیلات]] [[خلافت عباسی]] خلل وارد شد ذکر مقدماتی لازم مینماید. | ||
چنانکه میدانیم، پس از تشکیل [[دولت اسلامی]] و گسترش دامنه [[فتوحات]] و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب [[ملل]] مغلوب، نظیر [[ایران]] و [[روم]] و [[مصر]]، بهویژه در [[روزگار]] [[عباسیان]] راه [[نفوذ]] و [[سلطه]] ملل مذکور بر [[دستگاه خلافت]] هموار گردید و بدین لحاظ میتوان [[تاریخ]] خلافت را تا [[قرن چهارم هجری]] به سه عصر متمایز تقسیم کرد: | چنانکه میدانیم، پس از تشکیل [[دولت اسلامی]] و گسترش دامنه [[فتوحات]] و مرزها و استفاده از نیرو و تجارب [[ملل]] مغلوب، نظیر [[ایران]] و [[روم]] و [[مصر]]، بهویژه در [[روزگار]] [[عباسیان]] راه [[نفوذ]] و [[سلطه]] ملل مذکور بر [[دستگاه خلافت]] هموار گردید و بدین لحاظ میتوان [[تاریخ]] خلافت را تا [[قرن چهارم هجری]] به سه عصر متمایز تقسیم کرد: | ||
#دوره سلطه اعراب. پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} دیری نپایید که اعراب، مرزهای [[عربستان]] را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو [[امپراتوری]] ایران و روم را به [[تصرف]] در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی [[مساوات]]، [[عدالت اجتماعی]] و محو امتیازات طبقاتی که [[دین اسلام]] به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در [[زمان]] [[خلفای راشدین]] کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج [[اسلام]] آوردند؛ اما با روی کار آمدن [[امویان]]، کار دگرگون شد و [[خلافت]] به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل [[سیادت]] [[عرب]] بنا شده بود. امویان تمام [[مناصب]] و امور مهم را به [[اعراب]] سپردند و [[مردم]] [[غیر عرب]] را - که اصطلاحاً [[موالی]] خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این [[سیاست]] موجب [[نارضایتی]] موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، [[ایرانیان]] که از ابتدای سیادت [[دولت اموی]] از [[مساوات]] و [[عدالت اجتماعی]] بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی [[رهایی]] از این [[خفقان]] مرگبار بودند و در بسیاری از [[آشوبها]] و شورشهایی که بر [[ضد]] امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار [[دعوت عباسی]] در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه [[ظهور]] ابومسلم به عنوان [[کارگزار]] این [[دعوت]] در [[خراسان]]، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن [[آتش]] [[شورش]] و [[انقلاب]] در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از [[سلطه]] امویان خارج و [[پرچم سیاه]] [[عباسی]] در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار [[خلافت اموی]] در هم پیچید. | # دوره سلطه اعراب. پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}} دیری نپایید که اعراب، مرزهای [[عربستان]] را درنوردیدند و سرزمینهای وسیعی از قلمرو [[امپراتوری]] ایران و روم را به [[تصرف]] در آوردند. ساکنان ممالک مفتوحه در آرزوی [[مساوات]]، [[عدالت اجتماعی]] و محو امتیازات طبقاتی که [[دین اسلام]] به آنها نوید داده بود، و نشانههایی از آن در [[زمان]] [[خلفای راشدین]] کم و بیش به چشم میخورد، به تدریج [[اسلام]] آوردند؛ اما با روی کار آمدن [[امویان]]، کار دگرگون شد و [[خلافت]] به سلطنتی بدل گردید که بر اساس اصل [[سیادت]] [[عرب]] بنا شده بود. امویان تمام [[مناصب]] و امور مهم را به [[اعراب]] سپردند و [[مردم]] [[غیر عرب]] را - که اصطلاحاً [[موالی]] خوانده میشدند. چنانکه باید، به حساب نیاوردند. این [[سیاست]] موجب [[نارضایتی]] موالی گردید و زمینهساز شورشهای متعددی شد. در این میان، [[ایرانیان]] که از ابتدای سیادت [[دولت اموی]] از [[مساوات]] و [[عدالت اجتماعی]] بیبهره مانده بودند، نارضایتی خود را به طرق مختلف آشکار ساختند و همواره در پی [[رهایی]] از این [[خفقان]] مرگبار بودند و در بسیاری از [[آشوبها]] و شورشهایی که بر [[ضد]] امویان برپا میشد شرکت فعال داشتند. انتشار [[دعوت عباسی]] در سرزمینهای شرقی خلافت و بهویژه [[ظهور]] ابومسلم به عنوان [[کارگزار]] این [[دعوت]] در [[خراسان]]، مجالی مناسب برای تحقق آرمانهای ایرانیان فراهم آورد که حاصل آن، نیروگرفتن سریع دعوت عباسی و افروخته شدن [[آتش]] [[شورش]] و [[انقلاب]] در سراسر خراسان بود. بدینسان، دیری نپایید که آن دیار از [[سلطه]] امویان خارج و [[پرچم سیاه]] [[عباسی]] در قلمرو امویان برافراشته شد و سرانجام طومار [[خلافت اموی]] در هم پیچید. | ||
#دوره سلطه ایرانیان. به [[شهادت]] [[تاریخ]]، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به [[قدرت]] رساندن [[آل عباس]] نقش کمتری داشتند. پس از [[پیروزی]] [[نهضت]] و روی کار آمدن [[عباسیان]] قدرت [[واقعی]] از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان [[مقامات]] لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و [[آداب و رسوم]] [[خلفا]] که [[عربی]] بود، همه چیز رنگ [[ایرانی]] داشت. اوج [[نفوذ]] و استیلای ایرانیان در [[زمان]] [[هارون الرشید]](۱۷۰-۱۹۳ق) بود. [[هارون]] که با کمک و [[یاری]] [[خاندان]] [[برمک]] به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین [[مناصب]] [[دولت عباسی]] را به آنان واگذار کرد. این [[استیلا]]، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر [[خلافت]] [[مأمون]] (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، [[انقلاب]] [[عباسی]] ریشه [[نفوذ]] [[اعراب]] را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن [[زمان]] هنوز پارهای از [[امور سیاسی]] را در [[اختیار]] داشتند و در صدد بودند بار دیگر به [[قدرت]] و عظمتی که در دوره [[اموی]] داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن [[دشمنی]] با [[ایرانیان]]، همواره میکوشیدند تا به انواع [[تدابیر]] آنان را از صحنه قدرت برانند و [[جانشین]] آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از [[دشمنان]] سرسخت [[آل برمک]] بودند<ref>المقدمه، ج۱، ص۲۲.</ref> و نعیم بن [[حازم]]، یکی از بزرگان [[عرب]]، در حضور مأمون با [[فضل بن سهل]] مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که [[حکومت]] را از [[بنی عباس]] به [[اولاد علی]] انتقال دهی و [[دولت]] اکاسره و [[امپراتوری]] ساسانی را [[تجدید]] کنی»<ref>الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.</ref> و [[علی بن عیسی بن ماهان]] نیز [[هارون الرشید]] را از مهر خراسانیان نسبت به [[خاندان]] [[برمک]] بیمناک ساخت<ref>فرای، ر. ن.، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴. </ref>. این [[دسیسهها]] و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که [[خلفای عباسی]] از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که [[سفاح]] در آغاز برپایی دولت عباسی، [[ابوسلمه خلال]]<ref>با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).</ref> را به [[قتل]] رسانید (۱۳۲ق)؛ [[منصور]] [[ابو مسلم]] را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید [[دودمان]] [[برمکیان]] را برانداخت و مأمون خاندان [[سهل]] را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از [[بنیعباس]] [[نومید]] گشتند و آهنگ کسب [[استقلال]] و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این [[اندیشه]] همزمان با [[خلافت]] [[مأمون]] شدت یافت، تا آنکه [[طاهر]] ذوالیمینین - که [[ایرانی]] نژاد و [[فارسی]] زبان بود- به [[سال ۲۰۷ ق]]. در [[خراسان]] [[عَلَم]] [[استقلال]] برافراشت<ref>نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷. </ref> و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای [[رهایی]] [[قطعی]] از [[سلطه]] [[عرب]] آغاز کردند. چنین بود که مأمون از [[بیم]] [[ایرانیان]] به [[اعراب]] [[پناه]] برد، اما آنان نیز در [[حمایت]] از وی [[سستی]] کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند<ref>ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.</ref>؛ پس [[تصمیم]] گرفت برای ایجاد [[توازن]] میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را [[استخدام]] کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا [[غلامان]] و [[سرداران]] ترک را به [[بغداد]] بفرستند. آنان نیز برای خوشامد مأمون، پی در پی گروههایی از [[ترکان]] را، به صورت [[اسیر]] یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، [[مرگ]]، مأمون را [[امان]] نداد و او به [[سال ۲۱۸ ق]]. درگذشت<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.</ref>. | # دوره سلطه ایرانیان. به [[شهادت]] [[تاریخ]]، انقلاب عباسی به دست ایرانیان به ثمر رسید و اعراب در به [[قدرت]] رساندن [[آل عباس]] نقش کمتری داشتند. پس از [[پیروزی]] [[نهضت]] و روی کار آمدن [[عباسیان]] قدرت [[واقعی]] از دست اعراب بیرون رفت و ایرانیان [[مقامات]] لشکری و کشوری را اشغال کردند؛ تا جایی که جز زبان و [[آداب و رسوم]] [[خلفا]] که [[عربی]] بود، همه چیز رنگ [[ایرانی]] داشت. اوج [[نفوذ]] و استیلای ایرانیان در [[زمان]] [[هارون الرشید]](۱۷۰-۱۹۳ق) بود. [[هارون]] که با کمک و [[یاری]] [[خاندان]] [[برمک]] به خلافت رسیده بود، عمیقاً خود را مدیون این خاندان میدانست و بدین خاطر دست آنان را در امور بازگذاشت و بالاترین [[مناصب]] [[دولت عباسی]] را به آنان واگذار کرد. این [[استیلا]]، به رغم فراز و نشیبهای فراوان، تا اواخر [[خلافت]] [[مأمون]] (۲۱۸ق)، ادامه داشت. با این همه، [[انقلاب]] [[عباسی]] ریشه [[نفوذ]] [[اعراب]] را کاملاً قطع نکرد و اعراب در آن [[زمان]] هنوز پارهای از [[امور سیاسی]] را در [[اختیار]] داشتند و در صدد بودند بار دیگر به [[قدرت]] و عظمتی که در دوره [[اموی]] داشتند دست یابند. بنابراین، ضمن [[دشمنی]] با [[ایرانیان]]، همواره میکوشیدند تا به انواع [[تدابیر]] آنان را از صحنه قدرت برانند و [[جانشین]] آنان شوند؛ چنانکه بنیقحطبه از [[دشمنان]] سرسخت [[آل برمک]] بودند<ref>المقدمه، ج۱، ص۲۲.</ref> و نعیم بن [[حازم]]، یکی از بزرگان [[عرب]]، در حضور مأمون با [[فضل بن سهل]] مناقشه کرد و گفت: «تو بر آنی که [[حکومت]] را از [[بنی عباس]] به [[اولاد علی]] انتقال دهی و [[دولت]] اکاسره و [[امپراتوری]] ساسانی را [[تجدید]] کنی»<ref>الوزراء والکتاب، ص۳۹۷.</ref> و [[علی بن عیسی بن ماهان]] نیز [[هارون الرشید]] را از مهر خراسانیان نسبت به [[خاندان]] [[برمک]] بیمناک ساخت<ref>فرای، ر. ن. ، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص۶۴. </ref>. این [[دسیسهها]] و فتنهانگیزیها سرانجام سبب شد که [[خلفای عباسی]] از ایرانیان بیمناک شوند و خدمات و جانفشانیهای آنان را نادیده انگارند تا آنجا که [[سفاح]] در آغاز برپایی دولت عباسی، [[ابوسلمه خلال]]<ref>با توجه به آنکه مورخان، ابوسلمه را از موالی دانسته و گفتهاند که با او به فارسی سخن میگفتهاند و نیز با عنایت به اعتمادی که عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، تردیدی در ایرانی بودن ابوسلمه باقی نمیماند (نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ابوسلمه).</ref> را به [[قتل]] رسانید (۱۳۲ق)؛ [[منصور]] [[ابو مسلم]] را کشت (۱۳۷ق) و هارون الرشید [[دودمان]] [[برمکیان]] را برانداخت و مأمون خاندان [[سهل]] را از میان برداشت (۲۰۳ق). ایرانیان که چنین دیدند، از [[بنیعباس]] [[نومید]] گشتند و آهنگ کسب [[استقلال]] و جدایی از قلمرو عباسی کردند. این [[اندیشه]] همزمان با [[خلافت]] [[مأمون]] شدت یافت، تا آنکه [[طاهر]] ذوالیمینین - که [[ایرانی]] نژاد و [[فارسی]] زبان بود- به [[سال ۲۰۷ ق]]. در [[خراسان]] [[عَلَم]] [[استقلال]] برافراشت<ref>نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵۷. </ref> و بابک و مازیار، همزمان با طاهر، هر کدام تلاش گستردهای را برای [[رهایی]] [[قطعی]] از [[سلطه]] [[عرب]] آغاز کردند. چنین بود که مأمون از [[بیم]] [[ایرانیان]] به [[اعراب]] [[پناه]] برد، اما آنان نیز در [[حمایت]] از وی [[سستی]] کردند؛ به همین سبب، مأمون در صدد برآمد از نیرویی جز عرب و ایرانی استفاده کند<ref>ضحی الاسلام، ج۱، ص۳- ۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۹۲.</ref>؛ پس [[تصمیم]] گرفت برای ایجاد [[توازن]] میان این دو عنصر بزرگ، جنگجویان ترک را [[استخدام]] کند و به این منظور نامههایی برای والیانش در ماوراءالنهر، ارسال کرد و از آنان خواست تا [[غلامان]] و [[سرداران]] ترک را به [[بغداد]] بفرستند. آنان نیز برای خوشامد مأمون، پی در پی گروههایی از [[ترکان]] را، به صورت [[اسیر]] یا پیشکش، به بغداد فرستادند. در همین حال، [[مرگ]]، مأمون را [[امان]] نداد و او به [[سال ۲۱۸ ق]]. درگذشت<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۱۹۵-۱۹۷.</ref>. | ||
#دوره [[سلطه ترکان]]. [[معتصم]] نیز مانند مأمون نه به اعراب [[اعتماد]] داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا [[سیاست]] او را در جلب [[سپاهیان]] ترک پسندید. به نظر او استفاده از [[عصبیت]] ترکان برای [[حفظ]] و بقای [[دولت عباسی]] ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند [[عباس بن مأمون]] را - که از [[مادری]] ایرانی بود- به خلافت بردارند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.</ref>. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود<ref>مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).</ref> در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.</ref> تا از [[شر]] [[آشوبگران]] ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته [[مسعودی]]، [[معتصم]] با علاقهمندی [[غلامان]] ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و [[زیور]] طلا به آنان پوشانید و [[لباس]] آنان را از دیگر [[سپاهیان]] جدا کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).</ref>. | # دوره [[سلطه ترکان]]. [[معتصم]] نیز مانند مأمون نه به اعراب [[اعتماد]] داشت و نه از ایرانیان ایمن بود؛ لذا [[سیاست]] او را در جلب [[سپاهیان]] ترک پسندید. به نظر او استفاده از [[عصبیت]] ترکان برای [[حفظ]] و بقای [[دولت عباسی]] ضروری میآمد. بهعلاوه، همزمان با آغاز خلافت معتصم، سپاهیان ایرانیاش بر وی شوریدند و خواستند [[عباس بن مأمون]] را - که از [[مادری]] ایرانی بود- به خلافت بردارند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ الکامل، ج۶، ص۴۴۲.</ref>. این رویداد معتصم را بهشدت بیمناک کرد و چون خود از مادری ترک نژاد بود<ref>مادر معتصم، کنیزی ترک به نام مارده بود (نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷۱؛ تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳).</ref> در سطحی گسترده به استخدام غلامان ترک پرداخت<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳.</ref> تا از [[شر]] [[آشوبگران]] ایرانی و عرب در امان بماند. به گفته [[مسعودی]]، [[معتصم]] با علاقهمندی [[غلامان]] ترک را میخرید و چهار هزار تن از آنان را فراهم کرد و اقسام دیبا و کمربند و [[زیور]] طلا به آنان پوشانید و [[لباس]] آنان را از دیگر [[سپاهیان]] جدا کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۵۳. تعداد ترکان تا پایان خلافت معتصم به حدود ۱۸ هزار نفر رسید (نک: امین، احمد، ظهر الاسلام، ج۱، ص۴).</ref>. | ||
با ورود [[ترکان]] به [[دستگاه خلافت]] [[رقابت]] شدیدی میان آنان و دو عنصر [[عرب]] و [[ایرانی]] پدید آمد؛ چندانکه [[بغداد]] کانون [[توطئهها]] و دسیسههای آنان گردید و چون ترکان مردمی [[جنگجو]]<ref>اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص۲۲۹، و ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل یا ایران در صورة الارض، ص۱۹۷.</ref> و [[دلاور]] و گستاخ و [[بیباک]] و از [[حس]] [[ملیت]] و [[تعصبات قومی]] [[بیگانه]] و از [[تمدن]] و [[شهرنشینی]] که لازمهاش [[دوستداری]] زادگاه و نیاکان است، به دور بودند، معتصم همچنان از آنان [[حمایت]] کرد و نگهبانان خاص خود را از آنان برگزید و [[مناصب]] مهم و ولایتهای بزرگ را به آنان سپرد و زمینه [[سلطه]] مرگبار آنان را که فرجامش [[سستی]] کار [[خلافت]] و [[سقوط]] نهایی آن بود، فراهم آورد. در صفحات بعد، نقش ترکان را در وقایع و رویدادهای [[تاریخی]] دور خلافت معتصم و خلفای پس از وی بررسی میکنیم.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۸۷.</ref>. | با ورود [[ترکان]] به [[دستگاه خلافت]] [[رقابت]] شدیدی میان آنان و دو عنصر [[عرب]] و [[ایرانی]] پدید آمد؛ چندانکه [[بغداد]] کانون [[توطئهها]] و دسیسههای آنان گردید و چون ترکان مردمی [[جنگجو]]<ref>اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک، ص۲۲۹، و ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل یا ایران در صورة الارض، ص۱۹۷.</ref> و [[دلاور]] و گستاخ و [[بیباک]] و از [[حس]] [[ملیت]] و [[تعصبات قومی]] [[بیگانه]] و از [[تمدن]] و [[شهرنشینی]] که لازمهاش [[دوستداری]] زادگاه و نیاکان است، به دور بودند، معتصم همچنان از آنان [[حمایت]] کرد و نگهبانان خاص خود را از آنان برگزید و [[مناصب]] مهم و ولایتهای بزرگ را به آنان سپرد و زمینه [[سلطه]] مرگبار آنان را که فرجامش [[سستی]] کار [[خلافت]] و [[سقوط]] نهایی آن بود، فراهم آورد. در صفحات بعد، نقش ترکان را در وقایع و رویدادهای [[تاریخی]] دور خلافت معتصم و خلفای پس از وی بررسی میکنیم.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۸۷.</ref>. | ||
==معتصم و توطئه قتل امام جواد== | == معتصم و توطئه قتل امام جواد == | ||
{{همچنین|امام جواد}} | {{همچنین|امام جواد}} | ||
در [[سال ۲۱۸ق]]، [[معتصم]] به جای [[مأمون]] [[خلیفه مسلمین]] شد. عصر او عصر شورشهای پیاپی و درگیریهای ترکان و [[عربها]] و [[ایرانیان]] بود و او کوشید همه [[مخالفان]] خود را [[سرکوب]] کند. یکی از کسانیکه او از ناحیه وی [[احساس]] خطر میکرد، امام محمد تقی{{ع}} بود. [[اخبار]] حکایت از آن دارد که او ابتدا کوشید از طریق توطئهای، جواز [[قتل]] امام را به دست بیاورد؛ اما توفیقی نیافت. چنانکه راوندی نقل کرده، معتصم به امام [[تهمت]] زد که قصد [[شورش]] علیه [[حکومت]] وی دارد و برای [[اثبات]] این ادعا جماعتی از [[وزرا]] و [[نزدیکان]] خود را [[گواه]] نوشتهای در این باب گرفت و امام را به مجلس خود احضار کرده و [[اتهام]] مزبور را به آن حضرت اظهار داشت؛ امام [[سوگند]] یاد کرد که در هیچ توطئهای علیه وی دخالت نداشته است؛ اما معتصم از [[شاهدان]] و [[گواهان]] متعدد خود یاد کرد؛ حضرت نیز از [[خداوند]] درخواست کرد اگر آنان به [[دروغ]] به وی چنین نسبتی میدهند، مورد [[عقاب]] قرار بگیرند؛ در این لحظه ایوان [[کاخ]] معتصم به لرزه افتاد و نزدیک بود که ویران شود که معتصم فریاد زد ای [[پسر رسول خدا]]! از کاری که در [[حق]] تو کردم [[توبه]] نمودم، از خدای خود بخواه که مانع چنین واقعهای شود؛ [[امام]] نیز [[دعا]] کرده و ایوان به حال پیشین خود بازگشت<ref>الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۰-۶۷۱.</ref>. این [[روایت]] نشان از آن دارد که [[معتصم]] نیز مانند خلفای پیش از خود، از [[اقتدار]] امام عصرش بیمناک بود. | در [[سال ۲۱۸ق]]، [[معتصم]] به جای [[مأمون]] [[خلیفه مسلمین]] شد. عصر او عصر شورشهای پیاپی و درگیریهای ترکان و [[عربها]] و [[ایرانیان]] بود و او کوشید همه [[مخالفان]] خود را [[سرکوب]] کند. یکی از کسانیکه او از ناحیه وی [[احساس]] خطر میکرد، امام محمد تقی {{ع}} بود. [[اخبار]] حکایت از آن دارد که او ابتدا کوشید از طریق توطئهای، جواز [[قتل]] امام را به دست بیاورد؛ اما توفیقی نیافت. چنانکه راوندی نقل کرده، معتصم به امام [[تهمت]] زد که قصد [[شورش]] علیه [[حکومت]] وی دارد و برای [[اثبات]] این ادعا جماعتی از [[وزرا]] و [[نزدیکان]] خود را [[گواه]] نوشتهای در این باب گرفت و امام را به مجلس خود احضار کرده و [[اتهام]] مزبور را به آن حضرت اظهار داشت؛ امام [[سوگند]] یاد کرد که در هیچ توطئهای علیه وی دخالت نداشته است؛ اما معتصم از [[شاهدان]] و [[گواهان]] متعدد خود یاد کرد؛ حضرت نیز از [[خداوند]] درخواست کرد اگر آنان به [[دروغ]] به وی چنین نسبتی میدهند، مورد [[عقاب]] قرار بگیرند؛ در این لحظه ایوان [[کاخ]] معتصم به لرزه افتاد و نزدیک بود که ویران شود که معتصم فریاد زد ای [[پسر رسول خدا]]! از کاری که در [[حق]] تو کردم [[توبه]] نمودم، از خدای خود بخواه که مانع چنین واقعهای شود؛ [[امام]] نیز [[دعا]] کرده و ایوان به حال پیشین خود بازگشت<ref>الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۰-۶۷۱.</ref>. این [[روایت]] نشان از آن دارد که [[معتصم]] نیز مانند خلفای پیش از خود، از [[اقتدار]] امام عصرش بیمناک بود. | ||
معتصم امام را در [[سال ۲۲۰ق]] به [[بغداد]] احضار کرد. حضرت در [[محرم]] سال ۲۲۰ق به این [[شهر]] رسید و ذیالقعدة همان سال در این شهر از [[دنیا]] رفت و در کنار [[قبر]] جد بزرگوارش امام [[موسی بن جعفر]]{{ع}} در [[مقابر قریش]] به خاک سپرده شد<ref>تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷؛ الارشاد، ج۲، ص۲۹۵.</ref>. دلیل احضار امام در منابع ذکر نشده اما اینکه پس از اندکی حضرت [[رحلت]] یافته، نشانهای از [[توطئه]] [[قتل]] امام است. | معتصم امام را در [[سال ۲۲۰ق]] به [[بغداد]] احضار کرد. حضرت در [[محرم]] سال ۲۲۰ق به این [[شهر]] رسید و ذیالقعدة همان سال در این شهر از [[دنیا]] رفت و در کنار [[قبر]] جد بزرگوارش امام [[موسی بن جعفر]] {{ع}} در [[مقابر قریش]] به خاک سپرده شد<ref>تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷؛ الارشاد، ج۲، ص۲۹۵.</ref>. دلیل احضار امام در منابع ذکر نشده اما اینکه پس از اندکی حضرت [[رحلت]] یافته، نشانهای از [[توطئه]] [[قتل]] امام است. | ||
عیاشی (۳۲۰ق) روایت مهمی را در این باب ذکر کرده است. او میگوید در [[مجلسی]] از [[حکم]] [[اسلام]] درباره اندازه بریدن دست سارق سخن رفت و علمای مختلف، دیدگاههای گوناگونی را مطرح کردند. پس از آن معتصم از [[امام جواد]]{{ع}} در این باب پرسش کرد و حضرت پاسخی مستدل و مستند ارائه کرد که همگان مجاب و از [[جهل]] خود شرمنده شدند. یکی از [[نزدیکان]] معتصم به نام ابن ابیداود از این مجلس پریشان شد و پس از سه [[روز]] نزد معتصم رفت و به او خطر امام جواد{{ع}} را متذکر شد و به او گفت او با چنین دانشی میتواند در میان اقشار مختلف [[مردم]] [[محبوبیت]] به دست آورد و [[مشروعیت خلافت]] را از تو بستاند. معتصم پس از این سخن به [[فکر]] فرو رفت و مجلسی آراست و امام را بدان [[دعوت]] کرد. حضرت ابتدا نپذیرفت و چون [[اجبار]] به رفتن شد، در همان مجلس با خوراندن غذای [[مسموم]]، [[بیمار]] شد و از دنیا رفت<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref>. بعضی منابع حکایت مسموم کردن امام را به این نحو تشریح کردهاند که [[معتصم]]، به [[عبدالملک بن زیات]] نوشت [[امام جواد]]{{ع}} و امّفضل را به [[بغداد]] بفرست. ابن زیات نیز چنین کرد و [[امام]] و همسرش در بغداد مورد [[اکرام]] و [[احترام]] قرار گرفتند. پس از مدتی معتصم شخصی را [[مأمور]] کرد تا با [[حیله]] خاصی، از طریق خوراندن نوشیدنی [[مسموم]]، حضرت را به [[قتل]] برساند. امام ابتدا نپذیرفت و چون ناگزیر شد از آن نوشید<ref>المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸۴.</ref>. برخی منابع، [[شهادت امام]] را به غذای زهرآلودی مرتبط دانستهاند که [[همسر]] وی، امّفضل به [[دستور]] معتصم به او خورانده بود<ref>إثبات الوصیة، ص۲۲۷.</ref>. امّفضل از حضرت، [[فرزندی]] نداشت و نسبت به برخی [[کنیزان]] وی که برایش فرزند به [[دنیا]] آورده بودند، [[حسادت]] میکرد. حتی نقل شده که او در [[زمان]] پدرش [[مأمون]] به وی نامهای نوشت و از این جهت به او [[شکایت]] کرد. مأمون در پاسخ به وی گفت تو را به همسری [[ابوجعفر]] در نیاوردهایم که حلالی را بر او [[حرام]] کنیم و از این پس چنین مطلبی را تکرار مکن<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۸۸؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۱.</ref>. برخی [[علمای شیعه]] مانند [[شیخ مفید]]، درباره مسموم شدن امام [[رأی]] قاطعی ندادهاند و گفتهاند بر اساس اسناد این مطلب برایشان مسلم نشده است<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۹۵.</ref> اما احضار ناگهانی و [[مرگ]] بدون [[بیماری]] پیشین برای [[جوانی]] ۲۵ ساله باید محل [[تأمل]] قرار گیرد. از سویی دیگر در برخی [[روایتها]] از [[معصومان]]{{عم}} نقل شده که همگی ما یا مقتول میشویم یا مسموم: {{متن حدیث|مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ}}<ref>کفایة الأثر، ص۲۲۷؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۲۸.</ref>. | عیاشی (۳۲۰ق) روایت مهمی را در این باب ذکر کرده است. او میگوید در [[مجلسی]] از [[حکم]] [[اسلام]] درباره اندازه بریدن دست سارق سخن رفت و علمای مختلف، دیدگاههای گوناگونی را مطرح کردند. پس از آن معتصم از [[امام جواد]] {{ع}} در این باب پرسش کرد و حضرت پاسخی مستدل و مستند ارائه کرد که همگان مجاب و از [[جهل]] خود شرمنده شدند. یکی از [[نزدیکان]] معتصم به نام ابن ابیداود از این مجلس پریشان شد و پس از سه [[روز]] نزد معتصم رفت و به او خطر امام جواد {{ع}} را متذکر شد و به او گفت او با چنین دانشی میتواند در میان اقشار مختلف [[مردم]] [[محبوبیت]] به دست آورد و [[مشروعیت خلافت]] را از تو بستاند. معتصم پس از این سخن به [[فکر]] فرو رفت و مجلسی آراست و امام را بدان [[دعوت]] کرد. حضرت ابتدا نپذیرفت و چون [[اجبار]] به رفتن شد، در همان مجلس با خوراندن غذای [[مسموم]]، [[بیمار]] شد و از دنیا رفت<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۳۱۹-۳۲۰.</ref>. بعضی منابع حکایت مسموم کردن امام را به این نحو تشریح کردهاند که [[معتصم]]، به [[عبدالملک بن زیات]] نوشت [[امام جواد]] {{ع}} و امّفضل را به [[بغداد]] بفرست. ابن زیات نیز چنین کرد و [[امام]] و همسرش در بغداد مورد [[اکرام]] و [[احترام]] قرار گرفتند. پس از مدتی معتصم شخصی را [[مأمور]] کرد تا با [[حیله]] خاصی، از طریق خوراندن نوشیدنی [[مسموم]]، حضرت را به [[قتل]] برساند. امام ابتدا نپذیرفت و چون ناگزیر شد از آن نوشید<ref>المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸۴.</ref>. برخی منابع، [[شهادت امام]] را به غذای زهرآلودی مرتبط دانستهاند که [[همسر]] وی، امّفضل به [[دستور]] معتصم به او خورانده بود<ref>إثبات الوصیة، ص۲۲۷.</ref>. امّفضل از حضرت، [[فرزندی]] نداشت و نسبت به برخی [[کنیزان]] وی که برایش فرزند به [[دنیا]] آورده بودند، [[حسادت]] میکرد. حتی نقل شده که او در [[زمان]] پدرش [[مأمون]] به وی نامهای نوشت و از این جهت به او [[شکایت]] کرد. مأمون در پاسخ به وی گفت تو را به همسری [[ابوجعفر]] در نیاوردهایم که حلالی را بر او [[حرام]] کنیم و از این پس چنین مطلبی را تکرار مکن<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۸۸؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۲۴۱.</ref>. برخی [[علمای شیعه]] مانند [[شیخ مفید]]، درباره مسموم شدن امام [[رأی]] قاطعی ندادهاند و گفتهاند بر اساس اسناد این مطلب برایشان مسلم نشده است<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۹۵.</ref> اما احضار ناگهانی و [[مرگ]] بدون [[بیماری]] پیشین برای [[جوانی]] ۲۵ ساله باید محل [[تأمل]] قرار گیرد. از سویی دیگر در برخی [[روایتها]] از [[معصومان]] {{عم}} نقل شده که همگی ما یا مقتول میشویم یا مسموم: {{متن حدیث|مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ}}<ref>کفایة الأثر، ص۲۲۷؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۱۲۸.</ref>. | ||
طبق [[معتقدات]] [[شیعیان]]، امام جواد{{ع}} را امام پس از وی [[امام هادی]]{{ع}} [[غسل]] و [[کفن]] کرد و بر او [[نماز]] گزارد. [[هارون]] مشهور به [[واثق بالله]] پسر معتصم، در میان [[مردم]] بر امام نماز خواند و او را به خاک سپرد<ref>تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷.</ref>. در کیفیت [[زیارت]] امام جواد{{ع}} و تبیین [[مقام]] شامخ حضرت در [[منابع روایی]] مطالب مهمی دیده میشود<ref>من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۰۰-۶۰۲؛ کامل الزیارات، ص۳۰۱-۳۰۳.</ref>.<ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[امام محمد بن علی - کمپانی زارع (مقاله)|مقاله «امام محمد بن علی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۴۹۷-۵۰۷.</ref> | طبق [[معتقدات]] [[شیعیان]]، امام جواد {{ع}} را امام پس از وی [[امام هادی]] {{ع}} [[غسل]] و [[کفن]] کرد و بر او [[نماز]] گزارد. [[هارون]] مشهور به [[واثق بالله]] پسر معتصم، در میان [[مردم]] بر امام نماز خواند و او را به خاک سپرد<ref>تاریخ بغداد، ج۳، ص۲۶۷.</ref>. در کیفیت [[زیارت]] امام جواد {{ع}} و تبیین [[مقام]] شامخ حضرت در [[منابع روایی]] مطالب مهمی دیده میشود<ref>من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۰۰-۶۰۲؛ کامل الزیارات، ص۳۰۱-۳۰۳.</ref>.<ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[امام محمد بن علی - کمپانی زارع (مقاله)|مقاله «امام محمد بن علی»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۲]] ص ۴۹۷-۵۰۷.</ref> | ||
==رخدادهای دیگر عصر معتصم عباسی== | == رخدادهای دیگر عصر معتصم عباسی == | ||
===[[بنای سامره]]=== | === [[بنای سامره]] === | ||
===[[فتح عموریه]]=== | === [[فتح عموریه]] === | ||
===[[شورش مازیار]]=== | === [[شورش مازیار]] === | ||
===[[ماجرای افشین]]=== | === [[ماجرای افشین]] === | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |