پرش به محتوا

آیا حجت الهی‌انگاری امامان با خاتمیت ناسازگار است؟ (پرسش): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۸: خط ۱۸:
[[پرونده:11355.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[محمد حسن قدردان قراملکی]]]]
[[پرونده:11355.jpg|بندانگشتی|right|100px|[[محمد حسن قدردان قراملکی]]]]
::::::حجت الاسلام والمسلمین دکتر '''[[محمد حسن قدردان قراملکی]]''' در کتاب ''«[[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::حجت الاسلام والمسلمین دکتر '''[[محمد حسن قدردان قراملکی]]''' در کتاب ''«[[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]»'' در این‌باره گفته‌ است:
::::::«برخی مدعی‌اند که [[خاتمیت]]، پایان و [[خاتمیت]] حجیّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است؛ چراکه آنها جزء مختصات [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} بودند و با [[رحلت]] آن حضرتَ، دیگر ما به [[انسان|انسانی]] قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما [[حجت]] و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجوب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب می‌باشد، برای این‌که [[حجیت]] ذاتی شخصیّت‌های دینی به [[پیامبران]] اختصاص داشته و در آیین [[اسلام]] تنها [[حضرت محمد]]{{صل}} از آن بهره‌مند بود. براین اساس، [[جایگاه]] خاصی که [[شیعه]] بر امامان{{ع}} می-دهد و آنان را دارای [[مقام]] قدسی و [[حجت الهی]] وصف می‌کند، با اصل [[خاتمیت]] تعارض دارد، دکتر [[عبدالکریم سروش|سروش]] در این وادی در جاهای متعدد حکم‌فرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی "غلو" شمرده است: آنچه ذاتی [[اسلام]] استَ، شخصیّت [[پیامبر]] و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با [[رحلت]] ایشان خاتمه می‌پذیرد و هرچه پس از آن می‌آید باید چنان [[تفسیر]] شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. [[غالیان]] بسیار بوده‌اند چه آنان که اولیا [[خدا]] را رتبه‌ای خدایی داده‌اند و چه آنان که آنان را در مرتبه [[پیامبر]] نشانده‌اند <ref>بسط تجربه نبوی، ص ۱۴۴.</ref>. البتّه پیش از دکتر [[عبدالکریم سروش|سروش]] برخی دگراندیشان [[شیعی]] اشکال فوق را مطرح کرده بودند <ref>ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله « اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا [[جعل]] [[حجت]] به دست شما دعاسازان است یا [[حجت]] الهی را [[خدا]] باید [[حجت]] قرار دهد - [[خدا]] کجا گفته اقوال [[ائمه]] [[حجت]] است تا شما هر خرافاتی به نام [[ائمه]] و قول ایشان [[جعل]] کنید!»، ( تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵) - وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی ار [[نهج البلاغه]] استناد می‌کند که شرح آن در صفحات آینده خواهد آمد.</ref>
::::::«شبهه ناسازگاری [[حجیت]] انگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] در دو نکته ذیل قابل تحلیل است:
::::::شبهه ناسازگاری [[حجیت]] انگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] در دو نکته ذیل قابل تحلیل است:
::::#'''ناسازگاری با شخصیّت حقوقی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}:'''[[پیامبر اسلام]] از سوی [[خداوند]] دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهم‌ترین مولفه آن خصلت "[[ولایت]]" است که لازمه آن، [[حق تشریع]] احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل وتعدی و [[حجیت]] تجربه دینی وی در سایر افراد می‌باشد. [[عبدالکریم سروش|سروش]] در این‌باره می‌گوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" [[ولایت]] است، [[ولایت]] به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو [[حجت]] سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به [[خاتمیت]] مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچ‌کس را نمی‌پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا [[پیامبران]] چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، [[حجت]] سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل می‌شد، تکلیف آوردند، و [[عمل]] آفرین‌اند <ref>بسط تجربه نبوی، صص ۱۳۳،۱۳۲.</ref>. وی تصریح می‌کند با [[رحلت پیامبر]]اسلام، اعتبار [[حجت الهی]] نیز پایان یافته است و این شامل اقوال [[امامان]] نیز می‌شود: پس از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.</ref>.
::::#'''ناسازگاری با شخصیّت حقوقی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}:'''[[پیامبر اسلام]] از سوی [[خداوند]] دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهم‌ترین مولفه آن خصلت "[[ولایت]]" است که لازمه آن، [[حق تشریع]] احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل وتعدی و [[حجیت]] تجربه دینی وی در سایر افراد می‌باشد. [[عبدالکریم سروش|سروش]] در این‌باره می‌گوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" [[ولایت]] است، [[ولایت]] به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو [[حجت]] سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به [[خاتمیت]] مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچ‌کس را نمی‌پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا [[پیامبران]] چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، [[حجت]] سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل می‌شد، تکلیف آوردند، و [[عمل]] آفرین‌اند <ref>بسط تجربه نبوی، صص ۱۳۳،۱۳۲.</ref>. وی تصریح می‌کند با [[رحلت پیامبر]]اسلام، اعتبار [[حجت الهی]] نیز پایان یافته است و این شامل اقوال [[امامان]] نیز می‌شود: پس از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.</ref>.
::::#'''عدم [[حجیت]] [[روایات]] [[ائمه]]{{ع}}:'''لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}، نفی [[حجیت]] به صورت مطلق از دیگران، وبه صورت خاص از [[امامان]] در حوزه دین، و [[تفسیر]] آن از طریق [[روایات]] است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق [[حجت]] انگاری کلام و [[تفسیر]] [[امامان]] با [[خاتمیت]] ناسازگار است. دکتر [[عبدالکریم سروش|سروش]] در این‌باره می‌گوید: پس از [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۳.</ref> ... [[تفسیر]] کلمات [[خدا]] و [[پیامبر]] هم نمی‌تواند شخصی و متکی به شخصیّت‌ها باشد، آن‌هم باید دسته جمعی و مستدل باشد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.</ref>
::::#'''عدم [[حجیت]] [[روایات]] [[ائمه]]{{ع}}:'''لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}}، نفی [[حجیت]] به صورت مطلق از دیگران، وبه صورت خاص از [[امامان]] در حوزه دین، و [[تفسیر]] آن از طریق [[روایات]] است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق [[حجت]] انگاری کلام و [[تفسیر]] [[امامان]] با [[خاتمیت]] ناسازگار است. دکتر [[عبدالکریم سروش|سروش]] در این‌باره می‌گوید: پس از [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} دیگر هیچ‌کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۳.</ref> ... [[تفسیر]] کلمات [[خدا]] و [[پیامبر]] هم نمی‌تواند شخصی و متکی به شخصیّت‌ها باشد، آن‌هم باید دسته جمعی و مستدل باشد<ref>بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.</ref>
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش