ابوسفیان صخر بن حرب: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف') |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
[[روز]] بعد از واقعه [[احد]] [[جبرئیل]] بر [[پیامبر]] نازل شد و به [[حضرت]] [[مأموریت]] داد {{متن حدیث|يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَخْرُجَ فِي أَثَرِ الْقَوْمِ- وَ لَا يَخْرُجْ مَعَكَ إِلَّا مَنْ بِهِ جِرَاحَةٌ}}؛ [[خداوند]] امر میکند فقط افرادی را که مجروح شدهاند برای دفع [[سپاه قریش]] اعزام کن! [[حضرت رسول]] [[مسلمین]] را جمع کرد، اعلام کرد افرادی که در عملیات احد شرکت داشتهاند آماده اعزام شوند و به دیگران اجازه حضور را نداد و آنان هم ایشان را [[اجابت]] نمودند و آنان با اینکه هنوز زخمهای زیادی داشتند و [[محنت]] و فشار [[سختی]] بر آنها سنگینی میکرد، با [[پیغمبر]] خارج شدند. گرچه اعلام این تعقیب در بین بسیجیانی که بدون استثنا مجروح بودند، کار مشکلی بود به هر حال [[وحی الهی]] اعلام شد و [[مسلمانان]] بر اساس [[وظیفه الهی]] با همه سختی که این [[سفر]] داشت حرکت کردند. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در حالی که [[پرچم]] [[مهاجرین]] را در دست داشت پیش روی پیامبر حرکت میکرد، پیغمبر به اتفاق [[یاران]] خود تا «حمراء الاسد» در ۳۰ کیلومتری [[مدینه]] پیش رفت و توقف کرد تا بقیه نیروهایش فرا برسند. | [[روز]] بعد از واقعه [[احد]] [[جبرئیل]] بر [[پیامبر]] نازل شد و به [[حضرت]] [[مأموریت]] داد {{متن حدیث|يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَخْرُجَ فِي أَثَرِ الْقَوْمِ- وَ لَا يَخْرُجْ مَعَكَ إِلَّا مَنْ بِهِ جِرَاحَةٌ}}؛ [[خداوند]] امر میکند فقط افرادی را که مجروح شدهاند برای دفع [[سپاه قریش]] اعزام کن! [[حضرت رسول]] [[مسلمین]] را جمع کرد، اعلام کرد افرادی که در عملیات احد شرکت داشتهاند آماده اعزام شوند و به دیگران اجازه حضور را نداد و آنان هم ایشان را [[اجابت]] نمودند و آنان با اینکه هنوز زخمهای زیادی داشتند و [[محنت]] و فشار [[سختی]] بر آنها سنگینی میکرد، با [[پیغمبر]] خارج شدند. گرچه اعلام این تعقیب در بین بسیجیانی که بدون استثنا مجروح بودند، کار مشکلی بود به هر حال [[وحی الهی]] اعلام شد و [[مسلمانان]] بر اساس [[وظیفه الهی]] با همه سختی که این [[سفر]] داشت حرکت کردند. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در حالی که [[پرچم]] [[مهاجرین]] را در دست داشت پیش روی پیامبر حرکت میکرد، پیغمبر به اتفاق [[یاران]] خود تا «حمراء الاسد» در ۳۰ کیلومتری [[مدینه]] پیش رفت و توقف کرد تا بقیه نیروهایش فرا برسند. | ||
[[ابوسفیان]] شخصی را به نام [[نعیم بن مسعود]] برخورد کرد که به سوی [[مکه]] در حرکت بود، از او سراغ پیامبر را گرفت، نعیم اعلام کرد که پیامبر در حال تعقیب شماست! ابوسفیان در [[فکر]] فرو رفت و به نعیم ضمن دادن رشوهای مأموریت داد تا نزد پیامبر رفته و [[تضعیف]] [[روحیه]] کند و بگوید که [[قریش]] در حال برگشت و [[حمله]] به مدینهاند و به زودی بر سر شما میریزند و خداوند در [[آیات]] فوق | [[ابوسفیان]] شخصی را به نام [[نعیم بن مسعود]] برخورد کرد که به سوی [[مکه]] در حرکت بود، از او سراغ پیامبر را گرفت، نعیم اعلام کرد که پیامبر در حال تعقیب شماست! ابوسفیان در [[فکر]] فرو رفت و به نعیم ضمن دادن رشوهای مأموریت داد تا نزد پیامبر رفته و [[تضعیف]] [[روحیه]] کند و بگوید که [[قریش]] در حال برگشت و [[حمله]] به مدینهاند و به زودی بر سر شما میریزند و خداوند در [[آیات]] فوق وصف مأموریت نعیم را فرمود. خداوند به پیامبر [[وحی]] کرد {{متن حدیث|يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْعَبَ قُرَيْشاً وَ مَرُّوا لَا يَلْوُونَ عَلَى شَيْءٍ}}؛ نعیم در حمراء الاسد به پیامبر {{صل}} رسید و [[رسول اکرم]] {{صل}} با [[اطمینان]] خاطر فرمود: {{متن قرآن|حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ}}<ref>«خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.</ref>. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} سه [[روز]] در حمراء الاسد توقف داشت. شخصی به نام [[معبد]] [[خزاعی]] گرچه [[مشرک]] بود ولی قلباً پیامبر {{صل}} را [[دوست]] داشت. به سوی [[مکه]] حرکت میکرد وقتی به [[ابوسفیان]] رسید، بزرگ مشرک [[تاریخ]] از او پرسید: معبد! چه خبر؟ جواب داد: خبر تازه اینکه محمد با لشکری جرار که تاکنون در عمر خود مثل آن را ندیده بودم به تعقیب شما از [[مدینه]] خارج شده و به سرعت به سوی تو میآید. [[جوش]] و حرارتی که من از آنها دیدم قابل توصیف نیست؛ زیرا جمعی که در [[جنگ احد]] نبودهاند در این [[سفر]] آمدهاند تا [[غیبت]] خود را [[تلافی]] کنند و آنها که در [[جنگ]] بودهاند آمدهاند تا [[شکست]] خود را جبران کنند. ابوسفیان با [[نگرانی]] پرسید: معبد چه میگویی؟ معبد گفت: احتمالاً طولی نکشد که اسبانشان از دور پیدا شوند. | [[پیامبر]] {{صل}} سه [[روز]] در حمراء الاسد توقف داشت. شخصی به نام [[معبد]] [[خزاعی]] گرچه [[مشرک]] بود ولی قلباً پیامبر {{صل}} را [[دوست]] داشت. به سوی [[مکه]] حرکت میکرد وقتی به [[ابوسفیان]] رسید، بزرگ مشرک [[تاریخ]] از او پرسید: معبد! چه خبر؟ جواب داد: خبر تازه اینکه محمد با لشکری جرار که تاکنون در عمر خود مثل آن را ندیده بودم به تعقیب شما از [[مدینه]] خارج شده و به سرعت به سوی تو میآید. [[جوش]] و حرارتی که من از آنها دیدم قابل توصیف نیست؛ زیرا جمعی که در [[جنگ احد]] نبودهاند در این [[سفر]] آمدهاند تا [[غیبت]] خود را [[تلافی]] کنند و آنها که در [[جنگ]] بودهاند آمدهاند تا [[شکست]] خود را جبران کنند. ابوسفیان با [[نگرانی]] پرسید: معبد چه میگویی؟ معبد گفت: احتمالاً طولی نکشد که اسبانشان از دور پیدا شوند. |