پرش به محتوا

نفاق در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'کلیه' به 'کلیه'
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف')
جز (جایگزینی متن - 'کلیه' به 'کلیه')
خط ۹۱: خط ۹۱:
آیا روز [[جنگ احزاب]] را از یاد بردید که [[دشمن]] بر سر شما آمد از فراز شما و از فرود شما، آنگاه که دیده‌ها کج شدند و [[جان‌ها]] به گلوگاه رسیدند از [[ترس]] [[گمان]] بد به [[خدا]] بردید، آیا فلان روز را فراموش کردید؟ و چون عمر [[خشم]] [[پیغمبر]] {{صل}} را دید گفت: {{عربی|أعوذ بالله من غضب الله و من غضب رسوله و الله یا رسول الله إن الشیطان رکب علی عنقی}} [[پناه]] به خدا از [[خشم خدا]] و خشم [[رسول خدا]]، به خدا [[سوگند]] یا [[رسول الله]] که [[شیطان]] بر گردن من سوار شد. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|یا عمر انی رضیت و تایی}} من به این کار راضیم تو [[راضی]] نیستی؟
آیا روز [[جنگ احزاب]] را از یاد بردید که [[دشمن]] بر سر شما آمد از فراز شما و از فرود شما، آنگاه که دیده‌ها کج شدند و [[جان‌ها]] به گلوگاه رسیدند از [[ترس]] [[گمان]] بد به [[خدا]] بردید، آیا فلان روز را فراموش کردید؟ و چون عمر [[خشم]] [[پیغمبر]] {{صل}} را دید گفت: {{عربی|أعوذ بالله من غضب الله و من غضب رسوله و الله یا رسول الله إن الشیطان رکب علی عنقی}} [[پناه]] به خدا از [[خشم خدا]] و خشم [[رسول خدا]]، به خدا [[سوگند]] یا [[رسول الله]] که [[شیطان]] بر گردن من سوار شد. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|یا عمر انی رضیت و تایی}} من به این کار راضیم تو [[راضی]] نیستی؟


[[کلیه]] [[محدثین]] و مورخین این کلمه را در آن روز از قول عمر نقل کرده‌اند که گفت: {{عربی|ما شککت فی نبوه محمد قط کشکی یوم الحدیبیه}}؛ هیچ روزی مانند روز [[حدیبیه]] من در [[نبوت]] محمد [[شک]] نکردم. بعضی از مورخین نوشته‌اند: پس از [[نوشتن]] [[صلح‌نامه]] هم توسط [[سهیل بن عمرو]] و [[امیرالمؤمنین]] باز عمر با کمال [[ناراحتی]] نزد [[ابابکر]] آمد، بنا کرد [[اعتراض]] کردن به صلح‌نامه و گفت: مگر این رسول خدا نیست! گفت: چرا؟ گفت: مگر ما [[اهل]] [[اسلام]] نیستیم؟ گفت: چرا؟ گفت: مگر آنها [[مشرک]] نیستند؟ گفت: چرا؟ گفت: پس این حرف‌ها چیست؟ [[صلح]] چی؟ چرا تن به این [[خواری]] و به این حرف‌ها بدهیم؟ ابابکر دید عمر خیلی عصبانی و ناراحت و بی‌پروا حرف می‌زند، به عمر تند شد و گفت: [[مرد]] [[خجالت]] بکش، پایت را از توی [[کفش]] پیامبر بیرون بکش {{عربی|الزم غزره}} بیش از حد خودت حرف نزن. این ایرادات به تو چه مربوط، [[پیامبر]] است خودش می‌داند.
کلیه [[محدثین]] و مورخین این کلمه را در آن روز از قول عمر نقل کرده‌اند که گفت: {{عربی|ما شککت فی نبوه محمد قط کشکی یوم الحدیبیه}}؛ هیچ روزی مانند روز [[حدیبیه]] من در [[نبوت]] محمد [[شک]] نکردم. بعضی از مورخین نوشته‌اند: پس از [[نوشتن]] [[صلح‌نامه]] هم توسط [[سهیل بن عمرو]] و [[امیرالمؤمنین]] باز عمر با کمال [[ناراحتی]] نزد [[ابابکر]] آمد، بنا کرد [[اعتراض]] کردن به صلح‌نامه و گفت: مگر این رسول خدا نیست! گفت: چرا؟ گفت: مگر ما [[اهل]] [[اسلام]] نیستیم؟ گفت: چرا؟ گفت: مگر آنها [[مشرک]] نیستند؟ گفت: چرا؟ گفت: پس این حرف‌ها چیست؟ [[صلح]] چی؟ چرا تن به این [[خواری]] و به این حرف‌ها بدهیم؟ ابابکر دید عمر خیلی عصبانی و ناراحت و بی‌پروا حرف می‌زند، به عمر تند شد و گفت: [[مرد]] [[خجالت]] بکش، پایت را از توی [[کفش]] پیامبر بیرون بکش {{عربی|الزم غزره}} بیش از حد خودت حرف نزن. این ایرادات به تو چه مربوط، [[پیامبر]] است خودش می‌داند.


باز هم به نقل ابن هشام عمر قانع نشد. از نزد [[ابابکر]] [[خدمت]] پیامبر {{صل}} رسید و باز هم با طرح سوالات که تو مگر [[پیغمبر]] [[خدا]] نیستی؟ مگر به ما [[وعده]] ندادی؟ [[حضرت]] باز در حالی که از این [[جسارت]] عمر آن هم در مقابل باقی [[اصحاب]] بسیار ناراحت شده بود، با آن [[خُلق عظیم]] فرمود: من [[بنده]] و [[رسول خدا]]، امر او را [[مخالفت]] نمی‌کنم. خدا مرا وا نمی‌گذارد. {{متن حدیث|انا عبدالله و رسوله لن اخالف امره و لن یضیعنی}}<ref>سیره ابن هشام، ج۳، ص۳۶۶؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۸۱.</ref>.
باز هم به نقل ابن هشام عمر قانع نشد. از نزد [[ابابکر]] [[خدمت]] پیامبر {{صل}} رسید و باز هم با طرح سوالات که تو مگر [[پیغمبر]] [[خدا]] نیستی؟ مگر به ما [[وعده]] ندادی؟ [[حضرت]] باز در حالی که از این [[جسارت]] عمر آن هم در مقابل باقی [[اصحاب]] بسیار ناراحت شده بود، با آن [[خُلق عظیم]] فرمود: من [[بنده]] و [[رسول خدا]]، امر او را [[مخالفت]] نمی‌کنم. خدا مرا وا نمی‌گذارد. {{متن حدیث|انا عبدالله و رسوله لن اخالف امره و لن یضیعنی}}<ref>سیره ابن هشام، ج۳، ص۳۶۶؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۸۱.</ref>.
۲۱۸٬۲۱۵

ویرایش