دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
دلایل اثبات امامت امام مهدی چیست؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۷ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۱۱
، ۷ اکتبر ۲۰۲۲جایگزینی متن - 'فرزند من' به 'فرزند من'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۳) |
جز (جایگزینی متن - 'فرزند من' به 'فرزند من') |
||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] میکردند و میخواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من میخواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شدهام که خوابم نمیبرد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] میگوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانهای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که میبینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامهای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامهای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمالها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمالها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمالها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویختهاند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] میخواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا میکنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] میگوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>. | ۲. [[حسن بن نضر]] و [[ابوصدام]] و جماعتی بعد از [[رحلت]] [[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} درباره آنچه در دست وکلای [[حضرت]] بود، [[گفتگو]] میکردند و میخواستند تحقیقاتی به عمل آورند. پس [[حسن بن نضر]] نزد [[ابو صدام]] آمد و گفت: من میخواهم به [[حج]] بروم. [[ابوصدام]] گفت: آن را امسال به تأخیر بیانداز. [[حسن بن نضر]] گفت: من به قدری ناراحت شدهام که خوابم نمیبرد و ناچار به حرکت هستم. سپس [[احمد بن یعلی بن حماد]] را [[وصی]] خود گردانید و [[وصیت]] کرد که وی مقداری از مالش را به [[ناحیه مقدسه]] [[امام مهدی|امام زمان]]{{ع}} [[تسلیم]] کند و چیزی از آن را بیرون ندهد مگر این که بعد از ظاهر شدن [[حضرت]] با دست خود به دست او بسپارد!. [[حسن بن نضر]] میگوید: هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم؛ خانهای اجاره کرده منزل نمودم. در آن اثنا یکی از وکلای [[حضرت]] نزد من آمد و مقداری پارچه و پول آورد و نزد من گذارد. گفتم: اینها چیست؟ گفت این است که میبینی! سپس وکیلی دیگر آمد و همین کار را کرد. آنگاه چند نفر آمدند تا آنکه خانه را پر کردند. بعد از آن [[احمد بن اسحق]] –قمی- با آنچه با خود داشت نزد من آمد. من در شگفت ماندم و به [[فکر]] فرو رفتم. سپس نامهای رسید که چون قسمتی از روز بگذرد. آنچه [[مال]] با تو هست بردار و بیاور. من نیز همه آن [[اموال]] را برداشته و به راه افتادم شصت نفر (از مخالفین) سرراه را گرفته بودند ولی من از بین آنها گذشتم و [[خداوند]] مرا سالم نگاه داشت. وقتی به محله "[[عسکر]]" رسیدم فرود آمدم. در آنجا نامهای به من دادند که آنچه با خودداری بیاور. من نیز آنچه آورده بودم. در زنبیل حمالها نهادم و به راه افتادم. چون به دهلیزخانه رسیدم دیدم مردی سیاه آنجا [[ایستاده]] و از من پرسید: [[حسن بن نضر]] تو هستی؟ گفتم: آری. گفت: داخل شو! من به خانه درآمدم و به اطاقی رفتم و زنبیل حمالها را خالی کردم دیدم در گوشه خانه نان بسیاری هست. دو دانه نان به هر کدام از حمالها دادند و آنها را روانه کردند. بعد از آن اطاقی را دیدم که پرده به در آن آویختهاند. از پشت آن پرده کسی صدا زد: ای [[حسن بن نضر]]! [[خدا]] را [[شکر]] کن که بر تو منت نهاد و [[تردید]] مکن، چه که [[شیطان]] میخواهد تو [[شک]] کنی! پس دو قطعه پارچه از آنجا بیرون آمد و و به دادند و گفتند: اینها را بگیر که به آن احتیاج پیدا میکنی. من آنها را گرفتم و بیرون آمدم [[سعد بن عبدالله]] میگوید: [[حسن بن نضر]] رفت و [[ماه رمضان]] همان سال [[وفات]] یافت و او را با همان دو قطعه پارچه [[کفن]] کردند!<ref>الکافی، ج ۱، ص ۵۱۷.</ref>. | ||
۳. [[فضل بن شاذان]] در کتاب إثبات الرجعة از [[إبراهیم بن محمد بن فارس نیشابور]] [[نقل]] میکند: زمانی که [[عمرو بن عوف]] که [[فرمانروایی]] [[ستمگر]] بود و به کشتن [[شیعیان]]، علاقه فراوان داشت قصد کشتن مرا کرد، به شدت بیمناک شدم و [[وحشت]] همه وجودم را فرا گرفت. پس با [[خاندان]] و [[دوستان]] خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانه[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه [[امام]] وارد شدم، در کنار[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} پسری دیدم که رویش مانند ماه شب چهاردهم میدرخشید، به گونهای که از [[نور]] سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم یعنی [[ترس]] از کشته شدن و تصمیم به فرار فراموش کنم. در این هنگام آن کودک به من گفت:ای [[ابراهیم]]! نیازی به گریختن نیست. به زودی [[خدای متعال]]، شر او را از تو دور خواهد کرد. حیرتم بیشتر شد. به [[امام عسکری]] {{ع}} گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر میدهد؟ آن [[حضرت]] فرمود: او | ۳. [[فضل بن شاذان]] در کتاب إثبات الرجعة از [[إبراهیم بن محمد بن فارس نیشابور]] [[نقل]] میکند: زمانی که [[عمرو بن عوف]] که [[فرمانروایی]] [[ستمگر]] بود و به کشتن [[شیعیان]]، علاقه فراوان داشت قصد کشتن مرا کرد، به شدت بیمناک شدم و [[وحشت]] همه وجودم را فرا گرفت. پس با [[خاندان]] و [[دوستان]] خود خداحافظی کرده و رو به جانب خانه[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} کردم تا با ایشان نیز وداع کنم و در نظر داشتم که پس از آن بگریزم. چون به خانه [[امام]] وارد شدم، در کنار[[امام عسکری|امام حسن عسکری]]{{ع}} پسری دیدم که رویش مانند ماه شب چهاردهم میدرخشید، به گونهای که از [[نور]] سیمای او حیران گشتم و نزدیک بود آنچه را در خاطر داشتم یعنی [[ترس]] از کشته شدن و تصمیم به فرار فراموش کنم. در این هنگام آن کودک به من گفت:ای [[ابراهیم]]! نیازی به گریختن نیست. به زودی [[خدای متعال]]، شر او را از تو دور خواهد کرد. حیرتم بیشتر شد. به [[امام عسکری]] {{ع}} گفتم: فدای شما شوم! این پسر کیست که از درون من خبر میدهد؟ آن [[حضرت]] فرمود: او فرزند من و [[جانشین]] پس از من است. [[ابراهیم]] گوید: بیرون آمدم؛ در حالی که به [[لطف خداوند]] امیدوار بودم و به آنچه از [[امام مهدی|امام دوازدهم]]{{ع}}، شنیده بودم، اعتماد داشتم. چندی بعد، عمویم مرا به کشته شدن [[عمرو بن عوف]]، [[بشارت]] داد<ref>اثبات الهداة، ج ۵، ص ۳۲۸.</ref>»<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۲ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۲]]،۱۱۷-۱۲۰.</ref>. | ||
== پاسخها و دیدگاههای متفرقه == | == پاسخها و دیدگاههای متفرقه == | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
«[[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به دو راه نصّ و [[معجزه]] ثابت شده است: | «[[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} به دو راه نصّ و [[معجزه]] ثابت شده است: | ||
'''نخست: [[نص]]''': [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین (کتاب)|کمال الدین]] به سندی صحیح به [[نقل]] از [[یونس بن عبد الرحمن]] آورده است که گفت: به محضر [[امام کاظم|امام موسی بن جعفر]] {{عم}} مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن [[پیامبر خاتم|رسول الله]] آیا تو [[قائم]] بالحقّ هستی؟ فرمودند: من هم [[قائم بالحق]] هستم و لکن آن قائمی که [[زمین]] را از [[دشمنان]] خدای عز و جل [[پاک]] میکند و آن را پر از [[عدالت]] مینماید، همچنانکه از [[جور]] و [[ستم]] پر شده باشد، پنجمین | '''نخست: [[نص]]''': [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین (کتاب)|کمال الدین]] به سندی صحیح به [[نقل]] از [[یونس بن عبد الرحمن]] آورده است که گفت: به محضر [[امام کاظم|امام موسی بن جعفر]] {{عم}} مشرف شدم و عرضه داشتم: یابن [[پیامبر خاتم|رسول الله]] آیا تو [[قائم]] بالحقّ هستی؟ فرمودند: من هم [[قائم بالحق]] هستم و لکن آن قائمی که [[زمین]] را از [[دشمنان]] خدای عز و جل [[پاک]] میکند و آن را پر از [[عدالت]] مینماید، همچنانکه از [[جور]] و [[ستم]] پر شده باشد، پنجمین فرزند من است که غیبتی طولانی دارد، زیرا که بر [[جان]] خود میترسد. در این مدت عدّهای از [[حق]] برگشته و عدهای دیگر ثابتقدم میمانند. سپس فرمود: خوشا به حال [[شیعیان]] ما که در [[غیبت]] [[قائم]] ما به رشته [[ولایت]] ما چسبیده و به [[دوستی]] ما ثابت مانده و از [[دشمنان]] ما بیزار باشند. آنان از ما و ما از آنهاییم<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج ۲، ص ۳۶۱. </ref>. | ||
نمونههای دیگری از [[نص]] را میتوان در جلد دوم کتاب [[کمال الدین]]، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب [[کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (کتاب)|کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر]] تألیف [[شیخ]] [[علی بن محمد بن علی الخزاز قمی]]، ۱۷۰ [[حدیث]] از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده که همه آنها به [[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} تصریح دارد. | نمونههای دیگری از [[نص]] را میتوان در جلد دوم کتاب [[کمال الدین]]، صفحات ۳۸۱، ۳۷۶ و ۴۰۹ ملاحظه کرد. همچنین در کتاب [[کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر (کتاب)|کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر]] تألیف [[شیخ]] [[علی بن محمد بن علی الخزاز قمی]]، ۱۷۰ [[حدیث]] از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده که همه آنها به [[امامت]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} تصریح دارد. |