زیاد بن ابیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - '؛ [[دانشنامه نهج البلاغه' به '؛ دینپرور، سید حسین، [[دانشنامه نهج البلاغه'
جز (جایگزینی متن - 'jpg|22px]] 22px دینپرور، سید حسین، [[دانشنامه نهج البلاغه') |
جز (جایگزینی متن - '؛ [[دانشنامه نهج البلاغه' به '؛ دینپرور، سید حسین، [[دانشنامه نهج البلاغه') |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
چندین اسم برای زیاد نام برده شده است: [[زیاد بن عبید]]، [[زیاد بن سمیه]]، [[زیاد بن ابیه]] و [[زیاد بن امه]]؛ مادرش، [[سمیه]] است و درباره [[زمان]] [[تولد]] او [[اختلاف]] نظر هست. عدهای تولد او را [[سال اول هجرت]] و عدهای [[قبل از هجرت]] و عدهای نیز سال [[جنگ]] [[بدر]] [[نقل]] کردهاند. کنیۀ او را ابو مغیره دانستهاند و هیچ روایتی از او نقل نشده است. همچنین درباره [[صحابی]] بودن وی اختلاف نظر هست<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۲۳.</ref>. | چندین اسم برای زیاد نام برده شده است: [[زیاد بن عبید]]، [[زیاد بن سمیه]]، [[زیاد بن ابیه]] و [[زیاد بن امه]]؛ مادرش، [[سمیه]] است و درباره [[زمان]] [[تولد]] او [[اختلاف]] نظر هست. عدهای تولد او را [[سال اول هجرت]] و عدهای [[قبل از هجرت]] و عدهای نیز سال [[جنگ]] [[بدر]] [[نقل]] کردهاند. کنیۀ او را ابو مغیره دانستهاند و هیچ روایتی از او نقل نشده است. همچنین درباره [[صحابی]] بودن وی اختلاف نظر هست<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۲۳.</ref>. | ||
درباره [[پدر]] او نقلهای متفاوتی در [[تاریخ]] آمده است. استاد [[یوسفی غروی]] در این باره مینویسد: [[ابو جبیر یزید بن عمر بن شراحبیل]] از [[پادشاهان]] کنده در [[یمن]] بود (یمن در زمان ساسانی جزء [[حکومت]] [[ایران]] بود). قومش [[شورش]] کرده، او را از یمن بیرون کردند. او نزد [[کسری]] [[پادشاه ایران]] آمد تا او را [[یاری]] دهد. کسری عدهای از [[اسیران]] را به کمک او فرستاد. یزید به همراه این اسیران به سوی یمن حرکت کرد. آنها از [[راه]] [[اهواز]] و [[بصره]] (قدیم) حرکت میکردند تا اینکه در [[دل]] صحرا به [[سرزمین]] کاظمه که [[اعراب]] [[وحشی]] در آن [[حاکم]] بودند، رسیدند در این هنگام اسیران با آشپز [[حیله]] کرده و در غذای او سمی ریختند که باعث شد شکمش درد شدیدی بگیرد. اسیران از یزید خواستند نامهای به کسری نوشته و داستان را توضیح دهد. او نیز این کار را کرد و اسیران به ایران بازگشتند. کسری به یزید، برده و کنیزی به نام [[عبید]] و سمیه بخشیده بود. یزید به همراه این دو نفر حرکت کرد تا اینکه به نزد طبیب [[عرب]]، [[حارث بن کلده]] رسید. [[حارث]] یزید را درمان کرد و یزید نیز این دو نفر را به حارث بخشید. سمیه و عبید باهم [[ازدواج]] کردند و از آنها چهار پسر به نامهای [[نافع]]، نفیع، [[ابوبکره]] و زیاد به [[دنیا]] آمد، اما [[مردم]] این چهار بچه را به حارث نسبت دادند. بعدها [[ابوسفیان]] زیاد را فرزند خود دانست<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۸۷ (پاورقی).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۴۵-۱۴۶؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 451- 453.</ref> | درباره [[پدر]] او نقلهای متفاوتی در [[تاریخ]] آمده است. استاد [[یوسفی غروی]] در این باره مینویسد: [[ابو جبیر یزید بن عمر بن شراحبیل]] از [[پادشاهان]] کنده در [[یمن]] بود (یمن در زمان ساسانی جزء [[حکومت]] [[ایران]] بود). قومش [[شورش]] کرده، او را از یمن بیرون کردند. او نزد [[کسری]] [[پادشاه ایران]] آمد تا او را [[یاری]] دهد. کسری عدهای از [[اسیران]] را به کمک او فرستاد. یزید به همراه این اسیران به سوی یمن حرکت کرد. آنها از [[راه]] [[اهواز]] و [[بصره]] (قدیم) حرکت میکردند تا اینکه در [[دل]] صحرا به [[سرزمین]] کاظمه که [[اعراب]] [[وحشی]] در آن [[حاکم]] بودند، رسیدند در این هنگام اسیران با آشپز [[حیله]] کرده و در غذای او سمی ریختند که باعث شد شکمش درد شدیدی بگیرد. اسیران از یزید خواستند نامهای به کسری نوشته و داستان را توضیح دهد. او نیز این کار را کرد و اسیران به ایران بازگشتند. کسری به یزید، برده و کنیزی به نام [[عبید]] و سمیه بخشیده بود. یزید به همراه این دو نفر حرکت کرد تا اینکه به نزد طبیب [[عرب]]، [[حارث بن کلده]] رسید. [[حارث]] یزید را درمان کرد و یزید نیز این دو نفر را به حارث بخشید. سمیه و عبید باهم [[ازدواج]] کردند و از آنها چهار پسر به نامهای [[نافع]]، نفیع، [[ابوبکره]] و زیاد به [[دنیا]] آمد، اما [[مردم]] این چهار بچه را به حارث نسبت دادند. بعدها [[ابوسفیان]] زیاد را فرزند خود دانست<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۸۷ (پاورقی).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۴۵-۱۴۶؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 451- 453.</ref> | ||
[[سمیه]] [[مادر]] زیاد از [[زنان]] بدکاره و [[فاسد]] [[دوران جاهلیت]] بود. شوهر رسمی او عبید نام داشت و زیاد وقتی به [[دنیا]] آمد، چون ولادتش از نظر پدرش نامشخص بود، لذا او را گاهی [[زیاد بن سمیه]] مینامیدند (یعنی او را به مادرش نسبت میدادند) و گاهی [[زیاد بن عبید ثقفی]] و بعضی او را [[زیاد بن ابیه]] مینامیدند. اول کسی که او را به [[زیاد بن ابیه]] خواند، [[عایشه]] بود<ref>ر. ک: سفینه البحار، ج١، عنوان «زید»، ص۵۷۹.</ref>. بعدها [[معاویه]] زیاد را بر خلاف [[سنت پیامبر]] {{صل}} که فرموده است: "فرزند از صاحب فراش است و برای زناکار سنگ است"<ref>{{متن حدیث|اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَرُ}}. یعنی: کسی که از طریق شرعی به دنیا بیاید برای پدر و مادرش است و از هم ارث میبرند و اگر از طریق غیر شرعی به دنیا آید، آن مولود با پدر نسبتی ندارد و سنگ حق اوست نه فرزند و از هم ارث نمیبرند.</ref>، به خود منتسب نمود و گفت: او [[برادر]] من است و پدرش [[ابوسفیان]] [[پدر]] من است. از این رو به وی زیاد بن [[سفیان]] هم میگویند<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۶۱-۵۶۲.</ref>. | [[سمیه]] [[مادر]] زیاد از [[زنان]] بدکاره و [[فاسد]] [[دوران جاهلیت]] بود. شوهر رسمی او عبید نام داشت و زیاد وقتی به [[دنیا]] آمد، چون ولادتش از نظر پدرش نامشخص بود، لذا او را گاهی [[زیاد بن سمیه]] مینامیدند (یعنی او را به مادرش نسبت میدادند) و گاهی [[زیاد بن عبید ثقفی]] و بعضی او را [[زیاد بن ابیه]] مینامیدند. اول کسی که او را به [[زیاد بن ابیه]] خواند، [[عایشه]] بود<ref>ر. ک: سفینه البحار، ج١، عنوان «زید»، ص۵۷۹.</ref>. بعدها [[معاویه]] زیاد را بر خلاف [[سنت پیامبر]] {{صل}} که فرموده است: "فرزند از صاحب فراش است و برای زناکار سنگ است"<ref>{{متن حدیث|اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَرُ}}. یعنی: کسی که از طریق شرعی به دنیا بیاید برای پدر و مادرش است و از هم ارث میبرند و اگر از طریق غیر شرعی به دنیا آید، آن مولود با پدر نسبتی ندارد و سنگ حق اوست نه فرزند و از هم ارث نمیبرند.</ref>، به خود منتسب نمود و گفت: او [[برادر]] من است و پدرش [[ابوسفیان]] [[پدر]] من است. از این رو به وی زیاد بن [[سفیان]] هم میگویند<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۶۱-۵۶۲.</ref>. | ||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
== زیاد و [[حکومت]] [[فارس]] == | == زیاد و [[حکومت]] [[فارس]] == | ||
در [[سال ۳۹ هجری]]، پس از [[فتنه]] [[عبدالله بن عمرو حضرمی]] در [[بصره]] و کشته شدن او، [[مردم]] [[فارس]] و کرمان برای کم کردن [[مالیات]] شورش کردند، [[اهل]] فارس، [[سهل بن حنیف]] را از آنجا بیرون کرده و [[مخالفت]] خود را آشکار کردند. [[امیرمؤمنان]] {{ع}} با [[یاران]] [[مشورت]] کرد چه کسی را به آنجا بفرستد. [[جاریة بن قدامه]] یا [[ابن عباس]] گفت: "اگر میخواهی کسی را بفرستی که [[ثابت قدم]]، [[سیاست]] مدار و [[با کفایت]] باشد، زیاد را روانه کن". [[امیر مؤمنان]] {{ع}} زیاد را به حکومت فارس و کرمان گماشت، او هم [[با تدبیر]] کامل و بدون آنکه [[جنگی]] کند و کسی کشته شود و با [[تهدید]] و [[وعده]] این [[سرزمین]] را آرام کرد و مالیات را چون گذشته از آنها گرفت. او در نزدیکی [[شهر]] [[اصطخر]] قلعهای ساخت که بعد به قلعه [[منصور]] یشکری معروف شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۴۷؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۶۳-۵۶۴؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 451- 453؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۸.</ref> | در [[سال ۳۹ هجری]]، پس از [[فتنه]] [[عبدالله بن عمرو حضرمی]] در [[بصره]] و کشته شدن او، [[مردم]] [[فارس]] و کرمان برای کم کردن [[مالیات]] شورش کردند، [[اهل]] فارس، [[سهل بن حنیف]] را از آنجا بیرون کرده و [[مخالفت]] خود را آشکار کردند. [[امیرمؤمنان]] {{ع}} با [[یاران]] [[مشورت]] کرد چه کسی را به آنجا بفرستد. [[جاریة بن قدامه]] یا [[ابن عباس]] گفت: "اگر میخواهی کسی را بفرستی که [[ثابت قدم]]، [[سیاست]] مدار و [[با کفایت]] باشد، زیاد را روانه کن". [[امیر مؤمنان]] {{ع}} زیاد را به حکومت فارس و کرمان گماشت، او هم [[با تدبیر]] کامل و بدون آنکه [[جنگی]] کند و کسی کشته شود و با [[تهدید]] و [[وعده]] این [[سرزمین]] را آرام کرد و مالیات را چون گذشته از آنها گرفت. او در نزدیکی [[شهر]] [[اصطخر]] قلعهای ساخت که بعد به قلعه [[منصور]] یشکری معروف شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۳۷-۱۳۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۴۷؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۶۳-۵۶۴؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 451- 453؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۸.</ref> | ||
== [[معاویه]] و جذب زیاد == | == [[معاویه]] و جذب زیاد == | ||
خط ۱۴۲: | خط ۱۴۲: | ||
== [[مرگ]] [[زیاد بن سمیه]] == | == [[مرگ]] [[زیاد بن سمیه]] == | ||
زیاد از هر جنایت و سستمی فروگزاری نمیکرد و بسیاری از [[شیعیان امیر المؤمنین]] {{ع}} را به [[قتل]] رساند، از این رو [[حضرت مجتبی]] {{ع}} او را [[نفرین]] کرد و زیاد به [[نفرین]] آن [[حضرت]]، [[مبتلا]] به [[طاعون]] یا فلج شد و با همین [[بلا]] و [[بیماری]] در سال 53 [[هجری]] به [[هلاکت]] رسید<ref>ر. ک: سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۰ و سیر أعلام النبلاء، ج۵، ص۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۷۰؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 451- 453؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۸.</ref> | زیاد از هر جنایت و سستمی فروگزاری نمیکرد و بسیاری از [[شیعیان امیر المؤمنین]] {{ع}} را به [[قتل]] رساند، از این رو [[حضرت مجتبی]] {{ع}} او را [[نفرین]] کرد و زیاد به [[نفرین]] آن [[حضرت]]، [[مبتلا]] به [[طاعون]] یا فلج شد و با همین [[بلا]] و [[بیماری]] در سال 53 [[هجری]] به [[هلاکت]] رسید<ref>ر. ک: سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۰ و سیر أعلام النبلاء، ج۵، ص۱۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۷۰؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 451- 453؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۸.</ref> | ||
روزی زیاد، مردانی را که خبردار شده بود [[شیعیان]] [[علی]] هستند، فرا خواند تا آنان را به [[لعن علی]] و [[بیزاری]] از او [[دعوت]] کند و یا ایشان را گردن زند. آنان هفتاد مرد بودند. پس به [[منبر]] رفت و [[تهدید]] را آغاز کرد. یکی از آنان در حالی که نشسته بود، خوابید. یکی از همراهاناش به او گفت: "با اینکه برای کشته شدن خواسته شدهای، میخوابی!؟" او گفت: از این ستون به آن ستون [[فرج]] است! [[راستی]] که در این خوابم چیز شگفت آوری دیدم". همراهانش به او گفتند: "چه دیدی؟" او گفت: "مرد سیاهی را دیدم که به [[مسجد]] آمد، در حالی که سرش به سقف میخورد. به او گفتم: تو کیستی؟ گفت: " نقاد گردن شکن. گفتم: کجا میروی؟ گفت: برای اینکه گردن این [[بیدادگری]] را که روی این چوبها سخن میگوید، بشکنم". پس همانطور که زیاد سخن میگفت، ناگاه انگشت خود را گرفت و فریاد کشید: دستم و از منبر افتاد و از هوش رفت. او را به [[کاخ]] بردند در حالی که انگشت کوچک دست راستش [[طاعون]] گرفته بود. پس پزشک را فراخواند و به او گفت: "دست مرا [[قطع]] کن". پزشک گفت: "ای [[امیر]]، به من بگو درد را در دست خویش [[احساس]] میکنی یا در دلت؟" زیاد گفت: "به [[خدا]] قسم، فقط در دلم". پزشک گفت: "پس بدون [[عیب]] زنده باش". چون [[زمان]] [[مرگ]] زیاد فرا رسید، در نامهای به معاویه نوشت: من در حالی به [[امیر مؤمنان]] [[نامه]] نوشتم که در واپسین [[روز]] [[دنیا]] و نخستین روز آخرتم و [[خالد بن عبد الله بن خالد بن اسید]] را به جای خویش قرار دادم. چون زیاد درگذشت و جنازهاش برای [[نماز]] آماده شد، پسرش [[عبید الله]] برای [[خواندن نماز]] جلو ایستاد اما [[خالد بن عبدالله]] او را دور کرد و خود بر زیاد نماز گزارد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶. مسعودی مینویسد: در دست زیاد دانهای پیدا شد که آن را خارانید و سر باز کرد و تیره شد و آکلهای سیاه شد و به سبب آن در گذشت. او در این هنگام، پنجاه و پنج سال و به قولی پنجاه و دو سال داشت و در ثوبه کوفه دفن شد. (مروج الذهب، ج۳، ص۲۶).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۷۴.</ref> | روزی زیاد، مردانی را که خبردار شده بود [[شیعیان]] [[علی]] هستند، فرا خواند تا آنان را به [[لعن علی]] و [[بیزاری]] از او [[دعوت]] کند و یا ایشان را گردن زند. آنان هفتاد مرد بودند. پس به [[منبر]] رفت و [[تهدید]] را آغاز کرد. یکی از آنان در حالی که نشسته بود، خوابید. یکی از همراهاناش به او گفت: "با اینکه برای کشته شدن خواسته شدهای، میخوابی!؟" او گفت: از این ستون به آن ستون [[فرج]] است! [[راستی]] که در این خوابم چیز شگفت آوری دیدم". همراهانش به او گفتند: "چه دیدی؟" او گفت: "مرد سیاهی را دیدم که به [[مسجد]] آمد، در حالی که سرش به سقف میخورد. به او گفتم: تو کیستی؟ گفت: " نقاد گردن شکن. گفتم: کجا میروی؟ گفت: برای اینکه گردن این [[بیدادگری]] را که روی این چوبها سخن میگوید، بشکنم". پس همانطور که زیاد سخن میگفت، ناگاه انگشت خود را گرفت و فریاد کشید: دستم و از منبر افتاد و از هوش رفت. او را به [[کاخ]] بردند در حالی که انگشت کوچک دست راستش [[طاعون]] گرفته بود. پس پزشک را فراخواند و به او گفت: "دست مرا [[قطع]] کن". پزشک گفت: "ای [[امیر]]، به من بگو درد را در دست خویش [[احساس]] میکنی یا در دلت؟" زیاد گفت: "به [[خدا]] قسم، فقط در دلم". پزشک گفت: "پس بدون [[عیب]] زنده باش". چون [[زمان]] [[مرگ]] زیاد فرا رسید، در نامهای به معاویه نوشت: من در حالی به [[امیر مؤمنان]] [[نامه]] نوشتم که در واپسین [[روز]] [[دنیا]] و نخستین روز آخرتم و [[خالد بن عبد الله بن خالد بن اسید]] را به جای خویش قرار دادم. چون زیاد درگذشت و جنازهاش برای [[نماز]] آماده شد، پسرش [[عبید الله]] برای [[خواندن نماز]] جلو ایستاد اما [[خالد بن عبدالله]] او را دور کرد و خود بر زیاد نماز گزارد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶. مسعودی مینویسد: در دست زیاد دانهای پیدا شد که آن را خارانید و سر باز کرد و تیره شد و آکلهای سیاه شد و به سبب آن در گذشت. او در این هنگام، پنجاه و پنج سال و به قولی پنجاه و دو سال داشت و در ثوبه کوفه دفن شد. (مروج الذهب، ج۳، ص۲۶).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[زیاد بن سمیه (مقاله)|مقاله «زیاد بن سمیه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۷۴.</ref> |