پرش به محتوا

سرگذشت زندگی پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲: خط ۱۲:
==ولادت==
==ولادت==
تولد [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، تولد [[سعادت]]، [[توحید]]، [[ایمان]]، تمدن و انسانیت است. سرنوشت معنوی بشر در این روز و با ولادت این مولود عظیم‌الشأن تعیین شد. اگر اهمیت و تأثیر وجود کسی را بخواهیم درک کنیم، باید فرض کنیم که اگر او نبود جهان چه سرنوشتی داشت و ما چه سرنوشتی داشتیم؟ قطعاً سرنوشت جهان غیر این بود که هست؛ چه از جهت اخلاق و ایمان و چه از لحاظ علم و تمدن.<ref>یادداشت‌ها، ج ۹، ص ۱۰۵.</ref>
تولد [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، تولد [[سعادت]]، [[توحید]]، [[ایمان]]، تمدن و انسانیت است. سرنوشت معنوی بشر در این روز و با ولادت این مولود عظیم‌الشأن تعیین شد. اگر اهمیت و تأثیر وجود کسی را بخواهیم درک کنیم، باید فرض کنیم که اگر او نبود جهان چه سرنوشتی داشت و ما چه سرنوشتی داشتیم؟ قطعاً سرنوشت جهان غیر این بود که هست؛ چه از جهت اخلاق و ایمان و چه از لحاظ علم و تمدن.<ref>یادداشت‌ها، ج ۹، ص ۱۰۵.</ref>
ولادت [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} در ماه ربیع‌الاول است. اهل‌تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و شیعه روز هفدهم را. رسول خدا در فصل بهار متولد شده است. [[شیعه]] معتقد است که رسول خدا {{صل}} در روز جمعه به دنیا آمده‌اند؛ اهل‌تسنن بیشتر گفته‌اند در روز دوشنبه. شاید اتفاق نظر باشد که حضرت پس از طلوع فجر به دنیا آمده‌اند، در بین‌الطلوعین.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>
ولادت [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} در ماه ربیع‌الاول است. اهل‌تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته‌اند و شیعه روز هفدهم را. رسول خدا در فصل بهار متولد شده است. [[شیعه]] معتقد است که [پیامبر خاتم|رسول خدا]] {{صل}} در روز جمعه به دنیا آمده‌اند؛ اهل‌تسنن بیشتر گفته‌اند در روز دوشنبه. شاید اتفاق نظر باشد که حضرت پس از طلوع فجر به دنیا آمده‌اند، در بین‌الطلوعین.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>


==دوران کودکی==
==دوران کودکی==
پدر بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}}، عبدالله، جوانی بسیار زیبا، رشید، مؤدب و معقول بود که در همه مکه می‌درخشید. او با آمنه دختر وهب که از فامیل نزدیک آنها به شمار می‌آید، ازدواج می‌کند. در حدود چهل روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذرد که او با عزم سفر بازرگانی به شام و سوریه از [[مکه]] خارج می‌شود و در برگشت، در [[مدینه]] وفات می‌کند و [[پیامبر خاتم|محمد]] {{صل}} یتیم به دنیا می‌آید. به رسم آن وقت عرب، برای تربیت کودک لازم می‌دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از قبیله بنی‌سعد به نام حلیمه سعدیه از بادیه به مکه می‌آید و این طفل نصیب او می‌شود؛ حلیمه و شوهرش نقل می‌کنند که از روزی که این کودک پا به خانه ما گذاشت، گویی برکت، از زمین و آسمان بر خانه ما می‌بارید. این کودک تا چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مکه، در بادیه در میان بادیه‌نشینان، پیش دایه زندگی می‌کند. در چهار سالگی مادر مهربان، این بچه را در دامن خود می‌گیرد. برای آمنه که علاقه وافر به شوهر خود دارد، بدیهی است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است، به خصوص اگر این بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهای خود در کنار عبدالله را، در این کودک خردسال می‌دید. او برای دیدار خویشاوندانش به مدینه مسافرت می‌کند و در این سفر کودک پنج ساله خود و کنیزش ام ایمن را همراه می‌برد. آمنه در بازگشت، در بین راه مکه و مدینه، در منزلی به نام ابواء، مریض می‌شود و در همان جا وفات می‌کند. محمد خردسال، مرگ مادر را در خلال مسافرت، به چشم می‌بیند. مادر را در همانجا دفن می‌کنند و او همراه ام ایمن به مکه برمی‌گردد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.</ref>
پدر بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]] {{صل}}، عبدالله، جوانی بسیار زیبا، رشید، مؤدب و معقول بود که در همه مکه می‌درخشید. او با آمنه دختر وهب که از فامیل نزدیک آنها به شمار می‌آید، ازدواج می‌کند. در حدود چهل روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذرد که او با عزم سفر بازرگانی به شام و سوریه از [[مکه]] خارج می‌شود و در برگشت، در [[مدینه]] وفات می‌کند و [[پیامبر خاتم|محمد]] {{صل}} یتیم به دنیا می‌آید. به رسم آن وقت عرب، برای تربیت کودک لازم می‌دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از قبیله بنی‌سعد به نام حلیمه سعدیه از بادیه به مکه می‌آید و این طفل نصیب او می‌شود؛ حلیمه و شوهرش نقل می‌کنند که از روزی که این کودک پا به خانه ما گذاشت، گویی برکت، از زمین و آسمان بر خانه ما می‌بارید. این کودک تا چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مکه، در بادیه در میان بادیه‌نشینان، پیش دایه زندگی می‌کند. در چهار سالگی مادر مهربان، این بچه را در دامن خود می‌گیرد. برای آمنه که علاقه وافر به شوهر خود دارد، بدیهی است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است، به خصوص اگر این بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهای خود در کنار عبدالله را، در این کودک خردسال می‌دید. او برای دیدار خویشاوندانش به مدینه مسافرت می‌کند و در این سفر کودک پنج ساله خود و کنیزش ام ایمن را همراه می‌برد. آمنه در بازگشت، در بین راه مکه و مدینه، در منزلی به نام ابواء، مریض می‌شود و در همان جا وفات می‌کند. محمد خردسال، مرگ مادر را در خلال مسافرت، به چشم می‌بیند. مادر را در همانجا دفن می‌کنند و او همراه ام ایمن به مکه برمی‌گردد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.</ref>
از کودکی آثار عظمت و فوق‌العادگی از چهره، رفتار و گفتار محمد {{صل}} پیدا بود. عبدالمطلب که کفالت او را بر عهده داشت، به فراست دریافته بود نوه‌اش آینده‌ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیت او، ابوطالب عموی بزرگش عهده‌دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت، در شگفت می‌ماند. هرگز دیده نشد که او مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا می‌کرد و از زیاده‌روی امتناع می‌ورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز، موهای خویش را مرتب می‌کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه می‌داشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامه‌هایش را بکند و به بستر رود؛ او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمی‌خواست از دستور عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه‌ام را بکنم.
از کودکی آثار عظمت و فوق‌العادگی از چهره، رفتار و گفتار محمد {{صل}} پیدا بود. عبدالمطلب که کفالت او را بر عهده داشت، به فراست دریافته بود نوه‌اش آینده‌ای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیت او، ابوطالب عموی بزرگش عهده‌دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت، در شگفت می‌ماند. هرگز دیده نشد که او مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا می‌کرد و از زیاده‌روی امتناع می‌ورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز، موهای خویش را مرتب می‌کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه می‌داشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامه‌هایش را بکند و به بستر رود؛ او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمی‌خواست از دستور عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامه‌ام را بکنم.
ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد؛ زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت‌های بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب می‌گوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم، کار ناشایسته و خنده بی‌جا ندیدم، به بازی‌های بچه‌ها رغبت نمی‌کرد، تنهایی و خلوت را دوست می‌داشت و در همه حال متواضع بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت (کتاب)|وحی و نبوت]]  ج ۲، ص ۲۵۲.</ref>
ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد؛ زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت‌های بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب می‌گوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم، کار ناشایسته و خنده بی‌جا ندیدم، به بازی‌های بچه‌ها رغبت نمی‌کرد، تنهایی و خلوت را دوست می‌داشت و در همه حال متواضع بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت ۲(کتاب)|وحی و نبوت]]  ج ۲، ص ۲۵۲.</ref>
پیامبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود: گاهی احساس می‌کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می‌کند.  
پیامبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود: گاهی احساس می‌کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید می‌کند.  
[[امام باقر]] {{ع}} می‌فرماید: فرشتگانی بودند که از کودکی او را همراهی می‌کردند. پیامبر فرمود: من گاهی سلام می‌شنیدم، و کسی به من می‌گفت السلام علیک یا محمد! نگاه می‌کردم، کسی را نمی‌دیدم. گاهی با خودم فکر می‌کردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من سلام می‌دهد، بعد فهمیدم فرشته الهی بود که به من سلام می‌داده است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref> <ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>
[[امام باقر]] {{ع}} می‌فرماید: فرشتگانی بودند که از کودکی او را همراهی می‌کردند. پیامبر فرمود: من گاهی سلام می‌شنیدم، و کسی به من می‌گفت السلام علیک یا محمد! نگاه می‌کردم، کسی را نمی‌دیدم. گاهی با خودم فکر می‌کردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من سلام می‌دهد، بعد فهمیدم فرشته الهی بود که به من سلام می‌داده است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار ج ۱۶، ص ۱۹۸.</ref> <ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>
خط ۴۴: خط ۴۴:


==شغل‌ها==
==شغل‌ها==
او از بیکاری و بطالت متنفر بود. می‌گفت: خدایا، از کسالت و بی‌نشاطی، از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه می‌برم.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت (کتاب)|وحی و نبوت]] مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref>  
او از بیکاری و بطالت متنفر بود. می‌گفت: خدایا، از کسالت و بی‌نشاطی، از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه می‌برم.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[وحی و نبوت ۲(کتاب)|وحی و نبوت]] مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۵۳.</ref>  
بسیاری از پیامبران در دوران پیش از رسالتشان شبانی می‌کرده‌اند؛ پیامبر اسلام نیز یک شبان بوده است، گوسفندانی را با خودش به صحرا برده، می‌چرانیده و برمی‌گشته است. او بازرگانی هم کرده است. سفر اول بازرگانی را با چنان مهارتی انجام داد که موجب شگفتی همگان شد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۵.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>
بسیاری از پیامبران در دوران پیش از رسالتشان شبانی می‌کرده‌اند؛ پیامبر اسلام نیز یک شبان بوده است، گوسفندانی را با خودش به صحرا برده، می‌چرانیده و برمی‌گشته است. او بازرگانی هم کرده است. سفر اول بازرگانی را با چنان مهارتی انجام داد که موجب شگفتی همگان شد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۱۹۵.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>


==ازدواج با [[خدیجه]]==
==ازدواج با [[خدیجه]]==
در ۲۵ سالگی، خدیجه از او خواستگاری می‌کند. این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی [[پیامبر خاتم|حضرت رسول]] {{صل}} بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج۱۶ ص ۱۹۹.</ref>
در ۲۵ سالگی، خدیجه از او خواستگاری می‌کند. این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی [[پیامبر خاتم|حضرت رسول]] {{صل}} بود.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج۱۶ ص ۱۹۹.</ref>
تا این همسر زنده بود، حضرت، همسر دیگری اختیار نکرد. پیامبر اکرم تا آخر عمر هر وقت نام خدیجه {{س}} را می‌شنید، اشک‌هایش جاری می‌شد. این نشان‌دهنده منتهای وفاق روحی میان این زن و حضرت رسول {{صل}} است.<ref>آشنایی با قرآن، ج ۸، صص ۱۲۴-۱۲۶.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>
تا این همسر زنده بود، حضرت، همسر دیگری اختیار نکرد. پیامبر اکرم تا آخر عمر هر وقت نام خدیجه {{س}} را می‌شنید، اشک‌هایش جاری می‌شد. این نشان‌دهنده منتهای وفاق روحی میان این زن و حضرت رسول {{صل}} است.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[آشنایی با قرآن (کتاب)|آشنایی با قرآن]]، ج ۸، صص ۱۲۴-۱۲۶.</ref><ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت''']] صفحه ۱۵ تا ۲۳.</ref>


==آوردن [[امام علی|علی]] به منزل==
==آوردن [[امام علی|علی]] به منزل==
۷۵٬۸۷۱

ویرایش