پرش به محتوا

سهیل بن عمرو عامری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'رویم' به 'رویم'
جز (جایگزینی متن - 'رویم' به 'رویم')
خط ۴۷: خط ۴۷:


== سهیل و بدر صغری ==
== سهیل و بدر صغری ==
در جریان [[جنگ بدر]] صغری [[ابوسفیان]] همراه [[مشرکان]] مکه بیرون آمد [تا این که به] [[ناحیه]] مر الظهران رسیدند. پس [[خداوند]] در [[دل]] آنها [[رعب]] انداخت و فکرشان را از [[جنگ]] منصرف ساخته و وادارشان نمود بازگردند. [[[ابوسفیان]]] [[نعیم بن مسعود]] را که آن وقت [[مشرک]] بود و برای [[عمره]] آمده بود، [[ملاقات]] کرده، گفت: "[[وعده]] کرده بودم در [[بدر]] صغری [[محمد]] و اصحابش را ملاقات کنم ولی امسال خشک سالی است. باید سالی به جنگ [[رویم]] که شتران از درخت‌ها چرا کنند و ما شیر بنوشیم. به نظرم رسیده این سال به جنگ نروم ولی خوش ندارم که محمد بیرون بیاید و ما بیرون نرویم؛ چه این کار باعث می‌شود آنها بیشتر جرأت پیدا کنند. اینک به سوی [[مدینه]] برو، آنها را بترسان و بگو جمع ما بسیار است و [[مسلمان‌ها]] تاب ما را ندارند. ده شتر به [[سهیل بن عمرو]] می‌سپارم که به تو بدهد". چون سهیل بن عمرو آمد، [[نعیم]] به او گفت: "[[تعهد]] می‌کنی این شتران با "گوسفندان" را به من دهی و من پیش محمد بروم و او را از آمدن باز دارم؟" [[سهیل]] گفت: "آری، تعهد می‌کنم"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۶۴.</ref>. نعیم به مدینه آمد و دید که [[مردم]] برای جنگ با ابوسفیان آماده می‌شوند. پس به آنها گفت: "این کار، درست نیست! وقتی که [[مشرکان]] به [[شهر]] شما آمده بودند، جز فراریان کسی از چنگ ایشان [[جان]] سالم به در [[نبرد]]. حال می‌خواهید دوباره به جنگ آنها بیرون بروید، در حالی که آنها در منطقه بدر به [[انتظار]] شما نشسته‌اند؟ به [[خدا]] هیچ یک از شما جان سالم به در نخواهید برد". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "به خدائی که جان من در دست اوست، اگر هیچکس با من نباید، خودم به [[تنهایی]] می‌روم". مردم آماده نبرد شدند و گفتند: خداوند ما را کفایت می‌کند و او [[بهترین]] [[وکیل]] است. پس [[رسول خدا]] با [[اصحاب]] خویش از مدینه بیرون آمدند تا این که به [[بدر]] صغرا رسیدند. [[پیامبر]] {{صل}} سه [[روز]] در بدر [[منتظر]] [[ابوسفیان]] ماند ولی ابوسفیان از آمدن منصرف شده و به [[مکه]] بازگشت و لذا [[مردم]] مکه این [[لشکر]] را "جیش [[السویق]]"<ref>سویق، جو یا گندمی است که جوشانده می‌شود، سپس آرد شده و با ماست، یا روغن، یا عسل، با آب مخلوط می‌شود و به عنوان غذای مسافر محسوب می‌شود و این [[غزوه]] را سویق نامیدند؛ زیرا که [[مشرکان]] به هنگام فرار، برای سبک شدن بارهای‌شان، تمام سویق‌های خود را در [[راه]] ریخته بودند. ([[تاریخ]] تحقیقی [[اسلام]]، یوسفی غروی (ترجمه: [[عربی]])، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷؛ [[تهذیب]] سیرة ابن [[هشام]]، [[عبد]] [[السلام]] [[هارون]]، ج۱، ص۱۵۷ پاورقی).</ref> نامیدند و به آنها می‌گفتند، شما فقط برای خوردن سویق بیرون رفته بودید. پیامبر و [[اصحاب]] که در بدر کسی را [[ملاقات]] نکرده بودند، به بازار آمده و [[مال التجاره]] و اموالی را که با خود آورده بودند، با سود صد در صد فروخته و بازگشتند<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۱-۳۹۲.</ref>
در جریان [[جنگ بدر]] صغری [[ابوسفیان]] همراه [[مشرکان]] مکه بیرون آمد [تا این که به] [[ناحیه]] مر الظهران رسیدند. پس [[خداوند]] در [[دل]] آنها [[رعب]] انداخت و فکرشان را از [[جنگ]] منصرف ساخته و وادارشان نمود بازگردند. [[[ابوسفیان]]] [[نعیم بن مسعود]] را که آن وقت [[مشرک]] بود و برای [[عمره]] آمده بود، [[ملاقات]] کرده، گفت: "[[وعده]] کرده بودم در [[بدر]] صغری [[محمد]] و اصحابش را ملاقات کنم ولی امسال خشک سالی است. باید سالی به جنگ رویم که شتران از درخت‌ها چرا کنند و ما شیر بنوشیم. به نظرم رسیده این سال به جنگ نروم ولی خوش ندارم که محمد بیرون بیاید و ما بیرون نرویم؛ چه این کار باعث می‌شود آنها بیشتر جرأت پیدا کنند. اینک به سوی [[مدینه]] برو، آنها را بترسان و بگو جمع ما بسیار است و [[مسلمان‌ها]] تاب ما را ندارند. ده شتر به [[سهیل بن عمرو]] می‌سپارم که به تو بدهد". چون سهیل بن عمرو آمد، [[نعیم]] به او گفت: "[[تعهد]] می‌کنی این شتران با "گوسفندان" را به من دهی و من پیش محمد بروم و او را از آمدن باز دارم؟" [[سهیل]] گفت: "آری، تعهد می‌کنم"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۶۴.</ref>. نعیم به مدینه آمد و دید که [[مردم]] برای جنگ با ابوسفیان آماده می‌شوند. پس به آنها گفت: "این کار، درست نیست! وقتی که [[مشرکان]] به [[شهر]] شما آمده بودند، جز فراریان کسی از چنگ ایشان [[جان]] سالم به در [[نبرد]]. حال می‌خواهید دوباره به جنگ آنها بیرون بروید، در حالی که آنها در منطقه بدر به [[انتظار]] شما نشسته‌اند؟ به [[خدا]] هیچ یک از شما جان سالم به در نخواهید برد". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "به خدائی که جان من در دست اوست، اگر هیچکس با من نباید، خودم به [[تنهایی]] می‌روم". مردم آماده نبرد شدند و گفتند: خداوند ما را کفایت می‌کند و او [[بهترین]] [[وکیل]] است. پس [[رسول خدا]] با [[اصحاب]] خویش از مدینه بیرون آمدند تا این که به [[بدر]] صغرا رسیدند. [[پیامبر]] {{صل}} سه [[روز]] در بدر [[منتظر]] [[ابوسفیان]] ماند ولی ابوسفیان از آمدن منصرف شده و به [[مکه]] بازگشت و لذا [[مردم]] مکه این [[لشکر]] را "جیش [[السویق]]"<ref>سویق، جو یا گندمی است که جوشانده می‌شود، سپس آرد شده و با ماست، یا روغن، یا عسل، با آب مخلوط می‌شود و به عنوان غذای مسافر محسوب می‌شود و این [[غزوه]] را سویق نامیدند؛ زیرا که [[مشرکان]] به هنگام فرار، برای سبک شدن بارهای‌شان، تمام سویق‌های خود را در [[راه]] ریخته بودند. ([[تاریخ]] تحقیقی [[اسلام]]، یوسفی غروی (ترجمه: [[عربی]])، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷؛ [[تهذیب]] سیرة ابن [[هشام]]، [[عبد]] [[السلام]] [[هارون]]، ج۱، ص۱۵۷ پاورقی).</ref> نامیدند و به آنها می‌گفتند، شما فقط برای خوردن سویق بیرون رفته بودید. پیامبر و [[اصحاب]] که در بدر کسی را [[ملاقات]] نکرده بودند، به بازار آمده و [[مال التجاره]] و اموالی را که با خود آورده بودند، با سود صد در صد فروخته و بازگشتند<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۱-۳۹۲.</ref>


== [[سهیل]] و [[صلح حدیبیه]] ==
== [[سهیل]] و [[صلح حدیبیه]] ==
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش