مأمون عباسی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[مأمون عباسی در تاریخ اسلامی]] - [[مأمون عباسی در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
== آشنایی اجمالی == | |||
== | |||
عبداللّه مأمون، پسر بزرگ هارون الرشید که از [[مادری]] [[کنیز]] به نام مراجل متولد شده بود<ref>حیات الحیوان، ج۲، ص۷۲؛ اعلام الناس فی اخبار البرامکه و بنیالعباس، ص۱۰۶-۱۰۷.</ref> و بعد از کشتن امین، در [[سال ۱۹۸ هجری]] قمری، به [[خلافت]] رسید<ref>فوات الوفیات، ج۲، ص۲۶۹.</ref>. او مردی [[زیرک]] و باهوش و دو چهره بود<ref>دوران غیبت صغری امام زمان {{ع}} از زمان این خلیفه (معتمد باللّه) شروع میشود و این دوران مقارن با خلافت ۶ تن از خلفای عباسی (معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر و راضی) میباشد.</ref>. مأمون بر خلاف دیگر [[خلفا]]، مقر [[حکومتی]] خویش را به [[ایران]] ([[خراسان]]) منتقل کرد و به [[دروغ]] روش [[دوستی]] با [[ائمه اطهار]] {{عم}} و [[شیعیان]] و [[علویان]] را در پیش گرفت. مأمون به [[فقه]] و [[منطق]] و [[فلسفه]] و دیگر [[علوم]] آشنایی داشت و در جلسات مناظرهای که ترتیب میداد، خود یک پای بحث بود. او تنها خلیفهای بود که با دست خویش امامی از [[امامان شیعه]] را به [[شهادت]] رساند. مأمون در [[سال ۲۱۸ هجری]] مرد.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۸۰.</ref> | عبداللّه مأمون، پسر بزرگ هارون الرشید که از [[مادری]] [[کنیز]] به نام مراجل متولد شده بود<ref>حیات الحیوان، ج۲، ص۷۲؛ اعلام الناس فی اخبار البرامکه و بنیالعباس، ص۱۰۶-۱۰۷.</ref> و بعد از کشتن امین، در [[سال ۱۹۸ هجری]] قمری، به [[خلافت]] رسید<ref>فوات الوفیات، ج۲، ص۲۶۹.</ref>. او مردی [[زیرک]] و باهوش و دو چهره بود<ref>دوران غیبت صغری امام زمان {{ع}} از زمان این خلیفه (معتمد باللّه) شروع میشود و این دوران مقارن با خلافت ۶ تن از خلفای عباسی (معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر و راضی) میباشد.</ref>. مأمون بر خلاف دیگر [[خلفا]]، مقر [[حکومتی]] خویش را به [[ایران]] ([[خراسان]]) منتقل کرد و به [[دروغ]] روش [[دوستی]] با [[ائمه اطهار]] {{عم}} و [[شیعیان]] و [[علویان]] را در پیش گرفت. مأمون به [[فقه]] و [[منطق]] و [[فلسفه]] و دیگر [[علوم]] آشنایی داشت و در جلسات مناظرهای که ترتیب میداد، خود یک پای بحث بود. او تنها خلیفهای بود که با دست خویش امامی از [[امامان شیعه]] را به [[شهادت]] رساند. مأمون در [[سال ۲۱۸ هجری]] مرد.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۸۰.</ref> | ||
== [[خلافت]] مأمون == | == [[خلافت]] مأمون == | ||
[[مأمون عباسی]]، پس از کشتن برادرش [[امین]] در [[سال ۱۹۸ هجری]] قمری، به خلافت رسید و مقر [[حکومتی]] خویش را [[شهر]] [[مرو]] واقع در [[خراسان]] قرار داد. وی را از لحاظ [[شهامت]] و بزرگ منشی با توجه به [[علم]] و حکمتی که داشت [[ستاره درخشان]] [[بنی عباس]] میشناختند<ref>الآداب السلطانیه، ص۲۱۰ تا ص۲۱۲.</ref>. | [[مأمون عباسی]]، پس از کشتن برادرش [[امین]] در [[سال ۱۹۸ هجری]] قمری، به خلافت رسید و مقر [[حکومتی]] خویش را [[شهر]] [[مرو]] واقع در [[خراسان]] قرار داد. وی را از لحاظ [[شهامت]] و بزرگ منشی با توجه به [[علم]] و حکمتی که داشت [[ستاره درخشان]] [[بنی عباس]] میشناختند<ref>الآداب السلطانیه، ص۲۱۰ تا ص۲۱۲.</ref>. | ||
این [[پیروزی]] مأمون بر برادرش امین در [[حقیقت]] [[غلبه]] [[ایرانیان]] بر [[ضد]] [[اعراب]] بود. ؛ چراکه پس از این پیروزی، [[فضل بن سهل سرخسی]] به [[وزارت]] مأمون [[انتخاب]] شد. با توجه به خدمات ارزندهای که [[مردم]] خراسان به مأمون کردند و موجبات رسیدن وی به خلافت را فراهم نمودند، مأمون در خراسان ماند و مرو را پایگاه خلافت خود کرد. حضور مأمون در خراسان و در میان ایرانیها از یکسو و تلاش خراسانیان در رساندن مأمون به [[قدرت]] از سوی دیگر، زنگ خطری بود برای اعراب که نکند روزی خلافت [[عرب]] به [[پادشاهی]] [[عجم]] منجر شود. مأمون حتی برای خود وزیری [[ایرانی]] برگزید. از این رو خراسانیها به خاطر این که [[مادر]] مأمون هم ایرانی بود، به وی علاقه داشتند. | این [[پیروزی]] مأمون بر برادرش امین در [[حقیقت]] [[غلبه]] [[ایرانیان]] بر [[ضد]] [[اعراب]] بود. ؛ چراکه پس از این پیروزی، [[فضل بن سهل سرخسی]] به [[وزارت]] مأمون [[انتخاب]] شد. با توجه به خدمات ارزندهای که [[مردم]] خراسان به مأمون کردند و موجبات رسیدن وی به خلافت را فراهم نمودند، مأمون در خراسان ماند و مرو را پایگاه خلافت خود کرد. حضور مأمون در خراسان و در میان ایرانیها از یکسو و تلاش خراسانیان در رساندن مأمون به [[قدرت]] از سوی دیگر، زنگ خطری بود برای اعراب که نکند روزی خلافت [[عرب]] به [[پادشاهی]] [[عجم]] منجر شود. مأمون حتی برای خود وزیری [[ایرانی]] برگزید. از این رو خراسانیها به خاطر این که [[مادر]] مأمون هم ایرانی بود، به وی علاقه داشتند. | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
== اعترافات مأمون در [[حضور امام]] [[رضا]] {{ع}} == | == اعترافات مأمون در [[حضور امام]] [[رضا]] {{ع}} == | ||
مأمون در چند زمینه در پیشگاه [[امام رضا]] {{ع}} [[زبان]] به اعتراف گشود که از آن به اعترافات مأمون تعبیر میکنیم. | مأمون در چند زمینه در پیشگاه [[امام رضا]] {{ع}} [[زبان]] به اعتراف گشود که از آن به اعترافات مأمون تعبیر میکنیم. | ||
روزی مأمون در [[مقام]] آن بر آمد که از امام رضا {{ع}} اعتراف بگیرد به اینکه [[عباسیان]] و [[علویان]] در درجه [[خویشاوندی]] با [[پیغمبر]] {{صل}}، با هم یکسانند، تا به [[گمان]] خویش، [[ثابت]] کند که خلافتش و [[خلافت]] پیشینیانش همه بر [[حق]] بوده است. مأمون رو به [[امام]] {{ع}} کرد و گفت: | روزی مأمون در [[مقام]] آن بر آمد که از امام رضا {{ع}} اعتراف بگیرد به اینکه [[عباسیان]] و [[علویان]] در درجه [[خویشاوندی]] با [[پیغمبر]] {{صل}}، با هم یکسانند، تا به [[گمان]] خویش، [[ثابت]] کند که خلافتش و [[خلافت]] پیشینیانش همه بر [[حق]] بوده است. مأمون رو به [[امام]] {{ع}} کرد و گفت: | ||
«ای [[ابوالحسن]]! من پیش خود اندیشهای دارم که سرانجام به درست بودن آن پی بردهام؛ آنکه ما و شما در خویشاوندی با [[پیامبر]] {{صل}} یکسان هستیم بنابراین، [[اختلاف شیعیان]] ما، همه ناشی از [[تعصب]] و سبکاندیشی است. امام {{ع}} فرمودند: این سخن تو پاسخی دارد که اگر بخواهی میگویم، وگرنه [[سکوت]] بر میگزینم. مأمون [[اصرار]] داشت که نظر امام {{ع}} را بداند، بنابراین امام {{ع}} در جواب از مأمون پرسید: بگو ببینم، اگر هم اکنون [[خداوند]]، پیامبرش [[محمد]] {{صل}} را بر ما ظاهر گرداند و او به [[خواستگاری]] دختر تو بیاید، آیا موافقت میکنی؟ مأمون پاسخ داد: سبحان [[الله]]، چرا موافقت نکنم، مگر کسی از [[رسول خدا]] {{صل}} روی بر میگرداند! آنگاه بیدرنگ امام {{ع}} افزود: حال بگو ببینم، آیا رسول خدا {{صل}} میتواند از دختر من هم خواستگاری کند؟ مأمون در دریایی از سکوت فرو رفت و سپس بیاختیار چنین اعتراف کرد: آری به [[خدا]] [[سوگند]] که شما در خویشاوندی به مراتب به پیامبر {{صل}} نزدیکترید تا ما»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۸۳؛ کنز الفوائد، ص۱۶۶؛ مسند الامام الرضا {{ع}}، ج۱، ص۱۰۰.</ref>. | «ای [[ابوالحسن]]! من پیش خود اندیشهای دارم که سرانجام به درست بودن آن پی بردهام؛ آنکه ما و شما در خویشاوندی با [[پیامبر]] {{صل}} یکسان هستیم بنابراین، [[اختلاف شیعیان]] ما، همه ناشی از [[تعصب]] و سبکاندیشی است. امام {{ع}} فرمودند: این سخن تو پاسخی دارد که اگر بخواهی میگویم، وگرنه [[سکوت]] بر میگزینم. مأمون [[اصرار]] داشت که نظر امام {{ع}} را بداند، بنابراین امام {{ع}} در جواب از مأمون پرسید: بگو ببینم، اگر هم اکنون [[خداوند]]، پیامبرش [[محمد]] {{صل}} را بر ما ظاهر گرداند و او به [[خواستگاری]] دختر تو بیاید، آیا موافقت میکنی؟ مأمون پاسخ داد: سبحان [[الله]]، چرا موافقت نکنم، مگر کسی از [[رسول خدا]] {{صل}} روی بر میگرداند! آنگاه بیدرنگ امام {{ع}} افزود: حال بگو ببینم، آیا رسول خدا {{صل}} میتواند از دختر من هم خواستگاری کند؟ مأمون در دریایی از سکوت فرو رفت و سپس بیاختیار چنین اعتراف کرد: آری به [[خدا]] [[سوگند]] که شما در خویشاوندی به مراتب به پیامبر {{صل}} نزدیکترید تا ما»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۸۳؛ کنز الفوائد، ص۱۶۶؛ مسند الامام الرضا {{ع}}، ج۱، ص۱۰۰.</ref>. | ||
خط ۲۷: | خط ۲۹: | ||
بارها مأمون در اعترافی واضح به [[دانایی]] و [[علم]] [[امام رضا]] {{ع}} گفت: {{عربی| هَذَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُهُمْ وَ أَعْبَدُهُمْ}} (این شخص - ابالحسن - [[بهترین انسان]] روی [[زمین]] و [[داناترین]] و [[عابدترین]] آنهاست). | بارها مأمون در اعترافی واضح به [[دانایی]] و [[علم]] [[امام رضا]] {{ع}} گفت: {{عربی| هَذَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُهُمْ وَ أَعْبَدُهُمْ}} (این شخص - ابالحسن - [[بهترین انسان]] روی [[زمین]] و [[داناترین]] و [[عابدترین]] آنهاست). | ||
روزی مأمون از [[رجاء بن ضحاک]] پرسید: حال و [[رفتار]] ابالحسن در طول راه ([[مدینه]] تا [[طوس]]) چگونه بود؟ رجاء، وقتی به [[دعاها]]، [[عبادتها]] و نمازهای [[حضرت]] در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک! او [[بهترین]]، داناترین و عابدترین [[مردم]] روی زمین است، مبادا آنچه را در طول راه از او [[مشاهده]] کردهای برای دیگران بازگو کنی، چون میخواهم [[فضل]] او جز از زبان من آشکار نشود»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۸۳، ترجمه، آقا نجفی اصفهانی؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۷۸.</ref> | روزی مأمون از [[رجاء بن ضحاک]] پرسید: حال و [[رفتار]] ابالحسن در طول راه ([[مدینه]] تا [[طوس]]) چگونه بود؟ رجاء، وقتی به [[دعاها]]، [[عبادتها]] و نمازهای [[حضرت]] در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک! او [[بهترین]]، داناترین و عابدترین [[مردم]] روی زمین است، مبادا آنچه را در طول راه از او [[مشاهده]] کردهای برای دیگران بازگو کنی، چون میخواهم [[فضل]] او جز از زبان من آشکار نشود»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۱۸۳، ترجمه، آقا نجفی اصفهانی؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۷۸.</ref> | ||