مقام دریافت دین به چه معناست؟ (پرسش): تفاوت میان نسخهها
مقام دریافت دین به چه معناست؟ (پرسش) (نمایش مبدأ)
نسخهٔ ۱۲ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۴۵
، ۱۲ نوامبر ۲۰۲۲جایگزینی متن - 'تاویل' به 'تأویل'
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۳) |
جز (جایگزینی متن - 'تاویل' به 'تأویل') |
||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
'''جمعبندی ادله طرفین:''' به نظر میرسد از میان ادله موافقان، روایاتی که بیانگر الهام و تحدیث بود، بر ارتباط خداوند با امامان{{عم}} دلالت داشت که در آنها بر اعطای علومی به امامان{{عم}} تأکید میشود. ظاهر آنها به نحو اطلاق، شامل علم مربوط به اصل دین هم میشود. اما چنانکه گفته شد، این روایات مطلقاند و وقتی ظهور آنها حجت است که مقیدی در کار نباشد؛ در حالی که روایات مورد استناد مخالفان، میتواند تقییدی برای آن اطلاقات باشد؛ زیرا در این روایات تأکید میشود که تمام حلال و حرام در کتاب جامعه است؛ بدین معنا که تمام اصل دین در دوران پیامبر نازل، یا به وسیله پیامبر تشریع شده است. بنابراین، نتیجه آن اطلاق و این تقیید آن است که خداوند در ارتباط مستقیم با امامان{{عم}} علومی به جز علوم مربوط به اصل دین را به آنها میدهد و آنچه مربوط به اصل دین بوده، به صورت کامل در زمان [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل شده است؛ پس امامان شأن دریافت دین از خداوند را ندارند. البته وقتی سخن از نزول تمام دین به میان میآید، لزوماً به معنای نزول تمام دین برای تمام مردم نیست؛ بلکه آنچه این مفهوم را محقق میسازد، آن است که [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} تمام معارف دین را (هرچند برای یک نفر) بیان کرده باشد. چه بسیار معارف اعتقادی که ممکن است به دلیل سنگینی و بلندی مضامین آن، [[رسول خدا]]{{صل}} آن را برای گروهی خاص بیان فرموده باشد. در این میان میتوان به روایت معتبر و معروف [[امام سجاد]]{{ع}} اشاره کرد که فرمود: "به خدا سوگند، اگر ابوذر آنچه را در دل سلمان بود، میدانست؛ او را میکشت، در صورتی که پیغمبر{{صل}} میان آن دو برادری برقرار کرد. پس درباره مردم دیگر چه گمان دارید؟ همانا علم علما صعب و مستصعب است".<ref>همان، ص۴۰۱؛ محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۵.</ref> ذیل حدیث، بیانگر آن است که علم و معرفتی که سلمان داشته، به مراتب بیش از علم و معرفت ابوذر بوده است؛ تا آنجا که ممکن است عقاید و معارف سلمان در نگاه ابوذر مساوی با ارتداد، و در نتیجه سلمان، واجبالقتل شود.<ref>محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.</ref> روشن است اگر سلمان فارسی علم و معرفتی دارد، از آن دست معارفی است که پیامبر اکرم{{صل}} یا [[امام علی]]{{ع}} به وی آموختهاند. این حدیث نشان میدهد چنین نیست که پیامبر اکرم{{صل}} ملزم باشد تمام آنچه خداوند متعال به وی وحی فرموده، به تمام مردم ابلاغ کند. حتی چهبسا بیان برخی معارف برای توده مردم، موجب انحراف ایشان از حق شود. با توجه به آنچه گذشت، نمیتوان از مطرح نشدن پارهای یا بسیاری از معارف دین در عصر حضور پیامبر اسلام{{صل}} برای همگان، نتیجه گرفت که بخشی از دین به هیچ وجه نازل نشده، و بنابراین، در دوران پس از ایشان نازل و بیان شده است؛ زیرا ممکن است بسیاری از احکام و معارف دین به گروهی خاص یا حتی یک نفر گفته شده باشد. واقعیت خارجی نیز نشان میدهد که توده مردم از این معارف خبردار نشدهاند. ازاینروست که شاهد اختلافاتی میان مسلمانان درباره معارف دینی پس از رحلت پیامبرشان هستیم. بنابر این، باید گفت دستکم یک نفر از تمام این معارف خبردار شده است. این سخن ما را به این حدیث معروف نزدیک میکند که: {{عربی|"عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} عَلِيّاً{{ع}} أَلْفَ بَابٍ، فَفُتِحَ لَهُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ"}}.<ref>محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۰۲ و ۳۰۳. مضمون این حدیث بهطور فراوان در متون شیعه و برخی متون اهل سنت با سندهای متفاوت نقل شده است. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۸، ۲۹۵ و ۲۹۷؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۵؛ همو، الامالی، ص۶۳۶؛ همو، الخصال، ج۲، ص۶۴۲-۶۵۲ (شیخ صدوق در کتاب اخیر، بیش از پنجاه روایت دراینباره نقل کرده است)؛ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۸۲ و ۲۸۳؛ همو، الارشاد، ج۱، ص۱۸۵؛ علی بن حسام الدین متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۴. در این میان، فخر رازی از بزرگترین دانشمندان اهل سنت پس از نقل این حدیث، سخنی شنیدنی و پرمعنا دارد: فإذا كان حال الولیّ هكذا، فكيف حال النبیّ{{صل}} (محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۰۰).</ref> | '''جمعبندی ادله طرفین:''' به نظر میرسد از میان ادله موافقان، روایاتی که بیانگر الهام و تحدیث بود، بر ارتباط خداوند با امامان{{عم}} دلالت داشت که در آنها بر اعطای علومی به امامان{{عم}} تأکید میشود. ظاهر آنها به نحو اطلاق، شامل علم مربوط به اصل دین هم میشود. اما چنانکه گفته شد، این روایات مطلقاند و وقتی ظهور آنها حجت است که مقیدی در کار نباشد؛ در حالی که روایات مورد استناد مخالفان، میتواند تقییدی برای آن اطلاقات باشد؛ زیرا در این روایات تأکید میشود که تمام حلال و حرام در کتاب جامعه است؛ بدین معنا که تمام اصل دین در دوران پیامبر نازل، یا به وسیله پیامبر تشریع شده است. بنابراین، نتیجه آن اطلاق و این تقیید آن است که خداوند در ارتباط مستقیم با امامان{{عم}} علومی به جز علوم مربوط به اصل دین را به آنها میدهد و آنچه مربوط به اصل دین بوده، به صورت کامل در زمان [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل شده است؛ پس امامان شأن دریافت دین از خداوند را ندارند. البته وقتی سخن از نزول تمام دین به میان میآید، لزوماً به معنای نزول تمام دین برای تمام مردم نیست؛ بلکه آنچه این مفهوم را محقق میسازد، آن است که [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]]{{صل}} تمام معارف دین را (هرچند برای یک نفر) بیان کرده باشد. چه بسیار معارف اعتقادی که ممکن است به دلیل سنگینی و بلندی مضامین آن، [[رسول خدا]]{{صل}} آن را برای گروهی خاص بیان فرموده باشد. در این میان میتوان به روایت معتبر و معروف [[امام سجاد]]{{ع}} اشاره کرد که فرمود: "به خدا سوگند، اگر ابوذر آنچه را در دل سلمان بود، میدانست؛ او را میکشت، در صورتی که پیغمبر{{صل}} میان آن دو برادری برقرار کرد. پس درباره مردم دیگر چه گمان دارید؟ همانا علم علما صعب و مستصعب است".<ref>همان، ص۴۰۱؛ محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۲۵.</ref> ذیل حدیث، بیانگر آن است که علم و معرفتی که سلمان داشته، به مراتب بیش از علم و معرفت ابوذر بوده است؛ تا آنجا که ممکن است عقاید و معارف سلمان در نگاه ابوذر مساوی با ارتداد، و در نتیجه سلمان، واجبالقتل شود.<ref>محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۳.</ref> روشن است اگر سلمان فارسی علم و معرفتی دارد، از آن دست معارفی است که پیامبر اکرم{{صل}} یا [[امام علی]]{{ع}} به وی آموختهاند. این حدیث نشان میدهد چنین نیست که پیامبر اکرم{{صل}} ملزم باشد تمام آنچه خداوند متعال به وی وحی فرموده، به تمام مردم ابلاغ کند. حتی چهبسا بیان برخی معارف برای توده مردم، موجب انحراف ایشان از حق شود. با توجه به آنچه گذشت، نمیتوان از مطرح نشدن پارهای یا بسیاری از معارف دین در عصر حضور پیامبر اسلام{{صل}} برای همگان، نتیجه گرفت که بخشی از دین به هیچ وجه نازل نشده، و بنابراین، در دوران پس از ایشان نازل و بیان شده است؛ زیرا ممکن است بسیاری از احکام و معارف دین به گروهی خاص یا حتی یک نفر گفته شده باشد. واقعیت خارجی نیز نشان میدهد که توده مردم از این معارف خبردار نشدهاند. ازاینروست که شاهد اختلافاتی میان مسلمانان درباره معارف دینی پس از رحلت پیامبرشان هستیم. بنابر این، باید گفت دستکم یک نفر از تمام این معارف خبردار شده است. این سخن ما را به این حدیث معروف نزدیک میکند که: {{عربی|"عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} عَلِيّاً{{ع}} أَلْفَ بَابٍ، فَفُتِحَ لَهُ مِنْ كُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ"}}.<ref>محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۰۲ و ۳۰۳. مضمون این حدیث بهطور فراوان در متون شیعه و برخی متون اهل سنت با سندهای متفاوت نقل شده است. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۸، ۲۹۵ و ۲۹۷؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۵؛ همو، الامالی، ص۶۳۶؛ همو، الخصال، ج۲، ص۶۴۲-۶۵۲ (شیخ صدوق در کتاب اخیر، بیش از پنجاه روایت دراینباره نقل کرده است)؛ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، الاختصاص، ص۲۸۲ و ۲۸۳؛ همو، الارشاد، ج۱، ص۱۸۵؛ علی بن حسام الدین متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۴. در این میان، فخر رازی از بزرگترین دانشمندان اهل سنت پس از نقل این حدیث، سخنی شنیدنی و پرمعنا دارد: فإذا كان حال الولیّ هكذا، فكيف حال النبیّ{{صل}} (محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۰۰).</ref> | ||
بنابر این، حق آن است که امام{{ع}} امور مربوط به اصل دین را از پیامبر یا امام پیشین دریافت میکند، نه از خداوند متعال. ازاینروست که در روایتی، امام صادق{{ع}} بر این نکته تأکید میکند که خداوند، دین را تمام و کمال بر رسول خود نازل کرده و امام نسبت به امر حلال و حرام چیزی دریافت نمیکند. ایشان به این مسئله تصریح دارند که آنچه به امام افزوده میشود، اموری جز حلال و حرام است.<ref>{{عربی|"سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ غَيْرَ مَرَّةٍ: لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَأَنْفَدْنَا. قَالَ: أَمَّا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ بِكَمَالِهِ وَ لَا يُزَادُ الْإِمَامُ فِي حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ. قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا هَذِهِ الزِّيَادَةُ؟ قَالَ: فِي سَائِرِ الْأَشْيَاءِ سِوَى الْحَلَالِ وَ الْحَرَام..."}} (محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۹۳).</ref> همچنین در بسیاری از روایات گفته شده که امامان{{عم}} چند گونه علم دارند:<ref>در اینجا بنای بحث تفصیلی درباره علم امامان{{عم}} را نداریم و تنها به قدر ضرورت از آن استفاده کردهایم.</ref> یک گونه آن، علمی است که از پیامبر و [[امام علی]]{{عم}} به ارث میبرند که همان علم به حلال و حرام است. برای نمونه، آنگاه که از [[امام صادق]]{{ع}} پرسیده شد که علم خود به حلال و حرام را چگونه به دست آورده است، فرمودند: {{عربی|"وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ"}}. راوی میپرسد: {{عربی|"أَ حِكْمَةٌ تُلْقَى فِي صَدْرِهِ أَوْ شَيْءٌ يُنْقَرُ فِي أُذُنِهِ؟ قَالَ: أَوْ ذَاك"}}؛<ref>همان، ص۳۲۷-۳۲۸. برای دیدن دیگر روایات، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۴.</ref> آیا حکمتی نیز در سینه القا، یا چیزی در گوش نواخته میشود؟ فرمود: این هم نوعی از علم است. با توجه به آنچه گذشت، پاسخ برخی اندیشمندان مانند سروش نیز روشن میشود. وی با اشاره به اصل خاتمیت و احادیث لا نبی بعدی میگوید: این تأکیدات، یک سؤال را برجسته میکند و آن، نقش و منزلت امامان شیعه در حوزه تبلیغ و تشریع احکام دین و معارف اسلامی است. اگر اعتبار و حجیت تجربی و کلام آنان را نخواهیم در رتبهای بنشانیم که ناقض خاتمیت شود، در آن صورت، چه جایگاه حقوقی (صرفنظر از شخصیت حقیقی و ولایت باطنیشان) باید به آنها بدهیم؟ جایگاه یک مجتهد معصوم؟ یک متفکر؟ یک عارف؟ یک زعیم؟ یک وارث علم نبی؟<ref>عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۱۴۲ و ۱۴۳.</ref> در پاسخ به این سخن میتوان گفت که امام{{ع}} دو وظیفه مهم دارد: یکی آنکه ناقل سخنان پیامبر{{صل}} است که اصل شریعت را دریافت داشته و در اینجا وارث علم نبی است و دیگری تبیین و تفسیر و | بنابر این، حق آن است که امام{{ع}} امور مربوط به اصل دین را از پیامبر یا امام پیشین دریافت میکند، نه از خداوند متعال. ازاینروست که در روایتی، امام صادق{{ع}} بر این نکته تأکید میکند که خداوند، دین را تمام و کمال بر رسول خود نازل کرده و امام نسبت به امر حلال و حرام چیزی دریافت نمیکند. ایشان به این مسئله تصریح دارند که آنچه به امام افزوده میشود، اموری جز حلال و حرام است.<ref>{{عربی|"سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ غَيْرَ مَرَّةٍ: لَوْ لَا أَنَّا نُزَادُ لَأَنْفَدْنَا. قَالَ: أَمَّا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ بِكَمَالِهِ وَ لَا يُزَادُ الْإِمَامُ فِي حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ. قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا هَذِهِ الزِّيَادَةُ؟ قَالَ: فِي سَائِرِ الْأَشْيَاءِ سِوَى الْحَلَالِ وَ الْحَرَام..."}} (محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۳۹۳).</ref> همچنین در بسیاری از روایات گفته شده که امامان{{عم}} چند گونه علم دارند:<ref>در اینجا بنای بحث تفصیلی درباره علم امامان{{عم}} را نداریم و تنها به قدر ضرورت از آن استفاده کردهایم.</ref> یک گونه آن، علمی است که از پیامبر و [[امام علی]]{{عم}} به ارث میبرند که همان علم به حلال و حرام است. برای نمونه، آنگاه که از [[امام صادق]]{{ع}} پرسیده شد که علم خود به حلال و حرام را چگونه به دست آورده است، فرمودند: {{عربی|"وِرَاثَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} وَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ"}}. راوی میپرسد: {{عربی|"أَ حِكْمَةٌ تُلْقَى فِي صَدْرِهِ أَوْ شَيْءٌ يُنْقَرُ فِي أُذُنِهِ؟ قَالَ: أَوْ ذَاك"}}؛<ref>همان، ص۳۲۷-۳۲۸. برای دیدن دیگر روایات، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۴.</ref> آیا حکمتی نیز در سینه القا، یا چیزی در گوش نواخته میشود؟ فرمود: این هم نوعی از علم است. با توجه به آنچه گذشت، پاسخ برخی اندیشمندان مانند سروش نیز روشن میشود. وی با اشاره به اصل خاتمیت و احادیث لا نبی بعدی میگوید: این تأکیدات، یک سؤال را برجسته میکند و آن، نقش و منزلت امامان شیعه در حوزه تبلیغ و تشریع احکام دین و معارف اسلامی است. اگر اعتبار و حجیت تجربی و کلام آنان را نخواهیم در رتبهای بنشانیم که ناقض خاتمیت شود، در آن صورت، چه جایگاه حقوقی (صرفنظر از شخصیت حقیقی و ولایت باطنیشان) باید به آنها بدهیم؟ جایگاه یک مجتهد معصوم؟ یک متفکر؟ یک عارف؟ یک زعیم؟ یک وارث علم نبی؟<ref>عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۱۴۲ و ۱۴۳.</ref> در پاسخ به این سخن میتوان گفت که امام{{ع}} دو وظیفه مهم دارد: یکی آنکه ناقل سخنان پیامبر{{صل}} است که اصل شریعت را دریافت داشته و در اینجا وارث علم نبی است و دیگری تبیین و تفسیر و تأویل همان شریعتی که از پیامبر{{صل}} بدو رسیده است. او در دریافت اصل شریعت، ارتباط مستقیمی با خداوند ندارد؛ اما در تبیین و تفسیر و تأویل آن ممکن است با خداوند متعال ارتباط داشته باشد. او همچون پیامبر که در دریافت وحی، معصوم است، در گرفتن اصل شریعت از پیامبر و امام پیش از خود، معصوم است؛ چیزی که دیگران از آن بیبهرهاند. ازاینروست که کلام او حجت، اما سخن دیگران لاحجت است. اگرچه هم امام و هم اصحاب میتوانند ناقل سخن پیامبر باشند؛ اما (صرفنظر از تفاوت در گستره آگاهی این دو از سخنان پیامبر) آنچه نقل امام را بر کرسی حجیت مینشاند، ویژگی عصمت اوست. همچنین است شأن تفسیری آنها که اگر دراینباره مستقیماً نیز با خدای سبحان در ارتباط باشند، با خدای سبحان در ارتباط باشند، با آموزه خاتمیت تعارضی نخواهد داشت<ref>ر. ک. [[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت (کتاب)|بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت]]، ص ۲۱۲ تا ۲۲۲.</ref>.»<ref>ر. ک. [[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت (کتاب)|بررسی انطباق شئون امامت در کلام امامیه بر قرآن و سنت]]، ص ۲۱۲ تا ۲۲۲.</ref>. | ||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == |