پرش به محتوا

سیره سیاسی امام هادی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۲: خط ۲۲:
متوکّل در اقدامی دیگر توطنه‌ای برای کشتن امام هادی{{ع}} ترتیب داد که موفق نشد<ref>ر.ک: اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۹۰۲.</ref>. سرانجام متوکّل [[جان]] خود را بر سر [[دشمنی]] با اهل بیت{{عم}} از دست داد. گفته‌اند متوکّل ندیمی به نام «عَبّادَة مُخَنَّث» داشت؛ وی در مجلس متوکّل، زیر [[لباس]] خود متکائی بر شکم می‌بست و دستار از سر بی‌موی خود برمی‌داشت و در برابر [[متوکّل]] می‌رقصید و آوازه‌خوانان هم‌صدا چنین می‌خواندند: «این مرد طاس با شکم بزرگش آمده تا [[خلیفه]] [[مسلمانان]] شود». آنان مقصودشان از این جمله کنایه و به سخره‌گرفتن امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود. متوکّل [[اهل]] می‌گساری بود و خنده‌های مستانه سر می‌داد. در یکی از روزها که عبّاده طبق معمول به دلقک‌بازی خود مشغول بود، [[منتصر]]، پسر متوکّل، در مجلس حضور داشت، وی از دیدن این برنامه ناراحت شد و با اشاره، عبّاده را [[تهدید]] به [[مرگ]] کرد. عبّاده از [[ترس]] ساکت شد. چون متوکّل از علت آن پرسید عبّاده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام، منتصر نیز به پاخاست و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! آن کسی که این شخص ادای او را در می‌آورد و [[مردم]] می‌خندند، پسرعموی تو، بزرگ [[خاندان]] تو و مایه [[افتخار]] توست. اگر خود می‌خواهی گوشت او را بخوری بخور، اما [[اجازه]] نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکّل در پاسخ او شعری [[زشت]] به زبان آورد و او را ساکت کرد، اما همین باعث شد منتصر، با [[همکاری]] برخی از [[ترکان]] از جمله باغر ترک، [[پدر]] خود متوکّل را در [[سال ۲۴۷ق]]، به [[قتل]] برساند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۷۸.</ref>
متوکّل در اقدامی دیگر توطنه‌ای برای کشتن امام هادی{{ع}} ترتیب داد که موفق نشد<ref>ر.ک: اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۹۰۲.</ref>. سرانجام متوکّل [[جان]] خود را بر سر [[دشمنی]] با اهل بیت{{عم}} از دست داد. گفته‌اند متوکّل ندیمی به نام «عَبّادَة مُخَنَّث» داشت؛ وی در مجلس متوکّل، زیر [[لباس]] خود متکائی بر شکم می‌بست و دستار از سر بی‌موی خود برمی‌داشت و در برابر [[متوکّل]] می‌رقصید و آوازه‌خوانان هم‌صدا چنین می‌خواندند: «این مرد طاس با شکم بزرگش آمده تا [[خلیفه]] [[مسلمانان]] شود». آنان مقصودشان از این جمله کنایه و به سخره‌گرفتن امیرالمؤمنین علی{{ع}} بود. متوکّل [[اهل]] می‌گساری بود و خنده‌های مستانه سر می‌داد. در یکی از روزها که عبّاده طبق معمول به دلقک‌بازی خود مشغول بود، [[منتصر]]، پسر متوکّل، در مجلس حضور داشت، وی از دیدن این برنامه ناراحت شد و با اشاره، عبّاده را [[تهدید]] به [[مرگ]] کرد. عبّاده از [[ترس]] ساکت شد. چون متوکّل از علت آن پرسید عبّاده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام، منتصر نیز به پاخاست و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]]! آن کسی که این شخص ادای او را در می‌آورد و [[مردم]] می‌خندند، پسرعموی تو، بزرگ [[خاندان]] تو و مایه [[افتخار]] توست. اگر خود می‌خواهی گوشت او را بخوری بخور، اما [[اجازه]] نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکّل در پاسخ او شعری [[زشت]] به زبان آورد و او را ساکت کرد، اما همین باعث شد منتصر، با [[همکاری]] برخی از [[ترکان]] از جمله باغر ترک، [[پدر]] خود متوکّل را در [[سال ۲۴۷ق]]، به [[قتل]] برساند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۷۸.</ref>


===منتصر (۲۴۷ - ۲۴۸ق)===
=== [[منتصر عباسی|منتصر]] (۲۴۷ - ۲۴۸ق)===
پس از متوکّل، پسرش محمد، مشهور به منتصر در [[شوال]] [[سال ۲۴۷ ق]]، و پس از قتل پدر به [[خلافت]] رسید و دو [[برادر]] خود [[معتزّ]] و [[مؤیّد]] را از [[ولایتعهدی]] برکنار و معتزّ را [[زندانی]] کرد. درباره منتصر گفته‌اند: [[عدل]] و [[انصاف]] را در میان [[رعیت]] آشکار کرد و فردی [[کریم]] و [[بردبار]] بود. از این رو، دل‌های مردم بر خلاف ترسی که از منتصر داشتند به سوی او [[گرایش]] یافت؛ اما منتصر نتوانست بیش از شش ماه از خلافت خود بهره‌ای ببرد.
پس از متوکّل، پسرش محمد، مشهور به منتصر در [[شوال]] [[سال ۲۴۷ ق]]، و پس از قتل پدر به [[خلافت]] رسید و دو [[برادر]] خود [[معتزّ]] و [[مؤیّد]] را از [[ولایتعهدی]] برکنار و معتزّ را [[زندانی]] کرد. درباره منتصر گفته‌اند: [[عدل]] و [[انصاف]] را در میان [[رعیت]] آشکار کرد و فردی [[کریم]] و [[بردبار]] بود. از این رو، دل‌های مردم بر خلاف ترسی که از منتصر داشتند به سوی او [[گرایش]] یافت؛ اما منتصر نتوانست بیش از شش ماه از خلافت خود بهره‌ای ببرد.
منتصر، به [[آل ابی‌طالب]] بسیار [[نیکی]] می‌کرد. او بر خلاف پدرش، [[دوستی]] با امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[خاندان]] او را آشکار کرد و به [[مردم]] دستور داد به [[زیارت امام حسین]]{{ع}} بروند و به [[علویان]] که در [[زمان]] پدرش در [[بیم]] و [[وحشت]] به سر می‌بردند، [[ایمنی]] داد. [[منتصر]] در زمان کوتاه حکومتش سه [[اقدام]] مهم انجام داد: ۱. [[فدک]] را به علویان پس داد؛ ۲. [[موقوفات]] علویان را به آنان بازگرداند؛ ۳. [[صالح بن علی]]، [[والی مدینه]] را که با [[بنی‌هاشم]] [[بدرفتاری]] می‌کرد، برکنار کرد و به جای او [[علی بن الحسین]] را بدین [[منصب]] گمارد و به او توصیه کرد که از [[نیکی]] و [[خدمت]] به بنی‌هاشم دریغ نورزد؛ اما از آنجا که دوران [[خلافت منتصر]] کوتاه بود، پس از وی باز [[اختناق]] و فشار از سر گرفته شد. منتصر به سال ۲۴۸ به سبب درد گلو یا ورمی که در معده داشت درگذشت<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۲۵۱.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۰.</ref>
منتصر، به [[آل ابی‌طالب]] بسیار [[نیکی]] می‌کرد. او بر خلاف پدرش، [[دوستی]] با امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[خاندان]] او را آشکار کرد و به [[مردم]] دستور داد به [[زیارت امام حسین]]{{ع}} بروند و به [[علویان]] که در [[زمان]] پدرش در [[بیم]] و [[وحشت]] به سر می‌بردند، [[ایمنی]] داد. [[منتصر]] در زمان کوتاه حکومتش سه [[اقدام]] مهم انجام داد: ۱. [[فدک]] را به علویان پس داد؛ ۲. [[موقوفات]] علویان را به آنان بازگرداند؛ ۳. [[صالح بن علی]]، [[والی مدینه]] را که با [[بنی‌هاشم]] [[بدرفتاری]] می‌کرد، برکنار کرد و به جای او [[علی بن الحسین]] را بدین [[منصب]] گمارد و به او توصیه کرد که از [[نیکی]] و [[خدمت]] به بنی‌هاشم دریغ نورزد؛ اما از آنجا که دوران [[خلافت منتصر]] کوتاه بود، پس از وی باز [[اختناق]] و فشار از سر گرفته شد. منتصر به سال ۲۴۸ به سبب درد گلو یا ورمی که در معده داشت درگذشت<ref>طبری، تاریخ، ج۹، ص۲۵۱.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۸۰.</ref>
۲۱۸٬۲۲۷

ویرایش