تکلیف در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = تکلیف | عنوان مدخل = تکلیف | مداخل مرتبط = تکلیف در قرآن - تکلیف در فقه اسلامی - تکلیف در معارف و سیره سجادی - تکلیف در کلام اسلامی | پرسش مرتبط = }} == مقدمه == تکلیف در لغت برگرفته از واژه کلفت به معنای مشقت و س...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
وجه دیگری که برای حسن [[تکلیف دینی]] بیان شده تنها به [[زندگی اخروی]] [[انسان]] نظر ندارد، بلکه [[زندگی دنیوی]] او را نیز شامل میشود. این وجه که برگرفته از [[کلام]] [[حکمای اسلامی]] در باب [[فلسفه نبوت]] است، توسط [[خواجه نصیرالدین طوسی]] درباره فلسفه تکلیف مطرح شده است. حاصل آن این است که انسان به [[زندگی اجتماعی]] نیاز دارد و زندگی اجتماعی نیازمند [[قانون]] است. قانون نمیتواند منشأ بشری داشته باشد؛ زیرا [[قوانین بشری]] به دلیل محدودیت [[علمی]] [[بشر]] فاقد [[جامعیت]] لازم است، از طرفی، به دلیل [[حسادت]]، [[رقابت]] و [[سودجویی]] در افراد بشر، زمینه [[نزاع]] و درگیری فراهم خواهد شد، در نتیجه از یک سو قانون ضمانت اجرایی کافی نخواهد داشت و از سوی دیگر، [[نظم]] و [[عدالت اجتماعی]] به وجه مطلوب شکل نخواهد گرفت. [[قانون الهی]] که سرچشمه [[الهی]] و [[وحیانی]] دارد از این پیآمدهای منفی پیراسته است. این [[قانون]] علاوه بر اینکه [[سعادت دنیوی]] [[بشر]] را در بردارد، [[سعادت اخروی]] او را نیز تأمین میکند<ref>حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۳۹.</ref>. | وجه دیگری که برای حسن [[تکلیف دینی]] بیان شده تنها به [[زندگی اخروی]] [[انسان]] نظر ندارد، بلکه [[زندگی دنیوی]] او را نیز شامل میشود. این وجه که برگرفته از [[کلام]] [[حکمای اسلامی]] در باب [[فلسفه نبوت]] است، توسط [[خواجه نصیرالدین طوسی]] درباره فلسفه تکلیف مطرح شده است. حاصل آن این است که انسان به [[زندگی اجتماعی]] نیاز دارد و زندگی اجتماعی نیازمند [[قانون]] است. قانون نمیتواند منشأ بشری داشته باشد؛ زیرا [[قوانین بشری]] به دلیل محدودیت [[علمی]] [[بشر]] فاقد [[جامعیت]] لازم است، از طرفی، به دلیل [[حسادت]]، [[رقابت]] و [[سودجویی]] در افراد بشر، زمینه [[نزاع]] و درگیری فراهم خواهد شد، در نتیجه از یک سو قانون ضمانت اجرایی کافی نخواهد داشت و از سوی دیگر، [[نظم]] و [[عدالت اجتماعی]] به وجه مطلوب شکل نخواهد گرفت. [[قانون الهی]] که سرچشمه [[الهی]] و [[وحیانی]] دارد از این پیآمدهای منفی پیراسته است. این [[قانون]] علاوه بر اینکه [[سعادت دنیوی]] [[بشر]] را در بردارد، [[سعادت اخروی]] او را نیز تأمین میکند<ref>حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۳۹.</ref>. | ||
تقریر دیگری که از [[فلسفه تکلیف]] ارائه شده این است که نفس ناطقه [[انسان]] مجرد از ماده و دارای قوای مختلف و متضادی است که بزرگترین آنها دو [[قوه]] [[عقل]] و [[شهوت]] است و انسان به واسطه قوه عقل قابلیت [[تحصیل معرفت]] الهی و [[استحقاق]] [[تقرب]] به جوار [[خداوند]] را دارد، چنان که به واسطه [[قوه شهوت]] میتواند [[حیات مادی]] و بدنی خود را قوام بخشیده و وجود شخصی و نوعی خود را [[حفظ]] کند. قوای دیگر نفس ناطقه، برخی در [[خدمت]] قوه عقل و برخی دیگر در خدمت قوه شهوت میباشند. [[انسان]] با تدبیری که برای نظم [[بدن]] و قوای وجودی خویش | تقریر دیگری که از [[فلسفه تکلیف]] ارائه شده این است که نفس ناطقه [[انسان]] مجرد از ماده و دارای قوای مختلف و متضادی است که بزرگترین آنها دو [[قوه]] [[عقل]] و [[شهوت]] است و انسان به واسطه قوه عقل قابلیت [[تحصیل معرفت]] الهی و [[استحقاق]] [[تقرب]] به جوار [[خداوند]] را دارد، چنان که به واسطه [[قوه شهوت]] میتواند [[حیات مادی]] و بدنی خود را قوام بخشیده و وجود شخصی و نوعی خود را [[حفظ]] کند. قوای دیگر نفس ناطقه، برخی در [[خدمت]] قوه عقل و برخی دیگر در خدمت قوه شهوت میباشند. [[انسان]] با تدبیری که برای نظم [[بدن]] و قوای وجودی خویش میاندیشد و به کار میبندد، میتواند [[قوای شهوانی]] را در خدمت عقل و قوای [[عقلانی]] قرار داده و به کمال مطلوب خویش که بار یافتن در جوار [[قرب الهی]] است دست یابد. چنین تدبیری قبل از هر چیز به [[معرفتی]] کامل نسبت به انسان، قوای او و [[نظام]] عادلانهای که باید بر وجود او [[حاکم]] شود نیاز دارد. از آنجا که چنین [[معرفت]] جامع و کاملی از دسترس عقل و [[دانش]] [[بشر]] بیرون است، تنها از [[طریق وحی]] الهی و [[اوامر و نواهی]] خداوند است که انسان میتواند به چنین [[تدبیر]] جامع و کاملی دست یابد. بدین ترتیب، [[تکلیف الهی]] دربردارنده فایدهای است که [[برتر]] از آن متصور نیست<ref> لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۳۵۳-۳۵۴؛ همو، سرمایه ایمان، ص۷۷.</ref>. | ||
از دیدگاه [[متکلمان]] [[عدلیه]] مقتضای [[حکمت خدا]] آن است که واجدان [[شرایط تکلیف]] را [[مکلف]] کند. از این مطلب به [[وجوب]] [[تکلیف]] بر خداوند تعبیر میشود و مقصود آنان این نیست که کسی چیزی را بر [[خدا]] [[واجب]] میکند<ref>فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۲۷۴.</ref>، [[وجوب]] [[تکلیف]] لازمه حسن تکلیف است<ref>غزالی، محمد بن محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۱۱؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۷۶.</ref>. تقریر دلیل وجوب تکلیف این است که [[خداوند]] در [[انسان]] هم [[قوه]] [[عقل]] قرار داده که او را به خیر و کمال برمیانگیزد و هم [[قوه شهوت]] که از خیر و کمال [[نفرت]] داشته و به لذتهای [[حیوانی]] بر | از دیدگاه [[متکلمان]] [[عدلیه]] مقتضای [[حکمت خدا]] آن است که واجدان [[شرایط تکلیف]] را [[مکلف]] کند. از این مطلب به [[وجوب]] [[تکلیف]] بر خداوند تعبیر میشود و مقصود آنان این نیست که کسی چیزی را بر [[خدا]] [[واجب]] میکند<ref>فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۲۷۴.</ref>، [[وجوب]] [[تکلیف]] لازمه حسن تکلیف است<ref>غزالی، محمد بن محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۱۱؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، ص۷۶.</ref>. تقریر دلیل وجوب تکلیف این است که [[خداوند]] در [[انسان]] هم [[قوه]] [[عقل]] قرار داده که او را به خیر و کمال برمیانگیزد و هم [[قوه شهوت]] که از خیر و کمال [[نفرت]] داشته و به لذتهای [[حیوانی]] بر میانگیزد. از طرفی عقل [[آدمی]] از همه [[خوبیها]] و [[بدیها]] [[آگاه]] نیست، اگر خداوند آنها را بر وی تکلیف نکند و او را از آنها آگاه نسازد، [[اغراء به قبیح]] کرده است که از نظر عقل [[قبیح]] بوده و بر خداوند روا نیست. عقل اگرچه فی الجمله از [[حسن و قبح افعال]] آگاه است و فاعل حسن را [[ستایش]] و فاعل قبیح را [[نکوهش]] میکند، ولی برای دفع اغراء به قبیح کافی نیست؛ زیرا اولاً شعاع [[درک]] عقل از [[افعال]] خوب و بد محدود است و ثانیاً: انگیزش [[مدح]] و [[ذم]] [[عقلی]] در اقبال انسان به خوبیها و رویگرداندن از [[رذایل]] کافی نیست، و انگیزش تکلیف [[نقلی]] و [[شرعی]] بسی نیرومندتر از آن است<ref>ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ص۱۱۵-۱۱۶؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۴۱؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۲۳-۲۲۴.</ref>. | ||
[[اشاعره]] تکلیف را مقتضای [[تفضل]] خداوند دانسته و به وجوب آن بر خدا [[معتقد]] نیستند؛ چه اینکه اساساً [[وجوب علی الله]] را منکرند؛ زیرا وجوب یکی از [[احکام]] و [[تکالیف]] است، و [[حکم]] و تکلیف مخصوص [[شارع]] است، و بر [[شرع]] [[حاکم]] و شارعی نیست، تا کاری را بر او واجب کند<ref>فخر رازی، المحصل، ص۲۹۵.</ref>. [[تفسیر]] مزبور از وجوب علی الله درست نیست؛ زیرا وجوب در این جا به معنای [[حکم شرعی]] مصطلح در [[فقه]] نیست، بلکه به این معناست که فعل به گونهای است که تارک آن [[مستحق نکوهش]] است، چنانکه قبیح به این معناست که فاعل آن سزاوار نکوهش است. و سخن در [[وجوب علی الله]] همان سخن در [[حسن و قبح]] است<ref>خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۴۲.</ref>. معنای وجوب علی الله از نظر [[عدلیه]] این است که فعل مقتضای [[حکمت الهی]] است، نه اینکه کسی چیزی را بر [[خدا]] [[واجب]] کرده است<ref> فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۲۷۴.</ref>. | [[اشاعره]] تکلیف را مقتضای [[تفضل]] خداوند دانسته و به وجوب آن بر خدا [[معتقد]] نیستند؛ چه اینکه اساساً [[وجوب علی الله]] را منکرند؛ زیرا وجوب یکی از [[احکام]] و [[تکالیف]] است، و [[حکم]] و تکلیف مخصوص [[شارع]] است، و بر [[شرع]] [[حاکم]] و شارعی نیست، تا کاری را بر او واجب کند<ref>فخر رازی، المحصل، ص۲۹۵.</ref>. [[تفسیر]] مزبور از وجوب علی الله درست نیست؛ زیرا وجوب در این جا به معنای [[حکم شرعی]] مصطلح در [[فقه]] نیست، بلکه به این معناست که فعل به گونهای است که تارک آن [[مستحق نکوهش]] است، چنانکه قبیح به این معناست که فاعل آن سزاوار نکوهش است. و سخن در [[وجوب علی الله]] همان سخن در [[حسن و قبح]] است<ref>خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۴۲.</ref>. معنای وجوب علی الله از نظر [[عدلیه]] این است که فعل مقتضای [[حکمت الهی]] است، نه اینکه کسی چیزی را بر [[خدا]] [[واجب]] کرده است<ref> فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۲۷۴.</ref>. | ||
خط ۹۱: | خط ۹۱: | ||
[[دلایل]] سهگانه نخست، [[شبهات]] جبرگرایان است و به [[انکار]] فاعلیت اختیاری انسان باز میگردد که در مباحث [[جبر و اختیار]] به آنها پاسخ داده شده است<ref>خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۴۶.</ref> و نادرستی دلیل چهارم نیز از آنچه در باب وجوه حسن و [[فلسفه تکلیف]] بیان گردید، روشن است. پاسخ دیگری که به این اشکالات داده شده این است که همگی بر جست و علت غایی در [[افعال]] مبتنی است که [[باطل]] است؛ زیرا برای دفع [[تسلسل]] در علت غایی باید به غایتی نهایی قائل شویم، و [[برترین]] چیزی که میتواند علت غایی باشد همان [[افعال الهی]] است، بنابراین افعال الهی معلل به اغراض نخواهد بود تا در پی [[غایت]] و غرض از [[تکالیف]] براییم<ref>فخر رازی، المحصل، ص۲۹۸.</ref>. لازمه پاسخ مزبور این است که علت غایی به کلی [[نفی]] شود؛ زیرا جز [[خدا]] و افعال او چیزی وجود ندارد. معنای علت غایی این است که افعال به [[کمالات]] مطلوب و متناسب آنها سوق داده شوند و از طرفی، افعال الهی گوناگون است، چه اشکالی دارد که برخی از آنها علت برخی دیگر باشد و سرانجام به علت العلل منتهی شود<ref>خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۴۶.</ref>. | [[دلایل]] سهگانه نخست، [[شبهات]] جبرگرایان است و به [[انکار]] فاعلیت اختیاری انسان باز میگردد که در مباحث [[جبر و اختیار]] به آنها پاسخ داده شده است<ref>خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۴۶.</ref> و نادرستی دلیل چهارم نیز از آنچه در باب وجوه حسن و [[فلسفه تکلیف]] بیان گردید، روشن است. پاسخ دیگری که به این اشکالات داده شده این است که همگی بر جست و علت غایی در [[افعال]] مبتنی است که [[باطل]] است؛ زیرا برای دفع [[تسلسل]] در علت غایی باید به غایتی نهایی قائل شویم، و [[برترین]] چیزی که میتواند علت غایی باشد همان [[افعال الهی]] است، بنابراین افعال الهی معلل به اغراض نخواهد بود تا در پی [[غایت]] و غرض از [[تکالیف]] براییم<ref>فخر رازی، المحصل، ص۲۹۸.</ref>. لازمه پاسخ مزبور این است که علت غایی به کلی [[نفی]] شود؛ زیرا جز [[خدا]] و افعال او چیزی وجود ندارد. معنای علت غایی این است که افعال به [[کمالات]] مطلوب و متناسب آنها سوق داده شوند و از طرفی، افعال الهی گوناگون است، چه اشکالی دارد که برخی از آنها علت برخی دیگر باشد و سرانجام به علت العلل منتهی شود<ref>خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۴۶.</ref>. | ||
حسن [[تکلیف]] منوط به شرایطی است که به تکلیف یا [[مکلف]] به یا تکلیف کننده باز میگردد. شرط تکلیف آن است که | حسن [[تکلیف]] منوط به شرایطی است که به تکلیف یا [[مکلف]] به یا تکلیف کننده باز میگردد. شرط تکلیف آن است که: | ||
#مقدم بر فعل یا ترک باشد، به اندازهای که مکلف بتواند از آن [[آگاه]] شده و خود را برای انجام تکلیف آماده سازد. | |||
#مشتمل بر مفسدهای برای مکلف و دیگران نباشد. | |||
شرط مکلف آن است که بر انجام تکلیف [[قادر]] بوده و از تکلیف [[آگاهی]] داشته باشد یا اسباب آگاهی از تکلیف را داشته باشد. | شرط مکلف آن است که بر انجام تکلیف [[قادر]] بوده و از تکلیف [[آگاهی]] داشته باشد یا اسباب آگاهی از تکلیف را داشته باشد. | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۳: | ||
از آنجا که وجه حسن و [[فلسفه تکلیف]]، هر [[انسان]] [[عاقل]]، [[قادر]] و مختاری را شامل میشود، [[کافران]] نیز همچون [[مؤمنان]] مکلف به [[تکالیف]] الهیاند و توهم این که تکلیف [[کافر]] برای او [[مفسده]] داشته و فاقد شرط حسن تکلیف است، [[باطل]] است؛ زیرا مفسدهای که به کافر باز میگردد ناشی از [[سوء]] [[اختیار]] او است نه ناشی از تکلیف<ref>حمصی رازی، محمود بن علی، المنقذ من التقلید، ج۱، ص۲۴۶-۲۴۷؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۴۳.</ref>. درباره [[وجوب]] [[میراندن]] مؤمنی که در [[آینده]] کافر خواهد شد دو قول است: جبائیان میراندن او را [[واجب]] ندانستهاند؛ زیرا وجه حسن تکلیف که [[تعریض]] بر [[ثواب]] است در مورد او تحقق خواهد داشت و مانند کسی است که از آغاز [[کفر]] میورزد، ولی [[زمخشری]] میراندن او را واجب دانسته است؛ زیرا ابقاء او سبب مفسده است، و تفاوت آن با کافر ابتدایی آن است که غرض از تکلیف (تعریض بر ثواب) در او حاصل نشده و در مورد بحث حاصل شده است، بنابراین، ابقای او ناقض غرض خواهد بود<ref>فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۲۴.</ref>. فرع اختلافی دیگر، ابقاء کافری است که اگر باقی بماند در آینده [[مؤمن]] خواهد شد. | از آنجا که وجه حسن و [[فلسفه تکلیف]]، هر [[انسان]] [[عاقل]]، [[قادر]] و مختاری را شامل میشود، [[کافران]] نیز همچون [[مؤمنان]] مکلف به [[تکالیف]] الهیاند و توهم این که تکلیف [[کافر]] برای او [[مفسده]] داشته و فاقد شرط حسن تکلیف است، [[باطل]] است؛ زیرا مفسدهای که به کافر باز میگردد ناشی از [[سوء]] [[اختیار]] او است نه ناشی از تکلیف<ref>حمصی رازی، محمود بن علی، المنقذ من التقلید، ج۱، ص۲۴۶-۲۴۷؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۴۳.</ref>. درباره [[وجوب]] [[میراندن]] مؤمنی که در [[آینده]] کافر خواهد شد دو قول است: جبائیان میراندن او را [[واجب]] ندانستهاند؛ زیرا وجه حسن تکلیف که [[تعریض]] بر [[ثواب]] است در مورد او تحقق خواهد داشت و مانند کسی است که از آغاز [[کفر]] میورزد، ولی [[زمخشری]] میراندن او را واجب دانسته است؛ زیرا ابقاء او سبب مفسده است، و تفاوت آن با کافر ابتدایی آن است که غرض از تکلیف (تعریض بر ثواب) در او حاصل نشده و در مورد بحث حاصل شده است، بنابراین، ابقای او ناقض غرض خواهد بود<ref>فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۲۴.</ref>. فرع اختلافی دیگر، ابقاء کافری است که اگر باقی بماند در آینده [[مؤمن]] خواهد شد. | ||
[[ابوعلی جبایی]] به این دلیل که ابقاء او مشتمل بر [[لطف]] است آن را واجب دانسته، ولی [[ابوهاشم]] | [[ابوعلی جبایی]] به این دلیل که ابقاء او مشتمل بر [[لطف]] است آن را واجب دانسته، ولی [[ابوهاشم جبایی]] وجوب آن را منکر شده و آن را از مقوله [[تمکین]] دانسته است نه لطف. [[فاضل مقداد]] رای وی را اقوا دانسته و بر اساس آن به شبههای که برخی از [[اشاعره]] در این باره مطرح کردهاند پاسخ داده است، [[شبهه]] مربوط به فرض ورود [[کودک]]، [[مؤمن]] و کافری در [[قیامت]] است. اگر کودک به [[خدا]] بگوید چرا مرا باقی نداشتی تا از راه [[تکلیف]]، به [[پاداش]] [[برادر]] مؤمنم دست یازم، خدا پاسخ خواهد داد: میدانستم که اگر به [[بلوغ]] برسی [[کافر]] خواهی شد، بدین جهت تو را میراندم. در این جا کافر به خدا میگوید: چرا مرا قبل از بلوغ نمیراندی تا به خاطر [[کفر]] مستحق [[عذاب]] نشوم؟ در این جا [[حجت الهی]] قطع خواهد شد، پاسخ این است که [[میراندن]] کسی که خدا میداند که در [[آینده]] کافر خواهد شد، [[واجب]] نیست، در نتیجه فعل و ترک آن در مورد افراد مختلف جایز خواهد بود. به عبارت دیگر، ابقاء، [[تفضل]] است و تفضل واجب نیست. پاسخ دیگر تکلیف کودک اگر باقی میماند و [[مکلف]] میشد، برای دیگران [[مفسده]] داشت، ولی تکلیف کافر چنین مفسدهای در پی نداشت<ref>فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۲۴-۲۲۵؛ حمصی رازی، محمود بن علی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۵۰.</ref>. | ||
آخرین بحث در این باب، بقای تکلیف یا [[انقطاع]] آن است تکلیف پس از [[مرگ انسان]] منقطع میشود؛ چراکه اولاً: [[اجماعی]] است و ثانیاً: [[مبرهن]] است؛ زیرا اگر تکلیف پایان نپذیرد، ایصال [[ثواب]] به مکلف که [[وعده الهی]] است تحقق نخواهد یافت، و [[خلف وعده]] بر خدا روا نیست. بیان ملازمه اینکه تکلیف با [[مشقت]] همراه است و مشقت با ثواب که [[منفعت]] خالی از مشقت است قابل [[جمع]] نیست. و از طرفی، اگر به دنبال هر طاعتی پاداش، و به دنبال هر معصیتی [[کیفر]] آن تحقق یابد و میان [[دار تکلیف]] و دار پاداش و کیفر فاصلهای نباشد، [[الجاء]] و [[اجبار]] بر [[طاعت]] و [[ترک معصیت]] لازم خواهد آمد که با شرط [[اختیار]] در تکلیف منافات دارد<ref>علم الهدی، علی بن حسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۱۴۱-۱۴۳؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۴۲-۴۴۳؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[تکلیف - ربانی گلپایگانی (مقاله)|مقاله «تکلیف»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۲ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی]]، ج۲، ص583-593.</ref> | آخرین بحث در این باب، بقای تکلیف یا [[انقطاع]] آن است تکلیف پس از [[مرگ انسان]] منقطع میشود؛ چراکه اولاً: [[اجماعی]] است و ثانیاً: [[مبرهن]] است؛ زیرا اگر تکلیف پایان نپذیرد، ایصال [[ثواب]] به مکلف که [[وعده الهی]] است تحقق نخواهد یافت، و [[خلف وعده]] بر خدا روا نیست. بیان ملازمه اینکه تکلیف با [[مشقت]] همراه است و مشقت با ثواب که [[منفعت]] خالی از مشقت است قابل [[جمع]] نیست. و از طرفی، اگر به دنبال هر طاعتی پاداش، و به دنبال هر معصیتی [[کیفر]] آن تحقق یابد و میان [[دار تکلیف]] و دار پاداش و کیفر فاصلهای نباشد، [[الجاء]] و [[اجبار]] بر [[طاعت]] و [[ترک معصیت]] لازم خواهد آمد که با شرط [[اختیار]] در تکلیف منافات دارد<ref>علم الهدی، علی بن حسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۱۴۱-۱۴۳؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۴۲-۴۴۳؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[تکلیف - ربانی گلپایگانی (مقاله)|مقاله «تکلیف»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۲ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی]]، ج۲، ص583-593.</ref> |