حضرت یوسف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
←منابع
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
به هرحال یوسف را کنار چاه آوردند و پیراهنش را بیرون کرده و ریسمانی به کمرش بستند و او را میان چاه سرازیر کردند. یوسف از آنان خواست لااقل پیراهنش را بیرون نکنند و به آنها گفت: «این پیراهن را بگذارید تا تن خود را بدان بپوشانم». با لحن تمسخرآمیزی در جوابش گفتند: «[[خورشید و ماه]] و یازده [[ستاره]] را بخوان تا همدم و [[یار]] تو باشند». در [[تفسیر قمی]] آمده است که بدو گفتند: «پیراهنت را بیرون آور». یوسف گریست و گفت: «ای [[برادران]] برهنهام میکنید؟» یکی از آنها کارد کشید و گفت: «اگر بیرون نیاوری تو را میکشم». حضرت دست بر لب چاه میگرفت که در چاه نیفتد، و از آنان میخواست تا او را به چاه نیندازند، ولی آنها با کمال [[خشونت]] دستهای او را از لبه چاه دور کرده و میان چاه سرازیرش کردند، وقتی به نیمههای آن رسید، به منظور [[قتل]] او یا روی [[کینه]] و رشکی که بدو داشتند، ریسمان را رها کردند و یوسف به قعر چاه افتاد و چون قعر چاه آب بود یوسف در آب افتاد و آسیبی ندید. سپس به طرف سنگی که در چاه بود رفته و بالای آن آمد و خود را از آب بیرون کشید. | به هرحال یوسف را کنار چاه آوردند و پیراهنش را بیرون کرده و ریسمانی به کمرش بستند و او را میان چاه سرازیر کردند. یوسف از آنان خواست لااقل پیراهنش را بیرون نکنند و به آنها گفت: «این پیراهن را بگذارید تا تن خود را بدان بپوشانم». با لحن تمسخرآمیزی در جوابش گفتند: «[[خورشید و ماه]] و یازده [[ستاره]] را بخوان تا همدم و [[یار]] تو باشند». در [[تفسیر قمی]] آمده است که بدو گفتند: «پیراهنت را بیرون آور». یوسف گریست و گفت: «ای [[برادران]] برهنهام میکنید؟» یکی از آنها کارد کشید و گفت: «اگر بیرون نیاوری تو را میکشم». حضرت دست بر لب چاه میگرفت که در چاه نیفتد، و از آنان میخواست تا او را به چاه نیندازند، ولی آنها با کمال [[خشونت]] دستهای او را از لبه چاه دور کرده و میان چاه سرازیرش کردند، وقتی به نیمههای آن رسید، به منظور [[قتل]] او یا روی [[کینه]] و رشکی که بدو داشتند، ریسمان را رها کردند و یوسف به قعر چاه افتاد و چون قعر چاه آب بود یوسف در آب افتاد و آسیبی ندید. سپس به طرف سنگی که در چاه بود رفته و بالای آن آمد و خود را از آب بیرون کشید. | ||
برخی معتقدند منظور از {{متن قرآن|غَيَابَتِ الْجُبِّ}} که در دو جای این داستان در [[قرآن]] آمده، جایگاه مخصوصی بوده که در کناره [[چاه]] بالای سطح آب میکندهاند و جای نشیمن و استفاده از آب چاه بوده است و این که یوسف را در آن جایگاه [[زندانی]] کردند، برای آن بود که نخواستند مستقیماً وی را بکشند و از طرفی منظورشان را نیز عملی کرده باشند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۳۰.</ref> | برخی معتقدند منظور از {{متن قرآن|غَيَابَتِ الْجُبِّ}} که در دو جای این داستان در [[قرآن]] آمده، جایگاه مخصوصی بوده که در کناره [[چاه]] بالای سطح آب میکندهاند و جای نشیمن و استفاده از آب چاه بوده است و این که یوسف را در آن جایگاه [[زندانی]] کردند، برای آن بود که نخواستند مستقیماً وی را بکشند و از طرفی منظورشان را نیز عملی کرده باشند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۳۰.</ref> | ||
کیفیّت روبه رو شدن [[پسران یعقوب]] پس از این کار با پدر و پاسخی که در مورد گم شدن یوسف به وی دادند، جالب و شنیدنی است. [[قرآن کریم]] [[اجمال]] آن را اینگونه بیان فرموده است: «شبانه با چشم گریان نزد پدر آمدند و گفتند پدرجان ما برای مسابقه رفتیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد، ولی تو سخن ما را [[باور]] نخواهی کرد اگر چه راستگو باشیم»<ref>{{متن قرآن|وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ * قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ}} «و شبانگاه گریان نزد پدرشان آمدند * گفتند: ای پدر! ما رفته بودیم مسابقه بدهیم و یوسف را کنار بار خود وانهاده بودیم که گرگ او را خورد و (میدانیم) اگر (هم) راستگو میبودیم (سخن) ما را باور نمیکردی» سوره یوسف، آیه ۱۶-۱۷.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۳۱.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |