حضرت موسی علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
←سرگذشت تاریخی
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
==== انحرافات قوم موسی==== | ==== انحرافات قوم موسی==== | ||
== سرگذشت تاریخی == | ==سرگذشت تاریخی== | ||
===تولد و کودکی=== | |||
دستگاه [[فرعون]] برنامۀ وسیعی برای کشتن «نوزادان پسر» از [[بنیاسرائیل]] ترتیب داده بود، و حتی قابلههای فرعون مراقب [[زنان]] باردار بنیاسرائیل بودند. | |||
در این میان یکی از این قابلهها با [[مادر موسی]] [[دوستی]] داشت (حمل [[موسی]] مخفیانه صورت گرفت و چندان آثاری از حمل در مادر نمایان نبود) هنگامی که [[احساس]] کرد [[تولد]] نوزاد نزدیک شده به سراغ قابلۀ دوستش فرستاد و گفت: ماجرای من چنین است [[فرزندی]] در رحم دارم و امروز به [[محبت]] و دوستی تو نیازمندم. | |||
هنگامی که موسی تولد یافت از چشمان او [[نور]] مرموزی درخشید، چنانکه [[بدن]] قابله به لرزه درآمد، و [[برقی]] از محبت در اعماق [[قلب]] او فرو نشست، و تمام زوایای دلش را روشن ساخت. در [[حدیثی]] از [[امام باقر]]{{ع}} میخوانیم موسی چنان بود که هر کس او را میدید دوستش میداشت». | |||
[[زن]] قابله رو به مادر موسی کرد و گفت: من در نظر داشتم ماجرای تولد این نوزاد را به [[دستگاه حکومت]] خبر دهم، تا جلادان بیایند و این پسر را به [[قتل]] رسانند (و من جایزۀ خود را بگیرم) ولی چه کنم که [[عشق]] شدیدی از این نوزاد در درون قلبم احساس میکنم! حتی [[راضی]] نیستم مویی از سر او کم شود با دقت از او [[حفاظت]] کن، من [[فکر]] میکنم [[دشمن]] نهایی ما سرانجام او باشد!.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۲۲۲.</ref> | |||
از [[وهب بن منبه]] نقل شده است که وقتی سال به [[دنیا]] آمدن [[موسی]]{{ع}} رسید، [[فرعون]] به قابلهها دستور داد با دقت تمام [[زنان]] را [[تفتیش]] کنند و بنگرند تا کدام یک از آنها حامله است، ولی از آنجا که [[خدا]] میخواست، در [[مادر موسی]] هیچ اثری از [[آبستنی]] ظاهر نشد. نه شکمش برآمدگی پیدا کرد و نه رنگش [[تغییر]] کرد و نه شیر در پستانش پدید آمد، از این رو قابلههای [[شهر]] به او کاری نداشتند و در آن شبی که موسی به دنیا آمد، به جز دختر یوکابد ([[مریم]]) [[خواهر موسی]]، کس دیگری از ولادت او مطلع نشد<ref>ثعلبی، عرائس الفنون، ص۱۱۴ و ۱۰۵.</ref>. | |||
در [[روایت]] [[صدوق]] آمده است که فرعون قابلهای را مخصوص مادر موسی گماشته بود که در هر حال با وی بود و چون وی حامله شد، قابله دید که آن [[زن]] [[روز]] به روز رنگش زرد و لاغر میشود. روزی بدو گفت: دخترکم! چرا هر روز زرد میشوی و گوشتت آب میشود؟ | |||
مادر موسی در جواب گفت: برای آنکه اگر من [[فرزندی]] به دنیا بیاورم، او را میگیرند و سر میبرند. | |||
قابله که محبتی از آن مولود در دلش جایگیر شده بود، بدو گفت: [[غم]] مخور که من ولادت او را پنهان خواهم کرد. | |||
مادر موسی سخن او را [[باور]] نکرد تا وقتی که موسی به دنیا آمد. آن زن قابله پیش یوکابد آمد و به جای آنکه به مأموران گزارش ولادت آن مولود را بدهد، به [[پرستاری]] وی مشغول شد و او را در بستر خوابانید. سپس نزد مأموران که بیرون در [[خانه]] [[منتظر]] گزارش قابله بودند آمد و به ایشان گفت: به دنبال کار خود بروید که از این زن فقط مقداری [[خون]] آمد و فرزندی نزایید. | |||
مأموران رفتند و مادر موسی با خاطری [[آسوده]] به شیر دادن و [[تربیت فرزند]] دلبند خود مشغول شد تا وقتی که بر اثر [[گریه]] طفل ترسید مبادا مأموران و همسایهها از وجود چنین نوزادی در [[خانه]] او مطلع گردند و در صدد [[قتل]] او برآیند<ref>اکمال الدین، ص۱۴۸.</ref>. | |||
[[قرآن کریم]] دنباله داستان را چنین نقل میکند: «به [[مادر موسی]] [[وحی]] کردیم که او را شیر بده و چون بیمناک شدی به دریایش افکن و اندوهناک مباش که ما او را به تو باز میگردانیم و از پیغمبرانش خواهیم کرد»<ref>{{متن قرآن|وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ}} «و به مادر موسی الهام کردیم که به او شیر بده و اگر بر (جان) او ترسیدی او را (در صندوقی بنه و) به دریا فکن و مهراس و اندوهگین مباش! ما او را به تو باز میگردانیم و او را از پیامبران خواهیم کرد» سوره قصص، آیه ۷.</ref>. | |||
برخی از [[اهل]] [[تاریخ]]، مثل [[عبدالوهاب نجار]] در کتاب [[قصص]] الانبیاء گفتهاند: [[موسی]]{{ع}} سه ماه نزد مادر بود و آنگاه مادرش ترسید که مطلب فاش شود و به دستور [[خدای تعالی]] او را به دریا افکند. | |||
در [[سوره مبارکه طه]] آمده است که خدای تعالی در زمره نعمتهایی که به موسی{{ع}} [[عنایت]] فرموده، بدو میگوید: «بار دیگر نیز به تو [[منت]] نهادیم، آنگاه که به مادرت آنچه لازم بود، وحی کردیم که او را در [[تابوت]] (و صندوق) بگذار و آن را به دریا افکن تا دریا او را به [[ساحل]] افکند و [[دشمن]] من و دشمن او وی را برگیرد.»..<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى * إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى * أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي}} «و ما باری دیگر بر تو منّت نهادیم * آن هنگام که به مادرت آنچه (بایست) وحی میشد وحی کردیم * که او را در صندوقی بگذار و در دریا بیفکن! آنگاه دریا باید او را به ساحل اندازد تا دشمن من و دشمن او (فرعون) او را بر دارد و بر تو از خویش مهری افکندم و (خواستم) تا زیر نظر من پرورده شوی» سوره طه، آیه ۳۷-۳۹.</ref> تا به آخر [[آیه]]. | |||
[[مادر موسی]]{{ع}} طبق [[فرمان الهی]]، در صدد تهیه صندوقی بر آمد تا [[موسی]] را در آن بگذارد و به [[رود نیل]] افکند. طبق برخی از [[روایات]] طرز ساختن آن صندوق را نیز [[خداوند]] به او [[الهام]] کرد. به گفته برخی از [[مورخان]]، برای ساخت آن صندوق، از [[حزقیل]] یا [[حزبیل]] که از [[قبطیان]] بود، ولی به خدای [[جهان]] [[ایمان]] داشت و [[شغل]] او نجاری بود، کمک خواست تا برای وی صندوقی بسازد و پس از اینکه صندوق ساخته شد، موسی را میان پارچه و پنبه پیچید و در آن صندوق گذاشت و اطراف آن را قیر اندود کرد و سوراخهای آن را با قیر گرفت. آنگاه طبق گفته برخی شبانه به کنار رود نیل آمد و صندوق را به آب انداخت<ref>عرائس الفنون، ص۱۰۵ - ۱۱۴؛ بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۲.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۳۶۵.</ref> | |||
===افتادن در رود نیل=== | |||
[[مادر موسی]]{{ع}} فرزندش را به امواج نیل سپرد، اما بعد از این ماجرا طوفانی شدید در [[قلب]] او وزیدن گرفت، جای خالی نوزاد که تمام قلبش را پر کرده بود، کاملاً محسوس بود. | |||
نزدیک بود فریاد کشد و [[اسرار]] درون [[دل]] خود را برون افکند. | |||
نزدیک بود نعره زند و از جدایی فرزند ناله سر دهد. | |||
اما [[لطف الهی]] به سراغ او آمد و چنانکه [[قرآن]] گوید: «قلب مادر موسی از همه چیز جز یاد فرزندش تهی گشت، و اگر ما قلب او را با [[نور ایمان]] و [[امید]] محکم نکرده بودیم، نزدیک بود مطلب را افشا کند»<ref>{{متن قرآن|وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ}} «و دل مادر موسی خالی شد (چندان که) اگر دلش را استوار نمیداشتیم تا از باورکنندگان باشد به راستی نزدیک بود که آن (راز) را فاش کند» سوره قصص، آیه ۱۰.</ref>. | |||
مادر بر اثر این [[لطف]] [[پروردگار]] [[آرامش]] خود را بازیافت، ولی میخواهد از [[سرنوشت]] فرزندش با خبر شود؛ لذا «به [[خواهر موسی]] سفارش کرد که وضع حال او را پیگیری کن»<ref>{{متن قرآن|وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ}} «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمییافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.</ref>، | |||
خواهر موسی دستور مادر را انجام داد «و از دور ماجرا را [[مشاهده]] کرد»<ref>{{متن قرآن|وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ}} «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمییافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.</ref> دید که صندوق نجاتش را [[فرعونیان]] از آب میگیرند. و [[موسی]] را از صندوق بیرون آورده در آغوش دارند. | |||
«اما آنها از وضع این [[خواهر]] بیخبر بودند»<ref>{{متن قرآن|وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ}} «و به خواهر موسی گفت: او را دنبال کن! و از دور چشم بر او داشت و آنان درنمییافتند» سوره قصص، آیه ۱۱.</ref>. | |||
به هر حال [[اراده خداوند]] به این تعلق گرفته بود که این نوزاد به مادرش به زودی برگردد و [[قلب]] او را آرام بخشد؛ لذا میفرماید: «ما همۀ [[زنان]] شیرده را از قبل بر او [[حرام]] کردیم»<ref>{{متن قرآن|وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ}} «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم؛ (خواهر موسی) گفت: میخواهید شما را به خانوادهای رهنمون شوم که او را برای شما نگهدارند و خیراندیش او باشند؟» سوره قصص، آیه ۱۲.</ref>. | |||
وقتی [[موسی]] پستان این مادر را قبول کرد [[هامان]] [[وزیر]] [[فرعون]] گفت من [[فکر]] میکنم تو مادر [[واقعی]] او هستی! چرا در میان این همه [[زن]] تنها پستان تو را پذیرفت؟ گفت: ای [[پادشاه]] به خاطر این است که من زنی [[خوشبو]] هستم، و شیرم بسیار شیرین است، تاکنون هیچ [[کودکی]] به من سپرده نشده مگر اینکه پستان مرا پذیرفته است، حاضران این سخن را [[تصدیق]] کردند و هر کدام [[هدیه]] و تحفه گرانقیمتی به او دادند!. | |||
در [[حدیثی]] از [[امام باقر]]{{ع}} میخوانیم که فرمود: «سه [[روز]] بیشتر طول نکشید که [[خداوند]] نوزاد را به مادرش بازگرداند»! | |||
بعضی گفتهاند این [[تحریم]] [[تکوینی]] شیرهای دیگران برای موسی به خاطر این بود که [[خدا]] نمیخواست از شیرهایی که [[آلوده]] به [[اموال]] دزدی و [[جنایت]] و [[رشوه]] و [[غصب]] [[حقوق]] دیگران است این [[پیامبر]] [[پاک]] بنوشد، او باید از شیر [[پاکی]] همچون شیر مادرش [[تغذیه]] کند تا بتواند بر [[ضد]] ناپاکیها [[قیام]] کند و با ناپاکان بستیزد. | |||
و به این ترتیب «ما موسی را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش روشن شود و [[غم]] و اندوهی در [[دل]] او باقی نماند، و بداند [[وعده الهی]] [[حق]] است اگر چه بیشتر [[مردم]] نمیدانند»<ref>{{متن قرآن|فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ}} «پس (بدینگونه) او را به مادرش باز گرداندیم تا چشمش (بدو) روشن گردد و اندوهگین نباشد و بداند که وعده خداوند راستین است اما بیشتر آنان نمیدانند» سوره قصص، آیه ۱۳.</ref>. | |||
در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه آیا [[فرعونیان]] مرسی را به مادر سپردند که او را شیر دهد و در خلال این کار همه [[روز]] یا گاه بگاه، [[کودک]] را به دربار [[فرعون]] بیاورد تا ملکۀ [[مصر]] دیداری از او تازه کند. و یا کودک را در دربار نگه داشتند و [[مادر موسی]] در فواصل معین میآمد و به او شیر میداد؟ | |||
دلیل روشنی بر هیچیک از این دو احتمال نداریم اما احتمال اول نزدیکتر به نظر میرسد. و نیز بعد از پایان [[دوران شیرخوارگی]]، آیا [[موسی]] به [[کاخ]] فرعون منتقل شد یا رابطۀ خود را با مادر و [[خانواده]] نگه میداشت و میان این دو در رفت و آمد بود؟ | |||
بعضی گفتهاند بعد از دوران شیرخوارگی، او را به فرعون و همسرش [[آسیه]] سپرد، و موسی در دامن آن دو و با دست آن دو پرورش یافت، و در اینجا داستانهای دیگری از کارهای کودکانه اما پر معنی موسی نسبت به فرعون نقل کردهاند که ذکر همۀ آنها به درازا میکشد، اما این جمله که فرعون بعد از [[مبعوث]] شدن موسی به [[نبوت]] به او گفت: «آیا تو را در [[کودکی]] در دامان مهر خود پرورش ندادیم، و سالهایی از عمرت را در میان ما نبودی؟»<ref>{{متن قرآن|قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ}} «(فرعون) گفت: آیا در کودکی تو را نزد خود نپروردیم و سالهایی از عمرت را نزد ما نگذراندی؟» سوره شعراء، آیه ۱۸.</ref> نشان میدهد که موسی مدتی در کاخ فرعون [[زندگی]] کرده و سالهایی در آنجا درنگ نموده است. | |||
===دوران نوجوانی و جوانی=== | |||
از [[تفسیر]] [[علی بن ابراهیم]] چنین استفاده میشود که موسی با نهایت [[احترام]] تا دوران [[بلوغ]] در کاخ فرعون ماند، ولی سخنان [[توحیدی]] او، فرعون را سخت ناراحت میکرد، تا آنجا که [[تصمیم]] [[قتل]] او را گرفت، [[موسی]] [[کاخ]] را رها کرد و وارد [[شهر]] شد که با [[نزاع]] دو نفر که یکی از [[قبطیان]] و دیگری از سبطیان بود روبرو گشت. | |||
[[قرآن]] میگوید: «موسی{{ع}} در موقعی که [[اهل]] شهر در [[غفلت]] بودند وارد شهر شد»<ref>{{متن قرآن|فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ}} «آنگاه هراسان در حالی که (هر سو را) پاس میداشت بامداد به آن شهر درآمد؛ ناگهان همان که دیروز از او یاری خواسته بود از او فریاد خواست؛ موسی به او گفت:» سوره قصص، آیه ۱۸.</ref>. | |||
این شهر کدام شهر بوده؟ روشن نیست، اما به احتمال [[قوی]] پایتخت [[مصر]] بوده است و به گفتۀ بعضی موسی بر اثر مخالفتهایی که با [[فرعون]] و دستگاه او داشت و [[روز]] به روز اوج میگرفت محکوم به [[تبعید]] از پایتخت مصر شد، ولی او با استفاده از [[فرصت]] خاصی که [[مردم]] در حال غفلت بودند وارد پایتخت گردید. | |||
موقعی که مردم شهر، [[کسب و کار]] خود را تعطیل کرده و کسی دقیقاً مراقب اوضاع شهر نبود، اما اینکه این [[زمان]] دقیقاً چه موقعی بوده؟ بعضی گفتهاند در آغاز شب بوده است که مردم کسب و کار را تعطیل میکنند، گروهی راهی خانۀ خود میشوند و گروهی نیز به [[تفریح]] و [[سرگرمی]] و شبنشینی میپردازند. | |||
به هرحال موسی وارد شهر شد و در آنجا با صحنهای روبرو گردید «دو نفر مرد را دید که سخت با هم گلاویز شدهاند و مشغول زد و خورد هستند که یکی از آنها از [[شیعیان]] و [[پیروان]] موسی بود و دیگری از دشمنانش»<ref>{{متن قرآن|وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ}} «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.</ref>. | |||
تعبیر [[قرآن]] به «[[شیعه]]» نشان میدهد که [[موسی]] از همان [[زمان]] ارتباطهایی با [[بنیاسرائیل]] برقرار کرده بود و گروهی پیرو داشت و احتمالاً آنها را برای [[مبارزه]] با دستگاه [[جبار]] [[فرعون]] به عنوان یک هستۀ مرکزی برگزیده بود. | |||
هنگامی که [[مرد]] [[بنیاسرائیلی]] چشمش به موسی افتاد «از موسی (که [[جوانی]] نیرومند و [[قوی]] پنجه بود) در برابر دشمنش [[تقاضای کمک]] کرد»<ref>{{متن قرآن|وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ}} «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.</ref>. | |||
موسی{{ع}} به [[یاری]] او شتافت تا او را از چنگال این [[دشمن]] [[ظالم]] [[ستمگر]] که بعضی گفتهاند یکی از طباخان فرعون بود و میخواست مرد بنیاسرائیلی را برای حمل هیزم به بیگاری کشد [[نجات]] دهد «در اینجا موسی مشتی محکم بر سینۀ مرد [[فرعونی]] زد اما همین یک مشت کار او را ساخت و بر [[زمین]] افتاد و مرد»<ref>{{متن قرآن|وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ}} «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.</ref>. | |||
بدون [[شک]] [[موسی]] قصد کشتن [[مرد]] [[فرعونی]] را نداشت، و از ادامۀ این داستان نیز به خوبی این معنی روشن میشود، نه به خاطر اینکه آنها مستحق [[قتل]] نبودند، بلکه به خاطر پیامدهایی که این عمل ممکن بود برای موسی و [[بنیاسرائیل]] داشته باشد. | |||
لذا بلافاصله موسی «گفت: این از [[عمل شیطان]] بود،؛ چراکه او [[دشمن]] و گمراهکنندۀ آشکاری است»<ref>{{متن قرآن|وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ}} «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.</ref>. | |||
به تعبیر دیگر، او میخواست دست مرد فرعونی را از گریبان [[بنیاسرائیلی]] جدا کند. هر چند گروه [[فرعونیان]] مستحق بیش از این بودند، اما در آن شرائط [[اقدام]] به چنین کاری [[مصلحت]] نبود، و چنانکه خواهیم دید همین امر سبب شد که دیگر نتواند در [[مصر]] بماند و راه [[مدین]] را پیش گرفت. | |||
سپس [[قرآن]] از قول [[موسی]] چنین میگوید: «او گفت: پروردگارا! من به خویشتن [[ستم]] کردم، مرا ببخش، و [[خداوند]] او را بخشید، که او [[آمرزنده]] و [[مهربان]] است»<ref>{{متن قرآن|قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}} «گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کردم، مرا بیامرز! و (خداوند) او را آمرزید که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره قصص، آیه ۱۶.</ref>. | |||
مسلماً موسی در اینجا گناهی مرتکب نشد، بلکه در واقع ترک اولائی از او سر زد که نمیبایست چنین بیاحتیاطی کند تا به دردسر و [[زحمت]] و [[رنج]] بیفتد او در برابر همین [[ترک اولی]] از [[خدا]] تقاضای [[عفو]] کرد و خدا نیز او را مشمول لطفش قرار داد. | |||
«موسی گفت: به شکرانه این [[نعمت]] که مرا مشمول عفو خود قرار دادی و در چنگالی [[دشمنان]] گرفتار نساختی، و به شکرانه تمام نعمتهایی که از آغاز تاکنون به من [[مرحمت]] کردی من هرگز [[پشتیبانی]] از [[مجرمان]] نخواهم کرد و [[یار]] [[ستمکاران]] نخواهم بود»<ref>{{متن قرآن|قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ}} «گفت: پروردگارا برای نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم بود» سوره قصص، آیه ۱۷.</ref>. | |||
بلکه همیشه به [[یاری مظلومان]] و رنجدیدگان خواهم شتافت، منظورش از این جمله این بود که من هرگز با [[فرعونیان]] [[مجرم]] و [[گنهکار]] [[همکاری]] نخواهم کرد بلکه در کنار [[ستمدیدگان]] [[بنیاسرائیل]] خواهم بود<ref>آیا این کار موسی منافی [[مقام عصمت]] نیست؟ | |||
[[مفسران]] بحثهای دامنهداری در مورد [[مشاجره]] مرد قبلی و [[بنیاسرائیلی]] در کشته شدن قبطی به دست موسی کردهاند. | |||
البته اصل این عمل مسأله مهمی نبوده،؛ چراکه [[جنایتکاران]] [[فرعونی]] [[مفسدان]] بیرحمی بودند که هزاران نوزاد بنیاسرائیلی را سر بریدند، و از هیچگونه [[جنایت]] بر بنیاسرائیل ابا نداشتند، و به این ترتیب افرادی نبودند که خونشان مخصوصاً برای بنیاسرائیل [[محترم]] باشد. | |||
آنچه برای علمای [[تفسیر]] ایجاد مشکل کرده تعبیراتی است که خود [[موسی]]{{ع}} در این ماجرا میکند: | |||
یکجا میگوید: «این از [[عمل شیطان]] بود». | |||
در جای دیگر میگوید: «خدایا! من بر خود [[ستم]] کردم مرا ببخش». | |||
این تعبیرات چگونه با [[عصمت انبیاء]] که حتی قبل از [[نبوت]] و [[رسالت]] باید دارای [[مقام عصمت]] باشند. سازگار است؟ | |||
اما با توضیحی که دادیم روشن میشود که آنچه از موسی سر زد ترک اولائی بیش نبود، او با این عملش خود را به [[زحمت]] انداخت؛ چراکه [[قتل]] یک قبطی به وسیله موسی چیزی نبود که [[فرعونیان]] به آسانی از آن بگذرند، و میدانیم [[ترک اولی]] به معنی کاری است که ذاتاً [[حرام]] نیست، بلکه موجب میشود که کار خوبتری ترک گردد، بیآنکه عمل خلافی انجام شده باشد.</ref>. | |||
کشته شدن یکی از فرعونیان به سرعت در [[مصر]] منعکس شد و شاید کم و بیش از قرائن معلوم بود که [[قاتل]] او یک [[مرد]] [[بنیاسرائیلی]] است، و شاید نام موسی هم در این میان بر سر زبانها بود. | |||
ماجرا به [[فرعون]] و اطرافیان او رسید و تکرار این عمل را تهدیدی بر وضع خود گرفتند، جلسۀ مشورتی تشکیل دادند و [[حکم]] قتل موسی صادر شد. | |||
در این هنگام یک حادثه غیر منتظره موسی را از [[مرگ]] حتمی [[رهایی]] بخشید و آن اینکه «مردی از دورترین نقطه [[شهر]] (از مرکز فرعونیان و [[کاخ]] فرعون) به سرعت خود را به موسی رساند و گفت ای موسی این [[جمعیت]] برای کشتن تو به [[مشورت]] نشستهاند، فوراً از شهر خارج شو که من از [[خیرخواهان]] توام»<ref>{{متن قرآن|وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ}} «و مردی از دورترین جای شهر شتابان آمد؛ گفت: ای موسی! سرکردگان (شهر) در کار تو همدل شدهاند تا تو را بکشند پس (از شهر) بیرون رو که من از خیرخواهان توام» سوره قصص، آیه ۲۰.</ref>. | |||
===هجرت به مدین=== | |||
موسی [[تصمیم]] گرفت که به سوی [[سرزمین]] «[[مدین]]» که شهری در جنوب [[شام]] و شمال [[حجاز]] بود و از قلمرو [[مصر]] و [[حکومت]] [[فرعونیان]] جدا محسوب میشد برود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۲۲۷-۲۳۵.</ref> | |||
===ازدواج در مدین=== | |||
موسی به [[خانه]] شعیب آمد، خانهای ساده و روستایی، خانهای [[پاک]] و مملو از [[معنویت]]، بعد از آنکه سرگذشت خود را برای شعیب بازگو کرد، یکی از دخترانش زبان به سخن گشود و با این عبارت کوتاه و پرمعنی به پدر پیشنهاد [[استخدام]] موسی برای نگهداری گوسفندان کرد «گفت: ای پدر! این [[جوان]] را استخدام کن،؛ چراکه بهترین کسی که میتوانی استخدام کنی آن کسی است که [[قوی]] و [[امین]] باشد»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ}} «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را به مزد گیر که بیگمان بهترین کسی که (میتوانی) به مزد بگیری، این توانمند درستکار است» سوره قصص، آیه ۲۶.</ref> او هم [[امتحان]] [[نیرومندی]] خود را داده هم [[پاکی]] و درستکاری را. | |||
دختری که در دامان یک [[پیامبر]] بزرگ پرورش یافته باید این چنین مؤدبانه و حساب شده سخن بگوید و در عبارتی کوتاه و با کمترین الفاظ [[حق]] سخن را ادا کند. | |||
این دختر از کجا میدانست که این جوان هم نیرومند است و هم [[درستکار]]؟ با اینکه نخستین بار که او را دیده بر سر [[چاه]] بوده و سوابق زندگیش برای او روشن نیست. | |||
پاسخ این سؤال معلوم است: قوت او را به هنگام کنار زدن چوپانها از سر چاه برای گرفتن حق این [[مظلومان]] و کشیدن دلو سنگین یک تنه از چاه فهمیده بود، و [[امانت]] و درستکاریش آن [[زمان]] روشن شد که در مسیر خانه شعیب [[راضی]] نشد دختر [[جوانی]] پیش روی او راه برود،؛ چراکه باد ممکن بود [[لباس]] او را جابجا کند. | |||
به علاوه از خلال سرگذشت صادقانهای که برای شعیب نقل کرد نیز [[قدرت]] او در [[مبارزه]] با [[قبطیان]] روشن میشد و هم امانت و [[درستی]] او که هرگز با [[جباران]] [[سازش]] نکرد، و [[روی خوش]] نشان نداد. | |||
در اینجا شعیب از پیشنهاد دخترش استقبال کرد، رو به موسی نموده چنین «گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی!»<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ}} «(شعیب) گفت: میخواهم یکی از این دو دخترم را همسر تو کنم بنابر آنکه هشت سال برای من کار کنی و اگر به ده سال رساندی آن دیگر با توست و من نمیخواهم بر تو سخت بگیرم؛ اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت» سوره قصص، آیه ۲۷.</ref>. | |||
سپس افزود «و اگر هشت سال را تا ده سال افزایش دهی محبتی کردهای، اما بر تو [[واجب]] نیست!». | |||
[[موسی]] به عنوان موافقت و قبول این [[عقد]] «گفت: این قراردادی میان من و تو باشد» البته «هر کدام از این دو مدت (هشت سال یا ده سال) را انجام دهم ستمی بر من نخواهد بود و در [[انتخاب]] آن آزادم»<ref>{{متن قرآن|قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ}} «(موسی) گفت: این (قرار) میان من و شما بماند که هر یک از دو زمان را به پایان بردم بر من تجاوزی (روا) نباشد و خداوند بر آنچه میگوییم نگهبان است» سوره قصص، آیه ۲۸.</ref>. | |||
و برای محکم کاری و [[استمداد]] از [[نام پروردگار]] افزود: «و [[خدا]] بر آنچه ما میگوییم [[شاهد]] و [[گواه]] است»<ref>{{متن قرآن|قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ}} «(موسی) گفت: این (قرار) میان من و شما بماند که هر یک از دو زمان را به پایان بردم بر من تجاوزی (روا) نباشد و خداوند بر آنچه میگوییم نگهبان است» سوره قصص، آیه ۲۸.</ref>. | |||
و به همین [[سادگی]] موسی داماد [[شعیب]] شد! | |||
نام [[دختران شعیب]] را «صفوره» (یا [[صفورا]]) و «لیا» نوشتهاند که اولی با موسی [[ازدواج]] کرد. | |||
هیچکس دقیقاً نمیداند در این ده سال بر [[موسی]] چه گذشت اما بدون [[شک]] این ده سال از بهترین سالهای [[عمر]] موسی بود، سالهایی گوارا، شیرین و آرامبخش سالهای [[سازندگی]] و [[آمادگی]] برای یک [[مأموریت]] بزرگ. | |||
در [[حقیقت]] [[ضرورت]] داشت که موسی{{ع}} یک دوران ده ساله را در [[غربت]] و در کنار یک [[پیامبر]] بزرگ بگذراند و [[شبانی]] کند، تا اگر [[خوی]] [[کاخنشینی]] بر [[فکر]] و [[جان]] او اثر گذاشته است به کلی شستشو شود، موسی باید در کنار کوخنشینان باشد، از دردهای آنها [[آگاه]] گردد و برای [[مبارزه]] با کاخنشینان آماده شود. | |||
از سوی دیگر موسی باید [[زمان]] طولانی برای [[تفکر]] در [[اسرار]] [[آفرینش]]، و خودسازی در [[اختیار]] داشته باشد، کجا بهتر از بیابان [[مدین]]؟ و کجا بهتر از خانۀ [[شعیب]] بود؟ | |||
مأموریت یک «پیامبر [[اولواالعزم]]» [[ساده]] نیست که به آسانی بتوان عهدهدار آن شد، بلکه میتوان گفت مأموریت موسی بعد از [[پیامبر اسلام]] در میان [[پیامبران]] از یک نظر از همه سنگینتر بود، مبارزه با بزرگترین [[جباران]] روی [[زمین]] کردن و به [[اسارت]] [[قوم]] بزرگی پایان بخشیدن، و آثار [[فرهنگ]] اسارت را از [[روح]] آنها شستشو دادن کار آسانی نیست. | |||
شعیب برای [[قدردانی]] از زحمات موسی قرار گذاشته بود گوسفندانی که با علائم مخصوصی متولد میشوند به او ببخشد، اتفاقاً در آخرین سال که موسی [[عزم]] داشت با شعیب خداحافظی کند و به سوی [[مصر]] بازگردد، تمام یا غالب نوزادان گوسفند با همان ویژگی متولد شدند. و شعیب نیز با کمال میل آنها را به موسی داد. | |||
[[بدیهی]] است موسی به این قانع نیست که تا پایان عمر شبانی کند - هر چند محضر شعیب برای او بسیار مغتنم بود - او باید به [[یاری]] قوم خود بشتابد که در زنجیر اسارت گرفتارند و در [[جهل و نادانی]] و بیخبری غوطهورند. | |||
او باید به [[بیعدالتیها]] در مصر پایان بخشد، [[بتها]] را بشکند، [[طاغوتیان]] را [[ذلیل]]، و [[مظلومان]] را به [[یاری خدا]] [[عزیز]] کند و یک [[احساس]] درونی [[موسی]] را به این [[سفر]] [[تشویق]] میکرد. | |||
سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمعآوری کرد و بار سفر را بست. ضمناً از تعبیر به «[[اهل]]» که در [[آیات]] متعددی از [[قرآن]] آمده استفاده میشود که موسی غیر از همسرش در آنجا فرزند یا فرزندانی همراه داشت. | |||
[[روایات اسلامی]] نیز این معنی را [[تأیید]] میکند و در [[تورات]] در سفر خروج به آن تصریح شده است، به علاوه همسرش در آن موقع باردار بود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۲۴۰.</ref> | |||
===[[ازدواج]] با [[دختر شعیب]]=== | |||
گویا [[شعیب]] با شنیدن سرگذشت موسی{{ع}} و [[مشاهده]] [[اخلاق]] و [[کمالات]] آن حضرت، مایل شد تا او را به طریقی نزد خود نگاه دارد و برای نگهداری و چرانیدن گوسفندان خود، چند سالی از وجود او استفاده کند و شاید در [[فکر]] این بود که با چه شرایطی این مطلب را به موسی پیشنهاد دهد. | |||
در این جا یکی از [[دختران]] - که به گفته جمعی دختر بزرگ شعیب بود- به سخن آمد و گفت: «پدر [[جان]]! او را [[اجیر]] کن که بهترین اجیری که میشود گرفت آن کسی است که نیرومند و [[امین]] باشد (و این مرد چنین است)»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ}} «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را به مزد گیر که بیگمان بهترین کسی که (میتوانی) به مزد بگیری، این توانمند درستکار است» سوره قصص، آیه ۲۶.</ref>. شعیب رو به دختر کرد و فرمود: نیرویش را از آب دادن گوسفندان و کشیدن آب به [[تنهایی]] از [[چاه]] دانستی، ولی امانتش را از کجا فهمیدی؟ | |||
دختر در پاسخ، جریانی را که در راه آمدن به [[خانه]] اتفاق افتاد و این که موسی برای ندیدن [[پست]] و بلندیهای [[بدن]] او، [[تکلیف]] کرد تا پشت سرش بیاید را برای پدر بازگفت. سخن دختر زمینه را از هر جهت برای پیشنهاد شعیب فراهم کرد و او فرمود: «من میخواهم یکی از دو دختر خود را به ازدواج (و همسری) تو درآورم به شرط آنکه هشت سال اجیر من شوی و اگر ده سال را تمام کنی (و دو سال دیگر بر آن بیفزایی) به [[اختیار]] خود کردهای (و تفضلی است که درباره من نمودهای، ولی من تو را ملزم به ده سال نمیکنم) و نمیخواهم با تو [[سختی]] (یا [[سختگیری]]) کنم و مرا ان شاء [[اللّه]] از [[مردمان]] [[صالح]] خواهی یافت»<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ}} «(شعیب) گفت: میخواهم یکی از این دو دخترم را همسر تو کنم بنابر آنکه هشت سال برای من کار کنی و اگر به ده سال رساندی آن دیگر با توست و من نمیخواهم بر تو سخت بگیرم؛ اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت» سوره قصص، آیه ۲۷.</ref>. و خواهی دید که به [[عهد]] خود وفادارم و در [[برخورد با مردم]] سختگیر نیستم. | |||
[[موسی]]{{ع}} پیشنهاد [[شعیب]] را پذیرفت و در پاسخ وی گفت: «همین قرار میان من و تو باشد و هر یک از دو مدت را به پایان بردم، به من ظلمی نشود و [[خدا]] بر آنچه میگوییم [[شاهد]] و [[گواه]] است»<ref>{{متن قرآن|قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ}} «(موسی) گفت: این (قرار) میان من و شما بماند که هر یک از دو زمان را به پایان بردم بر من تجاوزی (روا) نباشد و خداوند بر آنچه میگوییم نگهبان است» سوره قصص، آیه ۲۸.</ref> | |||
بدین ترتیب موسی به دامادی شعیب در آمد و با دخترش - که بیشتر نام او را [[صفورا]] نوشتهاند -[[ازدواج]] کرد و در کنار شعیب [[زندگی]] جدیدی را آغاز نمود و با کمال [[صداقت]] و درستکاری به [[خدمت]] وی مشغول شد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۳۸۶.</ref> | |||
== نبوت و رسالت == | == نبوت و رسالت == | ||
=== [[دین حضرت موسی]] === | === [[دین حضرت موسی]] === |