←جستارهای وابسته
(←منابع) |
|||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
البته ابوسفیان چند شتر پر از کالا به معبد خزاعی داد تا به پیامبر {{صل}} برساند و از ادامه جنگ ایشان را منصرف کند، پیامبر {{صل}} آن [[غنایم]] را گرفت. اینجا بود که [[جبرئیل]] نازل شد و به [[پیغمبر]] گفت: [[خداوند]] رعب و وحشت در [[دل]] [[مشرکین]] انداخت و به سوی مکه حرکت کردند و منظور این سفر حاصل گردید و سپس دستور بازگشت به مدینه را به پیامبر {{صل}} داد، [[مسلمانان]] به مدینه بازگشتند و پیامبر {{صل}} هم آن [[غنایم]] را بین خانوادههای [[شهدا]] تقسیم کرد<ref>اعلام الوری، ص۸۶.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۵.</ref>. | البته ابوسفیان چند شتر پر از کالا به معبد خزاعی داد تا به پیامبر {{صل}} برساند و از ادامه جنگ ایشان را منصرف کند، پیامبر {{صل}} آن [[غنایم]] را گرفت. اینجا بود که [[جبرئیل]] نازل شد و به [[پیغمبر]] گفت: [[خداوند]] رعب و وحشت در [[دل]] [[مشرکین]] انداخت و به سوی مکه حرکت کردند و منظور این سفر حاصل گردید و سپس دستور بازگشت به مدینه را به پیامبر {{صل}} داد، [[مسلمانان]] به مدینه بازگشتند و پیامبر {{صل}} هم آن [[غنایم]] را بین خانوادههای [[شهدا]] تقسیم کرد<ref>اعلام الوری، ص۸۶.</ref><ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۷۵.</ref>. | ||
==ابوسفیان صخر بن حرب== | |||
ابوسفیان و [[ابوجهل]] مخفیانه به [[آیات قرآن]] گوش میدهند | |||
ابوسفیان و ابوجهل و بعضی دیگر از سران [[شرک]] شبی از شبها جداگانه برای شنیدن آیات قرآن به طور مخفیانه، هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} مشغول [[نماز]] بود آمدند و هر یک بدون اینکه دیگری بداند در محلی پنهان شده آن شب مدتی طولانی آیات قرآن را از پیامبر{{صل}} شنیدند، هنگامی که پراکنده شدند سپیده صبح دمیده بود، و اتفاقاً به هنگام بازگشت از یک راه آمدند و سرّشان فاش شد و به [[سرزنش]] همدیگر پرداختند و تأکید کردند چنین کاری نباید تکرار شود،؛ چراکه اگر بعضی از [[جاهلان]] این صحنه را ببینند باعث [[شک]] و تردیدشان خواهد شد! | |||
ولی در شب دوم همین برنامه تکرار شد و باز به هنگام بازگشت با یکدیگر روبرو شدند و ناراحت و نگران گشتند و همان سخنان قبل را تکرار و تأکید نمودند. | |||
شب سوم نیز همان برنامه تجدید شد و به هنگامی که یکدیگر را دیدند گفتند: «ما از اینجا نباید حرکت کنیم تا [[عهد]] و [[پیمان]] ببندیم که دیگر این کار تکرار نشود، عهد و پیمان بستند و از هم جدا شدند. | |||
فردا صبح یکی از [[مشرکان]] به نام [[اخنس بن شریق]] عصای خود را برگرفت و به سوی خانۀ «[[ابوسفیان]]» آمد، و به او گفت بگو ببینم: عقیدۀ تو دربارۀ آنچه از محمد{{صل}} شنیدی چیست؟ ابوسفیان گفت: به [[خدا]] قسم مطالبی شنیدم که معنای آن را به خوبی [[درک]] کردم ولی مسائلی را هم شنیدم که معنا و مراد آن را نفهمیدم! | |||
«[[اخنس]]» از نزد ابوسفیان بیرون آمد، و به سراغ [[خانه]] «[[ابوجهل]]» رفت و به او گفت: تو درباره آنچه از محمد شنیدی چه میگویی؟! | |||
ابوجهل گفت: چه شنیدم؟ مطلب این است که ما و [[فرزندان]] ابو [[عبد]] مناف در افتخارات با هم [[رقابت]] داریم، آنها گرسنگان را [[اطعام]] کردند ما هم کردیم، بیمرکبان را مرکب دادند، ما هم دادیم، بخشیدند و [[انفاق]] کردند، ما هم کردیم، و دوش به دوش هم جلو میآمدیم، اما آنها ادعا کردند که از ما [[پیامبری]] برخاسته که [[وحی]] آسمانی به او میرسد، ما چگونه میتوانیم در این امر با آنها رقابت کنیم؟ حال که چنین است به خدا [[سوگند]] به او [[ایمان]] نمیآوریم و هرگز او را [[تصدیق]] نخواهیم کرد! | |||
«اخنس» برخاست و او را ترک گفت<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۳۷؛ تفسیر فی ظلال، ج۶، ص۱۷۲.</ref>. | |||
آری جاذبۀ [[قرآن]] آنها را شبهای متوالی به سوی خود میکشاند و تا سفیدۀ صبح [[غرق]] این جاذبۀ [[الهی]] بودند، ولی [[خودخواهی]] و [[تعصب]] و [[حفظ]] [[منافع مادی]] آنچنان بر آنها مسلط بود که مانع از [[پذیرش حق]] میشد. | |||
بدون تردید این [[نور الهی]]، این [[قدرت]] را دارد که هر [[قلب]] آمادهای را هر جا باشد به سوی خود جذب کند<ref>تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۱۳۰.</ref>. | |||
در [[روایت]] دیگری میخوانیم که روزی [[اخنس بن شریق]] با [[ابوجهل]] روبرو شد، در حالی که هیچکس دیگر در آنجا نبود، به او گفت. راستش را بگو محمد صادق است یا کاذب؟ هیچکس از [[قریش]] در اینجا غیر از من و تو نیست که سخنان ما را بشنود. | |||
ابوجهل گفت وای بر تو والله به عقیدۀ من او راست میگوید و هرگز [[دروغ]] نگفته است ولی اگر بنا شود [[خاندان محمد]] همه [[مناصب]] را به چنگ آورند: [[پرچم]] [[حج]]، [[آب دادن به حجاج]]، پردهداری [[کعبه]]، و [[مقام نبوت]]، برای بقیه قریش چه باقی میماند؟<ref>تفسیر نمونه، ج۵، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۵۸.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |