حکومت کوفه: تفاوت میان نسخهها
←تبعید گروهی از مشاهیر اهل کوفه به شام
خط ۶۶: | خط ۶۶: | ||
شبی سعید بن عاص گفت: «[[سواد کوفه]] باغ [[قریش]] است». مالک اشتر گفت: [[گمان]] میکنی سوادی که [[خدا]] آن را با [[زور]] [[شمشیر]] به ما داده است، [[مال]] تو و [[قوم]] توست؟ به خدا بهره بالاترین افراد شما از سواد، مانند یکی از ما است. به دنبال آن بقیه هم به سخن درآمدند. در اینجا عبدالرحمن [[اسدی]]، [[رئیس]] [[شرطه]] سعید به آنها رو کرد و گفت: [[سخن]] امیر را به او برمیگردانید؟ سپس با آنها به [[درشتی]] سخن گفت. [[مالک اشتر]] گفت: چه کسی در اینجاست؟ این مرد را بگیرید. افراد مالک، [[رئیس]] [[شرطه]] را زیر مشت و لگد گرفتند و چندان زدند که بیهوش شد و او را به روی [[زمین]] کشیدند، سپس آب آوردند و به صورتش پاشیده، او را به [[هوش]] آوردند. | شبی سعید بن عاص گفت: «[[سواد کوفه]] باغ [[قریش]] است». مالک اشتر گفت: [[گمان]] میکنی سوادی که [[خدا]] آن را با [[زور]] [[شمشیر]] به ما داده است، [[مال]] تو و [[قوم]] توست؟ به خدا بهره بالاترین افراد شما از سواد، مانند یکی از ما است. به دنبال آن بقیه هم به سخن درآمدند. در اینجا عبدالرحمن [[اسدی]]، [[رئیس]] [[شرطه]] سعید به آنها رو کرد و گفت: [[سخن]] امیر را به او برمیگردانید؟ سپس با آنها به [[درشتی]] سخن گفت. [[مالک اشتر]] گفت: چه کسی در اینجاست؟ این مرد را بگیرید. افراد مالک، [[رئیس]] [[شرطه]] را زیر مشت و لگد گرفتند و چندان زدند که بیهوش شد و او را به روی [[زمین]] کشیدند، سپس آب آوردند و به صورتش پاشیده، او را به [[هوش]] آوردند. | ||
از آن شب به بعد، دیگر [[سعید بن عاص]] کسی را برای شبنشینی و [[گفتگو]] [[دعوت]] نکرد؛ آن عده هم نزد خود جلسه میکردند و در [[خانه]] و مجالس خویش به [[عثمان]] و سعید [[دشنام]] میدادند. کمکم تعداد آنها فزونی یافت. سعید موضوع را با نام نُه نفر از آنان به عثمان گزارش داد و نوشت که آنها گرد هم جمع میشوند و از تو و من [[عیبجویی]] میکنند و ما را بیاعتنا به امر [[دین]] میدانند. میترسم اگر همین طور به کارشان ادامه دهند به تعدادشان افزوده شود. | از آن شب به بعد، دیگر [[سعید بن عاص]] کسی را برای شبنشینی و [[گفتگو]] [[دعوت]] نکرد؛ آن عده هم نزد خود جلسه میکردند و در [[خانه]] و مجالس خویش به [[عثمان]] و سعید [[دشنام]] میدادند. کمکم تعداد آنها فزونی یافت. سعید موضوع را با نام نُه نفر از آنان به عثمان گزارش داد و نوشت که آنها گرد هم جمع میشوند و از تو و من [[عیبجویی]] میکنند و ما را بیاعتنا به امر [[دین]] میدانند. میترسم اگر همین طور به کارشان ادامه دهند به تعدادشان افزوده شود. | ||
عثمان در جواب نوشت: آنها را [[تبعید]] کن و به [[شام]] نزد [[معاویه]] گسیل دار. این نه نفر عبارت بودند از: مالک اشتر، [[ثابت بن قیس بن منقع]]، [[جندب بن زهیر غامدی]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة]] | عثمان در جواب نوشت: آنها را [[تبعید]] کن و به [[شام]] نزد [[معاویه]] گسیل دار. این نه نفر عبارت بودند از: مالک اشتر، [[ثابت بن قیس بن منقع]]، [[جندب بن زهیر غامدی]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة بن جعد]]، [[عمرو بن حمق خزاعی]]، [[کمیل بن زیاد نخعی]]، [[زید بن صوحان|زید]] و برادرش [[صعصعة بن صوحان]]. وقتی این عده به شام آمدند، معاویه آنان را در کلیسای [[مریم]] جای داد و به دستور عثمان همان مقرری را که در [[عراق]] داشتند برای آنها در نظر گرفت. | ||
معاویه با آنها مینشست و [[گفتوگو]] میکرد و [[غذا]] میخورد. او پیوسته با سخنان خود آنها را [[پند]] میداد که «شما [[عرب]] هستید و به [[شرافت]] [[اسلام]] بر [[ملتها]] [[پیروز]] شدهاید و باید [[مقام خلافت]] را رعایت کنید. من کسی هستم که مورد نظر [[پیغمبر]]{{صل}} بودم و [[ابوبکر]] و [[عمر]] و عثمان مرا به کار گرفتند. پدرم [[ابوسفیان]] چنین و چنان بود. [[قبیله قریش]] در [[دوران جاهلیت]] و اسلام جایگاه والایی داشتند». | معاویه با آنها مینشست و [[گفتوگو]] میکرد و [[غذا]] میخورد. او پیوسته با سخنان خود آنها را [[پند]] میداد که «شما [[عرب]] هستید و به [[شرافت]] [[اسلام]] بر [[ملتها]] [[پیروز]] شدهاید و باید [[مقام خلافت]] را رعایت کنید. من کسی هستم که مورد نظر [[پیغمبر]]{{صل}} بودم و [[ابوبکر]] و [[عمر]] و عثمان مرا به کار گرفتند. پدرم [[ابوسفیان]] چنین و چنان بود. [[قبیله قریش]] در [[دوران جاهلیت]] و اسلام جایگاه والایی داشتند». | ||
تبعیدیان [[کوفه]]، سخنان معاویه را یکی پس از دیگری رد میکردند و پاسخهای [[شایسته]] به او میدادند. سرانجام کار به جایی رسید (در [[روایت]] [[سیف بن عمر]]) که با او گلاویز شدند و [[موی سر]] و ریشش را گرفتند و کشیدند. [[معاویه]] گفت: [[دست]] نگاه دارید. اینجا [[سرزمین کوفه]] نیست. به [[خدا]] اگر [[اهل شام]] بدانند با من (که امیرشان هستم) چه میکنید، شما را خواهند کشت. این چه کاری است که میکنید؟! سپس برخاست و از نزد آنها رفت و گفت: به خدا دیگر به شما سر نخواهم زد. آنگاه [[نامه]] به [[عثمان]] نوشت که میترسم اگر اینها در [[شام]] بمانند با سخنان خود [[مردم]] را بر من بشورانند. آنها را به [[شهر]] خود برگردان که جای آنها همان جاست. عثمان هم نوشت که آنها را به کوفه نزد [[سعید بن عاص]] برگردان. وقتی آن عده به کوفه بازگشتند، زبانشان بیشتر به روی سعید باز شد. سعید بار دیگر از دست آنها به عثمان [[شکایت]] کرد. عثمان هم نوشت آنها را به شهر [[حمص]] نزد [[عبدالرحمن بن خالد بن ولید]]، [[امیر]] آن شهر روانه کند. پس از ورود آنان به حمص، [[عبدالرحمن]] آنها را در [[ساحل]] فرود آورد و برای آنان [[وظیفه]] مقرر داشت. تبعیدیان آن قدر آنجا ماندند تا عثمان آنان را [[آزاد]] گذاشت که هر جا میخواهند، بروند<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۰ تا ۳۶۸ نقل به اختصار.</ref>. | تبعیدیان [[کوفه]]، سخنان معاویه را یکی پس از دیگری رد میکردند و پاسخهای [[شایسته]] به او میدادند. سرانجام کار به جایی رسید (در [[روایت]] [[سیف بن عمر]]) که با او گلاویز شدند و [[موی سر]] و ریشش را گرفتند و کشیدند. [[معاویه]] گفت: [[دست]] نگاه دارید. اینجا [[سرزمین کوفه]] نیست. به [[خدا]] اگر [[اهل شام]] بدانند با من (که امیرشان هستم) چه میکنید، شما را خواهند کشت. این چه کاری است که میکنید؟! سپس برخاست و از نزد آنها رفت و گفت: به خدا دیگر به شما سر نخواهم زد. آنگاه [[نامه]] به [[عثمان]] نوشت که میترسم اگر اینها در [[شام]] بمانند با سخنان خود [[مردم]] را بر من بشورانند. آنها را به [[شهر]] خود برگردان که جای آنها همان جاست. عثمان هم نوشت که آنها را به کوفه نزد [[سعید بن عاص]] برگردان. وقتی آن عده به کوفه بازگشتند، زبانشان بیشتر به روی سعید باز شد. سعید بار دیگر از دست آنها به عثمان [[شکایت]] کرد. عثمان هم نوشت آنها را به شهر [[حمص]] نزد [[عبدالرحمن بن خالد بن ولید]]، [[امیر]] آن شهر روانه کند. پس از ورود آنان به حمص، [[عبدالرحمن]] آنها را در [[ساحل]] فرود آورد و برای آنان [[وظیفه]] مقرر داشت. تبعیدیان آن قدر آنجا ماندند تا عثمان آنان را [[آزاد]] گذاشت که هر جا میخواهند، بروند<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۳۶۰ تا ۳۶۸ نقل به اختصار.</ref>. |