حضرت نجمه: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه'
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
== به سوی [[سعادت]] == | == به سوی [[سعادت]] == | ||
هشام احمر میگوید: | هشام احمر میگوید: | ||
روزی [[موسی بن جعفر]] {{ع}} مراطلبید و فرمود: آیا خبر داری که قافلهای از [[مغرب زمین]] آمده است؟ عرض کردم: نمیدانم. آن [[حضرت]] فرمود: بله! آمده و کنیزانی با آنهاست. برخیز، برویم. میخواهم جاریهای از آنان بخرم. هنگامی که بیرون آمدیم، مردی از [[اهل | روزی [[موسی بن جعفر]] {{ع}} مراطلبید و فرمود: آیا خبر داری که قافلهای از [[مغرب زمین]] آمده است؟ عرض کردم: نمیدانم. آن [[حضرت]] فرمود: بله! آمده و کنیزانی با آنهاست. برخیز، برویم. میخواهم جاریهای از آنان بخرم. هنگامی که بیرون آمدیم، مردی از [[اهل مدینه]] را دیدیم که از [[مغرب]] آمده بود و کنیزانی همراهش بود. [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} به او فرمود: [[کنیزان]] خود را به من نشان بده. آن مرد هر کنیزی را آورد، آن حضرت فرمود: او را نمیخواهم، دیگری را بیاور. آن مرد هفت [[کنیز]] را آورد و سپس گفت: دیگر کنیزی ندارم؛ جز یک کنیز مریض. آن حضرت فرمود: او را بیاور. آن مرد قبول نکرد و حضرت موسی بن جعفر {{ع}} بازگشت. | ||
[[روز]] دیگر، آن حضرت مراطلبید و فرمود: برو نزد آن مرد بردهفروش و بگو: نهایت قیمتی که در مقابل آن کنیز میخواهی بگو. او فلان مقدار را خواهد گفت. پولش را بده، کنیز را بیاور. نزد آن بردهفروش رفتم و قیمت آن کنیز را پرسیدم، گفت: من از فلان مبلغ کمتر نمیفروشم. گفتم: به همان مبلغ کنیز را میخرم. [[پول]] را به او دادم. آن بردهفروش گفت: تو را به [[خدا]] قسم! بگو آن شخص دیروزی که بود؟ گفتم: مردی از [[بنیهاشم]]. گفت: از کدام [[قبیله]]؟ گفتم: بیش از این نمیدانم. منظورت از این سؤالها چیست؟ گفت: من این کنیز را از دورترین شهرهای مغرب خریدم. زنی از [[اهل کتاب]] به من گفت: این کنیز کیست که نزد توست؟ گفتم: او را برای خودم خریدهام. گفت: [[شایسته]] نیست که این کنیز نزد کسی مانند تو باشد. باید او نزد [[بهترین]] فرد روی [[زمین]] باشد و نزد او چندی بیشتر نمیماند؛ مگر آنکه [[فرزندی]] از او متولد شود که در [[شرق]] و [[غرب]] عالم بهتر از او نباشد<ref>الارشاد، ص۵۹۶؛ اصول کافی، ج۲، ص۵۲۸؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۴. نام راوی در عیون المعجزات و مناقب، هشام احمد آمده است.</ref>. وقتی [[کنیز]] را نزد [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} آوردم، دیر زمانی نگذشت که [[امام رضا]] {{ع}} از او متولد شد<ref>عیون المعجزات، ص۱۰۶؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۲۰؛ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۲۰.</ref>. | [[روز]] دیگر، آن حضرت مراطلبید و فرمود: برو نزد آن مرد بردهفروش و بگو: نهایت قیمتی که در مقابل آن کنیز میخواهی بگو. او فلان مقدار را خواهد گفت. پولش را بده، کنیز را بیاور. نزد آن بردهفروش رفتم و قیمت آن کنیز را پرسیدم، گفت: من از فلان مبلغ کمتر نمیفروشم. گفتم: به همان مبلغ کنیز را میخرم. [[پول]] را به او دادم. آن بردهفروش گفت: تو را به [[خدا]] قسم! بگو آن شخص دیروزی که بود؟ گفتم: مردی از [[بنیهاشم]]. گفت: از کدام [[قبیله]]؟ گفتم: بیش از این نمیدانم. منظورت از این سؤالها چیست؟ گفت: من این کنیز را از دورترین شهرهای مغرب خریدم. زنی از [[اهل کتاب]] به من گفت: این کنیز کیست که نزد توست؟ گفتم: او را برای خودم خریدهام. گفت: [[شایسته]] نیست که این کنیز نزد کسی مانند تو باشد. باید او نزد [[بهترین]] فرد روی [[زمین]] باشد و نزد او چندی بیشتر نمیماند؛ مگر آنکه [[فرزندی]] از او متولد شود که در [[شرق]] و [[غرب]] عالم بهتر از او نباشد<ref>الارشاد، ص۵۹۶؛ اصول کافی، ج۲، ص۵۲۸؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۴۴. نام راوی در عیون المعجزات و مناقب، هشام احمد آمده است.</ref>. وقتی [[کنیز]] را نزد [[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} آوردم، دیر زمانی نگذشت که [[امام رضا]] {{ع}} از او متولد شد<ref>عیون المعجزات، ص۱۰۶؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۲۰؛ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۲۰.</ref>. |