مدیران رابط کاربری، مدیران، templateeditor
۲۴٬۵۵۵
ویرایش
(←پانویس) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
هر چند وی فرزند [[ابوبکر]] است و طبیعتاً میباید طرفدار [[خلفا]] باشد، مخصوصاً پدرش ابوبکر، ولی چون از [[مادری]] مانند اسماء بنت عمیس شیر خورده و در دامن پر مهر [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} پرورش یافته بود، یکی از [[دوستان]] و فدائیان [[امام علی]] {{ع}} شد که در تمام دوران حساس [[حکومت عثمان]] و [[زمامداری]] و [[خلافت امام علی]] {{ع}} از [[حمایت]] و طرفداری آن حضرت کوتاهی نکرد تا آنکه جانش را در راه آن حضرت [[فدا]] کرد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴.</ref>. | هر چند وی فرزند [[ابوبکر]] است و طبیعتاً میباید طرفدار [[خلفا]] باشد، مخصوصاً پدرش ابوبکر، ولی چون از [[مادری]] مانند اسماء بنت عمیس شیر خورده و در دامن پر مهر [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} پرورش یافته بود، یکی از [[دوستان]] و فدائیان [[امام علی]] {{ع}} شد که در تمام دوران حساس [[حکومت عثمان]] و [[زمامداری]] و [[خلافت امام علی]] {{ع}} از [[حمایت]] و طرفداری آن حضرت کوتاهی نکرد تا آنکه جانش را در راه آن حضرت [[فدا]] کرد<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴.</ref>. | ||
مادرش، [[اسماء بنت عمیس خثعمیه]] ابتدا [[همسر]] [[جعفر طیار]]، [[برادر]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بود و پس از آنکه [[جعفر]] در [[جنگ موته]] [[شهید]] شد، به [[عقد]] [[ابوبکر بن ابی قحافه]] درآمد و از او به [[محمد]] باردار شد. پس از [[مرگ]] ابوبکر [[اسماء بنت عمیس]] در سال ۱۳ [[هجری]]، به همسری [[علی]] {{ع}} درآمد و محمد از [[کودکی]] در دامن [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} بزرگ شد و پرورش یافت و به جز او پدری برای خود نمیشناخت و برای هیچ کس جز او فضیلتی [[معتقد]] نبود. محمد در خانه آن حضرت با سایر [[فرزندان]] فرقی نداشت، زیرا به طور کامل [[محبت]] آن [[امام]] {{ع}} شامل حالش بود، تا جایی که امام {{ع}} میفرمود: محمد فرزند من از صلب ابوبکر است<ref>{{متن حدیث|مُحَمَّدٌ ابني مِن صُلبِ أبي بَكرٍ}}</ref> بنابراین محمد برادر [[یحیی]] و [[عون]]، فرزندان امیرمؤمنان است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۲.</ref>. محمد، در [[جهاد]] و [[عبادت]]، سختکوش بود و به خاطر سختکوشی او در عبادت، وی را | مادرش، [[اسماء بنت عمیس خثعمیه]] ابتدا [[همسر]] [[جعفر طیار]]، [[برادر]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بود و پس از آنکه [[جعفر]] در [[جنگ موته]] [[شهید]] شد، به [[عقد]] [[ابوبکر بن ابی قحافه]] درآمد و از او به [[محمد]] باردار شد. پس از [[مرگ]] ابوبکر [[اسماء بنت عمیس]] در سال ۱۳ [[هجری]]، به همسری [[علی]] {{ع}} درآمد و محمد از [[کودکی]] در دامن [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} بزرگ شد و پرورش یافت و به جز او پدری برای خود نمیشناخت و برای هیچ کس جز او فضیلتی [[معتقد]] نبود. محمد در خانه آن حضرت با سایر [[فرزندان]] فرقی نداشت، زیرا به طور کامل [[محبت]] آن [[امام]] {{ع}} شامل حالش بود، تا جایی که امام {{ع}} میفرمود: محمد فرزند من از صلب ابوبکر است<ref>{{متن حدیث|مُحَمَّدٌ ابني مِن صُلبِ أبي بَكرٍ}}</ref> بنابراین محمد برادر [[یحیی]] و [[عون]]، فرزندان امیرمؤمنان است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۶۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۲.</ref>. محمد، در [[جهاد]] و [[عبادت]]، سختکوش بود و به خاطر سختکوشی او در عبادت، وی را «[[عابد]] [[قریش]]» مینامیدند. وی، جد [[مادری]] [[امام صادق]] {{ع}} است<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[محمد بن ابیبکر (مقاله)|مقاله «محمد بن ابیبکر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۵۷۵-۵۷۷؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۷۵؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۵۷.</ref>. | ||
== محمد بن ابیبکر و [[عثمان]] == | == محمد بن ابیبکر و [[عثمان]] == | ||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
== محمد بن ابیبکر در عصر [[امام علی]] {{ع}} == | == محمد بن ابیبکر در عصر [[امام علی]] {{ع}} == | ||
[[محمد]] در [[دوران کودکی]] (حدود چهار سالگی) به خانه [[امام علی]] {{ع}} منتقل شد و تحت [[تربیت]] آن حضرت قرار گرفت. امام علی {{ع}} در [[شهادت]] او فرمودند: | [[محمد]] در [[دوران کودکی]] (حدود چهار سالگی) به خانه [[امام علی]] {{ع}} منتقل شد و تحت [[تربیت]] آن حضرت قرار گرفت. امام علی {{ع}} در [[شهادت]] او فرمودند: «او برای من فرزند و برای فرزندانم و [[فرزندان]] برادرم [[برادر]] بود»<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴.</ref>. و نیز فرمودند: «من به او علاقه داشتم و من او را در دامن خود پرورش داده بودم»<ref>نهج البلاغه، خطبۀ، ص۶۸.</ref>. | ||
بنابراین محمد که در دوران [[حکومت امام علی]] {{ع}} یک [[جوان]] حدوداً ۲۵ ساله بود، نقش مهمی داشت و مانند پروانه گرد شمع [[وجود امام]] [[علی]] {{ع}} میچرخید و [[مطیع]] [[دستور]] آن حضرت بود. لذا در [[جنگ جمل]] که به دست [[پیمانشکنان]] و به سرکردگی [[عایشه]]، [[خواهر]] محمد و [[طلحه]] و [[زبیر]] افروخته شده بود، شرکت فعال داشت و در کنار [[مالک اشتر]] نقش مهمی در [[سقوط]] [[جمل]] و جمل سوار داشت. پس از پی شدنِ شتر، محمد به [[دستور امام]] علی {{ع}} خود را به کجاوه خواهر رسانید و بندهای آن را باز کرد. | بنابراین محمد که در دوران [[حکومت امام علی]] {{ع}} یک [[جوان]] حدوداً ۲۵ ساله بود، نقش مهمی داشت و مانند پروانه گرد شمع [[وجود امام]] [[علی]] {{ع}} میچرخید و [[مطیع]] [[دستور]] آن حضرت بود. لذا در [[جنگ جمل]] که به دست [[پیمانشکنان]] و به سرکردگی [[عایشه]]، [[خواهر]] محمد و [[طلحه]] و [[زبیر]] افروخته شده بود، شرکت فعال داشت و در کنار [[مالک اشتر]] نقش مهمی در [[سقوط]] [[جمل]] و جمل سوار داشت. پس از پی شدنِ شتر، محمد به [[دستور امام]] علی {{ع}} خود را به کجاوه خواهر رسانید و بندهای آن را باز کرد. | ||
[[شیخ مفید]] به [[نقل]] از [[محمد بن حنفیه]] آورده است: من در [[جنگ جمل]] [[پرچمدار]] بودم و [[قبیله]] بنی ضبّه بیشترین کشته را داده بود. چون مردم از میدان گریختند، علی و [[عمّار بن یاسر]] و محمد بن ابیبکر که با آن حضرت همراه بودند، پیش آمدند تا به هودجی (که [[عائشه]] در آن بود) رسیدند و از بسیاری تیری که به آن خورده بود چون خار پشتی مینمود. حضرت با عصائی که به دست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حمیراء! بگو ببینم همان طور که ابن عفان را به کشتن دادی، میخواستی مرا هم به کشتن دهی؟! این [[دستور خدا]] بود یا سفارش [[پیامبر]]؟ | [[شیخ مفید]] به [[نقل]] از [[محمد بن حنفیه]] آورده است: من در [[جنگ جمل]] [[پرچمدار]] بودم و [[قبیله]] بنی ضبّه بیشترین کشته را داده بود. چون مردم از میدان گریختند، علی و [[عمّار بن یاسر]] و محمد بن ابیبکر که با آن حضرت همراه بودند، پیش آمدند تا به هودجی (که [[عائشه]] در آن بود) رسیدند و از بسیاری تیری که به آن خورده بود چون خار پشتی مینمود. حضرت با عصائی که به دست داشت بر آن هودج زد و فرمود: حمیراء! بگو ببینم همان طور که ابن عفان را به کشتن دادی، میخواستی مرا هم به کشتن دهی؟! این [[دستور خدا]] بود یا سفارش [[پیامبر]]؟ عایشه پاسخ داد: «حال که غالب [[آمدی]] گذشت کن». حضرت به برادرش محمد بن ابیبکر فرمود: «بنگر ببین زخمی برداشته؟» او نگاه کرد، دید سالم است و تنها تیری گوشهای از لباسش را دریده و خراش ناچیزی برداشته که قابل توجه نیست. گفت: «یا [[امیرالمؤمنین]]، از ضربه [[سلاح]] سالم مانده، فقط تیر مقداری از پیراهنش را دریده است». حضرت فرمود: «او را بردار و به [[خانه]] [[فرزندان]] «خلف خزاعی» ([[عبدالله]] و [[عثمان]]) انتقال بده». سپس به جارچی فرمود تا صدا زند: زخمیان را رها کنید و آنان را نکشید، و فراریان را دنبال نکنید، و هر کس به خانه خود [[پناه]] بُرد و در به روی خود بست، در [[امان]] خواهد بود<ref>الامالی (ترجمه: استاد ولی) مجلس، ص۳، ح۸.</ref>. | ||
پس از پایان [[جنگ جمل]] [[امام علی]] {{ع}} محمد بن ابیبکر را به عنوان [[استاندار مصر]] برگزید و به جای [[قیس بن سعد بن عباده]] روانه [[سرزمین]] [[مصر]] کرد. از امام علی {{ع}} در این باره دو [[نامه]] به جای مانده که یکی به عنوان [[حکم]] رسمی [[انتصاب]] [[محمد]] به [[ولایت]] مصر است که به او داد و دیگری پس از استقرار محمد در مصر به تقاضای او ارسال شد این نامه بسیاری از [[احکام اسلام]] درباره [[اداره جامعه]] را شامل میشد. البته بعدها آن نامه به دست [[معاویه]] افتاد؛ این دو نامه در [[کتاب]] [[الغارات]] و تحف العقول آمده است<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.</ref>. | پس از پایان [[جنگ جمل]] [[امام علی]] {{ع}} محمد بن ابیبکر را به عنوان [[استاندار مصر]] برگزید و به جای [[قیس بن سعد بن عباده]] روانه [[سرزمین]] [[مصر]] کرد. از امام علی {{ع}} در این باره دو [[نامه]] به جای مانده که یکی به عنوان [[حکم]] رسمی [[انتصاب]] [[محمد]] به [[ولایت]] مصر است که به او داد و دیگری پس از استقرار محمد در مصر به تقاضای او ارسال شد این نامه بسیاری از [[احکام اسلام]] درباره [[اداره جامعه]] را شامل میشد. البته بعدها آن نامه به دست [[معاویه]] افتاد؛ این دو نامه در [[کتاب]] [[الغارات]] و تحف العقول آمده است<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.</ref>. | ||
خط ۷۶: | خط ۷۶: | ||
== عزل محمد بن ابیبکر == | == عزل محمد بن ابیبکر == | ||
بیش از یک ماه از ورود محمد بن ابیبکر به [[مصر]] نگذشته بود که او پیکی به سوی افرادی که خود را از [[بیعت با امام]] کنار کشیده، از [[یاری]] [[فرماندار]] قبلی ([[قیس بن سعد بن عباده]]) خودداری کرده بودند و او نیز با ایشان به [[ملاطفت]] [[رفتار]] میکرد، فرستاد و از آنها خواست یا [[مطیع]] او شوند و یا از آنجا خارج شوند؛ ایشان مهلت خواستند. پس از آنکه ماجرای [[صفین]] به [[حکمیت]] کشید و [[سرنوشت]] [[جنگ]] به سود [[امام]] رقم نخورد، این افراد [[بیباک]] شده، قاصدان [[محمد]] را کشتند، به هواداران معاویه پیوسته، با آنها [[بیعت]] کردند و با محمد بن ابیبکر وارد جنگ شدند و سرانجام مصر در آستانه [[سقوط]] قرار گرفت. وقتی امیرالمؤمنین علی {{ع}} از این موضوع خبردار شد، فرمود: | بیش از یک ماه از ورود محمد بن ابیبکر به [[مصر]] نگذشته بود که او پیکی به سوی افرادی که خود را از [[بیعت با امام]] کنار کشیده، از [[یاری]] [[فرماندار]] قبلی ([[قیس بن سعد بن عباده]]) خودداری کرده بودند و او نیز با ایشان به [[ملاطفت]] [[رفتار]] میکرد، فرستاد و از آنها خواست یا [[مطیع]] او شوند و یا از آنجا خارج شوند؛ ایشان مهلت خواستند. پس از آنکه ماجرای [[صفین]] به [[حکمیت]] کشید و [[سرنوشت]] [[جنگ]] به سود [[امام]] رقم نخورد، این افراد [[بیباک]] شده، قاصدان [[محمد]] را کشتند، به هواداران معاویه پیوسته، با آنها [[بیعت]] کردند و با محمد بن ابیبکر وارد جنگ شدند و سرانجام مصر در آستانه [[سقوط]] قرار گرفت. وقتی امیرالمؤمنین علی {{ع}} از این موضوع خبردار شد، فرمود: «مصر را دو نفر میتوانند سامان دهند، یکی قیس بن سعد بن عباده و دیگری مالک اشتر». مالک اشتر برای سامان دادن [[الجزیره]] به آنجا رفته بود، پس حضرت نامهای به او نوشت و اوضاع مصر را به او اطلاع داد و او را به عنوان [[حاکم]] به مصر فرستاد<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۵۵۱-۵۵۲.</ref>. | ||
چون محمد بن ابیبکر از این مطلب باخبر شد، دلگیر شد و امام {{ع}} نامهای به او نوشت: | چون محمد بن ابیبکر از این مطلب باخبر شد، دلگیر شد و امام {{ع}} نامهای به او نوشت: «اما بعد، خبر یافتم که از فرستادن اشتر برای بر عهده گرفتن کاری که بر عهده داری، دلتنگ شدهای. آنچه کردم نه برای آن است که تو را کند کار دانستم، یا [[انتظار]] کوشش بیشتری از تو داشتم و اگر آنچه را در [[اختیار]] توست، از دستت گرفتم، تو را بر جایی [[حکومت]] دادم که سر و سامان دادن آن بر تو آسانتر و حکمرانیات بر آن برای تو خوشترست. مردی که [[حکومت مصر]] را به او دادم، [[مصلحت]] جوی ما بود و بر [[دشمنان]]، سخت [[دل]] و [[ستیزه]] رو، خدایش بیامرزاد! روزگارش را به سر آورد و با [[مرگ]] خود [[دیدار]] کرد و ما از او خشنودیم. [[خدا]] [[خشنودی]] خود را نصیب او کند، و پاداشش را دو چندان کند. پس به سوی [[دشمن]] حرکت کن و با [[بینایی]] به [[راه]] بیفت و با آنکه با تو در [[جنگ]] است، آماده [[پیکار]] شو ـ و [[مردم]] را ـ به راه پروردگارت بخوان و از خدا فراوان [[یاری]] بخواه تا در آنچه تو را ناآرام میدارد، کفایت کند، و در آنچه به تو میرسد، تو را یاری دهد، إن شاء الله»<ref>نهج البلاغه، نامه ۳۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[محمد بن ابیبکر (مقاله)|مقاله «محمد بن ابیبکر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۵۸۹-۵۹۰.</ref> | ||
== محمد بن ابیبکر و جنگ با [[عمرو عاص]] == | == محمد بن ابیبکر و جنگ با [[عمرو عاص]] == | ||
پس از [[منصوب]] شدن [[محمد]] به حکومت مصر، [[معاویه]] برای [[فریب]] وی از طریق نامهنگاری وارد شد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۶ - ۳۹۳.</ref> و پس از آنکه نامههای زیادی رد و بدل گردید و معاویه از [[فریفتن]] محمد [[مأیوس]] شد، [[تصمیم]] گرفت با او بجنگد. پس [[عمروعاص]] را در سال ۳۸ [[هجری]] با لشکری به سوی [[مصر]] گسیل داشت. محمد در میان مردم [[سخنرانی]] و آنها را [[دعوت]] به [[مبارزه]] کرد و | پس از [[منصوب]] شدن [[محمد]] به حکومت مصر، [[معاویه]] برای [[فریب]] وی از طریق نامهنگاری وارد شد<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۶ - ۳۹۳.</ref> و پس از آنکه نامههای زیادی رد و بدل گردید و معاویه از [[فریفتن]] محمد [[مأیوس]] شد، [[تصمیم]] گرفت با او بجنگد. پس [[عمروعاص]] را در سال ۳۸ [[هجری]] با لشکری به سوی [[مصر]] گسیل داشت. محمد در میان مردم [[سخنرانی]] و آنها را [[دعوت]] به [[مبارزه]] کرد و «کنانة بن بشر» را با دو هزار نفر به استقبال [[عمرو]] فرستاد. [[کنانه]] مردانه با [[لشکر]] [[شام]] میجنگید؛ عمروعاص دسته دسته افراد را به جنگ کنانه میفرستاد ولی آنها با حمله شدید او روبهرو میشدند و به [[اجبار]] فرار را بر قرار ترجیح میدادند. | ||
عمرو عاص که چنین دید، [[معاویه بن حدیج]] را که در نزدیکی مصر بود، به کمک طلبید و او با لشکری انبوه از [[قبیله]] خود به کمک [[عمرو]] آمد. [[کنانه]] با [[معاویه]] جنگید ولی چون تعداد [[دشمن]] زیاد بود از مرکب پیاده شد و [[لشکریان]] [[مصر]] نیز به [[پیروی]] از او از مرکبها پیاده شدند. پس [[جنگ]] بزرگی کردند تا آنکه کنانه [[شهید]] شد. | عمرو عاص که چنین دید، [[معاویه بن حدیج]] را که در نزدیکی مصر بود، به کمک طلبید و او با لشکری انبوه از [[قبیله]] خود به کمک [[عمرو]] آمد. [[کنانه]] با [[معاویه]] جنگید ولی چون تعداد [[دشمن]] زیاد بود از مرکب پیاده شد و [[لشکریان]] [[مصر]] نیز به [[پیروی]] از او از مرکبها پیاده شدند. پس [[جنگ]] بزرگی کردند تا آنکه کنانه [[شهید]] شد. | ||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
== [[امام علی]] {{ع}} و [[شهادت]] محمد بن ابیبکر == | == [[امام علی]] {{ع}} و [[شهادت]] محمد بن ابیبکر == | ||
محمد بن ابیبکر در ماه صفر سال ۳۸ هجری و در ۲۹ سالگی [[شهید]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۳۲۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰ - ۲۹۸.</ref>. [[شهادت]] او تمام [[دوستان امام]] [[علی]] {{ع}} را ناراحت کرد، مخصوصاً در آن حضرت به حدی اثر گذاشت که اثر [[اندوه]] از چهره حضرت آشکار بود. پس از آنکه خبر شهادت [[محمد]] به [[امام علی]] {{ع}} رسید به [[سخنرانی]] پرداخت و چنین فرمود: | محمد بن ابیبکر در ماه صفر سال ۳۸ هجری و در ۲۹ سالگی [[شهید]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۳۲۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۰ - ۲۹۸.</ref>. [[شهادت]] او تمام [[دوستان امام]] [[علی]] {{ع}} را ناراحت کرد، مخصوصاً در آن حضرت به حدی اثر گذاشت که اثر [[اندوه]] از چهره حضرت آشکار بود. پس از آنکه خبر شهادت [[محمد]] به [[امام علی]] {{ع}} رسید به [[سخنرانی]] پرداخت و چنین فرمود: «به ما خبر رسید که محمد بن ابیبکر [[شهید]] شده است، شهادت او را به حساب [[خدا]] میگذاریم؛ به خدا قسم، محمد، آن طور که من او را میشناسم، کسی بود که به [[مقدرات الهی]] [[خرسند]] بود و همواره برای کسب [[پاداش]] [[پروردگار]] وظیفهاش را انجام میداد، او روش [[گناهکاران]] را [[دشمن]] و [[صفات]] [[مؤمنان]] را [[دوست]] میداشت»<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[محمد بن ابیبکر (مقاله)|مقاله «محمد بن ابیبکر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۵۹۲-۵۹۴.</ref> | ||
همچنین فرمود: | همچنین فرمود: «او [[محبوب]] و دست پرورده من بود. [[پاداش]] مصیبتش را از [[خدا]] خواهانیم. [[فرزندی]] [[خیرخواه]] و کارگزاری کوشا و تیغی بُرنده و رُکنی باز دارنده بود»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً؛ فَرَحِمَهُ اللَّهُ،...وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ}}؛ نهج البلاغة، خطبه ۶۸.</ref>.<ref> [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۵۷.</ref> | ||
== [[اسماء بنت عمیس]] و شهادت محمد بن ابیبکر == | == [[اسماء بنت عمیس]] و شهادت محمد بن ابیبکر == | ||
خط ۱۰۳: | خط ۱۰۳: | ||
در [[تاریخ]] برای محمد بن ابیبکر سه فرزند به نامهای «ابوطاهر»<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۴.</ref>، «قاسم»<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۶۸ و ۱۲۶۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴ و ج۶، ص۱۹۲. وقتی عایشه از دفن امام حسن {{ع}} کنار مرقد مطهر رسول خدا {{صل}} جلوگیری کرد، قاسم که پسر برادر عایشه بود، پیشش آمد و خطاب به عایشه گفت: عمه جان، هنوز ماجرای جمل و جنگی که تو باعث آن بودی از ذهن مردم پاک نشده و ما را به خاطر آن سرزنش میکنند؛ آیا میخواهی ننگ دیگری بر پرونده این خاندان بیفزایی و ماجرای جدیدی در ذهن مردم نقش ببندد و ما را به خاطر استر سواری تو سرزنش کنند؟ (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۷۶).</ref> و «عبدالله»<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۸۵.</ref> نام برده شده است. | در [[تاریخ]] برای محمد بن ابیبکر سه فرزند به نامهای «ابوطاهر»<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۰۴.</ref>، «قاسم»<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۶۸ و ۱۲۶۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲۴ و ج۶، ص۱۹۲. وقتی عایشه از دفن امام حسن {{ع}} کنار مرقد مطهر رسول خدا {{صل}} جلوگیری کرد، قاسم که پسر برادر عایشه بود، پیشش آمد و خطاب به عایشه گفت: عمه جان، هنوز ماجرای جمل و جنگی که تو باعث آن بودی از ذهن مردم پاک نشده و ما را به خاطر آن سرزنش میکنند؛ آیا میخواهی ننگ دیگری بر پرونده این خاندان بیفزایی و ماجرای جدیدی در ذهن مردم نقش ببندد و ما را به خاطر استر سواری تو سرزنش کنند؟ (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۷۶).</ref> و «عبدالله»<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۸۸۵.</ref> نام برده شده است. | ||
[[ابن عبدالبر]] درباره ابوطاهر مینویسد: {{عربی| | [[ابن عبدالبر]] درباره ابوطاهر مینویسد: {{عربی|«كانت له عبادة واجتهاد»}}؛ از این جمله استفاده میشود که وی [[اهل عبادت]] و [[تلاش فراوان]] بوده است<ref>الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۶۷.</ref>. | ||
[[ابن حجر]] مینویسد: وی از فقهای سبعه در [[مدینه]] به شمار میرفته و در [[سال ۱۰۶ هجری]] قمری از [[دنیا]] رفته است<ref>الاصابه، ج۱، ص۵۷ و ج۳، ص۳۰۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[محمد بن ابیبکر (مقاله)|مقاله «محمد بن ابیبکر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۵۹۵.</ref> | [[ابن حجر]] مینویسد: وی از فقهای سبعه در [[مدینه]] به شمار میرفته و در [[سال ۱۰۶ هجری]] قمری از [[دنیا]] رفته است<ref>الاصابه، ج۱، ص۵۷ و ج۳، ص۳۰۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[محمد بن ابیبکر (مقاله)|مقاله «محمد بن ابیبکر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۵۹۵.</ref> |