محمد بن کثیر: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸: | خط ۸: | ||
سعید که از عمق فاجعه خبر داشت با حالت [[اندوه]] و زیرلب چنین زمزمه میکرد: هرگز، هرگز! دروازههای [[شهر]] را بستهاند و [[جاسوسان]] را در اطراف شهر گماشتهاند تا تو را پیدا کنند و کار را یکسره نمایند. بعد به مسلم گفت: بیایید با من باشید تا شما را به [[خانه]] [[محمد بن کثیر]] ببرم که محلی امن و مورد [[اعتماد]] است و شما را [[پناه]] خواهد داد. | سعید که از عمق فاجعه خبر داشت با حالت [[اندوه]] و زیرلب چنین زمزمه میکرد: هرگز، هرگز! دروازههای [[شهر]] را بستهاند و [[جاسوسان]] را در اطراف شهر گماشتهاند تا تو را پیدا کنند و کار را یکسره نمایند. بعد به مسلم گفت: بیایید با من باشید تا شما را به [[خانه]] [[محمد بن کثیر]] ببرم که محلی امن و مورد [[اعتماد]] است و شما را [[پناه]] خواهد داد. | ||
مسلم به دنبال او به راه افتاد تا به در خانه [[ابن کثیر]] رسیدند، | مسلم به دنبال او به راه افتاد تا به در خانه [[ابن کثیر]] رسیدند، محمد همین که چشمش به [[حضرت]] مسلم افتاد، بر پای مسلم افتاد و بر آن بوسه زد و [[خدا]] را بر این [[موهبت]] [[سپاس]] گفت و بعد مسلم را در گوشهای از خانه پنهان کرد که از نظرها دور باشد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۶۷.</ref> | ||
== [[شهادت]] محمد بن کثیر به [[جرم]] [[پناه دادن]] به مسلم == | == [[شهادت]] محمد بن کثیر به [[جرم]] [[پناه دادن]] به مسلم == | ||
جاسوسان عبیدالله که مسلم را تعقیب میکردند. ابن زیاد را در جریان امر گذاشتند که مسلم در خانه محمد بن کثیر مخفی شده است! ابن زیاد فوراً پسر خود، «خالد» را [[مأموریت]] داد که شبانه با گروهی از مأموران، [[خانه]] | جاسوسان عبیدالله که مسلم را تعقیب میکردند. ابن زیاد را در جریان امر گذاشتند که مسلم در خانه محمد بن کثیر مخفی شده است! ابن زیاد فوراً پسر خود، «خالد» را [[مأموریت]] داد که شبانه با گروهی از مأموران، [[خانه]] محمد را محاصره کنند و مسلم و محمد را دستگیر و به [[دارالاماره]] بیاورند. مأموران پس از محاصره [[خانه]] او به آنجا وارد شدند، ولی هر چه جستجو کردند مسلم را نیافتند و [[محمد بن کثیر]] و پسرش را دستگیر و به دارالاماره بردند. وقتی که [[سلیمان بن صرد خزاعی]] و [[ابی عبیده ثقفی]] و [[ورقاء بن عازب]] از [[دستگیری]] محمد و پسرش باخبر شدند، با یکدیگر قرار گذاشتند تا سپاهی فراهم کنند و به [[کاخ]] [[ابن زیاد]] [[حمله]] نموده و محمد و پسرش را [[نجات]] دهند و بعد هم از [[کوفه]] بیرون رفته و به [[امام حسین]] {{ع}} ملحق شوند. | ||
اما چون صبح شد ابن زیاد [[دستور]] داد محمد بن کثیر و پسرش را آوردند، پس از [[دشنام]] و هتاکی نسبت به این [[پدر]] و پسر، از ایشان خواست که یا از مخفیگاه مسلم خبر دهند و یا او را [[تسلیم]] نمایند اما محمد و پسرش زیر بار نرفتند و حاضر نشدند از مخفی گاه او خبری بدهند. ابن زیاد [[خشمگین]] شد و دواتی که جلو رویش بود به طرف محمد پرتاب کرد و پیشانی او را [[شکست]]. محمد [[دست]] به قبضه [[شمشیر]] برد تا از خود [[دفاع]] کند، ولی افراد حاضر جلو او را گرفتند و مانع از حمله او به ابن زیاد شدند. | اما چون صبح شد ابن زیاد [[دستور]] داد محمد بن کثیر و پسرش را آوردند، پس از [[دشنام]] و هتاکی نسبت به این [[پدر]] و پسر، از ایشان خواست که یا از مخفیگاه مسلم خبر دهند و یا او را [[تسلیم]] نمایند اما محمد و پسرش زیر بار نرفتند و حاضر نشدند از مخفی گاه او خبری بدهند. ابن زیاد [[خشمگین]] شد و دواتی که جلو رویش بود به طرف محمد پرتاب کرد و پیشانی او را [[شکست]]. محمد [[دست]] به قبضه [[شمشیر]] برد تا از خود [[دفاع]] کند، ولی افراد حاضر جلو او را گرفتند و مانع از حمله او به ابن زیاد شدند. |