پرش به محتوا

عثمان بن حنیف انصاری اوسی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۷: خط ۵۷:
[[عثمان بن حنیف]] از [[اصحاب امیرمؤمنان]] {{ع}} بود. او از معدود کسانی است که به سرعت به [[ولایت]] [[حضرت]] بازگشت و [[عهد]] نمود که تا پای [[جان]] از [[ولایت]] آن [[حضرت]] [[دفاع]] کند<ref>رجال طوسی، ص۴۷، ش۱۱؛ رجال برقی، ص۴؛ الاختصاص ص۳؛ الجمل، ص۱۰۵؛ رجال کشی، ص۳۸، ح۷۸.</ref>. و لذا با [[خلافت ابوبکر]] به صراحت [[مخالفت]] نمود.
[[عثمان بن حنیف]] از [[اصحاب امیرمؤمنان]] {{ع}} بود. او از معدود کسانی است که به سرعت به [[ولایت]] [[حضرت]] بازگشت و [[عهد]] نمود که تا پای [[جان]] از [[ولایت]] آن [[حضرت]] [[دفاع]] کند<ref>رجال طوسی، ص۴۷، ش۱۱؛ رجال برقی، ص۴؛ الاختصاص ص۳؛ الجمل، ص۱۰۵؛ رجال کشی، ص۳۸، ح۷۸.</ref>. و لذا با [[خلافت ابوبکر]] به صراحت [[مخالفت]] نمود.


[[شیخ طبرسی]] [[نقل]] می‌کند: [[عثمان بن حنیف]] از جملۀ آن [[دوازده]] نفری است که به [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کرد و چنین گفت: ای [[ابوبکر]]، ما از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدیم که می‌فرمود: "اهل [[بیت]] من [[ستارگان]] زمین‌اند، بنابراین از آنان پیشی نگیرید و ایشان را بر خود مقدم بدارید که آنان پس از من [[والیان]] شما مردمند"<ref>{{متن حدیث|أَهْلُ بَيْتِي نُجُومُ الْأَرْضِ فَلَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ قَدِّمُوهُمْ فَهُمُ الْوُلَاةُ مِنْ بَعْدِي}}</ref>. پس از این فرمایش، مردی برخاست و عرضه داشت: ای [[رسول خدا]]، مراد شما از [[اهل بیت]] چه کسانی‌اند؟ [[حضرت]] فرمود: "[[علی]] و [[اولاد]] [[طاهر]] او مراد من است”<ref>{{متن حدیث|عَلِيٌّ وَ الطَّاهِرُونَ مِنْ وُلْدِهِ}}</ref>. [[ابن حنیف]] در ادامه گفت: ای [[ابابکر]]، پس تو اول کسی مباش که به گفته او [[کفر]] می‌ورزد پس به [[خدا]] و [[رسول]] او [[خیانت]] نکنید و به اماناتی که نزد شما گذاشته [[خیانت]] نورزید، در حالی که این امر را خوب می‌دانید!<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۹.</ref> اگر چه سخن به [[حق]] او بر [[حاکمان]] آن روز اثرگذار نبود، اما [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[شهامت]] و [[ایمان]] او به [[حضرت امیر]] {{ع}} را به [[اثبات]] می‌رسانید.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۶۶-۹۶۷.</ref>
[[شیخ طبرسی]] [[نقل]] می‌کند: [[عثمان بن حنیف]] از جملۀ آن [[دوازده]] نفری است که به [[خلافت ابوبکر]] [[اعتراض]] کرد و چنین گفت: ای [[ابوبکر]]، ما از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدیم که می‌فرمود: «اهل [[بیت]] من [[ستارگان]] زمین‌اند، بنابراین از آنان پیشی نگیرید و ایشان را بر خود مقدم بدارید که آنان پس از من [[والیان]] شما مردمند»<ref>{{متن حدیث|أَهْلُ بَيْتِي نُجُومُ الْأَرْضِ فَلَا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ قَدِّمُوهُمْ فَهُمُ الْوُلَاةُ مِنْ بَعْدِي}}</ref>. پس از این فرمایش، مردی برخاست و عرضه داشت: ای [[رسول خدا]]، مراد شما از [[اهل بیت]] چه کسانی‌اند؟ [[حضرت]] فرمود: «[[علی]] و [[اولاد]] [[طاهر]] او مراد من است»<ref>{{متن حدیث|عَلِيٌّ وَ الطَّاهِرُونَ مِنْ وُلْدِهِ}}</ref>. [[ابن حنیف]] در ادامه گفت: ای [[ابابکر]]، پس تو اول کسی مباش که به گفته او [[کفر]] می‌ورزد پس به [[خدا]] و [[رسول]] او [[خیانت]] نکنید و به اماناتی که نزد شما گذاشته [[خیانت]] نورزید، در حالی که این امر را خوب می‌دانید!<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۷۹.</ref> اگر چه سخن به [[حق]] او بر [[حاکمان]] آن روز اثرگذار نبود، اما [[حقانیت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[شهامت]] و [[ایمان]] او به [[حضرت امیر]] {{ع}} را به [[اثبات]] می‌رسانید.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۶۶-۹۶۷.</ref>


== شرکت در مهمانی اشرافی و [[اعتراض]] [[امام]] {{ع}} ==
== شرکت در مهمانی اشرافی و [[اعتراض]] [[امام]] {{ع}} ==
هنگامی که [[عثمان بن حنیف]] بر [[بصره]] [[حکومت]] می‌راند به [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} خبر دادند که او به یک مهمانی طبقاتی که مخصوص اشراف بوده و افراد کم درآمد در آن شرکت نداشته، حضور یافته است. [[امام]] {{ع}} با این که شرکت در این مهمانی‌ها را [[گناه]] شخصی نمی‌داند اما از دیدگاه [[بصیر]] و نافذ آن [[حضرت]]، این نوع مهمانی و ضیافت‌ها برای [[والیان]] و [[حاکمان]] [[اسلامی]] بس [[مضر]] و خطرناک است؛ زیرا حضور در این سفره‌ها و مهمانی‌ها که به نام [[ولیمه]]، [[عقیقه]]، [[عزاداری]] و... تشکیل می‌یابد که مخصوص اشراف و سران و احیاناً فرصت‌طلب‌های [[جامعه]] در آن حضور می‌یابند، سبب جدایی توده [[مردم]] از [[حاکمان]] و [[انحراف]] [[ارزش‌ها]] از مسیر خود و ناخواسته آنچه نباید واقع شود، سرانجام خواهد شد. از این‌رو [[امام المتقین]] {{ع}} که خود [[میزان]] الاعمال و [[صراط المستقیم]] و عِدل القرآن الکریم است به محض اطلاع از این خبر، طی نامه‌ای طولانی، [[حاکم]] خود در [[بصره]] ([[عثمان بن حنیف]]) را سخت مورد [[نکوهش]] قرار داد و او را به [[انحراف]] از [[راه مستقیم]] [[حاکمان]] [[عدل]] خوانده و وی را به بازگشت به [[حق]] و ترک چنین جلسات و ضیافت‌ها فراخواند تا درسی باشد برای همه [[والیان]] و [[حاکمان]] که مدعی ادامه‌دهندگان [[راه]] [[حضرت علی]] {{ع}} هستند<ref>ر. ک: نهج البلاغه، نامۀ ۴۵.</ref>.
هنگامی که [[عثمان بن حنیف]] بر [[بصره]] [[حکومت]] می‌راند به [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} خبر دادند که او به یک مهمانی طبقاتی که مخصوص اشراف بوده و افراد کم درآمد در آن شرکت نداشته، حضور یافته است. [[امام]] {{ع}} با این که شرکت در این مهمانی‌ها را [[گناه]] شخصی نمی‌داند اما از دیدگاه [[بصیر]] و نافذ آن [[حضرت]]، این نوع مهمانی و ضیافت‌ها برای [[والیان]] و [[حاکمان]] [[اسلامی]] بس [[مضر]] و خطرناک است؛ زیرا حضور در این سفره‌ها و مهمانی‌ها که به نام [[ولیمه]]، [[عقیقه]]، [[عزاداری]] و... تشکیل می‌یابد که مخصوص اشراف و سران و احیاناً فرصت‌طلب‌های [[جامعه]] در آن حضور می‌یابند، سبب جدایی توده [[مردم]] از [[حاکمان]] و [[انحراف]] [[ارزش‌ها]] از مسیر خود و ناخواسته آنچه نباید واقع شود، سرانجام خواهد شد. از این‌رو [[امام المتقین]] {{ع}} که خود [[میزان]] الاعمال و [[صراط المستقیم]] و عِدل القرآن الکریم است به محض اطلاع از این خبر، طی نامه‌ای طولانی، [[حاکم]] خود در [[بصره]] ([[عثمان بن حنیف]]) را سخت مورد [[نکوهش]] قرار داد و او را به [[انحراف]] از [[راه مستقیم]] [[حاکمان]] [[عدل]] خوانده و وی را به بازگشت به [[حق]] و ترک چنین جلسات و ضیافت‌ها فراخواند تا درسی باشد برای همه [[والیان]] و [[حاکمان]] که مدعی ادامه‌دهندگان [[راه]] [[حضرت علی]] {{ع}} هستند<ref>ر. ک: نهج البلاغه، نامۀ ۴۵.</ref>.


[[نامه]] [[امام]] {{ع}} به [[عثمان بن حنیف]] چنین است: "اما بعد، ای پسر [[حنیف]]! به من گزارش داده شد که مردی از [[اهل بصره]] تو را به سفره مهمانی [[دعوت]] کرده و تو به سرعت در آن مهمانی حاضر شدی. در میان آن سفره، طعام‌های رنگارنگ و ظرف‌های بزرگ [[غذا]] بود که یکی پس از دیگری، پیش تو قرار داده می‌شد. ای [[عثمان]]! من [[گمان]] نمی‌کردم تو به مهمانی‌ای بروی که [[نیازمندان]] از آن [[ممنوع]] و [[ثروتمندان]] به آن [[دعوت]] شوند. از آنچه می‌خوری، بنگر [[حلال]] است یا [[حرام]]! اگر [[حلال]] بودنش برای تو مشتبه است از دهانت بیرون انداز و آنچه به [[یقین]] می‌دانی که [[پاکیزه]] و [[حلال]] است تناول کن.
[[نامه]] [[امام]] {{ع}} به [[عثمان بن حنیف]] چنین است: «اما بعد، ای پسر [[حنیف]]! به من گزارش داده شد که مردی از [[اهل بصره]] تو را به سفره مهمانی [[دعوت]] کرده و تو به سرعت در آن مهمانی حاضر شدی. در میان آن سفره، طعام‌های رنگارنگ و ظرف‌های بزرگ [[غذا]] بود که یکی پس از دیگری، پیش تو قرار داده می‌شد. ای [[عثمان]]! من [[گمان]] نمی‌کردم تو به مهمانی‌ای بروی که [[نیازمندان]] از آن [[ممنوع]] و [[ثروتمندان]] به آن [[دعوت]] شوند. از آنچه می‌خوری، بنگر [[حلال]] است یا [[حرام]]! اگر [[حلال]] بودنش برای تو مشتبه است از دهانت بیرون انداز و آنچه به [[یقین]] می‌دانی که [[پاکیزه]] و [[حلال]] است تناول کن.
[[آگاه]] باش ای [[والی بصره]]! برای هر مأمومی، امامی است که باید به او [[اقتدا]] کند و از [[نور]] دانشش بهره بگیرد. بدان همانا من [[امام]] شمایم که از تمام [[دنیا]] به همین دو [[جامه]] کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده‌ام.
[[آگاه]] باش ای [[والی بصره]]! برای هر مأمومی، امامی است که باید به او [[اقتدا]] کند و از [[نور]] دانشش بهره بگیرد. بدان همانا من [[امام]] شمایم که از تمام [[دنیا]] به همین دو [[جامه]] کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده‌ام.
بعد فرمود: [[آگاه]] باشید! شما نمی‌توانید این چنین باشید؛ ولکن با [[ورع]]، تلاش، [[عفت]] و [[راه]] صحیح پیمودن یاریم کنید. به [[خدا]] [[سوگند]]! من از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته‌ام و از [[غنایم]] و ثروت‌های آن [[مالی]] [[ذخیره]] نکرده‌ام و با [[لباس]] کهنه‌ای که بر تن دارم، بَدلی مهیّا نکرده‌ام و از [[زمین]] آن حتی یک وجب در [[اختیار]] نگرفته‌ام و از این [[دنیا]] بیش از [[خوراک]] مختصر و ناچیزی برنگرفته‌ام. این دنیا در چشم من بی‌ارزش‌تر و خوار‌تر از دانه تلخی است که بر شاخۀ درخت بلوطی بروید".
بعد فرمود: [[آگاه]] باشید! شما نمی‌توانید این چنین باشید؛ ولکن با [[ورع]]، تلاش، [[عفت]] و [[راه]] صحیح پیمودن یاریم کنید. به [[خدا]] [[سوگند]]! من از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته‌ام و از [[غنایم]] و ثروت‌های آن [[مالی]] [[ذخیره]] نکرده‌ام و با [[لباس]] کهنه‌ای که بر تن دارم، بَدلی مهیّا نکرده‌ام و از [[زمین]] آن حتی یک وجب در [[اختیار]] نگرفته‌ام و از این [[دنیا]] بیش از [[خوراک]] مختصر و ناچیزی برنگرفته‌ام. این دنیا در چشم من بی‌ارزش‌تر و خوار‌تر از دانه تلخی است که بر شاخۀ درخت بلوطی بروید».


تا آنجا که فرمود: اگر می‌خواستم از عسل مصفا و مغز گندم و لباس‌های تافته از ابریشم برای خود [[خوراک]] و [[لباس]] تهیه کنم، می‌توانستم؛ ولی هیهات! که [[هوا و هوس]] بر من [[غلبه]] و [[حرص]] و [[طمع]] مرا به خوردن طعام‌های لذیذ وادار کند. در حالی که ممکن است در [[سرزمین]] [[حجاز]] یا یمامه در بین [[رعیت]] کسی باشد که حتی [[امید]] به دست آوردن یک قرص نان را نداشته و هرگز شکمی [[سیر]] نخورده باشد، آیا من با شکم [[سیر]] بخوایم در حالی که در اطرافم شکم‌های گرسنه و جگرهای تشنه‌ای باشند؟! آیا من چنان باشم که شاعر به همسرش می‌گفت: و این درد برای تو کافی است که [[شب]] را با شکم [[سیر]] به صبح آوری، در حالی که اطراف تو شکم‌هایی گرسنه‌اند و برای لقمۀ غذایی دلشان پر میزند.<ref>{{عربی|وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ *** وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ}}</ref>
تا آنجا که فرمود: اگر می‌خواستم از عسل مصفا و مغز گندم و لباس‌های تافته از ابریشم برای خود [[خوراک]] و [[لباس]] تهیه کنم، می‌توانستم؛ ولی هیهات! که [[هوا و هوس]] بر من [[غلبه]] و [[حرص]] و [[طمع]] مرا به خوردن طعام‌های لذیذ وادار کند. در حالی که ممکن است در [[سرزمین]] [[حجاز]] یا یمامه در بین [[رعیت]] کسی باشد که حتی [[امید]] به دست آوردن یک قرص نان را نداشته و هرگز شکمی [[سیر]] نخورده باشد، آیا من با شکم [[سیر]] بخوایم در حالی که در اطرافم شکم‌های گرسنه و جگرهای تشنه‌ای باشند؟! آیا من چنان باشم که شاعر به همسرش می‌گفت: و این درد برای تو کافی است که [[شب]] را با شکم [[سیر]] به صبح آوری، در حالی که اطراف تو شکم‌هایی گرسنه‌اند و برای لقمۀ غذایی دلشان پر میزند.<ref>{{عربی|وَ حَسْبُكَ عَاراً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ *** وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ}}</ref>


سپس [[امام]] به سخن خود برگشت و فرمود: آیا به همین [[قناعت]] کنم که به من [[امیرمؤمنان]] گفته شود؛ ولی با آنان در سختی‌های روزگار [[شریک]] و در تلخی‌ها پیشاپیش آنان نباشم؟ من [[آفریده]] نشدم که چون حیوان پرواری - که تمام همّش علف است -[[خوردن]] خوراکی‌های لذیذ مرا مشغول کند یا هم‌چون حیوان - که کارش فقط چریدن و پر کردن شکم است و از سرنوشتی که دچار اوست بی‌خبر است - رها شوم.
سپس [[امام]] به سخن خود برگشت و فرمود: «آیا به همین [[قناعت]] کنم که به من [[امیرمؤمنان]] گفته شود؛ ولی با آنان در سختی‌های روزگار [[شریک]] و در تلخی‌ها پیشاپیش آنان نباشم؟ من [[آفریده]] نشدم که چون حیوان پرواری - که تمام همّش علف است -[[خوردن]] خوراکی‌های لذیذ مرا مشغول کند یا هم‌چون حیوان - که کارش فقط چریدن و پر کردن شکم است و از سرنوشتی که دچار اوست بی‌خبر است - رها شوم.
ای [[عثمان]]! آیا من [[بیهوده]] و [[عبث]] [[آفریده]] شده‌ام؟ آیا باید سر رشته‌دار ریسمان [[گمراهی]] بوده یا در طریق [[سرگردانی]] قدم گذارم؟ گویا می‌بینم گوینده‌ای از شما دارد می‌گوید: دو قرص نان، [[خوراک]] پسر [[ابوطالب]] است، هم اکنون نیرویش به سستی ‌گراییده و از [[مبارزه]] با همتایان خود و [[شجاعان]] بازمانده است. نه خیر، چنین نیست. [[آگاه]] باشید! درختان بیابانی چوبشان محکم‌تر است؛ اما درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند، پوستشان نازک است و درختانی که در بیابان روییده‌اند، جز با آب [[باران]] [[سیراب]] نمی‌گردند و آتششان شعله‌ورتر و پردوام‌تر است. من نیز چون روشنی‌ام را از [[روشنایی]] [[پیامبر]] {{صل}} گرفته‌ام هم‌چون ذراع به بازو هستم ([[راه]] او را خواهم رفت و تغییری در مسیرم نخواهم داد). به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر [[عرب]] برای [[جنگ]] با من پشت به پشت یک دیگر بدهند، من به این [[نبرد]] پشت نمی‌کنم و اگر فرصتی دست دهد که بتوانم آن را مهار کنم به سرعت به سوی آنان میشتابم و به زودی تلاش خواهم کرد که [[زمین]] را از این شخص وارونه و این [[جسم]] کج‌اندیش ([[فطرت]] [[آلوده]]) [[پاک]] سازم تا سنگ و شن از میان دانه‌ها خارج شود".
ای [[عثمان]]! آیا من [[بیهوده]] و [[عبث]] [[آفریده]] شده‌ام؟ آیا باید سر رشته‌دار ریسمان [[گمراهی]] بوده یا در طریق [[سرگردانی]] قدم گذارم؟ گویا می‌بینم گوینده‌ای از شما دارد می‌گوید: دو قرص نان، [[خوراک]] پسر [[ابوطالب]] است، هم اکنون نیرویش به سستی ‌گراییده و از [[مبارزه]] با همتایان خود و [[شجاعان]] بازمانده است. نه خیر، چنین نیست. [[آگاه]] باشید! درختان بیابانی چوبشان محکم‌تر است؛ اما درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند، پوستشان نازک است و درختانی که در بیابان روییده‌اند، جز با آب [[باران]] [[سیراب]] نمی‌گردند و آتششان شعله‌ورتر و پردوام‌تر است. من نیز چون روشنی‌ام را از [[روشنایی]] [[پیامبر]] {{صل}} گرفته‌ام هم‌چون ذراع به بازو هستم ([[راه]] او را خواهم رفت و تغییری در مسیرم نخواهم داد). به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر [[عرب]] برای [[جنگ]] با من پشت به پشت یک دیگر بدهند، من به این [[نبرد]] پشت نمی‌کنم و اگر فرصتی دست دهد که بتوانم آن را مهار کنم به سرعت به سوی آنان میشتابم و به زودی تلاش خواهم کرد که [[زمین]] را از این شخص وارونه و این [[جسم]] کج‌اندیش ([[فطرت]] [[آلوده]]) [[پاک]] سازم تا سنگ و شن از میان دانه‌ها خارج شود».


در پایانِ [[نامه]]، [[امام علی]] {{ع}} [[دنیا]] را مخاطب قرار داده و می‌فرماید: ای [[دنیا]]! از من دور شو، افسارت را به گردنت انداختم و تو را رها کردم. من از چنگال تو [[رهایی]] یافتم و از دام‌های تو رسته‌ام و از لغزش‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند کسانی که با شوخی‌هایت آنها را [[مغرور]] ساختی؟ کجایند ملت‌هایی که با زینت‌های خود آنها را فریفتی؟ که اکنون در گورستان‌ها آرمیده‌اند و درون لحدها شده‌اند. [[سوگند]] به [[خدا]]! اگر تو (ای [[دنیا]]) شخص دیدنی و قالب [[حسی]] بودی، حدود [[خداوند]] را در مورد بندگانی که آنها را با آرزوهایت [[فریب]] داده‌ای بر تو جاری می‌ساختم و [[کیفر پروردگار]] را - در مورد ملت‌هایی که آنها را به [[هلاکت]] افکندی و قدرتمندانی که آنها را [[تسلیم]] [[مرگ]] و نابود کردی و [[هدف]] انواع [[بلاها]] قرار دادی، در آنجا که نه [[راه]] پس داشته و نه [[راه]] پیش – درباره‌ات به مرحله [[اجرا]] میگذاردم. هیهات! ای [[دنیا]]، کسی که در لغزش‌گاه‌های تو قدم گذارد، [[سقوط]] می‌کند. کسی که بر امواج بلاهای تو سوار شود، [[غرق]] می‌شود. اما کسی که از دام‌های تو خود را دور کند، [[پیروز]] می‌گردد. ای [[دنیا]]! کسی که از دست تو سالم فرار کرده از این که در [[معیشت]] و [[سختی]] [[زندگی]] کند ناراحت نیست، زیرا که [[دنیا]] در نظر او هم‌چون یک روز است و زمان [[پیمان]] گرفتنش فرا رسیده است.
در پایانِ [[نامه]]، [[امام علی]] {{ع}} [[دنیا]] را مخاطب قرار داده و می‌فرماید: ای [[دنیا]]! از من دور شو، افسارت را به گردنت انداختم و تو را رها کردم. من از چنگال تو [[رهایی]] یافتم و از دام‌های تو رسته‌ام و از لغزش‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند کسانی که با شوخی‌هایت آنها را [[مغرور]] ساختی؟ کجایند ملت‌هایی که با زینت‌های خود آنها را فریفتی؟ که اکنون در گورستان‌ها آرمیده‌اند و درون لحدها شده‌اند. [[سوگند]] به [[خدا]]! اگر تو (ای [[دنیا]]) شخص دیدنی و قالب [[حسی]] بودی، حدود [[خداوند]] را در مورد بندگانی که آنها را با آرزوهایت [[فریب]] داده‌ای بر تو جاری می‌ساختم و [[کیفر پروردگار]] را - در مورد ملت‌هایی که آنها را به [[هلاکت]] افکندی و قدرتمندانی که آنها را [[تسلیم]] [[مرگ]] و نابود کردی و [[هدف]] انواع [[بلاها]] قرار دادی، در آنجا که نه [[راه]] پس داشته و نه [[راه]] پیش – درباره‌ات به مرحله [[اجرا]] میگذاردم. هیهات! ای [[دنیا]]، کسی که در لغزش‌گاه‌های تو قدم گذارد، [[سقوط]] می‌کند. کسی که بر امواج بلاهای تو سوار شود، [[غرق]] می‌شود. اما کسی که از دام‌های تو خود را دور کند، [[پیروز]] می‌گردد. ای [[دنیا]]! کسی که از دست تو سالم فرار کرده از این که در [[معیشت]] و [[سختی]] [[زندگی]] کند ناراحت نیست، زیرا که [[دنیا]] در نظر او هم‌چون یک روز است و زمان [[پیمان]] گرفتنش فرا رسیده است.
خط ۷۷: خط ۷۷:


در پایان، [[امام]] {{ع}} این چنین انسان‌های [[وارسته]] را معرفی می‌کند: خوشا به حال کسی که واجباتش را به جا آورده و [[سختی‌ها]] و [[مشکلات]] را [[تحمل]] می‌کند. [[خواب]] در [[شب]] را کنار گذارده تا آن گاه که بر او [[غلبه]] کند و روی [[زمین]] دراز بکشد و دست زیر سر گذاشته و استراحت کند. در این میان گروهی هستند که از [[خوف]] [[معاد]] چشم‌هایشان [[خواب]] ندارد، پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته، همواره لب‌هایشان به [[ذکر خدا]] در حرکت است و گناهانشان بر اثر [[استغفار]] از بین رفته است. آنها حزب‌الله‌اند، [[آگاه]] باشید که حزب‌الله رستگارند. بنابراین ای پسر [[حنیف]]! از [[خدا]] بترس و به همان قرص‌های نان اکتفا کن تا از [[آتش جهنم]] خلاص شوی<ref>نهج البلاغه، نامۀ ۴۵.</ref>؛
در پایان، [[امام]] {{ع}} این چنین انسان‌های [[وارسته]] را معرفی می‌کند: خوشا به حال کسی که واجباتش را به جا آورده و [[سختی‌ها]] و [[مشکلات]] را [[تحمل]] می‌کند. [[خواب]] در [[شب]] را کنار گذارده تا آن گاه که بر او [[غلبه]] کند و روی [[زمین]] دراز بکشد و دست زیر سر گذاشته و استراحت کند. در این میان گروهی هستند که از [[خوف]] [[معاد]] چشم‌هایشان [[خواب]] ندارد، پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته، همواره لب‌هایشان به [[ذکر خدا]] در حرکت است و گناهانشان بر اثر [[استغفار]] از بین رفته است. آنها حزب‌الله‌اند، [[آگاه]] باشید که حزب‌الله رستگارند. بنابراین ای پسر [[حنیف]]! از [[خدا]] بترس و به همان قرص‌های نان اکتفا کن تا از [[آتش جهنم]] خلاص شوی<ref>نهج البلاغه، نامۀ ۴۵.</ref>؛
سران [[کشورهای اسلامی]] و [[پادشاهان]] و [[پیشوایان]] [[مسلمانان]] چه خوب است که از این [[نامه]] [[پند]] گرفته و علاوه بر این که خود، [[راه]] [[حضرت علی]] {{ع}} را بپویند و تنها به [[لباس]] و قیافه و چهره آراسته به مثل آن [[امام همام]] {{ع}} [[خودنمایی]] ننمایند، بلکه [[راه]] آن [[حضرت]] را بروند و از کوچک‌ترین [[لغزش]] [[کارگزاران]] [[کشور اسلامی]] نیز [[چشم‌پوشی]] نکنند و به خلیفۀ [[مسلمانان]] ([[امیرالمؤمنین]]) [[اقتدا]] کنند و کارهای زیردستان خود ([[مردم]] و [[حکومت]]) را به طور کامل زیر نظر بگیرند تا خدمت‌گزار [[اسلام]] و [[مسلمانان]] شوند که [[حضرت علی]] {{ع}} می‌فرماید: “قانع نشوید که به آنها [[پیشوا]]، [[خلیفه]]، [[رئیس]] و [[رهبر]]... بگویند که این کافی نیست و [[روز قیامت]] همه باید پاسخگوی [[کاستی‌ها]] و [[مشکلات]] [[ملت]] [[اسلام]] شوند.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۶۷-۹۷۲.</ref>
سران [[کشورهای اسلامی]] و [[پادشاهان]] و [[پیشوایان]] [[مسلمانان]] چه خوب است که از این [[نامه]] [[پند]] گرفته و علاوه بر این که خود، [[راه]] [[حضرت علی]] {{ع}} را بپویند و تنها به [[لباس]] و قیافه و چهره آراسته به مثل آن [[امام همام]] {{ع}} [[خودنمایی]] ننمایند، بلکه [[راه]] آن [[حضرت]] را بروند و از کوچک‌ترین [[لغزش]] [[کارگزاران]] [[کشور اسلامی]] نیز [[چشم‌پوشی]] نکنند و به خلیفۀ [[مسلمانان]] ([[امیرالمؤمنین]]) [[اقتدا]] کنند و کارهای زیردستان خود ([[مردم]] و [[حکومت]]) را به طور کامل زیر نظر بگیرند تا خدمت‌گزار [[اسلام]] و [[مسلمانان]] شوند که [[حضرت علی]] {{ع}} می‌فرماید: «قانع نشوید که به آنها [[پیشوا]]، [[خلیفه]]، [[رئیس]] و [[رهبر]]... بگویند که این کافی نیست و [[روز قیامت]] همه باید پاسخگوی [[کاستی‌ها]] و [[مشکلات]] [[ملت]] [[اسلام]] شوند».<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۶۷-۹۷۲.</ref>


== [[عثمان بن حنیف]] و [[اندوه]] [[امام]] {{ع}} ==
== [[عثمان بن حنیف]] و [[اندوه]] [[امام]] {{ع}} ==
[[عثمان بن حنیف]] موقعی که استاندار [[حضرت علی]] {{ع}} در [[شهر بصره]] بود با [[سپاه]] [[جمل]] به سرکردگی [[عایشه]]، [[طلحه]] و [[زبیر]] مواجه شد و قصد [[جنگ]] با آنها را داشت، اما سران [[سپاه]] [[جمل]] با [[عثمان بن حنیف]] [[پیمان]] ترک [[جنگ]] بستند تا [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به [[بصره]] وارد شود و [[تصمیم]] نهایی با آن [[حضرت]] باشد، اما [[عایشه]] و [[طلحه]] و [[زبیر]]، یک باره و یک‌طرفه [[پیمان]] شکسته و به طور غافل‌گیرانه به [[قصر]] [[عثمان بن حنیف]] وارد شدند و تمامی مراقبین بی‌گناه را کشتند و ابن [[حنیف]] را دستگیر کردند و به [[دستور]] [[عایشه]] میخواستند او را بکشند اما از [[ترس]] برادرش ([[سهل بن حنیف]]) که [[حاکم مکه]] بود، این کار را نکردند اما او را شلاق زدند و موهای صورت، ابروها و مژه‌هایش را بدون هیچ [[جرم]] و گناهی تراشیدند و او را زندان کرده و پس از مدتی او را [[آزاد]] کردند.
[[عثمان بن حنیف]] موقعی که استاندار [[حضرت علی]] {{ع}} در [[شهر بصره]] بود با [[سپاه]] [[جمل]] به سرکردگی [[عایشه]]، [[طلحه]] و [[زبیر]] مواجه شد و قصد [[جنگ]] با آنها را داشت، اما سران [[سپاه]] [[جمل]] با [[عثمان بن حنیف]] [[پیمان]] ترک [[جنگ]] بستند تا [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به [[بصره]] وارد شود و [[تصمیم]] نهایی با آن [[حضرت]] باشد، اما [[عایشه]] و [[طلحه]] و [[زبیر]]، یک باره و یک‌طرفه [[پیمان]] شکسته و به طور غافل‌گیرانه به [[قصر]] [[عثمان بن حنیف]] وارد شدند و تمامی مراقبین بی‌گناه را کشتند و ابن [[حنیف]] را دستگیر کردند و به [[دستور]] [[عایشه]] میخواستند او را بکشند اما از [[ترس]] برادرش ([[سهل بن حنیف]]) که [[حاکم مکه]] بود، این کار را نکردند اما او را شلاق زدند و موهای صورت، ابروها و مژه‌هایش را بدون هیچ [[جرم]] و گناهی تراشیدند و او را زندان کرده و پس از مدتی او را [[آزاد]] کردند.


[[عثمان بن حنیف]] وقتی از [[حبس]] [[نجات]] یافت، مهاجمان، او را بین ماندن در [[بصره]] یا رفتن مخیر کردند، اما او بی‌درنگ از [[بصره]] خارج شد و خود را در محلی بین [[بصره]] و [[کوفه]] به نام "ربذه" یا به قولی "ذی قار" به محضر [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} رساند، او همین که نگاهش به [[جمال]] منور [[حضرت علی]] {{ع}} افتاد، [[اشک]] از چشمانش جاری شد و عرضه داشت: ای [[امیرالمؤمنین]]، ببینید با من چگونه [[رفتار]] کردند! تو مرا پیرمرد و با [[محاسن]] فرستادی اما اینک [[جوان]] و بی‌مو می‌یابی<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۰؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۲۱.</ref>. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} وقتی او را این گونه دید، بسیار ناراحت شد و او را به [[پاداش]] و [[اجر]] [[معنوی]] [[بشارت]] داد. و به گفته [[ابومخنف]] [[حضرت]] سه مرتبه کلمه [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} را بر زبان آورد و آنگاه وی تمام قضایای [[بصره]] را به [[سمع]] [[امام]] {{ع}} رساند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۲۱.</ref>.
[[عثمان بن حنیف]] وقتی از [[حبس]] [[نجات]] یافت، مهاجمان، او را بین ماندن در [[بصره]] یا رفتن مخیر کردند، اما او بی‌درنگ از [[بصره]] خارج شد و خود را در محلی بین [[بصره]] و [[کوفه]] به نام «ربذه» یا به قولی «ذی قار» به محضر [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} رساند، او همین که نگاهش به [[جمال]] منور [[حضرت علی]] {{ع}} افتاد، [[اشک]] از چشمانش جاری شد و عرضه داشت: ای [[امیرالمؤمنین]]، ببینید با من چگونه [[رفتار]] کردند! تو مرا پیرمرد و با [[محاسن]] فرستادی اما اینک [[جوان]] و بی‌مو می‌یابی<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۸۰؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۲۱.</ref>. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} وقتی او را این گونه دید، بسیار ناراحت شد و او را به [[پاداش]] و [[اجر]] [[معنوی]] [[بشارت]] داد. و به گفته [[ابومخنف]] [[حضرت]] سه مرتبه کلمه [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} را بر زبان آورد و آنگاه وی تمام قضایای [[بصره]] را به [[سمع]] [[امام]] {{ع}} رساند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۲۱.</ref>.
[[اندوه]] [[امام]] {{ع}} از این فاجعه ناگوار را می‌توان از نامه‌ای که برای [[جریر بن عبدالله بجلی]] که از زمان [[عثمان]] در مرز [[همدان]] [[حکومت]] می‌راند، دریافت؛ زیرا در آن [[نامه]] [[حضرت]] شکوه‌ای جان‌کاه از [[رفتار]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[نقض عهد]] و پیمانشان را یادآور می‌شود و از [[رفتار]] [[ناپسند]] و غیر [[اسلامی]] و غیر [[انسانی]] آن دو با نماینده‌اش [[عثمان بن حنیف]] را یادآور می‌گردد<ref>ر. ک: رقعة صفین، ص۱۵. </ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۷۳-۹۷۴.</ref>
[[اندوه]] [[امام]] {{ع}} از این فاجعه ناگوار را می‌توان از نامه‌ای که برای [[جریر بن عبدالله بجلی]] که از زمان [[عثمان]] در مرز [[همدان]] [[حکومت]] می‌راند، دریافت؛ زیرا در آن [[نامه]] [[حضرت]] شکوه‌ای جان‌کاه از [[رفتار]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[نقض عهد]] و پیمانشان را یادآور می‌شود و از [[رفتار]] [[ناپسند]] و غیر [[اسلامی]] و غیر [[انسانی]] آن دو با نماینده‌اش [[عثمان بن حنیف]] را یادآور می‌گردد<ref>ر. ک: رقعة صفین، ص۱۵. </ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۹۷۳-۹۷۴.</ref>


۲۴٬۴۶۴

ویرایش