پرش به محتوا

احنف بن قیس تمیمی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
جز (جایگزینی متن - 'رده:بنی تمیم' به 'رده:بنی‌تمیم')
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست')
 
خط ۷۷: خط ۷۷:
[[امام]] {{ع}} [[نامه]] را از [[ربذه]] ارسال کرده بود و در پایان نوشته بود که: «من هم به زودی به سوی تو خواهم آمد».
[[امام]] {{ع}} [[نامه]] را از [[ربذه]] ارسال کرده بود و در پایان نوشته بود که: «من هم به زودی به سوی تو خواهم آمد».


[[عثمان بن حنیف]] پس از [[مشورت]] با [[یاران]] خود، و بعد از دریافت [[نامه]] [[امام]] {{ع}} فوراً [[عمران بن حصین]] و [[ابوالاسود دوئلی]] – که از شخصیت‌های [[بصره]] بودند – را ‌طلبید و به آنان مأموریت داد تا با [[طلحه]] و [[زبیر]] بیرون [[بصره]] [[ملاقات]] کنند و [[هدف]] آنان را از [[لشکرکشی]] به [[بصره]] جویا شوند. آن دو از [[بصره]] بیرون آمدند و در حفر [[ابوموسی]] به [[ملاقات]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] رفتند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۱۱.</ref>، بدون تردید اگر [[عثمان بن حنیف]] به نظر و [[رأی]] صحیح و درست [[احنف بن قیس]] توجه می‌کرد و در بیرون [[شهر بصره]] با [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[نبرد]] می‌پرداخت، کار بدان جا نمی‌کشید که تا این حد از دو طرف خونشان ریخته شود و خود ابن حنيف هم با آن وضع دلخراش از [[بصره]] [[اخراج]] شود و قهراً [[شهر بصره]] به [[دست]] مهاجمین نمی‌افتاد. با آنکه کار به [[صلح]] می‌کشید و خونی ریخته نمی‌شد، و [[الله]] العالم<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۱.</ref>.
[[عثمان بن حنیف]] پس از [[مشورت]] با [[یاران]] خود، و بعد از دریافت [[نامه]] [[امام]] {{ع}} فوراً [[عمران بن حصین]] و [[ابوالاسود دوئلی]] – که از شخصیت‌های [[بصره]] بودند – را ‌طلبید و به آنان مأموریت داد تا با [[طلحه]] و [[زبیر]] بیرون [[بصره]] [[ملاقات]] کنند و [[هدف]] آنان را از [[لشکرکشی]] به [[بصره]] جویا شوند. آن دو از [[بصره]] بیرون آمدند و در حفر [[ابوموسی]] به [[ملاقات]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] رفتند<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۱۱.</ref>، بدون تردید اگر [[عثمان بن حنیف]] به نظر و [[رأی]] صحیح و درست [[احنف بن قیس]] توجه می‌کرد و در بیرون [[شهر بصره]] با [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[نبرد]] می‌پرداخت، کار بدان جا نمی‌کشید که تا این حد از دو طرف خونشان ریخته شود و خود ابن حنيف هم با آن وضع دلخراش از [[بصره]] [[اخراج]] شود و قهراً [[شهر بصره]] به دست مهاجمین نمی‌افتاد. با آنکه کار به [[صلح]] می‌کشید و خونی ریخته نمی‌شد، و [[الله]] العالم<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۱.</ref>.


== نقش احنف در [[جنگ جمل]] ==
== نقش احنف در [[جنگ جمل]] ==
خط ۱۱۸: خط ۱۱۸:


== تذکرات و [[نصایح]] احنف به [[ابوموسی اشعری]] ==
== تذکرات و [[نصایح]] احنف به [[ابوموسی اشعری]] ==
هنگامی که [[ابوموسی اشعری]] ([[نماینده]] [[مردم]] [[عراق]])<ref>امام {{ع}} هرگز به انتخاب ابوموسی راضی نبود و او را شایسته چنین ماموریت خطیری نمی‌دید، اما گروهی از مردم ظاهر بین کوفه خواسته خود را بر امام {{ع}} تحمیل کردند و زیر بار وکالت و حکمیت شخص دیگری جز ابوموسی نرفتند.</ref> به نمایندگی از سوی [[امام]] {{ع}} برای گفت و گو با [[عمرو عاص]] عازم [[دومه الجندل]] گردید، [[احنف بن قیس تمیمی سعدی|احنف بن قیس]] که [[مرد]] [[سیاست]] و [[کیاست]] و [[بصیر]] به امور بود، [[دست]] [[ابوموسی]] را گرفت و او را از نیرنگ‌های [[عمرو عاص]] بر [[حذر]] داشت و اهمیت این مذاکرات را به وی گوشزد کرد و گفت: «عظمت کار را [[درک]] کن و بدان که کار ادامه دارد، اگر [[عراق]] را ضایع کنی، دیگر عراقی نیست. از [[مخالفت]] [[خدا]] بپرهیز که [[خدا]] [[دنیا]] و [[آخرت]] را برای تو جمع می‌کند. اگر فردا با [[عمرو عاص]] رو به رو شدی، تو ابتدا [[سلام]] مکن، هر چند [[سبقت]] بر [[سلام]] [[سنت]] است ولی او [[شایسته]] این کار نیست. [[دست]] در [[دست]] او مگذار، زیرا [[دست]] تو [[امانت]] است، مبادا تو را در صدر مجلس بنشاند، که این کار [[خدعه]] و [[فریب]] است، از این که با تو در اتاقی تنها سخن بگوید بپرهیز؛ زیرا ممکن است در آنجا گروهی را به عنوان [[شهود]]، مخفی سازد تا بر ضد تو [[گواهی]] دهند».
هنگامی که [[ابوموسی اشعری]] ([[نماینده]] [[مردم]] [[عراق]])<ref>امام {{ع}} هرگز به انتخاب ابوموسی راضی نبود و او را شایسته چنین ماموریت خطیری نمی‌دید، اما گروهی از مردم ظاهر بین کوفه خواسته خود را بر امام {{ع}} تحمیل کردند و زیر بار وکالت و حکمیت شخص دیگری جز ابوموسی نرفتند.</ref> به نمایندگی از سوی [[امام]] {{ع}} برای گفت و گو با [[عمرو عاص]] عازم [[دومه الجندل]] گردید، [[احنف بن قیس تمیمی سعدی|احنف بن قیس]] که [[مرد]] [[سیاست]] و [[کیاست]] و [[بصیر]] به امور بود، دست [[ابوموسی]] را گرفت و او را از نیرنگ‌های [[عمرو عاص]] بر [[حذر]] داشت و اهمیت این مذاکرات را به وی گوشزد کرد و گفت: «عظمت کار را [[درک]] کن و بدان که کار ادامه دارد، اگر [[عراق]] را ضایع کنی، دیگر عراقی نیست. از [[مخالفت]] [[خدا]] بپرهیز که [[خدا]] [[دنیا]] و [[آخرت]] را برای تو جمع می‌کند. اگر فردا با [[عمرو عاص]] رو به رو شدی، تو ابتدا [[سلام]] مکن، هر چند [[سبقت]] بر [[سلام]] [[سنت]] است ولی او [[شایسته]] این کار نیست. دست در دست او مگذار، زیرا دست تو [[امانت]] است، مبادا تو را در صدر مجلس بنشاند، که این کار [[خدعه]] و [[فریب]] است، از این که با تو در اتاقی تنها سخن بگوید بپرهیز؛ زیرا ممکن است در آنجا گروهی را به عنوان [[شهود]]، مخفی سازد تا بر ضد تو [[گواهی]] دهند».


آن‌گاه احنف [[ابوموسی]] را آزمود و دانست که ابایی از [[خلع امام]] [[علی]] {{ع}} از [[حکومت]] ندارد، لذا نزد [[امام]] آمد و ماجرا را برای آن [[حضرت]] بیان کرد. [[امام]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ اللَّهَ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ}}. احنف یادآور شد که این کار مایه [[ناراحتی]] ماست<ref>وقعة صفين، ص۵۳۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۹.</ref>. و همان‌طوری که احنف [[پیش بینی]] می‌کرد واقع شد و [[عمرو عاص]] با [[حیله]] و [[تزویر]]، [[ابوموسی]] را [[فریب]] داد. [[ظلم]] فاحشی بر [[اسلام]] و [[امام]] [[مسلمین]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} وارد شد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
آن‌گاه احنف [[ابوموسی]] را آزمود و دانست که ابایی از [[خلع امام]] [[علی]] {{ع}} از [[حکومت]] ندارد، لذا نزد [[امام]] آمد و ماجرا را برای آن [[حضرت]] بیان کرد. [[امام]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ اللَّهَ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ}}. احنف یادآور شد که این کار مایه [[ناراحتی]] ماست<ref>وقعة صفين، ص۵۳۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۴۹.</ref>. و همان‌طوری که احنف [[پیش بینی]] می‌کرد واقع شد و [[عمرو عاص]] با [[حیله]] و [[تزویر]]، [[ابوموسی]] را [[فریب]] داد. [[ظلم]] فاحشی بر [[اسلام]] و [[امام]] [[مسلمین]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} وارد شد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۱۵۶-۱۵۷.</ref>.
خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
روزی در مجلس [[معاویه]] که جمع زیادی از [[رجال]] برجسته [[شام]] حضور داشتند، مردی [[چاپلوس]] به مجلس وارد شد و خطبه‌ای خواند و در آخر کلامش به [[اميرالمؤمنین علی]] {{ع}} [[لعن]] و [[ناسزا]] گفت!
روزی در مجلس [[معاویه]] که جمع زیادی از [[رجال]] برجسته [[شام]] حضور داشتند، مردی [[چاپلوس]] به مجلس وارد شد و خطبه‌ای خواند و در آخر کلامش به [[اميرالمؤمنین علی]] {{ع}} [[لعن]] و [[ناسزا]] گفت!


حاضران از باب [[تأیید]] سخنان آن [[مرد]] [[چاپلوس]] ساکت ماندند. احنف این [[شیعه راستین]] [[حضرت علی]] {{ع}} [[سکوت]] را جایز ندانست و خطاب به [[معاویه]] چنین گفت: این مرد که این‌گونه به [[على]] [[جسارت]] کرد، اگر می‌دانست که [[لعن]] [[انبیای الهی]] {{عم}} تا این حد تو را [[خرسند]] می‌سازد، آنان را نیز [[لعنت]] می‌کرد. پس از [[خدا]] بترس و از [[علی]] [[دست]] بدار، که اون اینک از [[دنیا]] رفته و خدای خود را [[ملاقات]] و در بستر قبرش با [[اعمال]] خود [[خلوت]] کرده است. ای [[معاویه]]، به [[خدا]] [[سوگند]]، تا آنجا که ما [[حضرت علی]] {{ع}} را می‌شناسیم، سوابقی درخشان، [[اخلاقی]] [[پاکیزه]]، [[مناقب]] [[عظیم]] و مصائبی بزرگ داشت. وی اعظم [[علما]] و [[برترین]] فضلا و [[بردبارترین]] بردباران و [[وصی]] [[بهترین]] انبیاست، چگونه روا خواهد بود که این‌گونه مورد [[جسارت]] و بی‌حرمتی قرار گیرد؟
حاضران از باب [[تأیید]] سخنان آن [[مرد]] [[چاپلوس]] ساکت ماندند. احنف این [[شیعه راستین]] [[حضرت علی]] {{ع}} [[سکوت]] را جایز ندانست و خطاب به [[معاویه]] چنین گفت: این مرد که این‌گونه به [[على]] [[جسارت]] کرد، اگر می‌دانست که [[لعن]] [[انبیای الهی]] {{عم}} تا این حد تو را [[خرسند]] می‌سازد، آنان را نیز [[لعنت]] می‌کرد. پس از [[خدا]] بترس و از [[علی]] دست بدار، که اون اینک از [[دنیا]] رفته و خدای خود را [[ملاقات]] و در بستر قبرش با [[اعمال]] خود [[خلوت]] کرده است. ای [[معاویه]]، به [[خدا]] [[سوگند]]، تا آنجا که ما [[حضرت علی]] {{ع}} را می‌شناسیم، سوابقی درخشان، [[اخلاقی]] [[پاکیزه]]، [[مناقب]] [[عظیم]] و مصائبی بزرگ داشت. وی اعظم [[علما]] و [[برترین]] فضلا و [[بردبارترین]] بردباران و [[وصی]] [[بهترین]] انبیاست، چگونه روا خواهد بود که این‌گونه مورد [[جسارت]] و بی‌حرمتی قرار گیرد؟


[[معاویه]] گفت: ای احنف، به [[راستی]] که خار و خاشاک بر چشمم ریختی و سخن نسنجیده گفتی و [[عاقبت]] آن را نمی‌دانی و پایانش را نمی‌بینی. حال که چنین گفتی، باید بر [[منبر]] نشسته و [[علی]] را در بین [[مردم]] [[نفرین]] کنی! احنف گفت: اگر مرا از انجام این کار معاف داری، برایت بهتر است؛ زیرا هرگز لبانم به [[بدگویی]] [[علی]] {{ع}} گشوده نخواهد شد. [[معاویه]] گفت: من تو را معاف نمی‌دارم و باز به تو می‌گویم که باید به [[منبر]] رفته و [[علی]] را در جمع [[مردم]] [[لعنت]] کنی! احنف گفت: در این صورت میان تو و او به [[انصاف]] [[سخن]] خواهم گفت و به [[انصاف]] عمل خواهم کرد. [[معاویه]] پرسید: مگر چه می‌خواهی بگویی؟
[[معاویه]] گفت: ای احنف، به [[راستی]] که خار و خاشاک بر چشمم ریختی و سخن نسنجیده گفتی و [[عاقبت]] آن را نمی‌دانی و پایانش را نمی‌بینی. حال که چنین گفتی، باید بر [[منبر]] نشسته و [[علی]] را در بین [[مردم]] [[نفرین]] کنی! احنف گفت: اگر مرا از انجام این کار معاف داری، برایت بهتر است؛ زیرا هرگز لبانم به [[بدگویی]] [[علی]] {{ع}} گشوده نخواهد شد. [[معاویه]] گفت: من تو را معاف نمی‌دارم و باز به تو می‌گویم که باید به [[منبر]] رفته و [[علی]] را در جمع [[مردم]] [[لعنت]] کنی! احنف گفت: در این صورت میان تو و او به [[انصاف]] [[سخن]] خواهم گفت و به [[انصاف]] عمل خواهم کرد. [[معاویه]] پرسید: مگر چه می‌خواهی بگویی؟


احنف گفت: پس از [[ستایش خداوند]] بر پیامبرش [[درود]] می‌فرستم و چنین می‌گویم: ای [[مردم]]، [[معاویه]] از من خواسته که [[علی]] را [[لعن]] کنم! بدانید که [[علی]] و [[معاویه]] پس از آنکه در امر [[خلافت]] [[اختلاف]] پیدا کردند، به [[جنگ]] یکدیگر برخاستند و هر یک از آن دو خود را به [[حق]] می‌دانستند و بنابراین من [[دعا]] می‌کنم و شما هم آمین بگویید، ابتدا می‌گویم [[رحمت خدا]] بر شما باد. پس از آن می‌گویم: پروردگارا، [[لعنت]] تو و فرشتگانت و [[انبیا]] و فرستادگانت و همه مخلوقاتت بر یکی از این دو ([[علی]] و [[معاویه]]) که به دیگری [[ستم]] کرده، فرو فرست و همین‌طور بر گروه [[ستم‌کار]] که به ناحق بر ضد طرف مقابل [[دست]] به [[شورش]] زد [[لعن]] فرست و آنان را از دایره [[رحمت]] خود خارج ساز و بر آنان سخت گیر. بعد می‌گویم: ای [[مردم]] آمین بگویید که [[خدا]] شما را بیامرزد.
احنف گفت: پس از [[ستایش خداوند]] بر پیامبرش [[درود]] می‌فرستم و چنین می‌گویم: ای [[مردم]]، [[معاویه]] از من خواسته که [[علی]] را [[لعن]] کنم! بدانید که [[علی]] و [[معاویه]] پس از آنکه در امر [[خلافت]] [[اختلاف]] پیدا کردند، به [[جنگ]] یکدیگر برخاستند و هر یک از آن دو خود را به [[حق]] می‌دانستند و بنابراین من [[دعا]] می‌کنم و شما هم آمین بگویید، ابتدا می‌گویم [[رحمت خدا]] بر شما باد. پس از آن می‌گویم: پروردگارا، [[لعنت]] تو و فرشتگانت و [[انبیا]] و فرستادگانت و همه مخلوقاتت بر یکی از این دو ([[علی]] و [[معاویه]]) که به دیگری [[ستم]] کرده، فرو فرست و همین‌طور بر گروه [[ستم‌کار]] که به ناحق بر ضد طرف مقابل دست به [[شورش]] زد [[لعن]] فرست و آنان را از دایره [[رحمت]] خود خارج ساز و بر آنان سخت گیر. بعد می‌گویم: ای [[مردم]] آمین بگویید که [[خدا]] شما را بیامرزد.


آری ای [[معاویه]]، من چنین خواهم گفت، هر چند که به قیمت جانم تمام شود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.
آری ای [[معاویه]]، من چنین خواهم گفت، هر چند که به قیمت جانم تمام شود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد.
۲۱۸٬۲۱۰

ویرایش