پرش به محتوا

ولایت در عرفان اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶: خط ۳۶:
[[ولایت]] ملکیه نیز به معنای [[نصرت]] است. ملائک اصناف گوناگونی دارند: ملائک مهیّمه، ملائک مسخّره و ملائک مدبّره... این [[فرشتگان]] [[کارگزاران]] [[عرش الهی]] در اداره [[جهان]] هستند<ref>ر. ک: امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۷۷؛ ر. ک: محمدحسین طباطبائی، رسائل توحیدی، ص۲۱۹.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴-۳۵.</ref>.
[[ولایت]] ملکیه نیز به معنای [[نصرت]] است. ملائک اصناف گوناگونی دارند: ملائک مهیّمه، ملائک مسخّره و ملائک مدبّره... این [[فرشتگان]] [[کارگزاران]] [[عرش الهی]] در اداره [[جهان]] هستند<ref>ر. ک: امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۷۷؛ ر. ک: محمدحسین طباطبائی، رسائل توحیدی، ص۲۱۹.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۴-۳۵.</ref>.


=== [[ولایت عامه]] و [[ولایت خاصه]] ===
=== ولایت عامه و [[ولایت خاصه]] ===
این قسم در واقع، تقسیمی‌ از [[ولایت]] بشریه است که به معنای لغوی "[[ولیّ]]" یعنی [[قرب]] و نزدیکی، بازمی‌‌گردد.
این قسم در واقع، تقسیمی‌ از [[ولایت]] بشریه است که به معنای لغوی "[[ولیّ]]" یعنی [[قرب]] و نزدیکی، بازمی‌‌گردد.


در آرای عرفا، [[ولایت عامه]] سه معنا دارد:
در آرای عرفا، ولایت عامه سه معنا دارد:
# [[ولایت عامه]] یعنی [[تولّی]] و [[تصدی]] بعضی از [[مردم]] به بعضی دیگر، از همین رو که گروهی از [[مردم]] می‌توانند [[مصالح]] گروه دیگر را تأمین‌کنند. این [[تسخیر]] طرفینی است؛ برای مثال: هم شاه در [[تسخیر]] رُعایاست و هم رعایا مسخّر شاه هستند<ref>ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۱۲.</ref>.
# ولایت عامه یعنی [[تولّی]] و [[تصدی]] بعضی از [[مردم]] به بعضی دیگر، از همین رو که گروهی از [[مردم]] می‌توانند [[مصالح]] گروه دیگر را تأمین‌کنند. این [[تسخیر]] طرفینی است؛ برای مثال: هم شاه در [[تسخیر]] رُعایاست و هم رعایا مسخّر شاه هستند<ref>ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ج۱۴، ص۵۱۲.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت]] عُموم [[مؤمنین]] [[صالح]] برحسب مراتبشان {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>. از آنجا که [[قرب]] امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی [[خداوند]] [[ولیّ]] [[مؤمنان]] باشد، آنان نیز اولیای [[خداوند]] خواهند بود<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.</ref>.
# ولایت عامه به معنای [[ولایت]] عُموم [[مؤمنین]] [[صالح]] برحسب مراتبشان {{متن قرآن|اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...}}<ref>«خداوند سرور مؤمنان است»... سوره بقره، آیه ۲۵۷.</ref>. از آنجا که [[قرب]] امری اضافی است و دو طرف دارد، وقتی [[خداوند]] [[ولیّ]] [[مؤمنان]] باشد، آنان نیز اولیای [[خداوند]] خواهند بود<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۱.</ref>.
# [[ولایت عامه]] به معنای [[ولایت مطلقه]]، که در این معنا، [[بنده]] فقط به [[خدا]] نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و [[ولایت خاصه]] در مقابل این معنا از [[ولایت]] آورده می‌‌شود. از نظر عرفا [[ولایت خاصه]] زمانی رخ می‌نماید که [[بنده]] [[مؤمن]] به اندازه‌ای به [[خدا]] نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر. ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.</ref>.
# ولایت عامه به معنای [[ولایت مطلقه]]، که در این معنا، [[بنده]] فقط به [[خدا]] نزدیک می‌‌شود بی‌اینکه در او فانی گردد و [[ولایت خاصه]] در مقابل این معنا از [[ولایت]] آورده می‌‌شود. از نظر عرفا [[ولایت خاصه]] زمانی رخ می‌نماید که [[بنده]] [[مؤمن]] به اندازه‌ای به [[خدا]] نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانی‌اش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقی‌اش باقی نماند<ref>محمدرضا قمشه‌ای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلال‌الدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر. ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.</ref>.


مراد از [[ولایت]] [[عرفانی]]، [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است و هرگاه در [[عرفان]] به شکل مطلق از [[ولایت]] یاد می‌‌شود، مراد همین [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است. [[ولایت خاصه]] که مخصوص [[اصحاب]] [[قلوب]]، سالکان واصل و اهل‌الله می‌‌باشد، عبارت است از فنای [[عبد]] در [[معبود]]؛ بدان معنا که [[افعال]] خود را در [[افعال]] او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی می‌‌کند. مراد از [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] این است که [[عارف]] در [[سلوک]] [[معنوی]] خود پس از طیِّ [[سفر]] اوّل<ref>اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر. ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).</ref> (یعنی [[سفر]] از خَلق به [[حق]]) به [[مقام]] رفیع "فنای در [[حق]]" برسد. فنای سالک در [[حق]] موجب می‌‌گردد که [[حق تعالی]] در او تجلی کند و [[عارف]]، متخلق به صفات [[ربوبی]] گردد و با [[حق]] [[متحد]] شود، [[اتحاد]] رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به [[مقام]] "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس [[ولایت خاصه]] {{عربی|فناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً}} است و [[ولیّ]] {{عربی|هو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته}}<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر. ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر. ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۵-۳۸.</ref>.
مراد از [[ولایت]] [[عرفانی]]، [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است و هرگاه در [[عرفان]] به شکل مطلق از [[ولایت]] یاد می‌‌شود، مراد همین [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] است. [[ولایت خاصه]] که مخصوص [[اصحاب]] [[قلوب]]، سالکان واصل و اهل‌الله می‌‌باشد، عبارت است از فنای [[عبد]] در [[معبود]]؛ بدان معنا که [[افعال]] خود را در [[افعال]] او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی می‌‌کند. مراد از [[ولایت]] [[بشریه]] [[خاصه]] این است که [[عارف]] در [[سلوک]] [[معنوی]] خود پس از طیِّ [[سفر]] اوّل<ref>اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهل‌الله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود می‌پیمایند و به سر منزل وجوب می‌رسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می‌گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می‌دهد و از کثرت به کلّی غافل می‌‌شود. بعد از آن‌که عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو می‌رسد و سفر اوّل او تمام می‌‌شود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کرده‌اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق می‌‌نماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا می‌‌کند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف می‌‌شود و به مستدعیات آنها پی می‌برد و به اسرار قضا و قدر واقف می‌‌شود، ولایت او ولایت تامه الهیه می‌گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می‌‌نماید؛ به چشم حق می‌بیند و به سمع حق می‌‌شنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق می‌‌شود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می‌‌نماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما می‌گردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع می‌‌کند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر می‌شد، به وحدت نزدیک‌تر می‌شد، ولی در سفر حق به خَلق و هم‌چنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت می‌‌شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی‌‌دهد و حافظ بین مراتب می‌‌شود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال می‌نماید. کثرت افعال تمام‌تر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل می‌‌شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می‌رسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می‌‌نماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می‌نماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی می‌‌برد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می‌‌نماید. خلق را به مقام جمع دعوت می‌‌نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمی‌ع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر. ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).</ref> (یعنی [[سفر]] از خَلق به [[حق]]) به [[مقام]] رفیع "فنای در [[حق]]" برسد. فنای سالک در [[حق]] موجب می‌‌گردد که [[حق تعالی]] در او تجلی کند و [[عارف]]، متخلق به صفات [[ربوبی]] گردد و با [[حق]] [[متحد]] شود، [[اتحاد]] رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به [[مقام]] "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس [[ولایت خاصه]] {{عربی|فناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً}} است و [[ولیّ]] {{عربی|هو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته}}<ref>محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر. ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر. ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.</ref><ref>[[هادی اکبری ملک‌آبادی|اکبری]] و [[رقیه یوسفی سوته|یوسفی]]، [[ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی (کتاب)| ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی]]، ص۳۵-۳۸.</ref>.
۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش