پرش به محتوا

آزادی فطری در فقه سیاسی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'محمدبن' به 'محمد بن'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'محمدبن' به 'محمد بن')
خط ۱۳: خط ۱۳:
این مطلب، امری است که بسیاری از مکتب‌های مادی و [[الهی]] به آن باور دارند، هرچند که در سرچشمه آن و محدوده و گستره آن با هم اختلاف‌هایی گسترده دارند. ژان ژاک روسو فرانسوی در نگرش مادی خود، تصریح دارد [[طبیعت]]، [[انسان]] را [[آزاد]] [[آفریده]] است و [[بردگی]] او آن گاه است که وارد [[جامعه]] می‌شود و دیگرانی او را به بردگی می‌گیرند: کسی که از آزادی صرف نظر کند از [[مقام]] آدمیت، از [[حقوق]] و حتی از [[وظایف]] [[بشریت]] صرف نظر می‌نماید و هیچ چیزی نمی‌تواند این خسارت را جبران نماید، طبیعت، انسان را آزاد آفریده، ولی جامعه او را [[بنده]] گردانیده است. طبیعت، انسان را [[خوشبخت]] ایجاد کرده، ولی جامعه او را [[بدبخت]] و بیچاره نموده است<ref>ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ص۴۲.</ref>.
این مطلب، امری است که بسیاری از مکتب‌های مادی و [[الهی]] به آن باور دارند، هرچند که در سرچشمه آن و محدوده و گستره آن با هم اختلاف‌هایی گسترده دارند. ژان ژاک روسو فرانسوی در نگرش مادی خود، تصریح دارد [[طبیعت]]، [[انسان]] را [[آزاد]] [[آفریده]] است و [[بردگی]] او آن گاه است که وارد [[جامعه]] می‌شود و دیگرانی او را به بردگی می‌گیرند: کسی که از آزادی صرف نظر کند از [[مقام]] آدمیت، از [[حقوق]] و حتی از [[وظایف]] [[بشریت]] صرف نظر می‌نماید و هیچ چیزی نمی‌تواند این خسارت را جبران نماید، طبیعت، انسان را آزاد آفریده، ولی جامعه او را [[بنده]] گردانیده است. طبیعت، انسان را [[خوشبخت]] ایجاد کرده، ولی جامعه او را [[بدبخت]] و بیچاره نموده است<ref>ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ص۴۲.</ref>.


اما در نگرش [[قرآنی]] و [[دینی]]، آزادی امری در [[سرشت]] و [[فطرت انسان]] است که [[خداوند]] قبل از ورود او به عرصه [[سیاسی]]- [[اجتماعی]]، در نهاد او قرار داده، او را آزاد آفریده است و رها از هرگونه [[بندگی]] و بردگی دیگران. در [[آیات]] گوناگونی که در ادامه بررسی خواهد شد، تأکید می‌شود [[انبیای الهی]] آمده‌اند تا به انسان‌ها یادآور شوند که آنان نباید زیر [[سیطره]] و تازیانه [[طاغوت‌ها]] [[روزگار]] سر کنند. آن چه در [[کلام]] [[علی]] {{ع}} نیز آمده است بر این امر تأکید دارد که آزادی امری [[فطری]] است و خداوند، انسان را آزاد آفریده است: {{متن حدیث|وَ أَكْرِمْ‏ نَفْسَكَ‏ عَنْ‏ كُلِّ‏ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ‏ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً}}<ref>«خویش را از هر [[زبونی]] و [[پستی]] دور نگه دار هرچند که تو را به خواسته‌هایت رهنمون شود؛ چرا که هیچ سودی نمی‌تواند بهای چیزی باشد که از خویشتن خویش مایه می‌گذاری. برده دیگری مباش که خدایت [[آزاد]] [[آفریده]] است.» نهج البلاغه، محمدبن حسین شریف الرضی للصبحی صالح، خ ۳۱، ص۴۰۱.</ref>.
اما در نگرش [[قرآنی]] و [[دینی]]، آزادی امری در [[سرشت]] و [[فطرت انسان]] است که [[خداوند]] قبل از ورود او به عرصه [[سیاسی]]- [[اجتماعی]]، در نهاد او قرار داده، او را آزاد آفریده است و رها از هرگونه [[بندگی]] و بردگی دیگران. در [[آیات]] گوناگونی که در ادامه بررسی خواهد شد، تأکید می‌شود [[انبیای الهی]] آمده‌اند تا به انسان‌ها یادآور شوند که آنان نباید زیر [[سیطره]] و تازیانه [[طاغوت‌ها]] [[روزگار]] سر کنند. آن چه در [[کلام]] [[علی]] {{ع}} نیز آمده است بر این امر تأکید دارد که آزادی امری [[فطری]] است و خداوند، انسان را آزاد آفریده است: {{متن حدیث|وَ أَكْرِمْ‏ نَفْسَكَ‏ عَنْ‏ كُلِّ‏ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ‏ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً}}<ref>«خویش را از هر [[زبونی]] و [[پستی]] دور نگه دار هرچند که تو را به خواسته‌هایت رهنمون شود؛ چرا که هیچ سودی نمی‌تواند بهای چیزی باشد که از خویشتن خویش مایه می‌گذاری. برده دیگری مباش که خدایت [[آزاد]] [[آفریده]] است.» نهج البلاغه، محمد بن حسین شریف الرضی للصبحی صالح، خ ۳۱، ص۴۰۱.</ref>.


و در سخنی دیگر فرمود، [[مردم]] همه آزادند: {{متن حدیث|النَّاسُ‏ كُلُّهُمْ‏ أَحْرَارٌ}}<ref>شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۳، ص۲۴۳.</ref>. به بیان یکی از نویسندگان معاصر [[انسان]] آزاد، [[حق]] سلب [[آزادی]] را حتی از خودش ندارد. آیا یک انسان این [[قدر]] آزاد هست که حتی آزادی را از خودش سلب کند؟ یعنی خود را برده کند؟ بگوید من آزادم، [[اختیار]] کامل خودم را دارم. یکی از اختیاراتم همین است که این آزادی را از خودم سلب کنم به این معنا که خودم را به دیگری بفروشم، برده دیگری بکنم. این یک امری است که [[شرع]] هم اجازه نمی‌دهد، فلسفه‌های [[عقلی]] هم اجازه نمی‌دهد. من نمی‌خواهم خودم را به صورت یک برده و مملوک دیگری قرار بدهم، من آزادی‌هایی طبیعی و [[اجتماعی]] دارم؛ مثلاً حق طبیعی هر کسی است که [[آزادی بیان]]، آزادی قلم و [[آزادی سیاسی]] داشته باشد، آیا کسی حق دارد که بیاید همه اینها را بفروشد، به [[حکومت]] وقت بگوید چقدر به من می‌دهی که من آزادی قلمم را به تو بفروشم؟ این قدر [[پول]] می‌گیرم دیگر چیز نمی‌نویسم، چرا ما افرادی را که چنین کاری می‌کنند محکوم می‌کنیم؟ ممکن است آنها منطقی داشته باشند، بگویند مگر شما قائل به آزادی نیستید؟ می‌گوییم بله. مگر هر فردی اختیار خودش را ندارد؟ بله. من از جمله آزادی‌هایی که دارم همین آزادی قلم است و از جمله آزادی‌هایی که دارم این است که آزادم در اینکه آزادی قلم خودم را محدود کنم، در مقابل پول؛ آزادی خودم را می‌فروشم، یا اگر کسی [[رأی]] [[سیاسی]] خودش را بفروشد چرا او را محکوم می‌کنیم؟ و حال آنکه او هم می‌تواند ادعا کند من آزادم<ref>مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۵، ص۴۱۶.</ref>. باری؛ رد و [[انکار]] همه این امور از آنجاست که [[انسان]] نمی‌تواند و نباید [[آزادی]] را که در [[سرشت]] اوست و [[خداوند]] در [[انسانیت]] او نهاده است، به دیگر واگذارد، زیرا که این وادادگی، واگذاری بخشی از انسانیت فرد است و می‌تواند از آشفتگی‌های [[اجتماعی]] - [[سیاسی]] و بر آمدن حکومت‌های [[خودکامه]] و [[جوامع]] برده سر در آورد. با توجه به این امر می‌توان [[باور]] داشت انسان بدون آزادی، از [[حقیقت]] خویش تھی شده است؛ پس از این منظر، “آزادی ناشی از یک اصل طبیعی و [[تکوینی]] است که به نام [[اراده]] در نهاد انسان به [[ودیعه]] گذارده شده است و انسان را به عمل وادار می‌کند”<ref>سیدمحمدحسین طباطبایی، مجموعه رسائل، ص۲۴۶.</ref>.
و در سخنی دیگر فرمود، [[مردم]] همه آزادند: {{متن حدیث|النَّاسُ‏ كُلُّهُمْ‏ أَحْرَارٌ}}<ref>شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۳، ص۲۴۳.</ref>. به بیان یکی از نویسندگان معاصر [[انسان]] آزاد، [[حق]] سلب [[آزادی]] را حتی از خودش ندارد. آیا یک انسان این [[قدر]] آزاد هست که حتی آزادی را از خودش سلب کند؟ یعنی خود را برده کند؟ بگوید من آزادم، [[اختیار]] کامل خودم را دارم. یکی از اختیاراتم همین است که این آزادی را از خودم سلب کنم به این معنا که خودم را به دیگری بفروشم، برده دیگری بکنم. این یک امری است که [[شرع]] هم اجازه نمی‌دهد، فلسفه‌های [[عقلی]] هم اجازه نمی‌دهد. من نمی‌خواهم خودم را به صورت یک برده و مملوک دیگری قرار بدهم، من آزادی‌هایی طبیعی و [[اجتماعی]] دارم؛ مثلاً حق طبیعی هر کسی است که [[آزادی بیان]]، آزادی قلم و [[آزادی سیاسی]] داشته باشد، آیا کسی حق دارد که بیاید همه اینها را بفروشد، به [[حکومت]] وقت بگوید چقدر به من می‌دهی که من آزادی قلمم را به تو بفروشم؟ این قدر [[پول]] می‌گیرم دیگر چیز نمی‌نویسم، چرا ما افرادی را که چنین کاری می‌کنند محکوم می‌کنیم؟ ممکن است آنها منطقی داشته باشند، بگویند مگر شما قائل به آزادی نیستید؟ می‌گوییم بله. مگر هر فردی اختیار خودش را ندارد؟ بله. من از جمله آزادی‌هایی که دارم همین آزادی قلم است و از جمله آزادی‌هایی که دارم این است که آزادم در اینکه آزادی قلم خودم را محدود کنم، در مقابل پول؛ آزادی خودم را می‌فروشم، یا اگر کسی [[رأی]] [[سیاسی]] خودش را بفروشد چرا او را محکوم می‌کنیم؟ و حال آنکه او هم می‌تواند ادعا کند من آزادم<ref>مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۵، ص۴۱۶.</ref>. باری؛ رد و [[انکار]] همه این امور از آنجاست که [[انسان]] نمی‌تواند و نباید [[آزادی]] را که در [[سرشت]] اوست و [[خداوند]] در [[انسانیت]] او نهاده است، به دیگر واگذارد، زیرا که این وادادگی، واگذاری بخشی از انسانیت فرد است و می‌تواند از آشفتگی‌های [[اجتماعی]] - [[سیاسی]] و بر آمدن حکومت‌های [[خودکامه]] و [[جوامع]] برده سر در آورد. با توجه به این امر می‌توان [[باور]] داشت انسان بدون آزادی، از [[حقیقت]] خویش تھی شده است؛ پس از این منظر، “آزادی ناشی از یک اصل طبیعی و [[تکوینی]] است که به نام [[اراده]] در نهاد انسان به [[ودیعه]] گذارده شده است و انسان را به عمل وادار می‌کند”<ref>سیدمحمدحسین طباطبایی، مجموعه رسائل، ص۲۴۶.</ref>.
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش