پرش به محتوا

زید بن ارقم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶۳: خط ۶۳:
== سرانجام [[زید]] ==
== سرانجام [[زید]] ==
زید ساکن [[کوفه]] بود و خانه‌ای در کنده کوفه داشت و با مرگی آرام و بی سر و صدا در کوفه، پس از عمری [[سکوت]] و [[خاموشی]] نسبت به [[اهل بیت]] و [[رضایت]] و [[همراهی]] با دستگاه [[اموی]] در همان جا و بعد از [[شهادت امام حسین]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.</ref>. و [[وفات]] او را در سال ۶۶ ذکر کرده‌اند<ref>تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط، ص۲۰۲.</ref>. [[واقدی]] آن را در سال ۶۸ می‌داند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۸۳.</ref>
زید ساکن [[کوفه]] بود و خانه‌ای در کنده کوفه داشت و با مرگی آرام و بی سر و صدا در کوفه، پس از عمری [[سکوت]] و [[خاموشی]] نسبت به [[اهل بیت]] و [[رضایت]] و [[همراهی]] با دستگاه [[اموی]] در همان جا و بعد از [[شهادت امام حسین]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۶.</ref>. و [[وفات]] او را در سال ۶۶ ذکر کرده‌اند<ref>تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط، ص۲۰۲.</ref>. [[واقدی]] آن را در سال ۶۸ می‌داند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۹، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[محمود رضا قاسمی|قاسمی، محمود رضا]]، [[زید بن ارقم (مقاله)|مقاله «زید بن ارقم»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص۱۸۳.</ref>
==فریاد [[زید بن ارقم]] بر روی [[ابن زیاد]]==
[[طبری]] در تفاصیل این مجلس از [[ابومخنف]] [[ازدی]] از [[حمید بن مسلم]] [[روایت]] می‌کند که گفت: «[[عمر بن سعد]] مرا فراخواند و به سوی خاندانش فرستاد تا آنان را به [[پیروزی]] [[الهی]] که نصیبش شده بود و به سلامتی‌اش [[بشارت]] دهم. من آمدم تا به خاندانش رسیدم و خبر را به آنان رساندم.
سپس آمدم تا به کاخ وارد شدم و دیدم که ابن زیاد برای دیدار با [[مردم]] جلوس کرده است و [[نمایندگان]] [[قبایل]] بر او وارد شدند. او آنان را وارد کرد و به مردم، [[اجازه]] ورود داد. من هم میان آنان به درون کاخ رفتم. [[سر حسین]]{{ع}} جلویش نهاده شده بود و او برای مدتی با چوب‌دستی‌اش به میان دندان‌های پیش حسین{{ع}} می‌زد.
زید بن ارقم هنگامی که دید ابن زیاد از زدن با چوب‌دستی‌اش باز نمی‌ایستد، به او گفت: چوب‌دستی‌ات را از روی این دندان‌ها بردار که [[سوگند]] به کسی که خدایی جز او نیست، لبان [[پیامبر]]{{صل}} را دیدم که بر این دو لب بوسه می‌زند!
سپس [[بغض]] پیرمرد ترکید و به [[گریه]] افتاد. ابن زیاد به او گفت [[خداوند]] چشمانت را گریان بدارد! به [[خدا]] سوگند اگر تو پیرمردی خرفت نبودی و عقلت را از دست نداده بودی، گردنت را می‌زدم.
زید برخاست و بیرون رفت. هنگامی که بیرون رفت، شنیدم که مردم می‌گویند: به خدا سوگند زید بن ارقم سخنی بر زبان راند که اگر ابن زیاد آن را می‌شنید، او را می‌کشت.
گفت: او چه گفت؟
گفتند: او از کنار ما گذشت و گفت: برده‌ای ([[معاویه]])، برده‌ای (ابن زیاد) را [[فرمانروایی]] داده و او مردم را برده زرخرید خود کرده است. ای [[قوم عرب]] پس از امروز برده خواهید بود! پسر [[فاطمه]] را کشتید و [[پسر مرجانه]] را [[فرمانروا]] کردید، او [[نیکان]] شما را می‌کشد و بدان شما را [[بنده]] خویش می‌کند. به [[خواری]]، تن دادید، [[نفرین]] بر آنکه به خواری تن داد»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۷، ص۳۷۱.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۲۵۷.</ref>
==درنگی در سخنان [[زید بن ارقم]]==
زید به سه گروه از [[بردگان]] اشاره می‌کند. مراد او از برده، معنای روانی آن است نه معنای [[شرعی]]. برده کسی است که [[قدرت]] [[تصمیم‌گیری]] و [[اراده]] ندارد و این همان تفاوت برده و کسی است که [[آزاد]] است. کسی که آزاد است می‌تواند تصمیم بگیرد و از اراده بهره‌مند است، لیک تصمیم‌گیری و اراده بردگان در دست اربابان آنان است که عهده‌دار کارهای ایشان می‌باشد، و در این میان تفاوتی ندارد که برده، محکوم [[هوا و هوس]] و شهوت‌های خویش باشد یا محکوم [[ستمگری]] که از بالا بر او [[حکم]] می‌راند. هر دو این بردگان، بردگانی هستند که اراده و تصمیم از آنان سلب شده است.
این نوع [[عبودیت]] و [[بردگی]]، حالتی شایع در میان [[مردم]] است، لیک آنان خود نمی‌دانند. برخی از مردم، برده هوا و هوس خویش و [[اسیر]] [[خواهش‌های نفسانی]] خود هستند، لیک در [[لباس]] آزادگان‌اند. برخی نیز محکوم و رام ستمگرانی هستند که بر آنان حکم می‌رانند و آنان نیز در لباس [[آزادگان]] هستند.
زید بن ارقم در سخنان خویش می‌گوید که سه طبقه از بردگان در برابر ما قرار دارند: طبقه اول، [[یزید بن معاویه]]، [[طاغوت]] [[روزگار]] اوست که اسیر خواهش‌های نفسانی و اسیر هوا و هوس خویش است. طبقه دوم، [[عبیدالله بن زیاد]] است که بر مردم [[ستم]] روا می‌دارد، لیک خود نزد یزید محکوم است. این نوع در عبودیت و بردگی، نوعی عجیب و [[غریب]] از عبودیت و بردگی است. طبقه سوم بردگان، مردم‌اند که یزید آنان را به [[مالکیت]] [[ابن زیاد]] درآورده است و ابن زیاد به [[فرمان]] یزید، مالک آنان گشته است.
این گونه است که [[برده‌داری]]، مردم را به مالکیت برده‌ای دیگر درآورده است.
این تملیک، تنها به معنای پذیرش عبودیت و بردگی از سوی مردم نیست؛ زیرا عبودیت در اینجا مقوله‌ای عقدی و دو سویه است و ایقاع نیست که [[قائم]] به یک سو باشد، پس ناگزیر باید در آن تملیک و قبول ملکیت باشد. (به [[بردگی]] گرفتن از یک سو و پذیرش بردگی از سوی دیگر).
[[مردم]] می‌توانستند [[عبودیت]] و بردگی [[ابن زیاد]] و بالادست او یزید [[ستمگر]] را نپذیرند و [[خلافت یزید]] و [[حکمرانی]] ابن زیاد را رد کنند، لیک - متأسفانه - آنان این کار را نکردند و به این حکمرانی، تملیک و بردگی تن در دادند و آن را رد نکردند و در برابرش از خود [[ایستادگی]] نشان ندادند؛ [[زید بن ارقم]] به همین [[حقیقت]] اشاره می‌کند و می‌گوید: «[[پسر مرجانه]] را [[فرمانروا]] کردید»، یعنی [[فرمانروایی]] او را پذیرا شدید و آن را رد نکردید و در برابر آن نایستادید، زید در ادامه می‌گوید: «به [[خواری]] تن دادید».
این گونه است که [[عقد]] عبودیت انجام می‌پذیرد؛ تملیک از یک طرف و تن در دادن به خواری از طرف دیگر. این همان جوهر عبودیت است و هنگامی [[انسان]] از [[آزادگی]] خویش بیرون آمده، برده انسان دیگری همانند خود می‌گردد، [[اراده]] و [[حق]] [[تصمیم‌گیری]] را از کف می‌دهد و آنان که او را به عبودیت و بردگی گرفته‌اند، عهده‌دار حق تصمیم‌گیری و اراده او می‌شوند.
این رابطه شوم که میان [[حاکم ستمگر]] و مردمانی که او به [[استضعاف]] کشیده است، برخاسته از چیزی نیست، جز «بردگی». نتیجه‌ای شوم برآمده از رابطه‌ای شوم.
آنچه برده و [[ذلیل]] به بار می‌آورد، چیزی جز بردگی و [[ذلت]] نیست و برآیند [[گردن نهادن]] به ستمگر نیز چیزی جز تن در دادن به [[ستم]] نیست.
این همان چیزی است که زید بن ارقم به مردمانی می‌گفت که در پیرامون او بودند و به [[ظلم و ستم]] تن در داده بودند؛ همانان که در [[مجلس ابن زیاد]] حضور داشتند و دیدند که او با سر پسر دخت [[رسول الله]]{{صل}} چه می‌کند، لیک احدی از آنان [[خشم]] نگرفت و [[شمشیر]] نکشید و صدای خویش را در برابر ابن زیاد بالا [[نبرد]].
[[زید بن ارقم]] این [[مردمان]] را گفت: «برده‌ای، برده‌ای را [[فرمانروایی]] داده است»؛ این رابطه استکباری [[شومی]] است، میان [[مستکبران]] و [[مستضعفان]]. «و او [[مردم]] را برده زرخرید خود کرده است»؛ این هم پیامد شوم آن رابطه شوم است.
زید سپس برای [[کوفیان]] روشن می‌دارد که این [[ذلت]] و [[کرنش]] ادامه خواهد یافت و حلقه‌های آن در زندگی‌شان به یکدیگر پیوند خواهد خورد، تا آن هنگام که [[فرزندان]]، [[گناه]] [[پدران]] را جبران نکنند؛ زید می‌گوید: «ای [[قوم عرب]]! پس از امروز برده خواهید بود».
جنایتی که مردم در [[روزگار]] [[امویان]] بر خویشتن روا داشتند و [[جنایت]] امویان بر مردم، امری شگفت است، که بی‌گمان این نتیجه شوم را در پی خواهد داشت؛ زیرا کوفیان، پسر [[دخت رسول خدا]]{{صل}} را که [[ولیّ]] آنان بود، کشته بودند و [[پسر مرجانه]] را که [[دشمن]] آنان بود، به [[حکمرانی]] پذیرفته بودند. آنان با دشمن خویش، [[دوستی]] و با [[دوست]] خویش، [[دشمنی]] کرده بودند. در حالی که برای آنان [[شایسته]] بود که در دنیای خویش [[آزاده]] باشند و برخلاف این عمل کنند و [[دوستان]] خویش را به دوستی و [[دشمنان]] خویش را به دشمنی بگیرند.
زید، کوفیان را می‌گوید: «پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسرمرجانه را [[فرمانروا]] کردید». بر اساس معیارهای [[تولی و تبری]]، این حالت [[ارتداد]] کامل است، و هنگامی که [[امت]] در تولی و تبری خویش، [[عقب‌گرد]] می‌کند و [[تولی]] را در جای [[تبری]] و تبری را در جای تولی می‌نهد، تمامی [[اراده]]، [[کرامت]] و [[آزادگی]] خویش را از دست می‌دهد و به کالایی در بازار برده‌فروشان بدل می‌شود.
مردم در آن [[روز]]، از این ارتداد شگفت در تولی و تبری چه چیزی را [[انتظار]] می‌کشیدند، جز اینکه [[ابن زیاد]] [[ستمگر]]، [[نیکان]] آنان که در برابرش کرنش نکرده بودند و رویاروی او ایستاده بودند و سر [[تسلیم]] به او سپرده بودند، به [[قتل]] رساند و بَدانشان را که سر تسلیم در برابرش فرود آورده بودند و رویاروی او [[ایستادگی]] نکرده بودند، به [[بندگی]] گیرد؟ همین‌گونه نیز شد؛ [[امویان]]، [[نیکان]] و بزرگانی را که [[حکومت اموی]] را نپذیرفته بودند، به [[قتل]] رساندند و کسانی را که سر به آنان سپرده بودند و به حکومت‌شان گردن نهاده بودند، [[خوار]] و [[ذلیل]] ساختند؛ درست همان‌گونه که [[زید بن ارقم]] با چشمان گریان و در حال خروج از [[مجلس ابن زیاد]] به آنان گفته بود: «او نیکان شما را می‌کشد و بَدان شما را [[بنده]] خود می‌کند».
بی‌گمان، [[ابن زیاد]] [[ستمگر]]، سخن زید را نشنیده بود و گرنه او را به قتل می‌رساند، لیک [[مردم]] در آن [[روز]]، سخن زید را شنیدند و دریافتند و دانستند آن هنگام که از [[فرزندان علی]]{{ع}} روی برتافتند و به امویان سر سپردند، کارشان به کجا خواهد کشید.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]] ص ۲۵۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۲۶۷

ویرایش