صلح امام حسن مجتبی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
== دلایل صلح امام حسن {{ع}} == | == دلایل صلح امام حسن {{ع}} == | ||
{{همچنین ببینید|صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی}} | {{همچنین ببینید|صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی}} | ||
برای روشن شدن [[دلایل]] [[صلح]] [[امام مجتبی]] {{ع}}، این واقعه از دو جهت باید مورد بررسی قرار گیرد: نخست شرایط نابسامان [[اجتماعی]] آن روزگار که [[امام]] را به [[صلح]] واداشت<ref>پیشوایان ما، ۱۱۷- ۱۰۵.</ref> و دیگر اینکه بر اساس | برای روشن شدن [[دلایل]] [[صلح]] [[امام مجتبی]] {{ع}}، این واقعه از دو جهت باید مورد بررسی قرار گیرد: نخست شرایط نابسامان [[اجتماعی]] آن روزگار که [[امام]] را به [[صلح]] واداشت<ref>پیشوایان ما، ۱۱۷- ۱۰۵.</ref> و دیگر اینکه بر اساس مقام والای [[امامت]] و برخورداری از [[دانش]] آسمانی، همواره [[بهترین]] راه را برمیگزینند و [[اطاعت]] از او بی چون چرا [[واجب]] است<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۱۰۰.</ref>. | ||
=== شرایط [[اجتماعی]] آن روزگار === | === شرایط [[اجتماعی]] آن روزگار === | ||
دربارۀ | دربارۀ وضعیت اجتماعی و آشفتگی آن، موارد مختلفی را میتوان بیان کرد که مجموع آن عاملی برای [[صلح]] گردید: | ||
# '''وجود جاسوسان و [[منافقان]]''': برخی از کسانی که با [[امام]] [[بیعت]] کردند، جاسوسانی بودند که با [[معاویه]] | # '''وجود جاسوسان و [[منافقان]]''': برخی از کسانی که با [[امام]] [[بیعت]] کردند، جاسوسانی بودند که با [[معاویه]] ارتباط و نامهنگاری مخفیانه داشتند. ایشان در شایعهافکنیها و ترویج روحیه تردید و [[نفاق]] میان [[مردم]] نقش مهمی را ایفا کردند. گروهی از سران [[قبایل]] [[کوفه]]، پنهانی به [[معاویه]] اظهار [[اطاعت]] و [[فرمانبرداری]] کردند و او را برای حرکت به [[کوفه]] [[تشویق]] نمودند و قول دادند وقتی [[معاویه]] نزدیک شد، [[امام حسن]] {{ع}} را [[تسلیم]] [[معاویه]] کنند یا به طور ناگهانی آن جناب را بکشند”<ref>محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۲.</ref>. | ||
# '''عدم | # '''عدم حمایت [[مردم]]''': با توجه به حوادث پس از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[اختلافات]] و جنگهای واقع شده، عدهای در [[شناخت]] [[حق و باطل]] متحیر بودند. از یک سو تحت تأثیر [[تبلیغات]] منفی، میشنیدند که [[معاویه]]، [[امام علی]] و فرزندانش را [[شریک]] قتل عثمان و خود را [[خونخواه]] او معرفی میکند و از سویی دیگر، [[فضایل]] [[امیر مؤمنان]] و فرزندانش را مسئلهای غیر قابل انکار میدانستند. تحیّر و [[شک]] درباره جناح [[حق و باطل]]، انگیزه آنها را برای [[جنگ]] تضعیف مینمود و به ادامه آن [[رضایت]] نداشتند. به گونهای که وقتی [[امام]]، پیشنهاد [[صلح]] [[معاویه]] را با آنها در میان گذاشت، از هر سو فریاد [[رضایت]] از [[صلح]] برآوردند: “بدانید [[معاویه]] به ما پیشنهادی داده که [[عزت]] و [[عدالت]] در آن نیست. اگر برای [[مرگ]] آمادهاید، [[دعوت]] او را رد میکنیم و با شمشیرها پاسخ او را میدهیم و نزد [[خداوند]] او را محاکمه میکنیم، اما اگر [[زندگی دنیا]] را میخواهید، پیشنهادش را بپذیریم و رضایت شما را به دست آوریم. سپس [[مردم]] از هر سو فریاد زدند: ما طالب [[زندگی]] هستیم”<ref>علی بن محمد ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۱؛ همچنین ر.ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ۲۹۳</ref>. بسیاری از [[مسلمان]] اصیل و شیعیان راستین در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} به [[شهادت]] رسیده بودند<ref>برای مطالعه بیشتر ر.ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن {{ع}}، ترجمه سیدعلی خامنهای، ص۷۱.</ref> و بیشتر افرادی که ادعای حمایت از امام مجتبی را سر دادند، در این حمایت چندان محکم نبودند. [[عبیدالله بن عباس]]، فرمانده لشکر و بسیاری از خواص امام در مقابل وعدههای [[معاویه]] لغزیدند و به [[دشمن]] ملحق شدند. [[امام حسن]] {{ع}} با توجه به نکات ذکر شده و با دیدن [[سستی]] [[یاران]] خود، به ناچار [[صلح]] را پذیرفت. لذا وقتی از [[امام]] درباره علت [[صلح]] پرسیدند، فرمود: “این [[مردم]] تصور میکنند [[شیعه]] و پیر و من هستند، در حالی که نقشه [[قتل]] مرا میکشند و اموالم را [[غارت]] میکنند. به [[خدا]] اگر از [[معاویه]] پیمانی برای [[حفظ]] جانم بگیرم بهتر از این است که در میان [[یاران]] خود در [[امان]] نباشم.... به خدا اگر با معاویه میجنگیدم، مرا دستبسته به او تحویل میدادند”<ref>احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۹۰.</ref>. بنابراین یکی از عوامل مهم [[صلح]] [[امام]] و [[کنارهگیری]] ایشان از [[حکومت]] را میتوان [[سستی]] و دنیازدگی بیشتر [[مردم]] و کمبود یاران و مدافعان واقعی دانست که با توجه به روحیه پایین [[لشکر]] [[امام]]، [[جنگ]] با [[معاویه]] نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه باعث [[شهادت]] همین تعداد اندک [[پیروان]] [[حقیقی]] [[امام]] میشد. [[امام]] در پاسخ به برخی [[اصحاب]]، [[دلیل]] [[صلح]] خود را [[حفظ]] و [[سلامت]] آنها میداند: {{متن حدیث|إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُمْ}} ([[محمد بن علی ابنشهرآشوب]]، [[مناقب]] [[آل]] [[ابیطالب]]، ج۴، ص۳۵). | ||
# '''[[ناآگاهی]] [[مردم]] [[شام]]''': [[شام]] در سال چهارده | # '''[[ناآگاهی]] [[مردم]] [[شام]]''': [[شام]] در سال چهارده هجری قمری [[فتح]] شد و از همان ابتدا به دست [[حاکمان اموی]] اداره میشد. [[مردم]] این دیار، نه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} را دیدند و نه با [[اصحاب]] بافضیلت ایشان آشنا بودند. تصور آنها از [[اسلام]]، همان مطالبی بود که توسط [[بنیامیه]] ارائه میشد. این [[قوم]]، افرادی مانند [[معاویه]]، [[مروان بن حکم]] و [[عمروعاص]] را به عنوان [[صحابیان]] [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} میشناختند. [[مردم]] تحت تأثیر [[تبلیغات]] و فریبهای این [[خاندان]]، [[مطیع]] و مرید [[معاویه]] بودند و حمایت از او را [[دفاع از اسلام]] و سبب بهشتی شدن خویش میدانستند؛ لذا در [[جنگها]] با [[جان]] و [[دل]] در کنار او شرکت داشتند؛ [[معاویه]] به مرد [[کوفی]] گفت: “به [[علی]] بگو من با صد هزار نفر که فرق شتر نر و ماده را نمیدانند، به [[جنگ]] با او میآیم”<ref>احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۲؛ برای مطالعه بیشتر، ر.ک: علی قائمی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۲۳۱-۲۵۱؛ علی نظری منفرد، قصه صلح خونین، ص۱۷۴-۱۸۶.</ref>.<ref>[[سید احمد حسینی|حسینی، سید احمد]]، [[نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه (کتاب)|نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه]]، ص ۱۸۳؛ [[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۲۴.</ref> | ||
=== دانش الهی امام === | === دانش الهی امام === | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
بر اساس [[روایات]] هم تنها راه درست در آن روزگار [[صلح]] بوده است؛ چنانچه [[امام مجتبی]] {{ع}} در روایتی به آن تصریح فرموده است: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من با [[معاویه]] میجنگیدم، [[مردم]] مرا [[تسلیم]] او میکردند... به [[خدا]] [[سوگند]]، آنچه من کردم، برای [[شیعیان]] بهتر است از هر آنچه [[خورشید]] بر آن میتابد و غروب میکند. آیا نمیدانید من [[امام]] شمایم و فرمانبرداریام بر شما [[فریضه]] است؟ آیا نشنیدهاید [[پیامبر خدا]] مرا یکی از دو سالار [[جوانان]] بهشتی دانسته است؟ پس [[شک]] مکنید من برای [[مصلحت]] [[امت]] و پاسداشت [[خون]] آنان به [[صلح]] تن دادم»<ref>{{متن حدیث|وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّی إِمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص...}}؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹، ۲۱ و ۵۶.</ref>.<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۱۰۱.</ref> | بر اساس [[روایات]] هم تنها راه درست در آن روزگار [[صلح]] بوده است؛ چنانچه [[امام مجتبی]] {{ع}} در روایتی به آن تصریح فرموده است: «به [[خدا]] [[سوگند]] اگر من با [[معاویه]] میجنگیدم، [[مردم]] مرا [[تسلیم]] او میکردند... به [[خدا]] [[سوگند]]، آنچه من کردم، برای [[شیعیان]] بهتر است از هر آنچه [[خورشید]] بر آن میتابد و غروب میکند. آیا نمیدانید من [[امام]] شمایم و فرمانبرداریام بر شما [[فریضه]] است؟ آیا نشنیدهاید [[پیامبر خدا]] مرا یکی از دو سالار [[جوانان]] بهشتی دانسته است؟ پس [[شک]] مکنید من برای [[مصلحت]] [[امت]] و پاسداشت [[خون]] آنان به [[صلح]] تن دادم»<ref>{{متن حدیث|وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّی إِمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص...}}؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹، ۲۱ و ۵۶.</ref>.<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۱۰۱.</ref> | ||
همچنین آن | همچنین آن حضرت در پاسخ به [[أبوسعید عَقِیصَا]] که او را به [[مداهنه]] با [[معاویه]] متهم کرد، فرمود: «آیا بعد از پدرم من [[حجت خدا]] بر [[مردم]] و [[امام]] ایشان نیستم؟ عرضه داشتیم: چرا؟ فرمود: آیا مگر من نه آن کسی هستم که [[رسول خدا]] {{صل}} درباره من و برادرم فرمودند: [[حسن]] و [[حسین]] دو [[امام]] بوده چه [[قیام]] کرده و چه بنشینند؟ عرض کردم: آری همین طور است. فرمود: پس من [[امام]] بوده چه [[قیام]] کنم و چه بنشینم. آنگاه فرمود: ای اباسعید به همان علتی که [[پیامبر خدا]] {{صل}} با [[بنی ضمره]] و [[بنی اشجع]] و با [[اهل مکه]] هنگام برگشت از [[حدیبیه]] [[صلح]] فرمودند، من نیز با [[معاویه]] [[صلح]] نمودهام، آنها که [[رسول خدا]] {{صل}} با ایشان [[صلح]] فرمود به [[نص]] [[کتاب]] [[کافر]] بودند و [[معاویه]] و اصحابش به مقتضای [[تأویل قرآن]] [[کافر]] هستند. ای [[ابوسعید عقیصا دینار تیمی|ابا سعید]] وقتی من [[امام]] از جانب [[خدا]] بودم نباید رأی مرا تخطئه کنی و عملی را که انجام دادهام چه [[مهادنه]] و [[صلح]] بوده و چه محاربه و [[جنگ]] باشد میباید بپذیری اگر چه [[حکمت]] [[کردار]] من بر تو مخفی و مشتبه باشد. مگر نمیبینی جناب [[خضر]] {{ع}} وقتی کشتی را شکافت و [[جوان]] را کشت و دیوار را تعمیر کرد و به پا داشت [[موسی]] به [[غضب]] آمد و از کردارش سخت برآشفت، جهت غضبناک شدن [[موسی]] این بود که [[حکمت]] [[عمل]] [[خضر]] بر او مخفی بود تا آنکه [[خضر]] {{ع}} آن را بازگو کرد و [[موسی]] [[راضی]] گشت. عمل و [[کردار]] من نیز همین طور است، یعنی از عمل و فعل من خرسند نبوده بلکه غضبناک هستید زیرا [[حکمت]] آن بر شما پنهان است و آن این است، اگر من غیر از این میکردم یک نفر از [[شیعیان]] ما روی [[زمین]] باقی نمیماند مگر آنکه او را میکشتند»<ref>{{متن حدیث|یَا أَبَا سَعِیدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَیْهِمْ بَعْدَ أَبِی {{ع}} قُلْتُ بَلَی قَالَ أَ لَسْتُ الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} لِی وَ لِأَخِی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا قُلْتُ بَلَی- قَالَ فَأَنَا إِذَنْ إِمَامٌ لَوْ قُمْتُ وَ أَنَا إِمَامٌ إِذْ لَوْ قَعَدْتُ...}}؛ علل الشرائع، ج ۱، ص ۲۱۱؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۱۶؛ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۹.</ref>.<ref>ر.ک: [[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ (کتاب)|معارف و عقاید ۵]]، جلد ۲ ص ۲۴.</ref> | ||
== نتایج [[صلح]] [[امام]] {{ع}} == | == نتایج [[صلح]] [[امام]] {{ع}} == | ||
رهاورد [[صلح امام حسن]] {{ع}} عبارت بود از: | رهاورد [[صلح امام حسن]] {{ع}} عبارت بود از: حفظ جان و [[مال]] و آبروی [[شیعیان]]؛ آشکار ساختن چهرۀ [[پلید]] [[معاویه]] و [[حفظ]] [[خلافت]] از لغزیدن به [[نظام]] موروثی و در [[امان]] داشتن [[کشور اسلامی]] از [[طمع]] و تعرض دشمنان خارجی<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۱۰۰.</ref>. | ||
پس از این ماجرا [[امام حسن]] {{ع}} به همراه [[امام حسین]] {{ع}} [[کوفه]] را ترک کرده و ساکن [[مدینه]] شدند و تا پایان [[عمر]] در [[مدینه]] ساکن بودند<ref>ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۸۷- ۲۸۸.</ref>. | پس از این ماجرا [[امام حسن]] {{ع}} به همراه [[امام حسین]] {{ع}} [[کوفه]] را ترک کرده و ساکن [[مدینه]] شدند و تا پایان [[عمر]] در [[مدینه]] ساکن بودند<ref>ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۸۷- ۲۸۸.</ref>. |