زیاد بن ابیه: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - ':«' به ': «'
جز (جایگزینی متن - ']]↵رده:قبیله نامعلوم' به ']]') |
جز (جایگزینی متن - ':«' به ': «') |
||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
== زیاد و پیوند او به [[ابوسفیان]] == | == زیاد و پیوند او به [[ابوسفیان]] == | ||
[[نقل]] شده معاویه برای اینکه پیوند زیاد به ابوسفیان را آشکار سازد، [[مردم]] را گرد آورد و زیاد را نیز به [[مسجد]] برد. پس [[ابو مریم سلولی]] به پاخاست و گفت: «[[گواهی]] میدهم [[ابوسفیان]] در [[زمان جاهلیت]] به [[طائف]] آمد و من شراب فروش بودم». او به من گفت:« فاحشهای برای من بیاور». پیش او رفتم و گفتم:« جز [[سمیه]]، [[کنیز]] [[حارث بن کلده]] پیدا نکردم». او گفت: «با آنکه بد بو و کثیف است، او را بیاور ». در این هنگام زیاد گفت: «[[ابو مریم]]! آهسته، تو را برای گواهی دادن آوردهاند نه برای [[ناسزا]] گفتن». ابو مریم گفت: «اگر مرا معاف داشته بودید، بهتر بود، من آنچه دیدهام میگویم. به [[خدا]] [[سوگند]]، ابوسفیان آستین [[لباس]] او را گرفت به درون [[خانه]] رفت و من در را به روی آنها بستم و [[حیرت]] زده نشستم و طولی نکشید ابوسفیان از خانه بیرون آمد، در حالی که عرق پیشانی خود را [[پاک]] میکرد. به او گفتم: ابوسفیان، چطور بود؟ او گفت: «ای [[ابومریم]]، زنی مثل او ندیدهام؛ [[حیف]] که دهانش بو میدهد». | [[نقل]] شده معاویه برای اینکه پیوند زیاد به ابوسفیان را آشکار سازد، [[مردم]] را گرد آورد و زیاد را نیز به [[مسجد]] برد. پس [[ابو مریم سلولی]] به پاخاست و گفت: «[[گواهی]] میدهم [[ابوسفیان]] در [[زمان جاهلیت]] به [[طائف]] آمد و من شراب فروش بودم». او به من گفت: « فاحشهای برای من بیاور». پیش او رفتم و گفتم: « جز [[سمیه]]، [[کنیز]] [[حارث بن کلده]] پیدا نکردم». او گفت: «با آنکه بد بو و کثیف است، او را بیاور ». در این هنگام زیاد گفت: «[[ابو مریم]]! آهسته، تو را برای گواهی دادن آوردهاند نه برای [[ناسزا]] گفتن». ابو مریم گفت: «اگر مرا معاف داشته بودید، بهتر بود، من آنچه دیدهام میگویم. به [[خدا]] [[سوگند]]، ابوسفیان آستین [[لباس]] او را گرفت به درون [[خانه]] رفت و من در را به روی آنها بستم و [[حیرت]] زده نشستم و طولی نکشید ابوسفیان از خانه بیرون آمد، در حالی که عرق پیشانی خود را [[پاک]] میکرد. به او گفتم: ابوسفیان، چطور بود؟ او گفت: «ای [[ابومریم]]، زنی مثل او ندیدهام؛ [[حیف]] که دهانش بو میدهد». | ||
در این هنگام زیاد برخاست و گفت: «ای [[مردم]]، آنچه را این [[شاهد]] گفت، شنیدید و من درست و [[نادرست]] آن را نمیدانم؛ [[عبید]] برای من [[سرپرست]] شایستهای بود و [[گواهان]] آنچه را میگویند بهتر میدانند». آنگاه [[یونس بن عبید]] که [[برادر]] [[صفیه]]، دختر [[عبید بن اسد بن علاج ثقفی]] بود و صفیه [[خواهر]] او از بستگان سمیه بود، به پاخاست و گفت: «ای [[معاویه]]، [[پیامبر خدا]] [[حکم]] کرده فرزند از آن بستر است و نصیب [[زنا]] کار، سنگ است و تو برخلاف [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] به [[شهادت]] ابومریم درباره زنای ابوسفیان، میگویی که فرزند از آن زنا کار است و نصیب بستر، سنگ است؟» معاویه به او گفت: «ای یونس، به خدا اگر ادامه دهی، بلایی به سرت میآورم که در داستانها بنویسند». یونس گفت: «مگر نه اینکه آن وقت پیش خدا میروم». معاویه گفت: «چرا» یونس گفت: «از خدا [[آمرزش]] میخواهم»<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۷-۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۸۷.</ref>. | در این هنگام زیاد برخاست و گفت: «ای [[مردم]]، آنچه را این [[شاهد]] گفت، شنیدید و من درست و [[نادرست]] آن را نمیدانم؛ [[عبید]] برای من [[سرپرست]] شایستهای بود و [[گواهان]] آنچه را میگویند بهتر میدانند». آنگاه [[یونس بن عبید]] که [[برادر]] [[صفیه]]، دختر [[عبید بن اسد بن علاج ثقفی]] بود و صفیه [[خواهر]] او از بستگان سمیه بود، به پاخاست و گفت: «ای [[معاویه]]، [[پیامبر خدا]] [[حکم]] کرده فرزند از آن بستر است و نصیب [[زنا]] کار، سنگ است و تو برخلاف [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] به [[شهادت]] ابومریم درباره زنای ابوسفیان، میگویی که فرزند از آن زنا کار است و نصیب بستر، سنگ است؟» معاویه به او گفت: «ای یونس، به خدا اگر ادامه دهی، بلایی به سرت میآورم که در داستانها بنویسند». یونس گفت: «مگر نه اینکه آن وقت پیش خدا میروم». معاویه گفت: «چرا» یونس گفت: «از خدا [[آمرزش]] میخواهم»<ref>مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۷-۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۸۷.</ref>. |