اسارت اهل بیت امام حسین: تفاوت میان نسخهها
←منابع
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = امام حسین | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== زهری گوید: هنگامیکه سرهای شهیدان را به شام آوردند، یزید که در منظرگاهی عالی بر بلندای جیرون بود با خود گفت: {{عربی|لما بدت تلك الحمول و اشرقت *** تل...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۷۴: | خط ۷۴: | ||
در [[لهوف]] از [[امام زین العابدین]]{{ع}} [[روایت]] کند که فرمود: هنگامیکه [[سر حسین]]{{ع}} را برای یزید آوردند او بزم شراب برپا میکرد و سر حسین را میخواست و آن را فراروی خود مینهاد و شراب مینوشید. روزی فرستاده [[پادشاه روم]] که از بزرگان آن [[دیار]] بود در [[مجلس یزید]] حضور یافت و به یزید گفت: «ای [[شاه]] [[عرب]]! این سر کیست؟» یزید گفت: «تو را با این سر چهکار؟» او گفت: «من هنگامیکه نزد پادشاهمان بازگردم او از هرچه دیدهام سؤال میکند و من دوست دارم داستان این سر و صاحبش را برای او بازگو کنم تا [[شریک]] [[شادی]] و [[سرور]] تو گردد» یزید گفت: این، سر [[حسین بن علی بن ابی طالب]] است» مرد [[رومی]] گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «[[فاطمه]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}}» آن [[نصرانی]] گفت: «بدآ بر تو و بر [[دین]] تو! دین من بسی از دین شما بهتر است. | در [[لهوف]] از [[امام زین العابدین]]{{ع}} [[روایت]] کند که فرمود: هنگامیکه [[سر حسین]]{{ع}} را برای یزید آوردند او بزم شراب برپا میکرد و سر حسین را میخواست و آن را فراروی خود مینهاد و شراب مینوشید. روزی فرستاده [[پادشاه روم]] که از بزرگان آن [[دیار]] بود در [[مجلس یزید]] حضور یافت و به یزید گفت: «ای [[شاه]] [[عرب]]! این سر کیست؟» یزید گفت: «تو را با این سر چهکار؟» او گفت: «من هنگامیکه نزد پادشاهمان بازگردم او از هرچه دیدهام سؤال میکند و من دوست دارم داستان این سر و صاحبش را برای او بازگو کنم تا [[شریک]] [[شادی]] و [[سرور]] تو گردد» یزید گفت: این، سر [[حسین بن علی بن ابی طالب]] است» مرد [[رومی]] گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «[[فاطمه]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}}» آن [[نصرانی]] گفت: «بدآ بر تو و بر [[دین]] تو! دین من بسی از دین شما بهتر است. | ||
پدر من از [[نوادگان]] داوود{{ع}} است و درحالیکه بین من و او [[پدران]] بسیاری فاصله شدهاند باز هم [[نصاری]] مرا بزرگ و گرامی میدارند، ولی شما پسر دختر پیامبرتان را میکشید درحالیکه بین او و پیامبرتان تنها یک مادر فاصله است! این چه [[دینی]] است که شما دارید...؟»<ref>لهوف، ص۶۹.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۲۱۵.</ref>. | پدر من از [[نوادگان]] داوود{{ع}} است و درحالیکه بین من و او [[پدران]] بسیاری فاصله شدهاند باز هم [[نصاری]] مرا بزرگ و گرامی میدارند، ولی شما پسر دختر پیامبرتان را میکشید درحالیکه بین او و پیامبرتان تنها یک مادر فاصله است! این چه [[دینی]] است که شما دارید...؟»<ref>لهوف، ص۶۹.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۲۱۵.</ref>. | ||
==سخنان [[زینب]]{{ع}} در [[دار الخلافة]]== | |||
در [[مثیر الأحزان]] و [[لهوف]] گویند: پس از آن زینب (کبری) دختر [[علی بن ابی طالب]] برخاست و گفت: | |||
«[[حمد]] و [[سپاس]] تنها [[پروردگار]] عالمیان را سزاست و [[درود خدا]] بر [[پیامبر]] و [[دودمان]] او همگی. [[خدای سبحان]] چه راست فرمود: {{متن قرآن|ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ}}<ref>«سپس سرانجام آنان که بدی کردند بدی بود، برای آنکه آیات خداوند را دروغ شمردند و آن را به ریشخند میگرفتند» سوره روم، آیه ۱۰.</ref>. یزید! آیا [[گمان]] بردی اینک که عرصههای [[زمین]] و پهنههای [[آسمان]] را بر ما تنگ کردی و چون [[اسیران]] به اینسوی و آن سویمان میرانی، ما نزد [[خدا]] [[خوار]] گشته و تو نزد او [[عزیز]] شدهای، و این بهخاطر ارزشی است که نزد خدا داری؟!» لذا، باد به دماغ افکنده [[نخوت]] میورزی و مسرور و [[شادمانی]]، چون [[دنیا]] را به کام، امور را به [[انتظام]]، و [[حکومت]] و [[قدرت]] ما را خالصه خود میبینی. آهسته برو آهسته! آیا سخن [[خدای متعال]] را فراموش کردهای که فرموده {{متن قرآن|وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ}}<ref>«کافران هیچ مپندارند اینکه مهلتشان میدهیم برای آنها نیکوست؛ جز این نیست که مهلتشان میدهیم تا بر گناه بیفزایند و آنان را عذابی خوارساز خواهد بود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۸.</ref>. | |||
ای زاده [[طلقاء]]! (- [[آزادشدگان]] [[فتح مکه]]) آیا این عادلانه است که [[زنان]] و کنیزان تو در [[حجاب]] باشند و تو [[دختران]] [[رسول خدا]]{{صل}} را اسیرانه بگردانی؟! [[پوشش]] آنان را دریده و چهرههایشان را پدیدار کنی و این [[دشمنان]]، شهربهشهر و دیاربهدیار آنها را بگردانند تا [[مهاجر]] و ساکن آنان را بکاوند و [[دوست]] و [[دشمن]] چهرهشان را ببینند و [[پست]] و [[شریف]] براندازشان کنند! نه حمایتکنندهای از خود به همراه داشته باشند و نه [[سرپرستی]] از خویش سرپناهشان باشد! اما چگونه میتوان [[امید]] [[مراقبت]] از ([[نسل]]) کسی داشت که دهانش جگر [[پاکان]] را جویده و برون انداخته<ref>اشاره به هند، مادربزرگ یزید که جگر حمزۀ سید الشهداء را در احد بیرون کشید و جوید و از دهان بیرون انداخت! مترجم.</ref> و گوشتش از [[خون]] [[شهیدان]] روییده است! آری، کسی که ما را با کین و [[عداوت]] و [[بغض]] و [[شقاوت]] برانداز میکند، چگونه میتواند در بغض و [[دشمنی]] ما [[اهل البیت]] کوتاه بیاید؟! همو که بدون [[احساس]] [[گناه]]، گستاخانه و بیپروا میگوید: | |||
{{عربی|لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَّ}} | |||
(پدرانم) شادمانه سرود [[پیروزی]] سردهند و بگویند: یزید دستت بیبلا! | |||
تو که به [[لب و دندان]] [[ابی عبدالله]] [[سید جوانان اهل بهشت]] [[اهانت]] میکنی و با چوبهدست خود آن را نشانه میروی، چگونه چنین نگوئی؟ درحالیکه با ریختن خون [[ذریه]] محمد{{صل}} و [[ستارگان]] زمینی [[آل]] [[عبد المطلب]]، زخم را شکافته و دمل را برجای نهادهای. اینک بزرگان قومت را میستائی و [[گمان]] کردهای که آنها را صدا میزنی! آری، بهزودی وارد جایگاهشان خواهی شد و آنگاه است که [[دوست]] داری دستت شکسته و زبانت لال میشد و آنچه گفتی، نمیگفتی و آنچه کردی، نمیکردی! | |||
خدایا! [[حق]] ما را بستان، و از کسی که بر ما [[ستم]] کرده [[انتقام]] بکش، و [[خشم]] خود را بر کسی که خونمان را ریخته و حامیانمان را کشته، [[واجب]] فرما! | |||
(یزید!) به [[خدا]] [[سوگند]] که جز پوست خود را ندریدی، و جز گوشت خود را نبریدی! و حتما با خونی که از [[ذریه رسول خدا]]{{صل}} بر [[زمین]] ریختی، و حرمتش را دربارۀ [[عترت]] و پارۀ تنش شکستی نزد آن حضرت خواهی رفت، آنگاه که [[خداوند]] گردهمشان آورد و پراکندیشان را پیوند دهد و حقشان را بگیرد و: {{متن قرآن|وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}}<ref>«و کسانی را که در راه خداوند کشته شدهاند مرده مپندار که زندهاند، نزد پروردگارشان روزی میبرند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.</ref>. | |||
تو را همان بس که [[خدا]] [[داور]] باشد و محمد{{صل}} بر ضد تو [[دادخواهی]] کند و [[جبرئیل]] [[پشتیبان]] او باشد! و آنکس که این [[زشتیها]] را برای تو [[زیبا]] نمود و بر گرده [[مسلمین]] سوارت کرد، بهزودی میفهمد که (این) برای [[ستمکاران]] بد جایگاهی است. و درمییابد که کدام یک از شما بدترین مکان و ضعیفترین نیروها را دارید! | |||
حال، اگر [[بلا]] و [[مصیبت]] مرا بدانجا کشانده که با تو همسخن شوم، بدان که من تو را بسی کوچک میبینم چونان که، کوبیدنت را بزرگ و سرزنشات را بسیار میدانم، ولی (چه کنم که) [[چشمها]] گریان و سینهها سوزان است! | |||
[[آگاه]] باشید! شگفت و تمام شگفت، کشته شدن نجیبان [[حزب الله]] بهدست [[طلقاء]] (- رها شدگان) [[حزب شیطان]] است! این دستها از [[خون]] ما آغشته است و این دهنها از گوشت ما انباشته، و آن بدنهای [[پاک]] و [[پاکیزه]] را درندگان به نیش میکشند و کفتارها بهخاک میسایند! و اگر ما را [[غنیمت]] خود میدانی، بدانکه بهزودی، در روزی که جز دستاورد خود را نیابی، ما را به [[زیان]] خود مییابی! و [[پروردگار]] تو هرگز نسبت به [[بندگان]] [[ستمکار]] نباشد. شکوهام بهسوی خدا و تکیهام بر اوست. پس نیرنگت را بهکار گیر و تلاشت را بیفزای و دشمنیات را آشکار کن، ولی بدان که به خدا [[سوگند]] نام و یاد ما را از بین نمیبری و [[وحی]] ما را نمیمیرانی، و [[ننگ]] آنچه کردهای از تو زدوده نگردد! (آری) روزی که [[منادی حق]] ندا در دهد که: آگاه باشید! [[لعنت خدا]] بر ستمکاران باد! (در آن [[روز]] در مییابی که) اندیشهات واهی، روزگارت کوتاه و نیروهایت پراکنده و نابوداند! | |||
[[حمد]] و [[سپاس]] تنها خدای را سزاست، همو که پیشینیان ما را با [[سعادت]] و [[آمرزش]] همراه کرد و پسینیانمان را با [[شهادت]] و [[رحمت]] [[قرین]] ساخت، و از خدا میخواهیم که ثوابشان را کامل گرداند و بر آن بیفزاید و ما را [[جانشینان]] خوب آنها بگرداند که او [[رحیم]] و [[مهربان]] است و همو ما را بسنده است و خوب [[پشتیبانی]] است». و یزید گفت! | |||
{{عربی|يَا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ *** مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوَائِحِ}} | |||
وه چه فریاد بلندی است که از نوحهگران [[ممدوح]] است. | |||
و چه آسان بود این [[نوحه]] بر نوحهگران!<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۲۱۷.</ref>. | |||
==[[زن]] یزید [[تعجب]] و سئوال میکند== | |||
در [[تاریخ]] [[طبری]] و [[مقتل خوارزمی]] گویند: زوجه یزید - که طبری او را [[هند]] دختر [[عبدالله بن عامر بن کریز]] نامیده - هیاهوی [[مجلس یزید]] را شنید و از پرده برون آمد و وارد مجلس شد و گفت: «یا [[امیرالمؤمنین]]! آیا این [[سر حسین]] پسر [[فاطمه دخت رسول خدا]]{{صل}} است؟» یزید گفت! «آری.»..<ref>تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۸۲؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷۴.</ref>. | |||
در [[سیر]] اعلام النبلاء و تاریخ [[ابن کثیر]] و دیگر کتب آمده است که: سر حسین{{ع}} سه [[روز]] در [[شهر دمشق]] بالای دار بود<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۱۶؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷۵؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۲۰۴؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۲۹۶؛ خطط مقریزی، ج۲، ص۲۸۹؛ الاتحاف، ص۲۳.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۲۲۱.</ref>. | |||
==سر حسین{{ع}} به [[مدینه]] فرستاده میشود== | |||
[[بلاذری]] و [[ذهبی]] گویند: یزید سر حسین{{ع}} را برای سردمداران [[خلافت اموی]] به مدینه فرستاد و [[عمرو بن سعید]] [[حاکم مدینه]] گفت: «[[دوست]] داشتم که [[امیر المؤمنین]] سر او را برای ما نمیفرستاد» ولی [[مروان]] گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] سخن [[بدی]] گفتی! آن را به من بده» سپس سر را گرفت و گفت: | |||
{{عربی|يَا حَبَّذَا بَرْدُكَ فِي الْيَدَيْنِ *** وَ لَوْنُكَ الْأَحْمَرُ فِي الْخَدَّيْنِ}} | |||
چه نیکوست سردی تو در دستان من حال آنکه گونههایت هنوز سرخفام است! | |||
[[راوی]] گوید: آنگاه سر حسین را آوردند و به دار آویختند و [[زنان]] [[آل ابی طالب]] شیون کردند و مروان به این [[بیت]] [[تمثل]] جست و گفت: | |||
{{عربی|عَجَّتْ نِساءُ بَني زُبَيْدٍ عَجَّةً *** كَعَجِيجِ نِسْوَتِنا، غداةَ الأَرْنَبِ}} | |||
زنان [[بنی زبید]] فغان جانسوز کشیدند. همانند فغانی که زنان ما در گذشته سر دادند. | |||
و چون دوباره شیون کردند، مروان گفت: | |||
{{عربی|ضربت دو سر فيهم ضربة *** اثبتت اركان ملك فاستقر}} | |||
جناح «دوسر»<ref>دو سر نام جناحی جرار از سپاه نعمان بن منذر بود؛ چنانکه ضرب المثل شده و میگفتند: «از لشکر دو سر هم جرارتر است!».</ref> چنان ضربتی بر آنان فرود آورد که [[ارکان حکومت]] [[پایدار]] و مستقر گردید!<ref>انساب الاشراف، ص۲۱۷ - ۹۱۹؛ تاریخ الإسلام، ج۲، ص۳۵۱؛ تذکرة خواص الامة، ص۱۵۱؛ امالی شجری، ص۱۸۵ - ۱۸۶.</ref> | |||
[[راوی]] گوید: در این گیرودار، هنگامیکه «[[عمرو بن سعید]]» سخن میگفت «ابن ابی حبیش» برخاست و گفت: «[[خداوند]] [[فاطمه]] را [[رحمت]] کند!» [[عمرو]] سخن خود را قدری ادامه داد و بعد گفت: «شگفتا از این الکن! تو فاطمه را از کجا میشناسی؟» او گفت: «مادرش [[خدیجه]] بود!» عمرو گفت: «آری، به [[خدا]] [[سوگند]] او دختر محمد نیز بود، همه کسانش را میشناسم! به خدا سوگند [[دوست]] داشتم که [[امیر المؤمنین]] این سر را از من دریغ میکرد و آن را بهسویم نمیفرستاد! به خدا سوگند دوست داشتم [[سر حسین]] بر گردنش و روحش در جسمش بود!<ref>انساب الأشراف، ص۲۱۸.</ref>.<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]] ص ۲۲۱.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == |