ابن قولویه قمی: تفاوت میان نسخهها
←آرزوی دیدار یار
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
[[قطب الدین راوندی]] در باب [[معجزات]] [[امام زمان]]{{ع}} داستانی را از ابن قولویه نقل کرده و نوشته است: | [[قطب الدین راوندی]] در باب [[معجزات]] [[امام زمان]]{{ع}} داستانی را از ابن قولویه نقل کرده و نوشته است: | ||
ابوالقاسم جعفر بن محمد میگوید در سال ۳۳۹ هجری [[قمری]]، به قصد [[حج]] بیرون آمدم و به [[بغداد]] رسیدم و این همان سالی بود که قرمطیها [[حجر الأسود]] را به جایش برگردانده بودند و من قصد داشتم کسی را که حجر الأسود را در جایش [[نصب]] میکند، ببینم. چون در کتابها خوانده بودم که فقط [[امام]] هر عصری میتواند آن را در جایش بگذارد، چنان که در [[زمان]] [[حجاج بن یوسف]]، [[امام زین العابدین]]{{ع}} آن را در جای خود گذارد و استقرار پیدا کرد؛ ولی در بغداد، سخت مریض شدم و نتوانستم بروم و از آن [[مرض]] برای خودم ترسیدم و شخصی معروف به [[ابن هشام]] را [[نایب]] گرفتم و [[نامه]] مُهرداری هم به او دادم و در آن نامه از آن حضرت، از مدت عمرم پرسیده بودم و اینکه آیا این مرض، مرض [[مرگ]] من است یا نه و به او گفتم که تمام همّ و غمّ من این است که تو این نامه را به گذارنده حجر الأسود بر جای خود، برسانی و جوابش را بگیری و برای همین [[هدف]] تو را میفرستم. | |||
شخصی که معروف به ابن هشام بود، میگوید: وقتی به [[مکه]] رسیدم، تصمیم گرفته شد که حجر الأسود را نصب کنند و من به [[خادمان]] [[کعبه]] [[پول]] دادم تا در جایی که امکان دارد گذارنده حجر الأسود را در جای خود، ببینم، بایستم. چند نفر از خادمان نیز پیرامون من ایستادند و از ازدحام [[جمعیت]] جلوگیری کردند. من میدیدم که هر کس میرفت که آن را در جایش نصب کند، حجر الأسود میلرزید و نمیایستاد، تا اینکه [[جوانی]] زیباروی و گندمگون آمد و حجر الأسود را گرفت و در جایش گذارد و سنگ ایستاد؛ گویا اصلاً از جای خود برداشته نشده است! | شخصی که معروف به ابن هشام بود، میگوید: وقتی به [[مکه]] رسیدم، تصمیم گرفته شد که حجر الأسود را نصب کنند و من به [[خادمان]] [[کعبه]] [[پول]] دادم تا در جایی که امکان دارد گذارنده حجر الأسود را در جای خود، ببینم، بایستم. چند نفر از خادمان نیز پیرامون من ایستادند و از ازدحام [[جمعیت]] جلوگیری کردند. من میدیدم که هر کس میرفت که آن را در جایش نصب کند، حجر الأسود میلرزید و نمیایستاد، تا اینکه [[جوانی]] زیباروی و گندمگون آمد و حجر الأسود را گرفت و در جایش گذارد و سنگ ایستاد؛ گویا اصلاً از جای خود برداشته نشده است! |