ولادت پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'تاریخ یعقوبی' به 'تاریخ یعقوبی')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۷۰: خط ۷۰:
== [[شبانی پیامبر]] {{صل}} در کودکی ==
== [[شبانی پیامبر]] {{صل}} در کودکی ==
گزارش [[شبانی پیامبر]] {{صل}} برای [[خویشاوندان]] خود و تمام مکیان، از خود آن حضرت نقل شده است. [[نبی]] [[اسلام]] {{صل}} ابتدا در "اجیاد" برای [[خویشاوندان]] خود و سپس در "قراریط" برای مکیان [[شبانی]] می‌کرد<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس التنفیس، ج۱، ص۲۵۹؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۸۳.</ref>. [[عمر بن عمر بن فارس]] از [[زهری]]، از [[جابر بن عبدالله]] [[نقل]] می‌کند که از [[رسول اکرم]] {{صل}} پرسیدم: "شما هم گوسفند چرانی کرده‌اید؟ فرمود: آری و هیچ [[پیامبری]] نیست؛ مگر آنکه [[شبانی]] کرده است"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۰؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۸۳.</ref><ref>[[سید جواد موسوی بردکشکی|موسوی بردکشکی، سید جواد]]، [[تولد و کودکی پیامبر (مقاله)|تولد و کودکی پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۲۴۹.</ref>.
گزارش [[شبانی پیامبر]] {{صل}} برای [[خویشاوندان]] خود و تمام مکیان، از خود آن حضرت نقل شده است. [[نبی]] [[اسلام]] {{صل}} ابتدا در "اجیاد" برای [[خویشاوندان]] خود و سپس در "قراریط" برای مکیان [[شبانی]] می‌کرد<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس التنفیس، ج۱، ص۲۵۹؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۸۳.</ref>. [[عمر بن عمر بن فارس]] از [[زهری]]، از [[جابر بن عبدالله]] [[نقل]] می‌کند که از [[رسول اکرم]] {{صل}} پرسیدم: "شما هم گوسفند چرانی کرده‌اید؟ فرمود: آری و هیچ [[پیامبری]] نیست؛ مگر آنکه [[شبانی]] کرده است"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۰؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۸۳.</ref><ref>[[سید جواد موسوی بردکشکی|موسوی بردکشکی، سید جواد]]، [[تولد و کودکی پیامبر (مقاله)|تولد و کودکی پیامبر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۲۴۹.</ref>.
==ولادت پرشکوه [[رسول اکرم]]{{صل}}‌==
هنوز [[آیین نصرانیت]] اهداف خویش را در [[جامعه بشری]] محقق نکرده و تأثیر زیادی نگذاشته بود که [[دنیا]] [[غرق]] در مظاهر [[گمراهی]] و [[انحراف]] گردید و [[مردم]] در دام گمراهی [[فتنه‌ها]] گرفتار و [[سرگردان]] شدند و [[جهل و نادانی]]، آنان را [[خوار]] و بی‌مقدار ساخت، [[آشفتگی]] اوضاع [[روم]]، کمتر از آشفتگی اوضاع رقبای خود در فارس نبود و [[جزیرة العرب]] اوضاعی بهتر از آن دو نداشت و همه در لبه گودالی از [[آتش]] قرار داشتند.
[[قرآن کریم]] به‌گونه‌ای بسیار رسا و [[بلیغ]] گوشه‌ای از [[زندگی]] اسف‌بار [[بشر]] را در آن دوران شرح داده، چنان‌که مهتر [[اهل بیت]]، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} در تعدادی از خطبه‌های خود از اوضاع دردناکی که با آن هم‌دوران بوده تصویری ملموس ارائه داده است. از جمله در توصیف اوضاع جامعه‌ای که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در آن به [[رسالت]] [[مبعوث]] گردید، می‌فرماید:
هنگامی [[خداوند]] رسالت را بر عهده او گذارد که مدت‌ها از [[بعثت]] [[پیامبران پیشین]] سپری شده بود و [[ملت‌ها]] در [[خواب]] عمیقی فرو رفته بودند، [[فتنه]] و [[فساد]]، [[جهان]] را فرا گرفته بود کارهای خلاف میان مردم گسترش یافته بود و آتش [[جنگ]] زبانه می‌کشید.
[[روشنایی]] از دنیا رخت بربسته بود و [[مکر]] و [[فریب]] ظاهر گشته بود. برگ‌های درخت زندگی به زردی‌گراییده بود و از ثمره زندگی خبری نبود. آب [[حیات انسان]] به [[زمین]] فرو رفته بود و نشانه‌های [[هدایت]] فرسوده شده بود. پرچم‌های [[هلاکت]] و [[بدبختی]] آشکار شده بود، دنیا با قیافه‌ای [[زشت]] به اهلش می‌نگریست و با چهره درهم‌کشیده با علاقه‌مندانش روبرو بود. میوه آن درخت، فتنه و طعامش مردار بود. در درون، [[وحشت]] و [[اضطراب]] و در بیرون [[شمشیر]] [[حکومت]] می‌کرد.<ref>{{متن حدیث|أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ [إِعْوَارٍ] اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ ظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۸۹.</ref>
در اوضاعی چنین دشوار که [[بشر]] آن را پشت‌سر می‌گذاشت، [[نور الهی]] درخشید و [[بندگان خدا]] و [[دیار]] آنان را [[روشنایی]] بخشید و به [[زندگی]] [[ارزشمند]] و [[سعادت]] همیشگی مژده داد و [[سرزمین حجاز]] در ماه [[ربیع الاوّل]] [[عام الفیل]]-سال ۵۷۰ میلادی- که بیشتر [[محدثان]] و [[تاریخ‌نگاران]] برآنند؛ با ولادت [[نبی اکرم]] حضرت [[محمد بن عبد]] [[اللّه]]{{صل}} سرشار از خیر و [[برکت]] گردید.
[[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}}- که از دیگران آگاه‌ترند- [[روز]] میلاد آن [[بزرگوار]] را در پگاه [[روز جمعه]]، هفدهم ربیع الاوّل، دانسته‌اند و همین [[تاریخ]]، بین [[شیعه]] معروف است و دیگران برآنند که آن حضرت روز [[دوشنبه]] دوازدهم همین ماه چشم به [[جهان]] گشوده است.<ref>برای ملاحظه آرایی که پیرامون روز میلاد پیامبر اکرم{{صل}} گفته شده، به امتاع الأسماع، ص۳ مراجعه شود.</ref>
برخی [[منابع تاریخی]] و [[روایی]] از وقوع رخدادهای شگفت‌انگیزی در روز ولادت آن بزرگوار سخن می‌گوید؛ از جمله: خاموش شدن [[آتش]] [[آتشکده فارس]]، وقوع [[زمین]] لرزه‌ای که در اثر آن دیر و صومعه‌ها ویران گشت و هر معبودی که در کنار خدای عزّ و جل مورد [[پرستش]] قرار می‌گرفت، از جایگاهش برکنده شد و بت‌های [[نصب]] شده، به رو، بر زمین فروریخت.
وجود چنین اوضاع و طلوع ستاره‌هایی که از قبل دیده شده بود، برای [[ساحران]] و [[جادوگران]] غیرقابل [[پیش‌بینی]] به‌شمار می‌آمد.
زمانی که وجود [[مقدس]] [[رسول اکرم]]{{صل}} پا به عرصه وجود نهاد، این جملات را بر زبان می‌آورد
{{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيراً وَ سُبْحَانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا}}<ref>تاریخ یعقوبی، ج۳، ص۸؛ سیره حلبی، ج۱، ص۹۲.</ref>
[[پیامبر اسلام]]{{صل}} به دو نام «محمد» و «أحمد» معروف بود و [[قرآن کریم]] هر دو نام را یادآور شده است.
تاریخ‌نگاران آورده‌اند: [[عبد]] المطلّب، جد [[پیامبر]]، آن حضرت را «محمد» نامید و در پاسخ کسانی که سبب این نامگذاری را از او جویا شدند، می‌فرمود:
خواستم وی در [[آسمان]] و [[زمین]] مورد [[ستایش]] قرار گیرد.<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۱۲۸.</ref> چنان‌که مادرش [[آمنه]]، نیز قبل از جدش وی را «احمد» نام نهاده بود.
آن‌گونه که [[قرآن کریم]] خبر داده است، [[انجیل]] از زبان [[حضرت عیسی]]{{ع}} به ظهور [[پیامبر اکرم]] نوید و علمای [[اهل کتاب]] نیز آن را [[تصدیق]] کرده بودند و این فرموده [[خدا]] بیانگر همین معناست<ref>به سیره حلبی، ج۱، ص۷۹ مراجعه شود.</ref>:
{{متن قرآن|وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ}}<ref>«و نویددهنده به پیامبری هستم که پس از من خواهد آمد، نام او احمد است» سوره صف، آیه ۶.</ref>.
در [[عرف]] [[جزیرة العرب]] و سایر جاها هیچ‌گونه مانعی وجود نداشت که یک فرد، به دو نام و دو [[لقب]] و دو [[کنیه]] معروف باشد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۶۵.</ref>
==شیرخوارگی‌==
وجود گران‌قدر [[پیامبر]]{{صل}}، تمام زوایای [[ذهن]] [[عبد]] المطلّب- که اینک عزیزترین فرزندش، عبد [[اللّه]]، را در سن [[جوانی]] از دست داده بود- به خود مشغول کرده بود. ازاین‌رو، جدّ بزرگوارش امر شیرخواری وی را به «[[ثویبه]]» کنیزک [[ابو لهب]] سپرد تا بتواند با فراهم آوردن موقعیتی مناسب این [[کودک]] را به [[صحرانشینان]] [[قبیله]] سعد بسپرد تا [[دوران شیرخوارگی]] را در آن سامان به سر برده و در محیطی [[پاک]] و دور از خطر بیماری‌هایی که [[کودکان]] [[مکه]] را [[تهدید]] می‌کرد، در جمع [[فرزندان]] [[بادیه‌نشینان]] [[رشد]] کند و بزرگ شود؛ چراکه رسم [[اشراف مکه]] بر این بود، نوزادان شیرخوار خود را برای شیر دادن به [[زنان]] شیرده [[صحرانشین]] می‌سپردند و میان آنان زنان قبیله سعد در این کار معروف بودند. این قبیله در اطراف مکه و نواحی [[حرم]] سکونت داشت و زنان‌ آن هر سال در ایام ویژه‌ای به مکه آمده تا کودکان شیرخوار را جهت شیر دادن، تحویل گرفته و از این راه [[امرار معاش]] کنند؛ به ویژه در سال ولادت [[نبی اکرم]]{{صل}} که با [[خشکسالی]] و قحطی همراه بود، این زنان نیاز بیشتری به کمک [[اشراف مکه]] داشتند.
برخی [[مورّخان]] مدعی شده‌اند به خاطر [[یتیمی]] [[پیامبر]]، هیچ‌یک از [[زنان]] شیرده حاضر نشد وی را برای شیر دادن بپذیرد و کاروان زنان شیرده که هریک با خود [[کودک]] شیرخواری همراه داشت در آستانه بازگشت به [[بادیه]] بودند. تنها [[حلیمه سعدیه]]، دختر ابو ذؤیب، بود که نوزادی برای شیردادن نیافته بود. وی که مانند سایر زنان شیرده، در آغاز، از پذیرش [[پیامبر اکرم]]{{صل}} سرباز زده بود، وقتی [[کودکی]] برای شیر دادن نیافت به شوهرش اظهار داشت: به [[خدا]] [[سوگند]]! نزد [[خانواده]] همان نوزاد [[یتیم]] خواهم رفت و او را خواهم گرفت. شوهرش نیز به او [[اجازه]] داد و به نزد خانواده آن کودک بازگشت و با دلی سرشار از [[آرزو]] و به این [[امید]] که شاید با پذیرش آن نوزاد زندگی‌اش خیر و [[برکت]] یابد، او را در آغوش کشید.<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۱۴۶.</ref>
[[مقام]] و جایگاه [[خاندان]] [[بنی هاشم]] و [[شخصیت]] جد [[بزرگوار]] [[رسول اکرم]]{{صل}} که به [[بخشش]] و [[احسان]] و [[کمک به نیازمندان]] و [[محرومان]] معروف بود، چنین ادعایی را مردود می‌سازد. افزون بر اینکه به نقل برخی [[تاریخ‌نگاران]]، پدر بزرگوار رسول اکرم{{صل}} چند ماه پس از ولادت آن حضرت [[دنیا]] را [[وداع]] گفته بود.<ref>الصحیح من سیرة النبی الأعظم{{صل}}، ج۱، ص۸۱؛ سیره حلبی، ج۱، ص۸۱.</ref>
در [[روایت]] آمده که [[رسول خدا]]{{صل}} در کودکی، جز شیر «حلیمه» شیر هیچ‌ زنی را نپذیرفت‌<ref>بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۴۲.</ref>.
حلیمه می‌گوید: روزی [[عبد المطلب]] به من برخورد و پرسید: از کدام قبیله‌ای؟ عرض کردم: از [[قبیله]] سعد.
فرمود: نامت چیست؟ عرض کردم: حلیمه. حضرت لبخندی زد و فرمود:
این نام بر تو [[مبارک]] باد، دو [[خوی]] [[پسندیده]] در این نام وجود دارد، یکی [[سعادت]] و [[خوشبختی]] و دیگری [[حلم]] و [[بردباری]]، که خیر دنیا و [[سربلندی]] [[آخرت]] در آنهاست.<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۱۴۷.</ref>
[[تصوری]] که حلیمه با گرفتن یتیم [[عبد]] المطلّب در رسیدن به خیر و برکت داشت، به [[نومیدی]] مبدّل نگشت. روایت شده که سینه حلیمه از شیر تهی بود ولی با شیر دادن [[پیامبر]]، سینه‌اش پر از شیر شد.
حلیمه می‌گوید: هنگامی که [[رسول خدا]]{{صل}} را برای شیر دادن برگرفتیم، در [[زندگی]] و [[اموال]] خود سراسر نظاره‌گر خیر و [[برکت]] بودیم و پس از دوران [[خشکسالی]] و تلاش توانفرسا، [[توانگری]] یافتیم.<ref>بحار الانوار، ج۱۵، ص۳۴۵؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج۱، ص۲۴؛ به سیره حلبی، ج۱، ص۱۴۹ مراجعه شود.</ref>
نوزاد «[[عبد المطلب]]» نزدیک به پنج سال را در دامان حلیمه و شوهرش در مناطق صحرایی [[قبیله]] سعد، سپری کرد. حلیمه پس از گذشت دو سال که نوزاد از شیر گرفته شد، به جهت خیر و سعادتی که از برکت وجود [[مبارک]] آن حضرت نصیب وی شده بود، با بی‌میلی، او را به خانواده‌اش بازگرداند، مادرش ([[آمنه]]) نیز از [[بیم]] ابتلای نوزادش به انواع [[بیماری‌ها]]، بر بازگشت فرزندش به منطقه‌ای دور از [[مکه]]، پافشاری می‌کرد و بدین‌سان، حلیمه، نوزاد را با [[شادمانی]] بازگرداند.
نقل شده وقتی حلیمه ملاحظه کرد جمعی از نصرانی‌های [[حبشه]] وارد [[حجاز]] شده‌اند و به دلیل [[مشاهده]] نشانه‌های پیامبر مورد نظر در این نوزاد بر ستاندن وی و بردن او به حبشه پافشاری دارند تا بدین‌وسیله به [[افتخار]] پرورش دادن وی نایل شوند و در [[پیروی]] از او، به [[مجد]] و [[عظمت]] دست یابند، از بیم [[خیانت]] دست‌های مرموز، بار دوم [[کودک]] را به مکه آورد<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۱۶۷؛ بحار الانوار، ج۱۵، ص۴۰۱؛ سیره حلبی، ج۱، ص۱۵۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۶۸.</ref>
==باران‌خواهی به برکت پیامبر{{صل}}‌==
[[مورّخان]] به پدیده درخواست [[باران]] به واسطه رسول خدا{{صل}} که چندین بار در زندگی آن حضرت و دوران شیرخواری و [[نوجوانی]]، در [[زمان]] جدّ و عمویش رخ داد، اشاره کرده‌اند. نخستین‌بار زمانی اتفاق افتاد که [[مردم]] مکه دچار خشکسالی بزرگی شدند و در آن سامان، دو سال باران نیامد. ازاین‌رو، عبد المطلب به فرزند خود [[ابو طالب]] دستور داد تا نوه‌اش [[حضرت محمد]]{{صل}} را- که نوزادی در قنداق بود- حاضر نماید. وقتی نوزاد را نزد وی آوردند او را روی دست گرفت و رو به [[کعبه]] به سمت [[آسمان]] بالا برد و چندبار عرضه داشت: خدایا! به [[حق]] این [[کودک]]، [[باران]] با [[برکت]] و مداوم خویش را بر ما فروفرست. دیری نپایید که توده‌های [[ابر]]، چهره آسمان را پوشاند و چنان باران شدیدی بارید که [[مردم]] از شدّت آن بر ویرانی [[مسجد الحرام]] بیمناک شدند<ref>ملل و نحل، ج۲، ص۲۴۸؛ به سیره حلبی، ج۱، ص۱۸۲- ۱۸۳ مراجعه شود.</ref>.
بعدها در دوران [[نوجوانی]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} یک‌بار دیگر این درخواست باران تکرار شد و این‌بار [[عبد المطلب]] وی را به دامنه [[کوه]] [[ابو قبیس]] برد و سران‌ و [[بزرگان قریش]]، او را [[همراهی]] کرده و به برکت وجود [[پیامبر]]، خواهان [[استجابت دعا]] بودند و [[ابو طالب]] با اشعاری که با این ابیات آغاز می‌شوند به این رخداد اشاره کرده است:
پدر ما [[شفیع]] [[حرم]] بود، آن هنگام که به وسیله او؛ از بارانی سیل‌آسا که صبح دمان فروریخت [[سیراب]] شدند درحالی‌که ما از [[خشکسالی]] چونان شوره‌زار گشته و [[زمین]] آب‌های خود را فروخورده بود شفیع ما در [[مکه]] به [[دعا]] برخاست و [[خداوند]] ما را سیراب نمود<ref>سیره [[حلبی]]، ج۱، ص۳۳۱.
{{عربی|ابونا شفيع [[الناس]] حين سقوا به *** من الغيث رجاس العشير بكور
و نحن - سنين المحل- قام شفيعنا *** بمكة يدعو و المياه تغور}}</ref>.
[[تاریخ‌نگاران]] آورده‌اند که: [[قریش]] از ابو طالب خواستند تا برایشان از [[خدا]] درخواست باران نماید. وی درحالی‌که دست پیامبر [[نوجوان]]{{صل}} را گرفته بود به سوی مسجد الحرام روانه شد؛ نوجوانی که چهره نورانی‌اش چونان خورشیدی که از پشت ابر هویدا شود، می‌درخشید. ابو طالب، برای درخواست باران، خدا را به [[حق پیامبر]] [[سوگند]] داده، دیری نپایید که ابرها در آسمان ظاهر گشت و باران فراوانی بارید و نهرها جاری شد و همگی شادمان گشتند و زمانی که قریش [[دشمنی]] خود را نسبت به وجود [[مقدس]] پیامبر اکرم{{صل}} و [[رسالت]] [[مبارک]] آن حضرت به اوج رساندند، ابو طالب به این [[کرامت]] نیز اشاره کرد و فرمود:
آن چهره [[نورانی]] که به احترامش ابرها [[باران]] بارید، آن‌که [[بهار]] [[یتیمان]] و [[پناه]] بیوه‌زنان بود، [[هاشمیان]] در چنگ [[هلاکت]] گرفتار آمده بدو پناه بردند و نزد او از [[نعمت‌های فراوان]] برخوردار شدند<ref>سیره [[حلبی]]، ج۱، ص۱۹۰؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۵۲؛ [[بحار الانوار]]، ج۲۸.
{{عربی|و أبيض يستسقي الغمام بوجهه *** ربيع اليتامى [[عصمة]] للأرامل‌
تلوذ به الهلاك من [[آل]] هاشم *** [[فهم]] عنده في نعمة و فواضل‌}}‌</ref>.
موارد یاد شده حاکی از این است که [[عبد المطلب]] و [[ابو طالب]] که هردو [[سرپرستی]] [[نبی اکرم]]{{صل}} را برعهده داشتند، یکتاپرستانی [[خالص]] بوده و به [[خدای متعال]] [[ایمان]] داشته‌اند و اگر این دو [[بزرگوار]] از ویژگی دیگری غیر از این دو موقعیت، برخوردار نبودند، در [[افتخار]] و [[سربلندی]]، آنان را بسنده بود. و این خود، دلیل بر این است که [[رسول خدا]]{{صل}} در خانه‌ای که [[دیانت]] و [[خداپرستی]] و [[توحید]] در آن حکمفرما بود، بالید و پرورش یافت.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۷۱.</ref>
==با مادر==
[[پیامبر اکرم]]{{صل}} بعد از پدر بزرگوارش زمانی طولانی از سرپرستی مادر مهربانش، بهره‌مند نگردید. [[آمنه]] در [[انتظار]] [[جوانی]] [[یتیم]] [[عبد]] [[اللّه]] به سر می‌برد تا در فقدان شوهر مهربانش برای او تسلّی خاطر باشد ولی [[مرگ]]، او را چندان مهلت نداد.
[[روایت]] شده [[حلیمه سعدیه]] [[پیامبر]] را در پنج سالگی به خانواده‌اش بازگرداند و مادرش آمنه تصمیم گرفت برای [[زیارت قبر]] شوهر [[عزیز]] خود در [[مدینه]]، فرزندش را با خود همراه ببرد و محمد{{صل}} ضمن دیدار با دایی‌های خود از [[قبیله]] نجّار، در آن سامان با آنان آشنا گردد. ولی این [[سفر]]، [[اندوه]] دیگری برای پیامبر در پی داشت زیرا وی پس از [[زیارت]] محل [[وفات]] و [[دفن]] پدر، در مسیر بازگشت در منطقه‌ای به نام «[[ابواء]]» مادر [[مهربان]] خویش را از دست داد.
گویی ورود [[حزن]] و اندوه پیاپی بر [[قلب]] نازنین پیامبر{{صل}} در [[کودکی]]، نوعی از مراحل [[آمادگی]] [[الهی]] به‌شمار می‌آمد تا [[شخصیت]] والای آن حضرت [[تکامل]] یابد. بدین‌ترتیب، [[ام ایمن]] سفر خویش را به [[همراهی]] نبی اکرم{{صل}} به سمت [[مکه]] ادامه داد تا وی را به جدش [[عبد المطلب]] که علاقه شدیدی به نواده‌اش داشت، بسپارد.<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۱۰۵.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۷۳.</ref>
==با جدّش [[عبد]] المطلب‌==
محمد{{صل}} در [[دل]] عبد المطلب به جایگاهی دست یافته بود که هیچ‌یک از [[فرزندان]] و نوادگانش با اینکه از بزرگان [[بطحاء]] به‌شمار می‌آمدند، بدان پایه نرسیده بودند. نقل شده روزی عبد المطلب در [[صحن]] [[کعبه]] بر زیراندازی که برایش گسترده بودند نشسته بود و سران و [[بزرگان قریش]] و فرزندانشان اطرافش حضور داشتند، ناگهان چشم آن حضرت به نواده‌اش «محمد» افتاد، دستور داد راه باز کنند تا نزدش آید. سپس وی را در کنار خویش و بر فرش ویژه خود نشاند. افزون بر [[فضایل]] بلند [[اخلاقی]] که [[پیامبر]] از [[کودکی]] برخوردار از آنها بود، این توجه و [[عنایت]] از ناحیه بزرگ [[قریش]]، جایگاه وی را در دل [[قریشیان]] استوارتر کرد.
[[قرآن کریم]] به دوران [[یتیمی]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} که آن را تحت [[سرپرستی]] [[پروردگار]] پشت‌سر نهاد، اشاره فرموده است:
{{متن قرآن|أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى}}<ref>«آیا یتیمت نیافت و در پناه گرفت؟» سوره ضحی، آیه ۶.</ref>.
دوران یتیمی، معمولا در ساختار و [[آماده‌سازی]] [[انسان]] جهت پختگی و [[اعتماد به نفس]] در [[تحمل]] [[رنج‌ها]] و دشواری‌های گریبانگیر و [[صبر]] و [[پایداری]] در برابر آنها تأثیری بسزا دارد. و بدین‌گونه [[خدای متعال]] خود، آماده‌سازی پیامبر برگزیده‌اش را برعهده گرفت تا [[قادر]] باشد [[وظایف]] مهم [[آینده]] و [[مسئولیت]] بزرگی را که در [[انتظار]] دوران پختگی و کمال آن [[بزرگوار]] بود، بر دوش بکشد.
[[نبی اکرم]]{{صل}} در این سخن خود، اشاره به این [[حقیقت]]، فرموده است:
پروردگارم مرا [[ادب]] آموخت، پس ادبم را [[نیک]] گردانید<ref>{{متن حدیث|أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي‌}}؛ مجمع البیان، ج۵، ص۳۳۳، تفسیر ابتدای سوره قلم.</ref>.
بیش از هشت [[بهار]] از [[عمر شریف پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} سپری نشده بود که به سومین [[مصیبت]] [[مبتلا]] گردید و جدّ بزرگوارش «عبد المطلّب» را از دست داد.
[[اندوه]] [[رسول خدا]] در [[مرگ]] جدش، کمتر از [[حزن]] و اندوه وی در مرگ مادرش نبود تا آنجا که حضرت در [[مراسم تشییع]] پیکر جدش به سمت [[آرامگاه]] [[ابدی]] وی، بسیار گریست و هرگز یاد او را فراموش نکرد؛ زیرا [[عبد المطلب]] تا زنده بود به بهترین شکل ممکن، از وجود [[مبارک]] آن حضرت [[سرپرستی]] نمود و از [[مقام پیامبری]] آن [[بزرگوار]] [[آگاهی]] داشت. [[روایت]] شده هنگامی که فردی خواست از ورود [[پیامبر]]{{صل}} در [[کودکی]] به نزد جدّش جلوگیری کند، عبد المطلب فرمود: فرزندم را واگذار که [[سروری]] و [[فرمانروایی]] به سراغش آمده است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۷۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۵٬۸۷۱

ویرایش