پرش به محتوا

قاسطین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۱۳: خط ۱۱۳:
با این حیله و [[نیرنگ]]، معاویه به [[پیروزی]] دست یافت و مردم [[شام]] به عنوان [[امیر المؤمنین]] به وی ادای [[احترام]] کردند، ولی عراقیان در گردابی از [[فتنه]] [[غرق]] شده و [[یقین]] حاصل کردند که اقدامات آنان گمراهانه بوده و قافیه را باخته‌اند.
با این حیله و [[نیرنگ]]، معاویه به [[پیروزی]] دست یافت و مردم [[شام]] به عنوان [[امیر المؤمنین]] به وی ادای [[احترام]] کردند، ولی عراقیان در گردابی از [[فتنه]] [[غرق]] شده و [[یقین]] حاصل کردند که اقدامات آنان گمراهانه بوده و قافیه را باخته‌اند.
بدین ترتیب، [[ابو موسی]] به [[مکه]] گریخت و [[ابن عباس]] و [[شریح بن هانی]] نزد [[امام علی]] {{ع}} بازگشتند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۲۹۸.</ref>
بدین ترتیب، [[ابو موسی]] به [[مکه]] گریخت و [[ابن عباس]] و [[شریح بن هانی]] نزد [[امام علی]] {{ع}} بازگشتند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[‌پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌پیشوایان هدایت ج۲]] ص ۲۹۸.</ref>
==[[رویارویی]] با [[قاسطین]]==
[[حضرت علی]]{{ع}} به سوی [[شام]] حرکت کرد و در راه، به [[کربلا]] رسید. در آنجا با [[مردم]] [[نماز]] گزارد و چون نماز پایان یافت، خاک آن [[زمین]] برداشت، بویید و گفت: خوشا به حال تو ای خاک! مردمی از تو برانگیخته می‌شوند که بی‌شمار به [[بهشت]] در می‌آیند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۰.</ref>. در [[روایت]] دیگر آمده است که بدان اشاره کرد و گفت: اینجا بارانداز آنان و اینجا جای ریختن خون‌هایشان است<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۴۲.</ref>.
از آنجا روانه [[رقه]] شد و چون از [[فرات]] گذشت، [[شریح بن هانی]] و [[زیاد بن نضر]] را با [[دوازده]] هزار نفر نزد [[معاویه]] فرستاد و خود با لشکری پیش راند. سرانجام هر دو [[لشکر]] در صحرایی به نام [[صفین]] موضع گرفتند. علی{{ع}} کوشید تا آنجا که ممکن است، کار به [[جنگ]] نکشد. دیگربار، [[شبث بن ربعی]] را با گروهی [[مأمور]] [[گفت‌وگو]] با معاویه کرد. شبث گفت: بهتر است [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بدو [[پیام]] دهد که اگر [[بیعت]] کند، او را [[حکومتی]] دهد یا به رتبتی سرافرازش فرماید. [[امام]] فرمود: «نزد او برو و ببین چه می‌خواهد».
در [[نهج البلاغه]] نامه‌ای می‌بینیم که گویا همان روزها در پاسخ معاویه نوشته شده است. معاویه [[حکومت شام]] را از علی{{ع}} می‌خواهد؛ ولی امام می‌گوید:
من امروز چیزی را به تو نمی‌بخشم که دیروز از تو بازداشتم و اینکه می‌گویی جنگ، [[عرب]] را نابود گرداند و جز نیم نفسی برای آنان نماند، [[آگاه]] باش آن‌که در راه [[حق]] از پا درآید، راه خود را به بهشت گشاید<ref>نهج البلاغه، نامه ۱۷.</ref>.
حضرت علی{{ع}} [[اهل]] [[سازش]] نبود. قصد او از [[خلافت]]، [[برپایی عدالت]] بود، نه به دست آوردن [[حکومت]]؛ وگرنه نخستین [[روز]] خلافت – چنان‌که [[مغیره]] گفت- به معاویه و [[طلحه]] و [[زبیر]] حکومت می‌داد و آن [[جنگ‌ها]] در نمی‌گرفت. به هر حال، وساطت‌ها و رفت و آمدها به نتیجه‌ای نرسید و رویارویی دو لشکر، گاه به صورت جنگ‌هایی پراکنده و گاه [[جنگ]] [[رزمنده]] با رزمنده آغاز شد. چون ذوالحجه سال ۳۶ به پایان رسید و [[ماه محرم]] پیش آمد، دو [[لشکر]] از جنگ دست کشیدند و به [[امید]] دست‌یابی به [[صلح]] در آن ماه آرمیدند.
ماه محرم پایان یافت؛ اما بازهم به [[آشتی]] دست نیافتند. در آغاز ماه صفر سال ۳۷، جنگ بزرگ آغاز شد. [[تاریخ نویسان]]، شمار [[سپاهیان علی]]{{ع}} و [[معاویه]] را در این [[نبرد]] گونه‌گون ثبت کرده‌اند. در کتاب [[نصر بن مزاحم]] شمار [[سپاهیان]] [[عراق]] و [[شام]] هر ۱۵۰ هزار نفر آمده است<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۵۶.</ref>. [[مسعودی]] می‌نویسد:
در شمار سپاهیان [[اختلاف]] است. بعضی بسیار، و برخی اندک نوشته‌اند. شمار مورد اتفاق برای [[سپاه عراق]]، نودهزار، و برای [[سپاه شام]] ۸۵ هزار است<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۱۷.</ref>. شمار کشته شدگان را از [[سپاه علی]] ۲۵ هزار و از [[سپاه معاویه]] ۴۵ هزار نفر نوشته‌اند<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۵۸.</ref>.
البته رقم‌هایی که در تاریخ‌های قدیم ثبت شده تا حدی مبالغه‌آمیز است.
جنگ به [[سود]] سپاه علی{{ع}} پیش می‌رفت و در واپسین [[حمله]] - اگر ادامه می‌یافت -[[پیروزی]] سپاه علی [[قطعی]] می‌شد؛ اما معاویه با [[رایزنی]] عمرو پسر عاص حیله‌ای به کار برد و دستور داد قرآنهایی را که در اردوگاه دارند، بر سر نیزه کنند و پیشاپیش سپاه علی بروند و آنان را به [[حکم]] [[قرآن]] بخوانند. این [[حیله]] [[کارگر]] افتاد و گروهی از سپاه علی که از [[قاریان قرآن]] بودند، نزد او رفتند و گفتند: ما نمی‌توانیم با این [[مردم]] بجنگیم. باید آن‌چه را می‌گویند، بپذیریم. علی گفت: این فریبی است که می‌خواهند با به کار بردن آن از جنگ برهند<ref>اسکافی، ابو جعفر، المعیار و الموازنه، ص۱۶۲.</ref>.
[[طبری]] نوشته است: هنگامی که [[مالک اشتر]] سرگرم جنگ بود و نشانه‌های پیروزی را پیش چشم می‌دید، گروهی از مردمی که چندی بعد بر علی شوریدند، گرد او را گرفتند و گفتند: مالک را بازگردان وگرنه چنان‌که [[عثمان]] را کشتیم تو را نیز خواهیم کشت و چندان [[اصرار]] کردند که علی کسی را نزد او فرستاد تا بازگردد.
مالک به [[پیام]] آورنده گفت: می‌بینی که در آستانه [[پیروزی]] هستیم و او پاسخ داد: [[دوست]] داری [[پیروز]] شوی و بازگردی و [[امیر مؤمنان]] را کشته یا [[اسیر]] ببینی؟ مالک گفت: به [[خدا]] نه، و بازگشت. چون نزد آنان رسید، گفت: ای [[مردم عراق]]! ای مردمی که به [[خواری]] تن داده‌اید. آنان هنگامی قرآنها را برداشتند که دانستند شما پیروزید. لختی مرا مهلت‌دهید؛ آن‌گاه پیروزی را ببینید. ای پیشانی پینه بسته‌ها! می‌پنداشتم که این پینه‌ها برای خدا است. اکنون می‌بینم برای [[دنیا]] است.
آنان بر او بانگ برداشتند و تازیانه‌ها برافراشتند و بر چهره مرکبش زدند. علی [[آواز]] داد: بس کنید<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۲ و ۳۳۳۱؛ اسکافی، ابوجعفر، المعیار والموازنه، ص۱۱۶۵ و ۱۱۶۴.</ref>، و [[جنگ]] متوقف شد؛ در حالی که گروهی بسیار از [[صحابه]] و [[تابعان]] در آن [[نبرد]] [[شهید]] شده بودند. صحابیانی چون [[ابوالهیثم]]، تیهان، [[خزیمة بن ثابت]] [[ذوالشهادتین]] و [[عمار یاسر]] که [[رسول خدا]]{{صل}} درباره او فرمود: «تو را [[فرقه]] [[تبه‌کار]] خواهد کشت».
نوبت به [[برگزیدن]] [[داور]] رسید و آشکار بود که داور [[شامیان]]، عمرو پسر عاص است؛ اما چه کسی از سوی عراقیان به [[داوری]] برگزیده شود؟ علی{{ع}} می‌خواست عبدالله. پسر را برگزیند؛ اما بعضی از [[فرماندهان سپاه]] نپذیرفتند و [[ابو موسی اشعری]] را برای این کار شناساندند. بیش‌تر از همه [[اشعث]] کوشید تا [[ابوموسی]] از جانب [[سپاه علی]] به داوری برگزیده شود. [[طبری]] نوشته است: اشعث و دو تن دیگر که هر دو به [[خوارج]] پیوستند، گفتند: ما جز ابوموسی کسی را نمی‌پذیریم. علی گفت: به او نمی‌توان [[اطمینان]] کرد. او [[مردم]] را از [[یاری]] من بازداشت؛ ولی آنان نپذیرفتند و بر [[انتخاب]] او پای فشردند.
ابوموسی را اگر [[منافق]] ندانیم، در ساده لوحی‌اش تردیدی نداریم. او هنگامی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} عازم جنگ [[بصره]] بود، از مردم خواست در [[خانه]] بنشینند و به [[جنگ]] نپردازند و سرانجام با [[سخت‌گیری]] [[مالک اشتر]]، از [[دارالحکومه]] رانده شد؛ حال چنین کسی می‌خواهد درباره علی{{ع}} و کار او [[داوری]] کند. [[ابوموسی]] به داوری از جانب [[مردم عراق]] برگزیده شد تا این دو [[داور]] با نگریستن در [[کتاب خدا]] و [[سنت]] رسولش معلوم دارند، [[عثمان]] به [[حق]] کشته شده است یا نه که اگر سزاوار کشته شدن بوده، [[معاویه]] به [[حکومت علی]]{{ع}} گردن می‌نهد.
هنگام [[نوشتن]] [[آشتی]] [[نامه]]، نویسنده نوشت: این آشتی نامه‌ای است که [[امیرمؤمنان علی]] و معاویه بر آن متفقند عمرو پسر عاص به نویسنده گفت: نام او و پدرش را بنویس. او [[امیر]] شما است، امیر ما نیست. چون نویسنده خواست [[لقب]] [[امیرمؤمنان]] را محو کند، [[احنف]] پسر قیس گفت: [[یا علی]]! [[امیر مؤمنان]] را محو مکن؛ چه اینکه [[بیم]] دارم اگر آن را محو کنند، به تو بازنگردد. چندی در این باره گفت‌و گو‌کردند. سرانجام [[اشعث]] پسر قیس گفت: آن لقب را محو کن. علی گفت:
{{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ}}. روزی که آشتی‌نامه [[حدیبیه]] را می‌نوشتم، از من خواستند کلمه [[رسول الله]] را در نامه نیاورم و گفتند: اگر او را [[رسول خدا]] می‌دانستیم، با او نمی‌جنگیدیم و امروز با [[فرزندان]] آنان نیز مانند همان ماجرا را داریم.
عمرو گفت: [[سبحان الله]]! ما را به [[کافران]] [[تشبیه]] می‌کنی؟ ما مسلمانیم. علی{{ع}} فرمود:
ای پسر [[نابغه]]! چه وقت [[یاور]] کافران و [[دشمن]] [[مسلمانان]] نبوده‌ای؟ عمرو پاسخ داد: به [[خدا]] [[سوگند]]! از این پس با تو در یک مجلس نخواهم نشست و علی فرمود: امیدوارم خدا بر تو و یارانت [[پیروز]] شود<ref>نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۵.</ref>.
آشتی‌نامه نوشته شد و اشعث آن را بر [[مردم]] خواند و همگان [[خشنودی]] خود را اعلام کردند تا آن‌که به گروهی از [[بنی‌تمیم]] رسید. [[عروة بن اُدَیه]] از میان آنان گفت: در کار خدا [[حَکَم]] بر می‌گمارید؟ {{متن حدیث|لَا حَكَمَ إِلَّا اللَّهُ‌}} و برآشفت؛ اما گروهی که بعداً در زمره [[خوارج]] درآمدند، از [[اشعث]] عذر خواستند. روشن نیست که آیا عروه از مضمون [[آشتی]] [[نامه]] همان (بحث در صلاحیت [[خلیفه]]) را دانست که مدت‌ها پس از آن، خوارج فهمیدند یا نه. این آشتی نامه [[روز]] چهارشنبه سیزدهم صفر [[سال ۳۷ هجری]] نوشته شد<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۳۸ – ۳۳۳۶.</ref>. [[طبری]] به سند خود نوشته است:
علی{{ع}} به [[مردم]] خود گفت: کاری کردید که نیروی شما را درهم ریخت و ناتوانتان کرد و [[خواری]] و [[ذلت]] برایتان آورد. شما [[برتر]] بودید و [[دشمن]] از شما ترسید. ضرب دست شما را دیدند و بر خود لرزیدند. قرآنها را بالا بردند و شما را به [[حکم]] آن خواندند. از این پس، در هیچ کاری یک سخن نخواهید شد و [[احتیاط]] و [[دوراندیشی]] را رعایت نخواهید کرد<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۳۳۴۰.</ref>.
سرانجام روز صادر شدن [[رأی]] فرارسید؛ روزی که هر دو [[داور]] می‌بایست نظر خود را اعلام می‌کردند که آیا [[عثمان]] سزاوار کشتن بود یا او را به ناروا کشتند؛ اما آنان به بررسی [[کشته شدن عثمان]] بسنده نکردند؛ بلکه پا را فراتر گذاشتند. [[عمر]] و پسر عاص با [[زیرکی]] خاص به [[ابوموسی]] قبولاند که چون علی کشندگان عثمان را [[پناه]] داده و [[جنگ]] را به راه انداخته، سزاوار [[حکومت]] نیست. ابوموسی نیز بر [[معاویه]] خرده گرفت و او را لایق [[خلافت]] ندید و مقرر شد که ابوموسی، علی و عمرو پسر عاص، معاویه را از خلافت [[خلع]] کنند و کار [[تعیین خلیفه]] به [[شورا]] وانهاده شود.
درباره اینکه چه کسی به آنان چنین اختیاری داده بود و این [[حق]] را از کجا یافتند، در آشتی نامه چیزی نمی‌بینیم؛ اما آنان با یکدیگر چنین توافقی کردند. هنگام اعلام رأی داوران، عمرو پسر عاص [[نیرنگ]] دیگری را به کار برد. ابوموسی را پیش انداخت و گفت: [[احترام]] تو [[واجب]] است؛ بنابراین، نخست تو باید [[رأی]] خود را اعلام کنی. آن ساده [[لوح]] پذیرفت و گرچه [[ابن عباس]] او را برحذر داشت و بدو گفت: بگذار نخست عمرو رأی خود را اعلام کند، نپذیرفت و در میان جمع گفت: من علی را از [[خلافت]] [[خلع]] می‌کنم؛ چنان‌که این [[انگشتر]] را از انگشت برون می‌آورم. پس از او، عمرو به [[منبر]] رفت و گفت: چنان‌که او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می‌کنم و چنان‌که این انگشتر را در انگشت خود می‌نهم، [[معاویه]] را به خلافت می‌گمارم. [[ابوموسی]] برآشفت و گفت: [[مَثَل]] عمرو مثل کسانی است که [[خدا]] درباره‌شان فرمود: {{متن قرآن|وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا}}<ref>«و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.</ref> عمرو نیز گفت: {{عربی|مَثَلُكَ كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا}}<ref>برگرفته از سوره جمعه، آیه ۵.</ref>. لختی یکدیگر را [[سرزنش]] کردند و هر یک به سویی روان شد و آن‌چه علی، [[کوفیان]] را از آن [[بیم]] می‌داد،پدید آمد.<ref>[[سید جعفر شهیدی|شهیدی، سید جعفر]]، [[زیست‌نامه امام علی (مقاله)| مقاله «زیست‌نامه امام علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۳۵.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
# [[پرونده:151916.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|‌'''پیشوایان هدایت ج۲''']]
# [[پرونده:1368106.jpg|22px]] [[سید جعفر شهیدی|شهیدی، سید جعفر]]، [[زیست‌نامه امام علی (مقاله)| مقاله «زیست‌نامه امام علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۸''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


۷۵٬۸۷۱

ویرایش