پرش به محتوا

عدالت اقتصادی در مکتب خلفا: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:


بخشی از [[انصار]]، قائل به [[خلافت]] [[سعد بن عباده انصاری]] که حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های [[مهاجر]] یعنی [[بنی امیه]] و بنی ظهره، [[ابوبکر]] را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن [[وحدت]] [[زمان پیامبر]] مخدوش گردیده بود، اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.
بخشی از [[انصار]]، قائل به [[خلافت]] [[سعد بن عباده انصاری]] که حاضر به [[بیعت با ابوبکر]] نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های [[مهاجر]] یعنی [[بنی امیه]] و بنی ظهره، [[ابوبکر]] را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن [[وحدت]] [[زمان پیامبر]] مخدوش گردیده بود، اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.
اما هر چه جلوتر آمد بخصوص در [[زمان خلیفه دوم]] [[فتوحات]] در [[پوشش]] [[گسترش دین اسلام]] در ممالک دیگر پدید آمد. می‌‌بینیم که ارزشهای [[جامعه]] هم رنگ می‌‌بازد یعنی در حاکمیت این [[غاصبان]] [[ارزشهای دینی]] [[تغییر]] پیدا می‌کند. [[مردم]] مادی می‌‌شوند، [[دنیا]] زده می‌‌شوند، اگر چه [[ظواهر دینی]] را انجام می‌‌دهند و رعایت می‌‌کنند. حالا اگر چه زمان خلیفه دوم این وضعیت عمدتا کلید خورد و پیش آمد ولی [[خلیفه]] سعی می‌کرد اینها خیلی ظهور و بروز پیدا نکند. خود خلیفه [[آدم]] [[ساده زیستی]] بود و [[اجازه]] هم نمی‌داد که حاکمانش بخواهند [[زندگی]] مرفهی داشته باشند، جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که [[اجازه]] داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخ سبزی بسازد و توجیه [[معاویه]] را قبول کند که برای نشان دادن [[عزت اسلام]] لازم است ما چنان دبدبه و کبکبه‌ای داشته باشیم. اما ظاهر قضیه [[ساده زیستی]] در [[زمان عمر]] وجود داشت ولی [[دنیاطلبی]] رواج پیدا کرد و خود [[خلیفه]] هم مروجش بود. شما ببینید زمانی که می‌‌خواهد [[مردم]] را بعد از شکستی که از [[ایرانیان]] در [[جنگ]] خورده بودند دوباره [[تشویق]] کند که به ایرانیان [[حمله]] ببرند - چون مردم ترسیده بودند برای اینکه اینها را تشجیع و تحریک کند- می‌‌گوید گنج‌های خسروان [[ایران]] و سرزمین‌های مرغوب [[عراق]] در [[انتظار]] شماست در حالی که سابقا نگاهشان به این بود که - اهدی الحسنیین- برای [[پیروزی اسلام]] یا [[شهادت]] [[راه خدا]] می‌‌رویم. ولی اینجا خلیفه چه می‌‌گوید؟ حسنیین شان می‌‌شود گنج‌ها و سرزمین‌های مرغوب.
اما هر چه جلوتر آمد بخصوص در [[زمان خلیفه دوم]] [[فتوحات]] در [[پوشش]] [[گسترش دین اسلام]] در ممالک دیگر پدید آمد. می‌‌بینیم که ارزشهای [[جامعه]] هم رنگ می‌‌بازد یعنی در حاکمیت این [[غاصبان]] [[ارزشهای دینی]] [[تغییر]] پیدا می‌کند. [[مردم]] مادی می‌‌شوند، [[دنیا]] زده می‌‌شوند، اگر چه [[ظواهر دینی]] را انجام می‌‌دهند و رعایت می‌‌کنند. حالا اگر چه زمان خلیفه دوم این وضعیت عمدتا کلید خورد و پیش آمد ولی [[خلیفه]] سعی می‌کرد اینها خیلی ظهور و بروز پیدا نکند. خود خلیفه [[آدم]] [[ساده زیستی]] بود و [[اجازه]] هم نمی‌داد که حاکمانش بخواهند [[زندگی]] مرفهی داشته باشند، جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که [[اجازه]] داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخ سبزی بسازد و توجیه [[معاویه]] را قبول کند که برای نشان دادن [[عزت اسلام]] لازم است ما چنان دبدبه و کبکبه‌ای داشته باشیم. اما ظاهر قضیه [[ساده زیستی]] در [[زمان عمر]] وجود داشت ولی [[دنیاطلبی]] رواج پیدا کرد و خود [[خلیفه]] هم مروجش بود. شما ببینید زمانی که می‌‌خواهد [[مردم]] را بعد از شکستی که از [[ایرانیان]] در [[جنگ]] خورده بودند دوباره [[تشویق]] کند که به ایرانیان [[حمله]] ببرند - چون مردم ترسیده بودند برای اینکه اینها را تشجیع و تحریک کند- می‌‌گوید گنج‌های خسروان [[ایران]] و سرزمین‌های مرغوب [[عراق]] در [[انتظار]] شماست در حالی که سابقا نگاهشان به این بود که برای [[پیروزی اسلام]] یا [[شهادت]] [[راه خدا]] می‌‌رویم. ولی اینجا خلیفه چه می‌‌گوید؟ حسنیین شان می‌‌شود گنج‌ها و سرزمین‌های مرغوب.


[[بیت المال]] زمان عمر تأسیس می‌‌شود در [[سال ۲۰ هجری]] در [[توزیع بیت المال]] [[تبعیض‌ها]] رواداشته می‌‌شود. [[اختلافات]] [[نژادی]] و طبقاتی پدید می‌‌آید. [[عمر]] [[عرب]] را بر [[عجم]] ترجیح داد. در [[اعراب]] [[مهاجران]] را بر [[انصار]] [[برتری]] داد. در مهاجران قریش‌ها را بر غیر [[قریش]]، در انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها، و لذا با این [[تبعیض]] و طبقه‌بندی به آنها [[حقوق]] می‌‌داد، مردم نسبت به هم بدبین می‌‌شدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف [[سیره پیامبر]] داری توی مردم و [[مسلمانان]] تبعیض برقرار می‌‌کنی به هم بدبین شدند. [[اوسی]] و [[خزرجی]] دوباره مثل قبل [[اسلام]] با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال [[انحراف]] زاویه‌اش هنوز خیلی زیاد نشده بود.
[[بیت المال]] زمان عمر تأسیس می‌‌شود در [[سال ۲۰ هجری]] در [[توزیع بیت المال]] [[تبعیض‌ها]] رواداشته می‌‌شود. [[اختلافات]] [[نژادی]] و طبقاتی پدید می‌‌آید. [[عمر]] [[عرب]] را بر [[عجم]] ترجیح داد. در [[اعراب]] [[مهاجران]] را بر [[انصار]] [[برتری]] داد. در مهاجران قریش‌ها را بر غیر [[قریش]]، در انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها، و لذا با این [[تبعیض]] و طبقه‌بندی به آنها [[حقوق]] می‌‌داد، مردم نسبت به هم بدبین می‌‌شدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف [[سیره پیامبر]] داری توی مردم و [[مسلمانان]] تبعیض برقرار می‌‌کنی به هم بدبین شدند. [[اوسی]] و [[خزرجی]] دوباره مثل قبل [[اسلام]] با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال [[انحراف]] زاویه‌اش هنوز خیلی زیاد نشده بود.
وقتی [[خلیفه دوم]] [[ترور]] شد و شورایی تشکیل داد برای [[تعیین خلیفه]] سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- [[امیر المؤمنین]] یکی از [[انصار]] این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر می‌‌شود به امیر المؤمنین و [[عثمان]]، ما می‌‌بینیم آنجا [[عبدالرحمن بن عوف]] که نقش بسیار تاثیرگزاری پیدا می‌‌کند که اگر با هر کدام از آنها [[بیعت]] کند او [[خلیفه]] خواهد بود. رو می‌‌کند به این دونفر و می‌‌گوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری [[کناره‌گیری]] کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما می‌‌بینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی [[خلافت]] است و این جایگاه را از آن خودش می‌‌داند و می‌‌خواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط [[عبدالرحمن بن عوف]] را نمی‌پذیرد، عبدالرحمن بن عوف می‌‌گوید به شرطی که مطابق [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش [[شیخین]] عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمی‌پذیرد و [[حق]] هم همین است چون اینها باعث ایجاد [[بدعت‌ها]] در [[دین]] شدند و فواصل نسبت به دوره [[پیامبر]] ایجاد شده، اگر حضرت [[تعهد]] کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته می‌‌شود بر یک امر [[باطل]]؛ لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد.
وقتی [[خلیفه دوم]] [[ترور]] شد و شورایی تشکیل داد برای [[تعیین خلیفه]] سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- [[امیر المؤمنین]] یکی از [[انصار]] این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر می‌‌شود به امیر المؤمنین و [[عثمان]]، ما می‌‌بینیم آنجا [[عبدالرحمن بن عوف]] که نقش بسیار تأثیرگزاری پیدا می‌‌کند که اگر با هر کدام از آنها [[بیعت]] کند او [[خلیفه]] خواهد بود. رو می‌‌کند به این دونفر و می‌‌گوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری [[کناره‌گیری]] کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما می‌‌بینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی [[خلافت]] است و این جایگاه را از آن خودش می‌‌داند و می‌‌خواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط [[عبدالرحمن بن عوف]] را نمی‌پذیرد، عبدالرحمن بن عوف می‌‌گوید به شرطی که مطابق [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش [[شیخین]] عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمی‌پذیرد و [[حق]] هم همین است چون اینها باعث ایجاد [[بدعت‌ها]] در [[دین]] شدند و فواصل نسبت به دوره [[پیامبر]] ایجاد شده، اگر حضرت [[تعهد]] کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته می‌‌شود بر یک امر [[باطل]]؛ لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد.


خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست می‌‌دهد و اما وقتی [[انقلاب]] شد بر ضد عثمان و [[مردم]] ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و [[اصرار]] می‌‌کردند که خلافت را بپذیرد حضرت [[استنکاف]] کردند نمی‌پذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در [[شورای انتصابی عمر]]، حضرت حاضر نیست از خلافت [[چشم]] بپوشد؟ می‌‌خواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم [[هجوم]] گسترده آوردند و درخواست می‌‌کنند حضرت قبول نمی‌کنند! عقب عقب می‌‌رود به [[دیوار]] می‌‌خورد، از مردم اصرار از حضرت [[انکار]]، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت. حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا [[خواست مردم]] را رد می‌‌کند، ولی در آن [[شورا]] حاضر نیست از [[خلافت]] [[چشم]] بچوشد؟ - این مقدمه مفصل برای پاسخ به این بود- بخاطر اینست که در طول خلافت [[دوازده]] سال و چند ماه [[عثمان]] زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره [[پیامبر]] و لذا [[امیر المؤمنین]] می‌‌دانست که این [[جامعه]] را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و [[سختی]] است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند.
خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست می‌‌دهد و اما وقتی [[انقلاب]] شد بر ضد عثمان و [[مردم]] ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و [[اصرار]] می‌‌کردند که خلافت را بپذیرد حضرت [[استنکاف]] کردند نمی‌پذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در [[شورای انتصابی عمر]]، حضرت حاضر نیست از خلافت [[چشم]] بپوشد؟ می‌‌خواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم [[هجوم]] گسترده آوردند و درخواست می‌‌کنند حضرت قبول نمی‌کنند! عقب عقب می‌‌رود به [[دیوار]] می‌‌خورد، از مردم اصرار از حضرت [[انکار]]، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت. حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا [[خواست مردم]] را رد می‌‌کند، ولی در آن [[شورا]] حاضر نیست از [[خلافت]] [[چشم]] بچوشد؟ - این مقدمه مفصل برای پاسخ به این بود- بخاطر اینست که در طول خلافت [[دوازده]] سال و چند ماه [[عثمان]] زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره [[پیامبر]] و لذا [[امیر المؤمنین]] می‌‌دانست که این [[جامعه]] را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و [[سختی]] است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند.
۷۶٬۰۸۹

ویرایش