سقیفه بنی ساعده: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
[[سعد بن عباده]] در سخنرانی خود بر [[یاری]] دادن [[انصار]] به [[پیامبر]] {{صل}} و [[برتری]] آنان تأکید کرد و یادآور شد که با جانفشانی [[انصار]] [[دشمنان]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به زانو درآمدند و [[اعراب]] [[سرکش]]، [[مطیع]] [[فرمان]] آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار (تعیین [[خلیفه]]) را باید شما [[انصار]] بیندیشید نه دیگران." [[انصار]] حاضر، همگی نظر او را تأیید و وی را شایسته [[جانشینی پیامبر اکرم]] {{صل}} اعلام کردند. در این هنگام یکی از [[انصار]] بحث [[مهاجران]] را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار [[خلافت]] ما نرفتند و بهدلیل [[سبقت]] در [[اسلام]] نسبت به ما و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} مدعی [[خلافت]] شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما [[انتخاب]] شود." [[سعد بن عباده]] گفت: "این نخستین [[شکست]] شما خواهد بود." یکی از اوسیان حاضر در سقیفه به نام [[معن بن عدی]] یا [[عویم بن ساعده]] (یا هر دوی آنان) که با [[عمر بن خطاب]] روابط نزدیکی داشت، از اینکه [[خلافت]] به خزرجیان برسد بیمناک شد و خود را به [[عمر]] رساند و او را در جریان مباحث [[سقیفه]] قرار داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] از [[سپاه اسامه]] تخلف ورزیده و از [[مدینه]] به خانه خود در سُنحْ (منزلی میان [[مدینه]] و قبا) رفته بود. [[عمر بن خطاب]] با اطلاع از [[اجتماع سقیفه]] به دو [[اقدام]] دست زد: نخست آنکه [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} را [[انکار]] کرد و هرکس را که از ارتحال آن حضرت سخن میگفت تهدید به [[قتل]] میکرد و میگفت: "[[منافقان]] میپندارند [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است، در حالیکه چنین نیست، بلکه مانند [[موسی بن عمران]] [[چهل]] روز از چشم [[مردم]] ناپدید شد و سپس بازگشت، به نزد خدای خود رفته است. بهخدا [[سوگند]] او بازمیگردد و دست و پای کسانی را که [[گمان]] میکنند وی مُرده است، خواهد بُرید!" دوم اینکه [[سالم بن عبید]]، [[غلام]] [[ابوحنیفه]] را به سنح فرستاد و [[ابوبکر]] را از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} اگاه ساخت. به [[نقلی]] دیگر [[عایشه]] بود که [[ابوبکر]] را از رحلت آن حضرت باخبر کرد! و به روایتی [[ابوبکر]] در حال سخن گفتن با [[مردم]] بود که [[معین بن عدی]] خبر [[اجتماع سقیفه]] را به [[عمر]] داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] در خانه [[پیامبر]] {{صل}} و در حال کمک به تجهیز پیکر مطهر آن حضرت بود که [[عمر بن خطاب]] از اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]] باخبر شد و به خانه [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رفت و کسی را به داخل فرستاد تا فقط [[ابوبکر]] را فراخواند و پس از [[آگاه]] ساختن وی از [[ماجرای سقیفه]] به سرعت راهی آنجا شدند. | [[سعد بن عباده]] در سخنرانی خود بر [[یاری]] دادن [[انصار]] به [[پیامبر]] {{صل}} و [[برتری]] آنان تأکید کرد و یادآور شد که با جانفشانی [[انصار]] [[دشمنان]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به زانو درآمدند و [[اعراب]] [[سرکش]]، [[مطیع]] [[فرمان]] آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار (تعیین [[خلیفه]]) را باید شما [[انصار]] بیندیشید نه دیگران." [[انصار]] حاضر، همگی نظر او را تأیید و وی را شایسته [[جانشینی پیامبر اکرم]] {{صل}} اعلام کردند. در این هنگام یکی از [[انصار]] بحث [[مهاجران]] را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار [[خلافت]] ما نرفتند و بهدلیل [[سبقت]] در [[اسلام]] نسبت به ما و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} مدعی [[خلافت]] شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما [[انتخاب]] شود." [[سعد بن عباده]] گفت: "این نخستین [[شکست]] شما خواهد بود." یکی از اوسیان حاضر در سقیفه به نام [[معن بن عدی]] یا [[عویم بن ساعده]] (یا هر دوی آنان) که با [[عمر بن خطاب]] روابط نزدیکی داشت، از اینکه [[خلافت]] به خزرجیان برسد بیمناک شد و خود را به [[عمر]] رساند و او را در جریان مباحث [[سقیفه]] قرار داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] از [[سپاه اسامه]] تخلف ورزیده و از [[مدینه]] به خانه خود در سُنحْ (منزلی میان [[مدینه]] و قبا) رفته بود. [[عمر بن خطاب]] با اطلاع از [[اجتماع سقیفه]] به دو [[اقدام]] دست زد: نخست آنکه [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} را [[انکار]] کرد و هرکس را که از ارتحال آن حضرت سخن میگفت تهدید به [[قتل]] میکرد و میگفت: "[[منافقان]] میپندارند [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است، در حالیکه چنین نیست، بلکه مانند [[موسی بن عمران]] [[چهل]] روز از چشم [[مردم]] ناپدید شد و سپس بازگشت، به نزد خدای خود رفته است. بهخدا [[سوگند]] او بازمیگردد و دست و پای کسانی را که [[گمان]] میکنند وی مُرده است، خواهد بُرید!" دوم اینکه [[سالم بن عبید]]، [[غلام]] [[ابوحنیفه]] را به سنح فرستاد و [[ابوبکر]] را از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} اگاه ساخت. به [[نقلی]] دیگر [[عایشه]] بود که [[ابوبکر]] را از رحلت آن حضرت باخبر کرد! و به روایتی [[ابوبکر]] در حال سخن گفتن با [[مردم]] بود که [[معین بن عدی]] خبر [[اجتماع سقیفه]] را به [[عمر]] داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] در خانه [[پیامبر]] {{صل}} و در حال کمک به تجهیز پیکر مطهر آن حضرت بود که [[عمر بن خطاب]] از اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]] باخبر شد و به خانه [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رفت و کسی را به داخل فرستاد تا فقط [[ابوبکر]] را فراخواند و پس از [[آگاه]] ساختن وی از [[ماجرای سقیفه]] به سرعت راهی آنجا شدند. | ||
بدین ترتیب [[ابوبکر]] و [[عمر]] به همراه [[ابوعبیده جرّاح]] و [[معن بن عدی]] (یا [[ | بدین ترتیب [[ابوبکر]] و [[عمر]] به همراه [[ابوعبیده جرّاح]] و [[معن بن عدی]] (یا [[عویم بن ساعده]] یا هر دوی آنان) خود را به [[سقیفه]] رساندند و در بحث [[انصار]] وارد شدند. [[عمر]] پرسید: "برای چه اجتماع کردهاید؟" یکی از [[انصار]] گفت: "میخواهیم برای خود [[امیر]] برگزینیم، چرا که ما [[دین]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[یاری]] و دشمنانش را سرکوب کردهایم. از اینرو باید [[رهبری]] برای خود [[انتخاب]] کنیم که حافظ [[حقوق]] ما و برطرف کننده شرّ دشمنانمان باشد. شما [[مهاجران]] را در امر [[خلافت]] حقی نیست، زیرا مهمان ما هستید و در جوار ما و تحت حمایت ما قرار دارید." [[ابوبکر]] پس از ساکت کردن [[عمر]]، در سخنانی گفت: [[خدا]] [[پیامبر]] خود را از میان [[قریش]] برگزید و [[مهاجران]] اولیه به او [[ایمان]] آوردند و در همه ناملایمات با آن حضرت [[پایداری]] کردند. بنابراین [[مهاجران]] و [[قریش]] برای [[خلافت]] اولویت دارند. ما [[مهاجران]] به [[فضل]] و منقبت شما [[انصار]] اعتراف داریم. شهر شما محل [[هجرت پیامبر اکرم]] {{صل}} است. شما [[یاران]] [[دین خدا]] هستید و به ما [[مهاجران]] پناه دادهاید. از اینرو [[مهاجران]] در صف اول و [[انصار]] در صف دوم قرار گرفتهاند، پس باید [[امارت]] از [[مهاجران]] باشد و شما [[وزیر]] و مشاور ما باشید که بدون رأی و [[مشورت]] شما کاری نخواهیم کرد". | ||
در این حال، [[حباب بن منذر]] خزرجی برخاست و به [[انصار]] گفت: "ای [[مردم]]! [[اتحاد]] شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما [[مخالفت]] کند. شما دارای [[قدرت]] و شوکت هستید و [[مهاجران]] میهمان شمایند. اگر اینها [[رهبری]] ما را نپذیرند، ما امیری برای خود [[انتخاب]] میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از شهر خود اخراج میکنیم." [[عمر بن خطاب]] در پاسخ گفت: "به [[خدا]] دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک [[ملت]] نمیتوانند [[حکومت]] کنند. [[حکومت]] باید در دست [[مهاجران]] [[قریشی]] باشد که از قدیم شایسته این مقام بودهاند." یکی از [[انصار]] پیشنهاد کرد [[خلافت]] را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از [[انصار]] [[خلیفه]] شود و پس از [[مرگ]] وی یکی از [[مهاجران]] [[انتخاب]] شود تا بدین ترتیب هم [[خلافت]] دست به دست و [[نزاع]] برطرف شود و هم اگر [[امیر]] و [[خلیفه]] [[انصاری]] خلاف کند، [[مهاجران]] در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه [[خلیفه]] [[مهاجر]] خواست برخلاف رود، [[انصار]] مانع او شوند. | در این حال، [[حباب بن منذر]] خزرجی برخاست و به [[انصار]] گفت: "ای [[مردم]]! [[اتحاد]] شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما [[مخالفت]] کند. شما دارای [[قدرت]] و شوکت هستید و [[مهاجران]] میهمان شمایند. اگر اینها [[رهبری]] ما را نپذیرند، ما امیری برای خود [[انتخاب]] میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از شهر خود اخراج میکنیم." [[عمر بن خطاب]] در پاسخ گفت: "به [[خدا]] دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک [[ملت]] نمیتوانند [[حکومت]] کنند. [[حکومت]] باید در دست [[مهاجران]] [[قریشی]] باشد که از قدیم شایسته این مقام بودهاند." یکی از [[انصار]] پیشنهاد کرد [[خلافت]] را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از [[انصار]] [[خلیفه]] شود و پس از [[مرگ]] وی یکی از [[مهاجران]] [[انتخاب]] شود تا بدین ترتیب هم [[خلافت]] دست به دست و [[نزاع]] برطرف شود و هم اگر [[امیر]] و [[خلیفه]] [[انصاری]] خلاف کند، [[مهاجران]] در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه [[خلیفه]] [[مهاجر]] خواست برخلاف رود، [[انصار]] مانع او شوند. |