پرش به محتوا

ابومسلم خراسانی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۷: خط ۱۷:
در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]] {{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمه‌ام. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]] {{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره می‌برند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]] {{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، می‌شناسی یا سبب آمدنشان بوده‌ای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان می‌خواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته می‌شود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمی‌رانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]] {{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]] {{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref><ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.</ref>
در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]] {{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمه‌ام. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]] {{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره می‌برند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]] {{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، می‌شناسی یا سبب آمدنشان بوده‌ای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان می‌خواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته می‌شود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمی‌رانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]] {{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]] {{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref><ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.</ref>


== فرجام ابومسلم و بازتاب [[قتل]] او ==
== پایان زندگی ==
[[قدرت]] فراوان ابومسلم مایه [[نگرانی]] [[دستگاه خلافت عباسی]] شده بود. موقعیت و [[نفوذ]] [[سیاسی]] وی چنان بود که [[فرمانروایان]] و [[سرداران]] نظامی ناحیه شرقی [[خلافت]] را بی‌فرمان [[خلیفه]] تعیین می‌کرد و به نام خویش سکه می‌زد و خلیفه در [[عراق]] بدون دستور او هیچ کار مهمی انجام نمی‌داد<ref>زین الاخبار، ص۱۲۰؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۳.</ref>. این مایه قدرت و [[شوکت]]، [[رشک]] و [[کینه]] [[عباسیان]]، خصوصاً [[منصور]] را برانگیخت و وقوع چند ماجرا [[آتش]] [[دشمنی]] میان آن دو را بیش از پیش برافروخت.
[[قدرت]] فراوان ابومسلم مایه [[نگرانی]] [[دستگاه خلافت عباسی]] شده بود. موقعیت و [[نفوذ]] [[سیاسی]] وی چنان بود که [[فرمانروایان]] و [[سرداران]] نظامی ناحیه شرقی [[خلافت]] را بی‌فرمان [[خلیفه]] تعیین می‌کرد و به نام خویش سکه می‌زد و خلیفه در [[عراق]] بدون دستور او هیچ کار مهمی انجام نمی‌داد<ref>زین الاخبار، ص۱۲۰؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۳.</ref>. این مایه قدرت و [[شوکت]]، [[رشک]] و [[کینه]] [[عباسیان]]، خصوصاً [[منصور]] را برانگیخت و وقوع چند ماجرا [[آتش]] [[دشمنی]] میان آن دو را بیش از پیش برافروخت.


۲۱۸٬۴۳۸

ویرایش