پرش به محتوا

ابومحجن ثقفی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = ابومحجن ثقفی | عنوان مدخل = ابومحجن ثقفی | مداخل مرتبط = ابومحجن ثقفی در تراجم و رجال - ابومحجن ثقفی در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} == مقدمه == درباره نام او اقوال مختلفی وارد شده است؛ بعضی نام او را مالک بن حبیب...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
جز (جایگزینی متن - '“' به '«')
 
خط ۱۰: خط ۱۰:


== سبب [[شهرت]] ابومحجن ثقفی ==
== سبب [[شهرت]] ابومحجن ثقفی ==
او یکی از [[صحابه]] و [[یاران]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و یکی از مردان بزرگ [[دوران جاهلیت]] و [[اسلام]] بود که به [[بخشندگی]] و [[شجاعت]] معروف شد. او در [[ماه رمضان]] [[سال نهم هجری]]، هنگامی که گروهی از [[نمایندگان]] بنی ثقیف نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمدند و [[مسلمان]] شدند، [[اسلام]] آورد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. ابومحجن ثقفی از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] [[نقل]] کرده و [[ابوسعید بقان]] نیز از او روایتی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. محجن به عصایی گویند که سر کج باشد؛ در زمان [[فتح مکه]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} عصایی را که او در دست داشت، گرفته و بت‌های پشت‌بام [[خانه کعبه]] را [[شکست]] و سپس [[عصا]] را به امیرالمؤمنین علی {{ع}} داد تا بقیه [[بت‌ها]] را بشکند و به سبب همین [[عصا]] او از طرف [[پیامبر]] {{صل}} به ابومحجن ثقفی ملقب شد<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref>. ابومحجن ثقفی به شراب‌خواری هم علاقه زیادی داشت تا آنجا که عمروبن خطاب هفت یا هشت بار به او حد شراب‌خواری زد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۱۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref>. و او را به جزیره‌ای به نام “حضوضی” که افراد [[سرکش]] [[اعراب]] پیش از [[اسلام]] را بدان‌جا [[تبعید]] می‌کردند، [[تبعید]] کرد<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۲۰۷.</ref> و مردی را به عنوان نگهبان همراه او فرستاد. او در آنجا خبر رفتن سعد وقاص برای [[جنگ]] با [[ایرانیان]] را شنید. از این رو از زندان فرار کرد و به سعد پیوست. او در هنگام فرار [[تصمیم]] گرفت که نگهبان خود را به [[قتل]] برساند، ولی او مطلع شد و خود را به [[عمر]] رسانید و او را از این جریان مطلع کرد. [[عمر]] به سعد وقاص نامه‌ای نوشت که ابومحجن ثقفی را زندانی کند و او نیز ابومحجن ثقفی را زندانی کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۰.</ref>.
او یکی از [[صحابه]] و [[یاران]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و یکی از مردان بزرگ [[دوران جاهلیت]] و [[اسلام]] بود که به [[بخشندگی]] و [[شجاعت]] معروف شد. او در [[ماه رمضان]] [[سال نهم هجری]]، هنگامی که گروهی از [[نمایندگان]] بنی ثقیف نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمدند و [[مسلمان]] شدند، [[اسلام]] آورد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. ابومحجن ثقفی از [[پیامبر]] {{صل}} [[روایت]] [[نقل]] کرده و [[ابوسعید بقان]] نیز از او روایتی [[نقل]] کرده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶.</ref>. محجن به عصایی گویند که سر کج باشد؛ در زمان [[فتح مکه]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} عصایی را که او در دست داشت، گرفته و بت‌های پشت‌بام [[خانه کعبه]] را [[شکست]] و سپس [[عصا]] را به امیرالمؤمنین علی {{ع}} داد تا بقیه [[بت‌ها]] را بشکند و به سبب همین [[عصا]] او از طرف [[پیامبر]] {{صل}} به ابومحجن ثقفی ملقب شد<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref>. ابومحجن ثقفی به شراب‌خواری هم علاقه زیادی داشت تا آنجا که عمروبن خطاب هفت یا هشت بار به او حد شراب‌خواری زد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۱؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۵، ص۱۹؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref>. و او را به جزیره‌ای به نام «حضوضی” که افراد [[سرکش]] [[اعراب]] پیش از [[اسلام]] را بدان‌جا [[تبعید]] می‌کردند، [[تبعید]] کرد<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۶، ص۲۰۷.</ref> و مردی را به عنوان نگهبان همراه او فرستاد. او در آنجا خبر رفتن سعد وقاص برای [[جنگ]] با [[ایرانیان]] را شنید. از این رو از زندان فرار کرد و به سعد پیوست. او در هنگام فرار [[تصمیم]] گرفت که نگهبان خود را به [[قتل]] برساند، ولی او مطلع شد و خود را به [[عمر]] رسانید و او را از این جریان مطلع کرد. [[عمر]] به سعد وقاص نامه‌ای نوشت که ابومحجن ثقفی را زندانی کند و او نیز ابومحجن ثقفی را زندانی کرد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۰.</ref>.


اما در میدان [[جنگ]] هم از شراب‌خواری دریغ نداشت؛ در [[جنگ قادسیه]] صبح‌گاهی سعد وقاص از نزد او عبور کرد و دید که با حالت مستی این اشعار را می‌خواند:هنگامی که مُردم مرا در کنار بوته رز (انگور) [[دفن]] کنید تا رگ و استخوانم از شراب [[سیراب]] گردد. و در بیابان مرا [[دفن]] نکنید، زیرا می‌ترسم پس از مردن از شراب خوردن [[محروم]] گردم<ref>{{عربی| إذا مت فادفني إلى جنب كرمةٍ *** تروي عظامي بعد موتي عروقها}}
اما در میدان [[جنگ]] هم از شراب‌خواری دریغ نداشت؛ در [[جنگ قادسیه]] صبح‌گاهی سعد وقاص از نزد او عبور کرد و دید که با حالت مستی این اشعار را می‌خواند:هنگامی که مُردم مرا در کنار بوته رز (انگور) [[دفن]] کنید تا رگ و استخوانم از شراب [[سیراب]] گردد. و در بیابان مرا [[دفن]] نکنید، زیرا می‌ترسم پس از مردن از شراب خوردن [[محروم]] گردم<ref>{{عربی| إذا مت فادفني إلى جنب كرمةٍ *** تروي عظامي بعد موتي عروقها}}
{{عربی| ولا تدفنني بالفلاة فإنني *** أخاف إذا ما مت أن لا أذوقها}}</ref>.
{{عربی| ولا تدفنني بالفلاة فإنني *** أخاف إذا ما مت أن لا أذوقها}}</ref>.


وقتی سعد این کلمات را شنید، به او گفت: “هنوز در [[گمراهی]] زمان جاهلیتی!” و [[دستور]] داد تا او در [[قصر]] [[قادسیه]] که به [[تصرف]] [[مسلمانان]] در آمده بود، زندانی کردند<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۱، ص۱۶۳ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref>.
وقتی سعد این کلمات را شنید، به او گفت: «هنوز در [[گمراهی]] زمان جاهلیتی!” و [[دستور]] داد تا او در [[قصر]] [[قادسیه]] که به [[تصرف]] [[مسلمانان]] در آمده بود، زندانی کردند<ref>الفتوح، ابن اعثم، ج۱، ص۱۶۳ و تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref>.


اشعاری که از ابومحجن ثقفی باقی مانده است، هیچ کدام ویژگی چشمگیری ندارند. او همه از آثار متوسط اواخر [[دوره جاهلی]] و [[صدر اسلام]] است و [[اعتقادات اسلامی]] در آنها چندان جلوه‌ای ندارد و نمی‌توان به انتساب همه آنها به او [[اعتماد]] داشت<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۱.</ref>
اشعاری که از ابومحجن ثقفی باقی مانده است، هیچ کدام ویژگی چشمگیری ندارند. او همه از آثار متوسط اواخر [[دوره جاهلی]] و [[صدر اسلام]] است و [[اعتقادات اسلامی]] در آنها چندان جلوه‌ای ندارد و نمی‌توان به انتساب همه آنها به او [[اعتماد]] داشت<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۴.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۱.</ref>
خط ۲۵: خط ۲۵:
او در اکثر جنگ‌های [[اسلام]] شرکت داشت و همراه [[امام علی]] {{ع}} نیز بود<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref> و به خصوص در [[جنگ قادسیه]] در ایامی که [[مسلمانان]] به [[سرپرستی]] سعد وقاص با [[ایرانیان]] می‌جنگیدند، [[شهامت]] زیادی از خود نشان داد.
او در اکثر جنگ‌های [[اسلام]] شرکت داشت و همراه [[امام علی]] {{ع}} نیز بود<ref>ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۷، ص۲۵۵.</ref> و به خصوص در [[جنگ قادسیه]] در ایامی که [[مسلمانان]] به [[سرپرستی]] سعد وقاص با [[ایرانیان]] می‌جنگیدند، [[شهامت]] زیادی از خود نشان داد.


در یکی از روزها که [[جنگ]] در نزدیکی قصری برپا بود و ابومحجن ثقفی زندانی شده بود، او سر و صدای زیادی شنید، از کنیزی که از او [[پذیرایی]] می‌کرد پرسید: اوضاع [[جنگ]] چگونه است؟ او جواب داد: “بسیار سخت است و احتمال می‌رود [[مسلمانان]] [[شکست]] بخورند”. پس ابومحجن ثقفی به [[سلمی]]، [[زن]] سعد، گفت: “مرا [[آزاد]] کن و اسب ابلق سعد را به من بده تا به کمک [[مسلمانان]] بروم؛ اگر زنده ماندم، بر می‌گردم و خود را [[تسلیم]] می‌کنم”. [[سلمی]] نپذیرفت؛ ابومحجن ثقفی ناراحت شد و اشعاری سرود که در آنها به خاطر آنکه از میدان [[جنگ]] [[محروم]] شده است اظهار [[تأسف]] می‌کرد؛ [[دل]] [[سلمی]] به حالش سوخت و او را [[آزاد]] و اسب سعد را برای او آماده کرد.
در یکی از روزها که [[جنگ]] در نزدیکی قصری برپا بود و ابومحجن ثقفی زندانی شده بود، او سر و صدای زیادی شنید، از کنیزی که از او [[پذیرایی]] می‌کرد پرسید: اوضاع [[جنگ]] چگونه است؟ او جواب داد: «بسیار سخت است و احتمال می‌رود [[مسلمانان]] [[شکست]] بخورند”. پس ابومحجن ثقفی به [[سلمی]]، [[زن]] سعد، گفت: «مرا [[آزاد]] کن و اسب ابلق سعد را به من بده تا به کمک [[مسلمانان]] بروم؛ اگر زنده ماندم، بر می‌گردم و خود را [[تسلیم]] می‌کنم”. [[سلمی]] نپذیرفت؛ ابومحجن ثقفی ناراحت شد و اشعاری سرود که در آنها به خاطر آنکه از میدان [[جنگ]] [[محروم]] شده است اظهار [[تأسف]] می‌کرد؛ [[دل]] [[سلمی]] به حالش سوخت و او را [[آزاد]] و اسب سعد را برای او آماده کرد.


ابومحجن ثقفی، سر و صورت خود را بست و به طرف میدان [[جنگ]] رفت. سعد وقاص هم به خاطر زخمی که در پا داشت نمی‌توانست به میدان [[جنگ]] برود و بر بام قصر نشسته بود و [[جنگ]] را تماشا می‌کرد. ناگهان سواری وارد میدان شد. به [[لشکر]] [[ایرانیان]] از راست و چپ حمله کرد. سعد وقاص گفت: “اگر ابومحجن ثقفی در قصر زندانی نبود می‌گفتم این سوار خود اوست و این اسب ابلق [[مال]] من است”. ابومحجن ثقفی تا هنگام [[شب]] [[مبارزه]] کرد و به [[لشکر اسلام]] کمک زیادی نمود.
ابومحجن ثقفی، سر و صورت خود را بست و به طرف میدان [[جنگ]] رفت. سعد وقاص هم به خاطر زخمی که در پا داشت نمی‌توانست به میدان [[جنگ]] برود و بر بام قصر نشسته بود و [[جنگ]] را تماشا می‌کرد. ناگهان سواری وارد میدان شد. به [[لشکر]] [[ایرانیان]] از راست و چپ حمله کرد. سعد وقاص گفت: «اگر ابومحجن ثقفی در قصر زندانی نبود می‌گفتم این سوار خود اوست و این اسب ابلق [[مال]] من است”. ابومحجن ثقفی تا هنگام [[شب]] [[مبارزه]] کرد و به [[لشکر اسلام]] کمک زیادی نمود.


هنگامی که [[آتش]] [[جنگ]] خاموش شد، ابومحجن ثقفی باز گشت و با دست خود، خود را زندانی کرد. [[شب]] هنگام [[سلمی]]، [[زن]] سعد، از او درباره میدان [[جنگ]] پرسید، سعد گفت: “نزدیک بود [[مسلمین]] عقب‌نشینی کنند، ناگاه سواری با اسب ابلق وارد میدان شد و [[لشکر]] [[دشمن]] را در هم شکست”. [[زن]] آن‌چه پیش آمده بود را به سعد گفت، او نیز ابومحجن ثقفی را [[آزاد]] کرد و از او عذر خواست و گفت که دیگر به او حد نخواهد زد. ابومحجن ثقفی گفت: “من هم دیگر شراب نمی‌خورم، زیرا برای من سخت بود که به خاطر تازیانه و حد از شراب‌خواری دست بردارم اما اکنون که به من حد نمی‌زنی به خاطر دوری از [[عذاب]] [[خدا]] [[توبه]] کردم و دیگر لب به شراب نمی‌زنم<ref>الأخبار الطوال، دینوری، ص۱۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۴.</ref>.
هنگامی که [[آتش]] [[جنگ]] خاموش شد، ابومحجن ثقفی باز گشت و با دست خود، خود را زندانی کرد. [[شب]] هنگام [[سلمی]]، [[زن]] سعد، از او درباره میدان [[جنگ]] پرسید، سعد گفت: «نزدیک بود [[مسلمین]] عقب‌نشینی کنند، ناگاه سواری با اسب ابلق وارد میدان شد و [[لشکر]] [[دشمن]] را در هم شکست”. [[زن]] آن‌چه پیش آمده بود را به سعد گفت، او نیز ابومحجن ثقفی را [[آزاد]] کرد و از او عذر خواست و گفت که دیگر به او حد نخواهد زد. ابومحجن ثقفی گفت: «من هم دیگر شراب نمی‌خورم، زیرا برای من سخت بود که به خاطر تازیانه و حد از شراب‌خواری دست بردارم اما اکنون که به من حد نمی‌زنی به خاطر دوری از [[عذاب]] [[خدا]] [[توبه]] کردم و دیگر لب به شراب نمی‌زنم<ref>الأخبار الطوال، دینوری، ص۱۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۴۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۲۷۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۳۰۲.</ref><ref>[[عباس اشراقی|اشراقی، عباس]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۹۴.</ref>.


== سرانجام ابومحجن ثقفی ==
== سرانجام ابومحجن ثقفی ==
۲۱۸٬۱۳۹

ویرایش