پرش به محتوا

حضرت یحیی علیه السلام: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن '
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ')
 
خط ۸۵: خط ۸۵:
در نقل دیگری است که [[پادشاه]] دختر [[خواهر]] [[زیبایی]] داشت که شیفته او گردید و خواست با او [[ازدواج]] کند و یحیی طبق [[دین]] [[مسیح]] او را از این ازدواج [[نهی]] کرد. مادر آن دختر که فهمید [[یحیی بن زکریا]] چنین ازدواجی را نهی کرده، دختر خود را [[آرایش]] کرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شیفته او شد و از وی پرسید: چه حاجتی داری؟ دختر گفت: [[حاجت]] من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی. پادشاه گفت: حاجتی جز این بخواه. دختر گفت: حاجت من همین است و غیر از این حاجتی ندارم. پادشاه در این وقت یحیی را خواست و سرش را [[برید]]<ref>راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>.
در نقل دیگری است که [[پادشاه]] دختر [[خواهر]] [[زیبایی]] داشت که شیفته او گردید و خواست با او [[ازدواج]] کند و یحیی طبق [[دین]] [[مسیح]] او را از این ازدواج [[نهی]] کرد. مادر آن دختر که فهمید [[یحیی بن زکریا]] چنین ازدواجی را نهی کرده، دختر خود را [[آرایش]] کرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شیفته او شد و از وی پرسید: چه حاجتی داری؟ دختر گفت: [[حاجت]] من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی. پادشاه گفت: حاجتی جز این بخواه. دختر گفت: حاجت من همین است و غیر از این حاجتی ندارم. پادشاه در این وقت یحیی را خواست و سرش را [[برید]]<ref>راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>.


در [[قصص قرآن]] جادالمولی و [[قصص]] الانبیاء نجار نام آن پادشاه هیرودیس و نام دختر هیرودیا نقل شده و در دو کتاب مزبور هیرودیا را دختر [[برادر]] پادشاه ذکر کرده‌اند، نه دختر خواهر او. در [[انجیل مرقس]]، هیرودیا را [[زن]] برادر هیرودیس دانسته که هیرودیس او را در [[نکاح]] خویش در آورده بود. در آنجا داستان را انجیل مرقس این‌گونه نقل کرده است: «...هیرودیس فرستاده یحیی را گرفتار نمود او را به [[زندان]] بست و به سبب هیرودیا زن برادر او فیلیپس که او را در نکاح خویش درآورده بود. به آن سبب یحیی به هیرودیس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست. پس هیرودیا از او [[کینه]] داشت و می‌خواست او را به قتل رساند، اما نمی‌توانست؛ زیرا که هیرودیس از یحیی می‌ترسید و در ضمن او را مردی [[عادل]] و [[مقدس]] می‌دانست و رعایتش می‌نمود و هرگاه از او سخنی می‌شنید به آن عمل می‌کرد و به [[خوشی]] سخن او را اصغا می‌نمود. اما چون هنگام [[فرصت]] رسید که هیرودیس در [[روز]] میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را [[ضیافت]] نمود و دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقص کرد و هیرودیس و [[اهل]] مجلس را شاد نمود. [[پادشاه]] بدان دختر گفت: آن چه خواهی از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد که آن چه از من خواهی حتی نصف [[ملک]] مرا هر آینه به تو عطا کنم. او بیرون رفته به مادر خود گفت که چه بطلبم؟ و مادرش گفت که سر [[یحیی تعمید دهنده]] را. در همان [[ساعت]] به حضور پادشاه درآمد و خواهش نمود و گفت: می‌خواهم که الآن سر یحیی تعمید دهنده را در طبقی به من [[عنایت]] نمایی. پادشاه به شدت محزون گشت، لیکن به سبب [[پاس]] قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را [[محروم]] نماید. بی‌درنگ پادشاه جلادی فرستاده و فرمود تا سرش را بیاورد و او به [[زندان]] رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقی آورده بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنیدند آمدند و [[بدن]] او را برداشته [[دفن]] کردند»<ref>انجیل مرقس، باب ششم، ص۱۷ - ۲۹.</ref>.
در [[قصص قرآن]] جادالمولی و [[قصص]] الانبیاء نجار نام آن پادشاه هیرودیس و نام دختر هیرودیا نقل شده و در دو کتاب مزبور هیرودیا را دختر [[برادر]] پادشاه ذکر کرده‌اند، نه دختر خواهر او. در [[انجیل مرقس]]، هیرودیا را [[زن]] برادر هیرودیس دانسته که هیرودیس او را در [[نکاح]] خویش در آورده بود. در آنجا داستان را انجیل مرقس این‌گونه نقل کرده است: «...هیرودیس فرستاده یحیی را گرفتار نمود او را به [[زندان]] بست و به سبب هیرودیا زن برادر او فیلیپس که او را در نکاح خویش درآورده بود. به آن سبب یحیی به هیرودیس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست. پس هیرودیا از او [[کینه]] داشت و می‌خواست او را به قتل رساند، اما نمی‌توانست؛ زیرا که هیرودیس از یحیی می‌ترسید و در ضمن او را مردی [[عادل]] و [[مقدس]] می‌دانست و رعایتش می‌نمود و هرگاه از او سخنی می‌شنید به آن عمل می‌کرد و به [[خوشی]] سخن او را اصغا می‌نمود. اما چون هنگام [[فرصت]] رسید که هیرودیس در [[روز]] میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را [[ضیافت]] نمود و دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقص کرد و هیرودیس و [[اهل]] مجلس را شاد نمود. [[پادشاه]] بدان دختر گفت: آن چه خواهی از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد که آن چه از من خواهی حتی نصف [[ملک]] مرا هر آینه به تو عطا کنم. او بیرون رفته به مادر خود گفت که چه بطلبم؟ و مادرش گفت که سر [[یحیی تعمید دهنده]] را. در همان [[ساعت]] به حضور پادشاه درآمد و خواهش نمود و گفت: می‌خواهم که الآن سر یحیی تعمید دهنده را در طبقی به من [[عنایت]] نمایی. پادشاه به شدت محزون گشت، لکن به سبب [[پاس]] قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را [[محروم]] نماید. بی‌درنگ پادشاه جلادی فرستاده و فرمود تا سرش را بیاورد و او به [[زندان]] رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقی آورده بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنیدند آمدند و [[بدن]] او را برداشته [[دفن]] کردند»<ref>انجیل مرقس، باب ششم، ص۱۷ - ۲۹.</ref>.
در چند [[حدیث]] از [[امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} [[روایت]] شده فرمودند: [[قاتل]] [[یحیی بن زکریا]] فرزند [[زنا]] بود، چنان‌که کشندگان [[علی بن ابی طالب]] و [[حسین بن علی]]{{عم}} نیز زنازاده بودند<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۲ - ۵۰۶؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۲۰.</ref>. در حدیث‌های دیگری است که [[آسمان]] در [[قتل]] دو نفر گریست: یکی در قتل یحیی بن زکریا{{ع}} و دیگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسین{{ع}}<ref>تفسیر قمی، ص۶۱۶.</ref>. در معنای [[گریستن]] آسمان و توجیه آن گفته‌اند: گریستن آسمان همان قرمزی هنگام طلوع و [[غروب]] [[خورشید]] است و برخی گفته‌اند: یعنی [[اهل آسمان]] که مقصود [[فرشتگان]] هستند، [[گریه]] کردند و [[مرحوم مجلسی]] گفته: ممکن است این جمله کنایه از شدت [[مصیبت]] باشد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲-۱۸۳.</ref>. در [[روایات]] آمده که چون [[یحیی]] را به [[قتل]] رساندند، یک قطره از [[خون]] آن [[پیغمبر]] [[معصوم]] روی [[زمین]] ریخت. این قطره خون جوشش کرد و بالا آمد و هر قدر [[مردم]] روی آن [[خاک]] ریختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نایستاد تا این که [[تل]] بسیار بزرگی شد و باز هم جوشید و پیوسته می‌جوشید تا پس از گذشت آن [[قرن]]، [[خدای تعالی]] [[بخت نصر]] را بر آنها مسلط کرد و هفتاد هزار یا بیشتر از آنها را کشت و خون از جوشش ایستاد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۱ - ۱۸۰؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>.
در چند [[حدیث]] از [[امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} [[روایت]] شده فرمودند: [[قاتل]] [[یحیی بن زکریا]] فرزند [[زنا]] بود، چنان‌که کشندگان [[علی بن ابی طالب]] و [[حسین بن علی]]{{عم}} نیز زنازاده بودند<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۲ - ۵۰۶؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۲۰.</ref>. در حدیث‌های دیگری است که [[آسمان]] در [[قتل]] دو نفر گریست: یکی در قتل یحیی بن زکریا{{ع}} و دیگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسین{{ع}}<ref>تفسیر قمی، ص۶۱۶.</ref>. در معنای [[گریستن]] آسمان و توجیه آن گفته‌اند: گریستن آسمان همان قرمزی هنگام طلوع و [[غروب]] [[خورشید]] است و برخی گفته‌اند: یعنی [[اهل آسمان]] که مقصود [[فرشتگان]] هستند، [[گریه]] کردند و [[مرحوم مجلسی]] گفته: ممکن است این جمله کنایه از شدت [[مصیبت]] باشد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲-۱۸۳.</ref>. در [[روایات]] آمده که چون [[یحیی]] را به [[قتل]] رساندند، یک قطره از [[خون]] آن [[پیغمبر]] [[معصوم]] روی [[زمین]] ریخت. این قطره خون جوشش کرد و بالا آمد و هر قدر [[مردم]] روی آن [[خاک]] ریختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نایستاد تا این که [[تل]] بسیار بزرگی شد و باز هم جوشید و پیوسته می‌جوشید تا پس از گذشت آن [[قرن]]، [[خدای تعالی]] [[بخت نصر]] را بر آنها مسلط کرد و هفتاد هزار یا بیشتر از آنها را کشت و خون از جوشش ایستاد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۱ - ۱۸۰؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>.


۲۱۸٬۷۸۳

ویرایش