پرش به محتوا

عمر بن عبدالعزیز: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:


== عمر بن عبدالعزیز پیش از [[خلافت]] ==
== عمر بن عبدالعزیز پیش از [[خلافت]] ==
[[عمر]] مکنی به «[[ابوحفص]]»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.</ref>، فرزند [[عبدالعزیز بن مروان بن حکم]] ـ [[والی مصر]] ـ و «ام عاصم دختر [[عاصم بن عمر بن خطاب]]» است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.</ref>. وی در سال۶۱<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.</ref> یا ۶۲ [[هجری]]<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref> در [[شهر]] «دابق»<ref>ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> یا «[[حلوان]]»<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> به [[دنیا]] آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهره‌اش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز می‌گفتند<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.</ref>. در [[سال ۸۵ هجری]] و پس از درگذشت پدرش، عمویش [[عبدالملک بن مروان]]، او را از [[مدینه]] به [[دمشق]] فرا خواند<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.</ref> و دخترش [[فاطمه]] را به همسری او در آورد<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.</ref> و او را [[استاندار]] منطقه کوچکی در [[شام]]، به نام «[[خناصره]]»<ref>خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج‌۲، ص۳۱۴.</ref> از توابع حَلَب کرد<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.</ref>. عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان بر این [[مسند]] باقی ماند تا آنکه [[ولید بن عبدالملک]] به خلافت رسید. وی، [[هشام بن اسماعیل]] را از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] و به جای او، [[عمر]] را در سن ۲۵ سالگی به [[ولایت مدینه]] [[منصوب]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref>. عمر از این [[زمان]] تا [[سال ۹۳ هجری]] که از [[استانداری مدینه]] [[عزل]]<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>، به مدت شش سال [[فرمانداری مدینه]] را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این [[شهر]] انجام داد که از جمله مهمترین آنها می‌توان به تخریب و بازسازی و [[توسعه]] [[مسجدالنبی]]{{صل}} اشاره کرد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. عمر بن عبدالعزیز در [[شعبان]] سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
[[عمر]] مکنی به «[[ابوحفص]]»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۶.</ref>، فرزند عبدالعزیز بن مروان بن حکم ـ [[والی مصر]] ـ و «ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب» است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۵۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۱.</ref>. وی در سال۶۱<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۱۹.</ref> یا ۶۲ هجری<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref> در [[شهر]] «دابق»<ref>ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> یا «[[حلوان]]»<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ ابن عماد، تاریخ مفصل اسلام، ج۱، ص۲۹۰.</ref> به [[دنیا]] آمد و چون در کودکی صورتش توسط سم اسب پدرش شکافته شد و اثرش بر روی چهره‌اش همچنان باقی مانده بود، به او «اشج» نیز می‌گفتند<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۶۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹.</ref>. در سال ۸۵ هجری و پس از درگذشت پدرش، عمویش [[عبدالملک بن مروان]]، او را از [[مدینه]] به [[دمشق]] فرا خواند<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳.</ref> و دخترش [[فاطمه]] را به همسری او در آورد<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ - ۱۹۳. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳.</ref> و او را استاندار منطقه کوچکی در [[شام]]، به نام «خناصره»<ref>خناصره [خ صر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه، ج‌۲، ص۳۱۴.</ref> از توابع حَلَب کرد<ref>ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۲ – ۱۹۳؛ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، ص۱۴۲.</ref>. عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان بر این مسند باقی ماند تا آنکه [[ولید بن عبدالملک]] به خلافت رسید. وی، هشام بن اسماعیل را از [[حکومت مدینه]] عزل و به جای او، [[عمر]] را در سن ۲۵ سالگی به ولایت مدینه [[منصوب]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۰۷.</ref>. عمر از این [[زمان]] تا سال ۹۳ هجری که از [[استانداری مدینه]] عزل<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۸.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>، به مدت شش سال [[فرمانداری مدینه]] را بر عهده داشت. وی در این مدت اقداماتی در این [[شهر]] انجام داد که از جمله مهمترین آنها می‌توان به تخریب و بازسازی و [[توسعه]] [[مسجدالنبی]]{{صل}} اشاره کرد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۶۰۸.</ref>. عمر بن عبدالعزیز در [[شعبان]] سال ۹۳ هجری از امارت مدینه عزل گردید<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۸۶۷.</ref> و به [[شام]] بازگشت<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==آغاز [[خلافت]]==
==آغاز [[خلافت]]==
منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلاف‌اند. برخی گفته‌اند در پی [[اختلاف]] بین [[ولید بن عبدالملک]] و برادرش سلیمان بر سر [[جانشینی]] ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از [[ولایت‌عهدی]] و [[انتصاب]] فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با [[تطمیع]] و [[تهدید]] جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید [[همراهی]] نکرد و گفت که «ما با سلیمان [[بیعت]] کرده‌ایم». در نتیجه در معرض [[آزار]] و اذیّت ولید قرار گرفت و [[زندانی]] شد. ولی پس از سه [[روز]] مورد [[شفاعت]] قرار گرفت و [[آزاد]] گردید و بعد از اینکه سلیمان به خلافت رسید به عنوان [[ولی‌عهد]] او معرفی گردید<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.</ref>. پس از مرگ سلیمان بزرگان و [[مشاوران]] سلیمان نزدش آمدند و او را بر [[منبر]] بردند. [[عمر]] به منبر رفت و پس از [[حمد]] و [[ستایش پروردگار]] سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ [[مردم]] با او به عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref> گفته شده که این تصمیم برای [[فرزندان]] [[عبدالملک]] سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار [[مخالفت]] کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
منابع تاریخی در چگونگی به خلافت رسیدن عمر بن عبدالعزیز در اختلاف‌اند. برخی گفته‌اند در پی [[اختلاف]] بین [[ولید بن عبدالملک]] و برادرش سلیمان بر سر [[جانشینی]] ولید، ولید در صدد عزل سلیمان از [[ولایت‌عهدی]] و [[انتصاب]] فرزندش به این مقام برآمد و حتی توانست موافقت و مساعدت بسیاری از اشراف را با تطمیع و [[تهدید]] جلب کند، اما عمر بن عبدالعزیز با ولید [[همراهی]] نکرد و گفت که «ما با سلیمان [[بیعت]] کرده‌ایم». در نتیجه در معرض [[آزار]] و اذیّت ولید قرار گرفت و [[زندانی]] شد. ولی پس از سه [[روز]] مورد [[شفاعت]] قرار گرفت و [[آزاد]] گردید و بعد از اینکه سلیمان به خلافت رسید به عنوان [[ولی‌عهد]] او معرفی گردید<ref>سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۴-۲۷۵.</ref>. پس از مرگ سلیمان بزرگان و [[مشاوران]] سلیمان نزدش آمدند و او را بر [[منبر]] بردند. [[عمر]] به منبر رفت و پس از [[حمد]] و [[ستایش پروردگار]] سخنانی را ایراد نمود و سپس همگی در ماه صفر سال ۹۹ [[مردم]] با او به عنوان [[خلیفه]] [[بیعت]] کردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۲.</ref>.<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref> گفته شده که این تصمیم برای [[فرزندان]] عبدالملک سخت گران بود و در پیشاپیش آنان هشام اظهار [[مخالفت]] کرد و تا زمانی که خبر جانشینی یزید بن عبدالملک را نشنید، با عمر بیعت نکرد<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


== اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]] ==
== اقدامات عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]] ==
عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف [[سیره]] [[معاویة بن ابی‌سفیان]] و دیگر [[خلفای اموی]] در پیش گرفت، از این‌رو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به [[کارگزاران]] خود نوشت: بدانید که (پیش از این) [[سختی‌ها]] و بلاهای فراوانی از [[حکام جور]] به مردم رسیده است؛ کارگزاران [[فاسد]] سنّت‌های بدی را میان مردم پایه‌گذاری کرده‌اند که به ندرت انگیزه [[حق]] و قصد [[مدارا]] و [[احسان]] به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد [[حج]] دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من [[مشورت]] نکرده‌اید مبادرت به قطع و [[اعدام]] نکنید. عمر خودش نیز تمام [[روز]] را به رسیدگی به امور [[مسلمانان]] می‌پرداخت و آن را باب [[رحمت الهی]] می‌دانست<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم [[قاطعیت]] مورد [[اعتراض]] پسرش قرار گرفت. ولی او با [[استشهاد]] به [[حرمت]] تدریجی خمر از جانب [[خداوند]]، و [[نگرانی]] از عدم تحمل [[مردم]] و رویگردانی آنها از تمام [[حق]] و بروز [[فتنه]]، [[رفتار]] خود را موجه می‌دانست<ref>ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.</ref>.
عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به خلافت، روشی برخلاف [[سیره]] [[معاویة بن ابی‌سفیان]] و دیگر [[خلفای اموی]] در پیش گرفت، از این‌رو، وی پس از رسیدن به خلافت، در دستور العملی به [[کارگزاران]] خود نوشت: بدانید که (پیش از این) [[سختی‌ها]] و بلاهای فراوانی از [[حکام جور]] به مردم رسیده است؛ کارگزاران [[فاسد]] سنّت‌های بدی را میان مردم پایه‌گذاری کرده‌اند که به ندرت انگیزه [[حق]] و قصد [[مدارا]] و [[احسان]] به مردم را داشتند. بنابراین، هر کسی از مردم که قصد [[حج]] دارد، سریعاً حقش را به او بدهید تا با آن آماده حج شود و مادامی که با من [[مشورت]] نکرده‌اید مبادرت به قطع و اعدام نکنید. عمر خودش نیز تمام [[روز]] را به رسیدگی به امور [[مسلمانان]] می‌پرداخت و آن را باب [[رحمت الهی]] می‌دانست<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>. اما با وجود این، همواره روشی میانه و تدریجی را در اجرای امور در پیش گرفته بود، به طوری که به دلیل عدم [[قاطعیت]] مورد [[اعتراض]] پسرش قرار گرفت. ولی او با استشهاد به [[حرمت]] تدریجی خمر از جانب [[خداوند]]، و [[نگرانی]] از عدم تحمل [[مردم]] و رویگردانی آنها از تمام [[حق]] و بروز [[فتنه]]، [[رفتار]] خود را موجه می‌دانست<ref>ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج۳، ص۴۱۱.</ref>.


در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهم‌ترین آنها می‌توان به استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه [[خلافت]] او را می‌توان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد:
در زمینه سیاست داخلی، او به اصلاحاتی در ابعاد مختلف دست زد که از مهم‌ترین آنها می‌توان به استقبال از [[احزاب]] مخالف، مانند [[شیعه]] و [[خوارج]] اشاره کرد. این اقدام و اقدامات مهم دیگر دوران کوتاه [[خلافت]] او را می‌توان در محورهای زیر مورد بررسی قرار داد:
# [[لغو]] ممنوعیت [[کتابت حدیث]]: از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز [[لغو]] ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به [[دلایل]] [[سیاسی]] از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.</ref> و تا [[زمان]] عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.
# '''[[لغو]] ممنوعیت [[کتابت حدیث]]:''' از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزیز [[لغو]] ممنوعیت نوشتن حدیث بود. این ممنوعیت به [[دلایل]] [[سیاسی]] از زمان خلیفه اول و دوم شروع شده بود<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۳ و ۷؛ ابورّبه، اضواء علی السنه المحمدیه، ص۴۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۸۷.</ref> و تا [[زمان]] عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.
# برداشتن [[خراج]] و [[جزیه]]: عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از [[مردم]] خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به [[عبدالحمید بن عبدالرحمن]] کارگزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به [[عدالت]] و [[احسان]] و [[آبادانی]] دستور داد از [[مسلمانان]] خراج نگیرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>. علاوه براین [[عمر]] به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این [[سیاست]] جزیه کاهش یافت.
# '''برداشتن [[خراج]] و [[جزیه]]:''' عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از [[مردم]] خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به [[عبدالحمید بن عبدالرحمن]] کارگزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به [[عدالت]] و [[احسان]] و [[آبادانی]] دستور داد از [[مسلمانان]] خراج نگیرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۱۴۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۷۱.</ref>. علاوه براین [[عمر]] به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. در نتیجه این [[سیاست]] جزیه کاهش یافت.
# حل مشکل [[موالیان]]: عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]]، مشکل [[موالی]] را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عرب‌هایی که در [[زمان]] [[خلافت ابوبکر]] و [[عمر]] به خارج از [[عربستان]] رفتند و [[اسلام]] را در [[ایران]] و [[روم]] گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان [[آزادی]] و بی‌قیدی را از یک طرف و جنگجویی و [[ستیز]] را از طرف دیگر به [[فرزندان]] خود [[تعلیم]] می‌‌دادند<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. آنان چون افراد ساده و بی‌تکلفی بودند و به علاوه [[شعار]] [[برادری]] و [[برابری]] و [[عدالت‌خواهی]] سر می‌دادند [[مردم]] سرزمین‌های ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از [[ظلم و ستم]] [[فرمانروایان]] خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در [[اندیشه]] [[سعادت]] و [[خوشبختی]] بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران [[خلفای راشدین]] که [[حکومت]] [[مسلمانان]] به دست [[بنی امیه]] افتاد حکومت آنها بر پایه [[عربیت]] محض بود [[عرب]] را بر [[عجم]] [[برتری]] می‌دادند. موالی [[انتظار]] داشتند، به [[حکم]] [[مساوات]] [[اسلامی]] با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان [[رفتار]] شود و از مزایای [[مسلمانی]] به طور کامل بهره‌مند باشند. [[خلفا]] در طول نیم [[قرن]] تلاش نمودند تا راه‌هایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمی‌خواستند از [[سود]] و [[منافع]] خودشان [[چشم‌پوشی]] نمایند، [[کوشش]] و تلاش آنها بدون نتیجه بود<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در [[غنائم]] [[شریک]] سازند و [[خرید و فروش]] زمین‌های فتح شده را ممنوع کرد<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref>.
# '''حل مشکل [[موالیان]]:''' عمر بن عبدالعزیز پس از رسیدن به [[خلافت]]، مشکل [[موالی]] را مورد توجه جدی قرار داد و در حل آن کوشید. عرب‌هایی که در [[زمان]] [[خلافت ابوبکر]] و [[عمر]] به خارج از [[عربستان]] رفتند و [[اسلام]] را در [[ایران]] و [[روم]] گسترش دادند مردمانی بیابان نشین بودند. این بیابان نشینان [[آزادی]] و بی‌قیدی را از یک طرف و جنگجویی و [[ستیز]] را از طرف دیگر به [[فرزندان]] خود [[تعلیم]] می‌‌دادند<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. آنان چون افراد ساده و بی‌تکلفی بودند و به علاوه [[شعار]] [[برادری]] و [[برابری]] و [[عدالت‌خواهی]] سر می‌دادند [[مردم]] سرزمین‌های ایران و روم را جذب کردند مردم این نواحی که از [[ظلم و ستم]] [[فرمانروایان]] خود به تنگ آمده بودند با پذیرش اسلام در [[اندیشه]] [[سعادت]] و [[خوشبختی]] بودند. گرچه این موضوع دیری نپایید و پس از دوران [[خلفای راشدین]] که [[حکومت]] [[مسلمانان]] به دست [[بنی امیه]] افتاد حکومت آنها بر پایه عربیت محض بود [[عرب]] را بر [[عجم]] [[برتری]] می‌دادند. موالی [[انتظار]] داشتند، به [[حکم]] [[مساوات]] [[اسلامی]] با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان [[رفتار]] شود و از مزایای [[مسلمانی]] به طور کامل بهره‌مند باشند. [[خلفا]] در طول نیم [[قرن]] تلاش نمودند تا راه‌هایی برای حل مشکل موالی بیابند اما چون نمی‌خواستند از سود و منافع خودشان چشم‌پوشی نمایند، کوشش و تلاش آنها بدون نتیجه بود<ref>شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۲۱۵.</ref>. عمر بن عبدالعزیز دستور داد، موالی را در [[غنائم]] [[شریک]] سازند و [[خرید و فروش]] زمین‌های فتح شده را ممنوع کرد<ref>آموزش تاریخ دوره ششم، ۱۳۸۳، شماره ۲، مقاله «عمر بن عبدالعزیز»، شیرعلی نادریان‌فر.</ref>.
# برخورد شایسته با [[خوارج]]: عمر بن عبدالعزیز سعی کرد [[رفتار]] شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها [[گفتگو]] کرد و آنها را قانع کرد که از [[خون‌ریزی]] دست بردارند<ref>ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.</ref>.
# '''برخورد شایسته با [[خوارج]]:''' عمر بن عبدالعزیز سعی کرد [[رفتار]] شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آنها گفتگو کرد و آنها را قانع کرد که از [[خون‌ریزی]] دست بردارند<ref>ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، ص۳۲۶؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۲، ص۱۹۳.</ref>.
# برخورد عادلانه با همه مردم: عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت [[خلافت]] خویش تلاش کرد، [[رفتاری]] عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از [[کارهای ناشایست]] [[خاندان]] خود که آنها را «[[مظالم]]» می‌نامید، جلوگیری کرد<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.</ref> و در نامه‌ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با [[مردم]] به [[نیکی]] [[رفتار]] شود<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.</ref>.
# '''برخورد عادلانه با همه مردم:''' عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت [[خلافت]] خویش تلاش کرد، [[رفتاری]] عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست [[خاندان]] خود که آنها را «مظالم» می‌نامید، جلوگیری کرد<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۶، ص۳۱.</ref> و در نامه‌ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با [[مردم]] به [[نیکی]] [[رفتار]] شود<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۶۸؛ طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۷۶۸.</ref>.
# عمر بن عبدالعزیز و تعامل با [[علویان]]: عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به [[خلافت]]، اقدامات دوستانه‌ای را با علویان با [[هدف]] رفع کدورت‌ها و [[دلجویی]] از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را می‌توان ذیل سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد:
# '''عمر بن عبدالعزیز و تعامل با [[علویان]]:''' عمر بن عبدالعزیز در پی رسیدن به [[خلافت]]، اقدامات دوستانه‌ای را با علویان با [[هدف]] رفع کدورت‌ها و دلجویی از آنان انجام داد که مهمترین این اقدامات را می‌توان ذیل سه محور مورد بحث و بررسی قرار داد:
## '''منع [[لعن]] [[امام]] علی‌{{ع}}''': منع [[لعن امام علی]]{{ع}} بارزترین اقدام [[عمر]] در قبال [[خاندان پیامبر]]{{صل}} و اساسی‌ترین دلیل [[حسن ظن]] عموم [[شیعیان]] به اوست. به لحاظ [[تاریخی]] اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم می‌نماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کرده‌اند که [[بنی‌امیه]] برفراز منابر بر [[امام علی]]{{ع}} [[سبّ]] و لعن می‌کردند<ref>ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸.</ref>. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید [[دشنام]] دادن به [[حضرت علی]]{{ع}} را که از نیم [[قرن]] قبل توسط [[معاویه]]، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این [[کار زشت]] جلوگیری کرد.
## '''منع [[لعن]] [[امام]] علی‌{{ع}}''': منع [[لعن امام علی]]{{ع}} بارزترین اقدام [[عمر]] در قبال [[خاندان پیامبر]]{{صل}} و اساسی‌ترین دلیل [[حسن ظن]] عموم [[شیعیان]] به اوست. به لحاظ [[تاریخی]] اصل وقوع چنین اقدامی از جانب عمر مسلّم می‌نماید؛ زیرا مورخان متعددی تصریح کرده‌اند که [[بنی‌امیه]] برفراز منابر بر [[امام علی]]{{ع}} [[سبّ]] و لعن می‌کردند<ref>ابن طقطقاء، الفخری، ص۱۲۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۹، ص۱۰۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۳ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۸.</ref>. ولی هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید [[دشنام]] دادن به [[حضرت علی]]{{ع}} را که از نیم [[قرن]] قبل توسط [[معاویه]]، مرسوم شده بود، ممنوع ساخت و از این کار زشت جلوگیری کرد.
## '''بازگرداندن [[فدک]] و [[حقوق مالی]] [[علویان]] به آنها''': یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به [[فرزندان فاطمه]]{{س}} بود؛ حقی که [[معاویه]] آن را به [[مروان]] داده بود و مروان هم آن را به پسرش، [[عبدالعزیز]] بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به [[ارث]] برده بود. فدک در دست [[اولاد فاطمه]]{{س}} بود تا اینکه یزید بن عبدالملک به [[خلافت]] رسید و دوباره آن را از آنها گرفت<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>.
## '''بازگرداندن [[فدک]] و [[حقوق مالی]] [[علویان]] به آنها''': یکی دیگر از اقدامات اساسی عمر در قبال علویان بازگرداندن فدک به [[فرزندان فاطمه]]{{س}} بود؛ حقی که [[معاویه]] آن را به [[مروان]] داده بود و مروان هم آن را به پسرش، عبدالعزیز بخشیده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به [[ارث]] برده بود. فدک در دست [[اولاد فاطمه]]{{س}} بود تا اینکه یزید بن عبدالملک به [[خلافت]] رسید و دوباره آن را از آنها گرفت<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۰۵.</ref>.
## '''عمر بن عبدالعزیز و [[دستگیری]] از [[علویان]]''': [[سعید بن ابان قرشی]] نقل می‌کند: [[عبدالله بن حسن]] در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. [[عمر]] او را بالای [[منبر]] نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواست‌های او را برآورده کرد. یکی از چین‌خوردگی‌های شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که [[احساس]] [[درد]] کرد و به او گفت این را به عنوان نشانه‌ای برای [[شفاعت]] به خاطر داشته باشد. وقتی که از [[مسجد]] خارج شد نزدیکانش او را [[ملاقات]] کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد می‌کنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان [[رسول الله]]{{صل}} شنیده باشم که فرمود: «به [[درستی]] که [[فاطمه]]{{س}} پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من می‌دانم که اگر فاطمه{{س}} زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش می‌نمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این [[کلام]] تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از [[بنی هاشم]] نیست، مگر این که [[حق]] شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعت‌شدگان توسط این فرد باشم<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
## '''عمر بن عبدالعزیز و دستگیری از [[علویان]]''': سعید بن ابان قرشی نقل می‌کند: [[عبدالله بن حسن]] در حالی که گیسوانی بلند و سن اندکی داشت بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد. [[عمر]] او را بالای [[منبر]] نشاند و خود روبه روی او نشست و درخواست‌های او را برآورده کرد. یکی از چین‌خوردگی‌های شکم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوری که [[احساس]] درد کرد و به او گفت این را به عنوان نشانه‌ای برای [[شفاعت]] به خاطر داشته باشد. وقتی که از [[مسجد]] خارج شد نزدیکانش او را [[ملاقات]] کرده و گفتند: تو با یک پسربچه کم سن و سال این گونه برخورد می‌کنی! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسیار موثقی شنیدم به طوری که انگار خود از دهان [[رسول الله]]{{صل}} شنیده باشم که فرمود: «به [[درستی]] که [[فاطمه]]{{س}} پاره تن من است. و آنچه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است». من می‌دانم که اگر فاطمه{{س}} زنده بود قطعاً کاری که من با فرزند او کردم خوشحالش می‌نمود. نزدیکانش پرسیدند. پس چگونه این عمل تو که شکم او را فشردی، با این [[کلام]] تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد که هیچ یک از [[بنی هاشم]] نیست، مگر این که [[حق]] شفاعت دارد و من امیدوارم که از جمله شفاعت‌شدگان توسط این فرد باشم<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۳۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==[[وفات]] عمر بن عبدالعزیز==
==[[وفات]] عمر بن عبدالعزیز==
[[مرگ]] وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه [[خلافت]] در دیر «سمعان» در منطقه [[دمشق]] گفته‌اند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.</ref>. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت [[مسمومیت]] از سوی [[خاندان اموی]] دانسته، آورده‌اند آنان از [[بیم]] بیرون رفتن خلافت از دستشان<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.</ref> و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیری‌های زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیت‌المال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رسانده‌اند. بنا بر نقل [[طبری]] مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی [[روز]] چهارشنبه [[۲۵ رجب]] سال ۱۰۱ در خُناصِرَه<ref>شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.</ref> اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
[[مرگ]] وی را در سال ۱۰۱ هجری در سن ۳۹ سالگی پس از دو سال و پنج ماه [[خلافت]] در دیر «سمعان» در منطقه [[دمشق]] گفته‌اند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۶، ص۵۵۰؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۷۶؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۲۵۳.</ref>. دلیل این مرگ زودهنگام را برخی به علت مسمومیت از سوی [[خاندان اموی]] دانسته، آورده‌اند آنان از [[بیم]] بیرون رفتن خلافت از دستشان<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۲۷۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۲۹۹.</ref> و یا به جهت کراهت از عمر به علت سختگیری‌های زیاد وی نسبت به اموال بنی امیه و پس گرفتن بسیاری از اموالی را که آنان از بیت‌المال غصب کرده بودند، او را مسموم و به قتل رسانده‌اند. بنا بر نقل [[طبری]] مرگ عمر بن عبدالعزیز در ۳۹ سالگی [[روز]] چهارشنبه ۲۵ رجب سال ۱۰۱ در خُناصِرَه<ref>شهری در شام نزدیک حلب. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۷.</ref> اتفاق افتاد و او را در دیر سمعان به خاک سپردند<ref>طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، ج۹، ص۳۹۶۷.</ref>.<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


==نگاهی به [[شخصیت]] عمر بن عبدالعزیز==
==نگاهی به [[شخصیت]] عمر بن عبدالعزیز==
===پیش از [[خلافت]]===
===پیش از [[خلافت]]===
او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»<ref>عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی [[عطر]]، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به [[آرایش]] مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.</ref>. بر خلاف آنچه که از [[زندگی]] عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و [[ساده‌زیست]] که از [[پوشیدن]] لباس‌های گران‌قیمت [[امتناع]] می‌کرد و [[لباس خشن]] به بر می‌کرد و مخارج روزانه او از دو درهم [[تجاوز]] نمی‌کرد»<ref>خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.</ref> معرفی کرده‌اند، [[تجمل‌پرستی]] و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است.
او در این دوره با وجود پرهیزگاریش، غرق در ناز و [[نعمت]] بود؛ [[لباس]] لطیف می‌پوشید؛ غذای لذیذ می‌خورد و با تبختر راه می‌رفت تا جایی که راه رفتن خاص وی به «عمریه»<ref>عمریه، منسوب به عمر بن عبدالعزیز.</ref> معروف شد. هنگامی که از خیابانی می‌گذشت بوی عطر، فضای آنجا را پر می‌کرد. بسیار به [[آرایش]] مو و رسیدگی به وضع ظاهری خود اعتنا می‌نمود<ref>ابن عبدالحکم، سیرة عمر بن عبدالعزیز، ص۸ - ۹؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۱۹۳؛ عبدالشافی، العالم الاسلامی فی العصر الاموی، ص۱۷۳.</ref>. بر خلاف آنچه که از [[زندگی]] عمر بن عبدالعزیز گفته شده و او را «فردی بسیار ممسک و [[ساده‌زیست]] که از پوشیدن لباس‌های گران‌قیمت [[امتناع]] می‌کرد و لباس خشن به بر می‌کرد و مخارج روزانه او از دو درهم [[تجاوز]] نمی‌کرد»<ref>خواند میر، حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج۲، ص۱۷۰.</ref> معرفی کرده‌اند، تجمل‌پرستی و مشی اشرافی وی به خصوص قبل از رسیدن به خلافت امری معروف و مشهود است.


[[عملکرد سیاسی]] عمر در [[دستگاه خلافت]] [[اموی]] و [[میزان]] مشارکت او در [[مظالم]] [[امویان]] در هنگام امارت بر [[مدینه]] نیز قابل [[تأمل]] است. از میان گزارش‌های ناقص موجود در متون [[تاریخی]] می‌توان به بعضی از آنها اشاره کرد. [[یعقوبی]] می‌نویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که [[والی مدینه]] بود) نوشت که [[مسجد پیامبر]]{{صل}} را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاق‌های [[زنان پیامبر]]{{صل}} را نیز جزء [[مسجد]] قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن [[خانه‌ها]] کردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود [[خبیب بن عبدالله بن زبیر]] نزد عمر رفت و گفت [[سوگند]] به [[خداوند]] تو این [[آیه]] از [[قرآن]] را که می‌گوید: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ}}<ref>«به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها  صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.</ref> را نابود می‌کنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که [[روز]] سردی بود و در اثر آن [[خبیب]] مرد. پس از آنکه عمر به [[خلافت]] رسید و [[زهد]] [[اختیار]] نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] می‌کرد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.</ref>.
[[عملکرد سیاسی]] عمر در [[دستگاه خلافت]] [[اموی]] و [[میزان]] مشارکت او در مظالم [[امویان]] در هنگام امارت بر [[مدینه]] نیز قابل [[تأمل]] است. از میان گزارش‌های ناقص موجود در متون [[تاریخی]] می‌توان به بعضی از آنها اشاره کرد. یعقوبی می‌نویسد که ولید به عمر بن عبدالعزیز (در زمانی که [[والی مدینه]] بود) نوشت که [[مسجد پیامبر]]{{صل}} را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضمیمه نماید و اتاق‌های [[زنان پیامبر]]{{صل}} را نیز جزء [[مسجد]] قرار دهد، عمر نیز چنین کرد. هنگامی که شروع به خراب کردن [[خانه‌ها]] کردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود خبیب بن عبدالله بن زبیر نزد عمر رفت و گفت [[سوگند]] به [[خداوند]] تو این [[آیه]] از [[قرآن]] را که می‌گوید: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ}}<ref>«به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها  صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.</ref> را نابود می‌کنی. عمر در مقابل این گفتار صد تازیانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ریخت، در حالی که [[روز]] سردی بود و در اثر آن خبیب مرد. پس از آنکه عمر به [[خلافت]] رسید و [[زهد]] [[اختیار]] نمود همیشه از آنچه با خبیب کرده بود، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] می‌کرد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲۱، ص۳۲۱.</ref>.


=== پس از [[خلافت]] ===
=== پس از [[خلافت]] ===
چنان که بعضی از مورخان گزارش داده‌اند، [[عمر]] بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگی‌اش تغییراتی داد؛ از جمله تجمل‌پرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباس‌های ارزان‌قیمت اکتفا کرد و زندگی‌اش از سطح پایین‌تری برخوردار شد و مازاد [[دارایی]] خود را [[بذل و بخشش]] می‌کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.</ref>، ولی عمر بعضی از خوشگذرانی‌ها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته می‌شود: صدای [[غنا]] هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه [[امیر مدینه]] بود، و چه زمانی که [[حکومت]] به او واگذار شد تا زمانی که از [[دنیا]] رفت معمولاً به غنا گوش می‌سپرد<ref>جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
چنان که بعضی از مورخان گزارش داده‌اند، [[عمر]] بعد از رسیدن به خلافت در وضع اقتصادی خود و تصرفات خانوادگی‌اش تغییراتی داد؛ از جمله تجمل‌پرستی و مشی اشرافی خود را تا حدودی کاهش داد. به لباس‌های ارزان‌قیمت اکتفا کرد و زندگی‌اش از سطح پایین‌تری برخوردار شد و مازاد [[دارایی]] خود را [[بذل و بخشش]] می‌کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۳۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۹۶.</ref>، ولی عمر بعضی از خوشگذرانی‌ها را حتی هنگام خلافت هم رها نکرد؛ برای مثال گفته می‌شود: صدای [[غنا]] هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آنکه امیر مدینه بود، و چه زمانی که [[حکومت]] به او واگذار شد تا زمانی که از [[دنیا]] رفت معمولاً به غنا گوش می‌سپرد<ref>جاحظ، التاجی فی اخلاق الملوک، ص۳۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


== عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه [[ائمه معصومین]]{{ع}} ==
== عمر بن عبدالعزیز از دیدگاه [[ائمه معصومین]]{{ع}} ==
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به [[خلافت]] رسید، از [[فقها]] برای [[مشورت]] و [[همکاری]] [[دعوت]] کرد و نزدیک‌ترین [[مردم]] به او فقها بودند. او فرستاده‌ای نیز نزد ابوجعفر محمد بن‌علی‌الباقر{{ع}} فرستاد. وقتی [[امام]]{{ع}} نزد او آمد [[عمر]] ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام{{ع}} تقاضای [[موعظه]] و [[نصیحت]] کرد، امام{{ع}} فرمود: تو را سفارش به [[تقوای الهی]] می‌کنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را [[برادر]] خود بدانی. عمر گفت: [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند، تو همه آنچه را که ان‌شاءالله موجب خیر و [[سعادت]] ما می‌شود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن [[یاری]] فرماید. بعد از این که امام به [[وطن]] خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من می‌خواهم به دیدن شما بیایم. امام{{ع}} فرستاده‌ای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد [[امام]] آمد و به ایشان نزدیک شد و سینه‌اش را بر سینه امام گذاشت و شروع به [[گریه]] کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از [[محضر امام]] خارج می‌شد، تمام خواسته‌های امام{{ع}} را برآورده کرده بود. [[عمر]] برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از [[دنیا]] رفتند<ref>بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.<ref>خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر{{ع}}»، حجت الاسلام احمد دیلمی.</ref>
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به [[خلافت]] رسید، از [[فقها]] برای [[مشورت]] و [[همکاری]] [[دعوت]] کرد و نزدیک‌ترین [[مردم]] به او فقها بودند. او فرستاده‌ای نیز نزد ابوجعفر محمد بن‌علی‌الباقر{{ع}} فرستاد. وقتی [[امام]]{{ع}} نزد او آمد [[عمر]] ساعتی با ایشان مشورت کرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام{{ع}} تقاضای [[موعظه]] و [[نصیحت]] کرد، امام{{ع}} فرمود: تو را سفارش به [[تقوای الهی]] می‌کنم و ای که بزرگ را پدر و کوچک را پسر و مردان را [[برادر]] خود بدانی. عمر گفت: [[خداوند]] تو را [[رحمت]] کند، تو همه آنچه را که ان‌شاءالله موجب خیر و [[سعادت]] ما می‌شود جمع کردی، به شرط این که ما به آن عمل کنیم و خداوند ما را بر آن [[یاری]] فرماید. بعد از این که امام به [[وطن]] خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد که من می‌خواهم به دیدن شما بیایم. امام{{ع}} فرستاده‌ای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد کرد که حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد [[امام]] آمد و به ایشان نزدیک شد و سینه‌اش را بر سینه امام گذاشت و شروع به [[گریه]] کرد. سپس در مقابل امام نشست و زمانی که از محضر امام خارج می‌شد، تمام خواسته‌های امام{{ع}} را برآورده کرده بود. [[عمر]] برگشت و بعد از این دیدار هرگز همدیگر را ندیدند، تا هر دو از [[دنیا]] رفتند<ref>بحرانی، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الایات و الاخبار و الاقوال، ج۱۹، ص۲۶۷؛ ابوعلی القالی، امالی، ج۲، ص۳۰۸؛ احمد زکی صفوت، جمهره خط العرب، ج۲، ص۱۴۷.</ref>.<ref>خبرنامه آرمان مهدویت، مقاله «شخصیت و عملکرد عمربن عبدالعزیز و دیدگاه امام باقر{{ع}}»، حجت الاسلام احمد دیلمی.</ref>


از دیدگاه امام باقر{{ع}} عمر، [[حاکم]] جباری همانند بقیه [[امویان]] نیست و با برنامه‌ای که اعلام کرده و [[رفتاری]] که نشان داده است، روزنه‌های [[امید]] به تأثیر [[موعظه]] و [[نصیحت]] را در مقابل امام{{ع}} گشوده است؛ از این‌رو امام{{ع}} برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت می‌یابد و این تلقی امام{{ع}} از او در این جمله که «[[عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه]] است»<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.</ref> پیداست که این ارزیابی امام{{ع}} از عمر، در مقایسه با [[حکام]] دیگر [[اموی]] صورت گرفته است و تأییدی مطلق نیست. بهترین [[شاهد]] بر این امر [[روایات]] دیگری است که در مقام ارزیابی [[شخصیت]] عمر از [[امام باقر]]{{ع}} رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که [[ابوبصیر]] از امام باقر{{ع}} نقل می‌کند. او می‌گوید: من با [[امام محمد باقر]]{{ع}} در [[مسجد]] بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که [[لباس]] زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام{{ع}} فرمود: به زودی این [[جوان]] به [[ریاست]] و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت‌پیشه‌گی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن می‌میرد. پس از [[مرگ]] او اهل [[زمین]] بر او خواهند گریست و [[اهل آسمان]] بر او [[لعنت]] خواهند فرستاد. ابوبصیر می‌گوید: ما پرسیدیم ای فرزند [[رسول خدا]]{{صل}}، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از [[عدالت]] و [[انصاف]] او یاد کردید؟ امام{{ع}} فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچ‌گونه حقی بر این [[منصب]] ندارد<ref>قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین{{ع}}، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.</ref>.
از دیدگاه امام باقر{{ع}} عمر، [[حاکم]] جباری همانند بقیه [[امویان]] نیست و با برنامه‌ای که اعلام کرده و [[رفتاری]] که نشان داده است، روزنه‌های [[امید]] به تأثیر [[موعظه]] و [[نصیحت]] را در مقابل امام{{ع}} گشوده است؛ از این‌رو امام{{ع}} برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت می‌یابد و این تلقی امام{{ع}} از او در این جمله که «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است»<ref>ذهبی، تذکره الحفّاظ، ج۱، ص۱۱۹.</ref> پیداست که این ارزیابی امام{{ع}} از عمر، در مقایسه با [[حکام]] دیگر [[اموی]] صورت گرفته است و تأییدی مطلق نیست. بهترین [[شاهد]] بر این امر [[روایات]] دیگری است که در مقام ارزیابی [[شخصیت]] عمر از [[امام باقر]]{{ع}} رسیده است. از جمله این موارد جریانی است که [[ابوبصیر]] از امام باقر{{ع}} نقل می‌کند. او می‌گوید: من با [[امام محمد باقر]]{{ع}} در [[مسجد]] بودم که عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی که [[لباس]] زرد ملایم بر تن کرده و بر غلامی تکیه داده بود. امام{{ع}} فرمود: به زودی این [[جوان]] به [[ریاست]] و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت‌پیشه‌گی خواهد کرد، و امارت او چند سال به طول کشیده و بعد از آن می‌میرد. پس از [[مرگ]] او اهل [[زمین]] بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او [[لعنت]] خواهند فرستاد. ابوبصیر می‌گوید: ما پرسیدیم ای فرزند [[رسول خدا]]{{صل}}، این امر چگونه ممکن است، در حالی که شما از [[عدالت]] و [[انصاف]] او یاد کردید؟ امام{{ع}} فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی که هیچ‌گونه حقی بر این منصب ندارد<ref>قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷۶؛ رجب البرسی، مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین{{ع}}، ص۹۱؛ حر عاملی، اثبات الهداه، ج۵، ص۲۹۳.</ref>.


بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علی‌رغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان [[امام باقر]]{{ع}} ملقّب به «نجیب [[بنی امیّه]]» گردید، ولی گذشته از [[زندگی]] اشرافی‌اش، از جهت اصلی‌ترین رکن [[شخصیت سیاسی]] او یعنی مسئله [[خلافت]] و امارت با مشکل عدم [[مشروعیّت]] و غصبی بودن [[حکومت]] مواجه است. به همین دلیل [[ملعون]] [[فرشتگان]] [[آسمان]] است. از دیدگاه امام باقر{{ع}} و امام سجاد{{ع}} در مجموع [[شخصیت]] موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که به‌ناحق بر [[کرسی]] امارت [[مسلمانان]] نشسته است؛ ولی در مقایسه با [[سلف]] خود روشی عادلانه‌تر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیده‌تر را با [[علویان]] از خود نشان داده است؛ حتی از [[اظهار محبت]] [[قلبی]] به آنها هم ابائی نداشت<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>.
بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علی‌رغم خدمات مثبتی که انجام داده و در نتیجه آن به لسان [[امام باقر]]{{ع}} ملقّب به «نجیب [[بنی امیّه]]» گردید، ولی گذشته از [[زندگی]] اشرافی‌اش، از جهت اصلی‌ترین رکن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله [[خلافت]] و امارت با مشکل عدم [[مشروعیّت]] و غصبی بودن [[حکومت]] مواجه است. به همین دلیل [[ملعون]] [[فرشتگان]] [[آسمان]] است. از دیدگاه امام باقر{{ع}} و امام سجاد{{ع}} در مجموع [[شخصیت]] موجه و مورد تأییدی نیست، بلکه غاصبی است که به‌ناحق بر [[کرسی]] امارت [[مسلمانان]] نشسته است؛ ولی در مقایسه با [[سلف]] خود روشی عادلانه‌تر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیده‌تر را با [[علویان]] از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت [[قلبی]] به آنها هم ابائی نداشت<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۱۰۷٬۱۹۴

ویرایش