شریح بن حارث قاضی: تفاوت میان نسخهها
جز
جایگزینی متن - 'مذحجاند' به 'مذحج هستند'
(تغییرمسیر به شریح بن الحارث حذف شد) برچسبها: تغییرمسیر حذف شد پیوندهای ابهامزدایی |
جز (جایگزینی متن - 'مذحجاند' به 'مذحج هستند') |
||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
پس از آمدن [[عبید الله بن زیاد]] به کوفه، هانی بن عروه از او بر [[جان]] خویش ترسیده بود و از حضور در مجلس او خودداری و خود را به [[بیماری]] زده بود. ابن زیاد از حال وی جویا شد. گفتند: [[بیمار]] است. گفت: "اگر از بیماریش خبر میداشتم، به [[عیادت]] وی میرفتم" و سپس [[محمد بن اشعث]]، [[اسماء بن خارجه]] و [[عمرو بن حجاج]] زبیدی را به نزد خود خوانده، گفت: "چرا هانی بن عروه به [[دیدار]] ما نیامد؟" آنها گفتند: ما نمیدانیم؛ میگویند بیمار است. ابن زیاد گفت: "شنیدهام بهبودی یافته و روزها بر در خانهاش مینشیند. فورا به دیدار او رفته، به او [[دستور]] دهید که [[حق]] ما را به جای آورد". آنها پیش [[هانی]] رفته و گفتند: چرا به دیدن [[امیر]] نیامدی؟ او نام تو را برده و گفته اگر میدانستم بیمارست به دیدارش میرفتم. هانی گفت: "کسالت مانع بود". آنها گفتند: تو را [[سوگند]] میدهیم که هم اکنون سوار اسب شو و به دیدارش برویم. هانی [[لباس]] خود را پوشید و استرش را سوار شده نزد عبید الله رفت و در حالی بر عبید الله بن زیاد وارد شد که [[مردم]] دور او نشسته بودند. وقتی چشم ابن زیاد به هانی افتاد، با کنایه گفت: با پای خود به سوی [[مرگ]] [[آمدی]]. | پس از آمدن [[عبید الله بن زیاد]] به کوفه، هانی بن عروه از او بر [[جان]] خویش ترسیده بود و از حضور در مجلس او خودداری و خود را به [[بیماری]] زده بود. ابن زیاد از حال وی جویا شد. گفتند: [[بیمار]] است. گفت: "اگر از بیماریش خبر میداشتم، به [[عیادت]] وی میرفتم" و سپس [[محمد بن اشعث]]، [[اسماء بن خارجه]] و [[عمرو بن حجاج]] زبیدی را به نزد خود خوانده، گفت: "چرا هانی بن عروه به [[دیدار]] ما نیامد؟" آنها گفتند: ما نمیدانیم؛ میگویند بیمار است. ابن زیاد گفت: "شنیدهام بهبودی یافته و روزها بر در خانهاش مینشیند. فورا به دیدار او رفته، به او [[دستور]] دهید که [[حق]] ما را به جای آورد". آنها پیش [[هانی]] رفته و گفتند: چرا به دیدن [[امیر]] نیامدی؟ او نام تو را برده و گفته اگر میدانستم بیمارست به دیدارش میرفتم. هانی گفت: "کسالت مانع بود". آنها گفتند: تو را [[سوگند]] میدهیم که هم اکنون سوار اسب شو و به دیدارش برویم. هانی [[لباس]] خود را پوشید و استرش را سوار شده نزد عبید الله رفت و در حالی بر عبید الله بن زیاد وارد شد که [[مردم]] دور او نشسته بودند. وقتی چشم ابن زیاد به هانی افتاد، با کنایه گفت: با پای خود به سوی [[مرگ]] [[آمدی]]. | ||
بعد از ساعاتی، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] شنید که هانی کشته شده و با [[قبیله مذحج]] آمد و [[قصر]] ابن زیاد را با جمع فراوانی که به همراه داشت، محاصره کرد. آنگاه فریاد زد: زیاد من [[عمرو]] بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله | بعد از ساعاتی، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] شنید که هانی کشته شده و با [[قبیله مذحج]] آمد و [[قصر]] ابن زیاد را با جمع فراوانی که به همراه داشت، محاصره کرد. آنگاه فریاد زد: زیاد من [[عمرو]] بن حجاجم و اینها جنگجویان قبیله [[مذحج]] هستند. به ابن زیاد گفته شد؛ قبیلة [[مذحج]] بر در قصر ریختهاند. ابن زیاد به [[شریح قاضی]] گفت: نزد بزرگ ایشان، هانی برو، او را ببین و سپس بیرون برو و اینان را [[آگاه]] ساز که هانی زنده است و کشته نشده است". [[شریح]] به اطاقی که هانی در آن محبوس بود آمد و او را دید. با آمدن شریح قاضی، [[هانی بن عروه]] که هم چنان [[خون]] صورتش بر روی محاسنش میریخت، فریاد زد: "ای [[خدا]]! ای [[مسلمانها]]! قبیلة من هلاک شدهاند؟ کجایند [[دین]] داران؟ کجایند [[مردم]] [[شهر]]؟" | ||
[[هانی]] ناگهان فریاد و غوغائی از بیرون قصر شنید، گفت: [[گمان]] دارم اینها فریاد قبیلة [[مذحج]] و [[پیروان]] [[مسلمان]] من هستند. اگر ده تن از آنها نزد من بیایند، مرا [[آزاد]] خواهند کرد". | [[هانی]] ناگهان فریاد و غوغائی از بیرون قصر شنید، گفت: [[گمان]] دارم اینها فریاد قبیلة [[مذحج]] و [[پیروان]] [[مسلمان]] من هستند. اگر ده تن از آنها نزد من بیایند، مرا [[آزاد]] خواهند کرد". |