بحث:حضرت علی اکبر در معارف و سیره حسینی: تفاوت میان نسخهها
←پانویس
جز (جایگزینی متن - '-،' به '-') |
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] نقل شده است: هنگامی که جز [[اهل]] بیتِ [[امام]]{{ع}}، کسی با او نمانْد، [[علی اکبر]]{{ع}} - که از زیبارویترین و خوش خوترینِ [[مردم]] بود- بیرون آمد و از [[پدر]]، اجازه [[نبرد]] خواست. امام{{ع}} به او اجازه داد. سپس، مأیوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست. سپس گفت: «خدایا! [[گواه]] باش. [[جوانی]] به نبرد آنها میرود که از نظر صورت و [[سیرت]] و [[سخن گفتن]]، شبیهترین مردم به [[پیامبر]] توست و ما هر گاه [[مشتاق]] پیامبرت میشدیم، به او مینگریستیم». سپس، بانگ برآورد و فرمود: «ای پسر سعد! [[خداوند]]، رَحِمت را قطع کند، همانگونه که رَحِم مرا قطع کردی». سپس علی اکبر{{ع}} به پیش آمد و به [[سختی]] با [[دشمن]] جنگید و گروه فراوانی را کُشت. سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: ای پدر! [[تشنگی]]، مرا کُشت و سنگینیِ آهن [[زره]] و کلاه خود و [[شمشیر]]، مرا به [[رنج]] افکنده است. آیا آبی برای [[نوشیدن]]، یافت میشود؟ [[حسین]]{{ع}} گریست و گفت: «وای، وای! ای پسر عزیزم! از کجا آب بیاورم؟ اندکی بجنگ که خیلی زود، جدّت [[محمّد]]{{صل}} را میبینی و او از جام لَبالَبش، شربتی به تو مینوشانَد که دیگر هرگز [[تشنه]] نشوی». [[علی اکبر]]{{ع}}، به میدان بازگشت و [[بهترین]] نبردش را به نمایش گذاشت. [[منقذ بن مره عبدی]]، تیری به سوی او پرتاب کرد و او را به [[زمین]] انداخت. علی اکبر{{ع}}، ندا داد: ای [[پدر]]! [[سلام]] بر تو! این، جدّم است که به تو سلام میرساند و میفرماید: «زودتر، به سوی ما بیا». سپس، صیحهای کشید و [[جان]] داد. حسین{{ع}} آمد و بر بالای سرش ایستاد و گونه بر گونهاش نهاد و فرمود: «[[خداوند]]، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند! چه قدر در برابر [[خدا]] و بر [[هتک حرمت]] [[پیامبر خدا]]{{صل}}، گستاخ بودند! [[دنیا]]، پس از تو، ویران باد!». [[زینب]]{{س}} دختر [[علی]]{{ع}}، بیرون آمد و فریاد میزد: ای [[محبوب]] من! ای زاده برادرم! آن گاه، آمد و خود را بر روی [پیکر] علی اکبر{{ع}} انداخت. حسین{{ع}} نیز آمد و او را بلند کرد و به نزد [[زنان]]، باز گردانْد. آنگاه، مردان [[خاندان حسین]]{{ع}}، یک به یک، به میدان رفتند و [[دشمن]]، گروهی از آنان را به [[شهادت]] رساند. حسین{{ع}}، در آن حال، بانگ بر آورد و فرمود: «ای عموزادگان! [[شکیبا]] باشید. ای خاندان من! [[شکیبایی]] کنید. شکیبایی کنید که - به خدا [[سوگند]]- پس از امروز، هیچ گاه [[خواری]] نخواهید دید»<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إِلَّا أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَةَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى{{ع}} عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ{{صل}} وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ{{ع}} وَ قَالَ: وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ مِنْ أَیْنَ آتی بِالْمَاءِ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً{{صل}} فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا. فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ{{ع}} حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ{{صل}} عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ{{ع}} تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ ثُمَّ جَعَلَ أَهْلُ بَيْتِهِ{{عم}} يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ بَعْدَ الرَّجُلِ حَتَّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَمَاعَةً فَصَاحَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فِي تِلْكَ الْحَالِ صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ لَا رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَداً}} (الملهوف، ص۱۶۶).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۶۶- ۵۷۱.</ref> | در کتاب [[الملهوف (کتاب)|الملهوف]] نقل شده است: هنگامی که جز [[اهل]] بیتِ [[امام]]{{ع}}، کسی با او نمانْد، [[علی اکبر]]{{ع}} - که از زیبارویترین و خوش خوترینِ [[مردم]] بود- بیرون آمد و از [[پدر]]، اجازه [[نبرد]] خواست. امام{{ع}} به او اجازه داد. سپس، مأیوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست. سپس گفت: «خدایا! [[گواه]] باش. [[جوانی]] به نبرد آنها میرود که از نظر صورت و [[سیرت]] و [[سخن گفتن]]، شبیهترین مردم به [[پیامبر]] توست و ما هر گاه [[مشتاق]] پیامبرت میشدیم، به او مینگریستیم». سپس، بانگ برآورد و فرمود: «ای پسر سعد! [[خداوند]]، رَحِمت را قطع کند، همانگونه که رَحِم مرا قطع کردی». سپس علی اکبر{{ع}} به پیش آمد و به [[سختی]] با [[دشمن]] جنگید و گروه فراوانی را کُشت. سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: ای پدر! [[تشنگی]]، مرا کُشت و سنگینیِ آهن [[زره]] و کلاه خود و [[شمشیر]]، مرا به [[رنج]] افکنده است. آیا آبی برای [[نوشیدن]]، یافت میشود؟ [[حسین]]{{ع}} گریست و گفت: «وای، وای! ای پسر عزیزم! از کجا آب بیاورم؟ اندکی بجنگ که خیلی زود، جدّت [[محمّد]]{{صل}} را میبینی و او از جام لَبالَبش، شربتی به تو مینوشانَد که دیگر هرگز [[تشنه]] نشوی». [[علی اکبر]]{{ع}}، به میدان بازگشت و [[بهترین]] نبردش را به نمایش گذاشت. [[منقذ بن مره عبدی]]، تیری به سوی او پرتاب کرد و او را به [[زمین]] انداخت. علی اکبر{{ع}}، ندا داد: ای [[پدر]]! [[سلام]] بر تو! این، جدّم است که به تو سلام میرساند و میفرماید: «زودتر، به سوی ما بیا». سپس، صیحهای کشید و [[جان]] داد. حسین{{ع}} آمد و بر بالای سرش ایستاد و گونه بر گونهاش نهاد و فرمود: «[[خداوند]]، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند! چه قدر در برابر [[خدا]] و بر [[هتک حرمت]] [[پیامبر خدا]]{{صل}}، گستاخ بودند! [[دنیا]]، پس از تو، ویران باد!». [[زینب]]{{س}} دختر [[علی]]{{ع}}، بیرون آمد و فریاد میزد: ای [[محبوب]] من! ای زاده برادرم! آن گاه، آمد و خود را بر روی [پیکر] علی اکبر{{ع}} انداخت. حسین{{ع}} نیز آمد و او را بلند کرد و به نزد [[زنان]]، باز گردانْد. آنگاه، مردان [[خاندان حسین]]{{ع}}، یک به یک، به میدان رفتند و [[دشمن]]، گروهی از آنان را به [[شهادت]] رساند. حسین{{ع}}، در آن حال، بانگ بر آورد و فرمود: «ای عموزادگان! [[شکیبا]] باشید. ای خاندان من! [[شکیبایی]] کنید. شکیبایی کنید که - به خدا [[سوگند]]- پس از امروز، هیچ گاه [[خواری]] نخواهید دید»<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إِلَّا أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ{{ع}} وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَةَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى{{ع}} عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ{{صل}} وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ{{ع}} وَ قَالَ: وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ مِنْ أَیْنَ آتی بِالْمَاءِ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً{{صل}} فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا. فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ{{ع}} حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ{{صل}} عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ{{ع}} تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ ثُمَّ جَعَلَ أَهْلُ بَيْتِهِ{{عم}} يَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ بَعْدَ الرَّجُلِ حَتَّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَمَاعَةً فَصَاحَ الْحُسَيْنُ{{ع}} فِي تِلْكَ الْحَالِ صَبْراً يَا بَنِي عُمُومَتِي صَبْراً يَا أَهْلَ بَيْتِي فَوَ اللَّهِ لَا رَأَيْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَداً}} (الملهوف، ص۱۶۶).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۶۶- ۵۷۱.</ref> | ||
==[[حضرت علی اکبر]] اولین [[شهید]] [[آل]] البیت== | |||
[[طبری]] گوید: اولین شهید [[آل ابیطالب]] در آن [[روز]] «[[علی اکبر]]» پسر حسین بود که مادرش «[[لیلی]]» نوه «[[میمونه]]» دختر «[[ابوسفیان]]» میشد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۸۰؛ نسب قریش، ص۵۷؛ الإصابة، ج۴، ص۱۷۸.</ref> و بدین خاطر برای او «[[اماننامه]]» آورده بودند، و بنا بر نقل «[[مصعب زبیری]]» به او گفتند: «تو [[خویشاوند]] [[امیر المؤمنین]] - [[یزید بن معاویه]] - هستی و ما میخواهیم [[حرمت]] این [[خویشاوندی]] رعایت شود و اگر بخواهی تو را [[امان]] دادهایم!» و علی اکبر گفت: «حرمت خویشاوندی با [[رسول خدا]]{{صل}} برای رعایت بسی شایستهتر است»<ref>نسب قریش، ص۵۷.</ref>. | |||
خوارزمی گوید: هنگامیکه حسین او را دید، [[محاسن]] خود را بهسوی [[آسمان]] گرفت و گفت: «پروردگارا! بر این [[مردم]] [[گواه]] باش. اینک [[جوانی]] بهسوی آنها رفت که در صورت و [[سیرت]] و بیان، شبیهترین مردم به پیامبرت محمد{{صل}} است. و ما هرگاه [[مشتاق]] دیدار روی پیامبرت میشدیم، روی او را نظاره میکردیم. خدایا! [[برکات]] [[زمین]] را از آنها بگیر و پراکندهشان بگردان و پارهپارهشان کن و فرقهفرقهشان ساز، و [[حاکمان]] را هرگز از آنها [[راضی]] مساز، چون دعوتمان کردند تا یاریمان کنند، ولی راه ما را بستند و به [[جنگ]] با ما برخاستند!». | |||
آنگاه «[[عمر سعد]]» را صدا زد و فرمود «تو را چه میشود؟! [[خدا]] پیوند خانوادگیات را ببرد و [[برکت]] را از کارت دریغ دارد و کسی را بر تو چیره گرداند که سرت را در بسترت جدا سازد، همانگونه که پیوند مرا بریدی و خویشاوندیم با رسول خدا{{صل}} را مراعات نکردی!» سپس با صدای بلند این [[آیات]] را [[تلاوت]] کرد: {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد * در حالی که برخی از فرزندزادگان برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۳-۳۴.</ref>. | |||
گوید: علی اکبر بر [[سپاه]] [[دشمن]] [[یورش]] برد و گفت: | |||
{{متن حدیث|أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ * نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِ | |||
وَ اللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي * أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتَّى يَنْثَنِيَ | |||
أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمِي عَنْ أَبِي * ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِيٍ عَلَوِيّ}} | |||
من علی پسر [[حسین بن علی]] هستم. | |||
به [[خانه خدا]] [[سوگند]] که ما به [[پیامبر]] بسی نزدیکتریم. | |||
به [[خدا]] سوگند که زاده [[زنا]] بر ما [[حکومت]] نمیکند. | |||
شما را با این نیزه میکوبم تا کج، | |||
و با این [[شمشیر]] میزنم تا کند شود. | |||
که این ضربت [[جوان]] [[هاشمی]] [[علوی]] است. | |||
او جنگید و جنگید تا [[کوفیان]] را بهستوه آورد. سپس درحالیکه بهشدت مجروح شده بود نزد پدر بازگشت و گفت: «پدر [[جان]]! [[تشنگی]] توانم را ربوده و سنگینی [[جنگافزار]] جانم را آزرده، آیا جرعه آبی هست تا نیرو بگیرم و بر این [[دشمنان]] بتازم؟» حسین گریست و گفت: «پسرم! بر محمد و بر علی و بر پدرت بسی دشوار است که تو آنان را بخوانی و پاسخت ندهند، و [[یاری]] بخواهی و یاریت نکنند!» آنگاه انگشترش را به او داد و گفت: «این [[انگشتر]] را در دهان بگذار و به [[جنگ]] با دشمنانت بازگرد، که من امیدوارم بهزودی جدت [[رسول خدا]]{{صل}} از جام لبریز خود سیرابت گرداند؛ شربتی که پس از آن هرگز [[تشنه]] نگردی» و [[علی اکبر]] به میدان بازگشت و گفت: | |||
{{متن حدیث|الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا حَقَائِقُ * وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مَصَادِقُ | |||
وَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ لَا نُفَارِقُ * جُمُوعَكُمْ أَوْ تُغْمَدَ الْبَوَارِقُ}} | |||
این جنگ [[حقایق]] خود را روشن نمود | |||
و پس از آن، دلایلش آشکار شد. | |||
به خدا، [[پروردگار]] [[عرش]]، سوگند که از شما جدا نگردیم | |||
تا (کشته شویم) یا این شمشیرها در نیام روند<ref>مقتل خوارزمی، ج۲، ص۳۰ - ۳۱.</ref>. [[طبری]] گوید: علی اکبر همچنان ادامه داد و جنگید تا آنگاه که «[[مرة بن منقذ عبدی]]» او را دید و گفت: «[[گناه]] همه [[عرب]] بر من باد که اگر از کنارم گذشت و چنین ادامه داد، پدرش را به عزایش ننشانم» و اندکی بعد کمین کرد و ضربتی بر او زد تا بر [[زمین]] افتاد و [[سپاه]] [[دشمن]] محاصرهاش کردند و زیر ضربات شمشیرش گرفتند. | |||
خوارزمی میگوید: [[مرة بن منقذ عبدی]] ضربتی بر فرق او زد تا بر زمین افتاد و دیگران با [[شمشیر]] بهجانش افتادند و او به گردن اسب درآویخت و اسب به عمق سپاه دشمنش برد و آنها با شمشیرهای خود پارهپارهاش کردند و او در واپسین لحظات عمرش با صدای بلند فریاد زد: «پدر [[جان]]! این جدم [[رسول]] خداست که با جام لبریزش، از شربتی که هرگز [[تشنه]] نگردم، سیرابم کرد. همو به شما میفرماید: بشتاب که برای تو نیز جامی ذخیره شده است»<ref>مقتل خوارزمی، ج۲، ص۳۰ - ۳۱.</ref>. | |||
[[طبری]] از قول [[حمید بن مسلم]]، گوید: هنوز صدای آن [[روز]] حسین را در گوش خود [[احساس]] میکنم که میگفت: «پسرم! [[خدا]] کشندگانت را بکشد که چنین گستاخ و بیپروا با [[خدای رحمان]] میستیزند و [[حرمت]] [[رسول خدا]] را میشکنند! (پسرم) بعد از تو خاک بر سر [[دنیا]]!» و نیز گوید: «گویا میبینم که زنی چون [[خورشید]] تابان باشتاب بیرون آمده و فریاد میزند: «ای برادرم! وای برادرزادهام!» پرسیدم کیست؟ گفتند: این [[زینب]] دخت [[فاطمه]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}} است. او آمد تا خود را بر روی برادرزادهاش انداخت و حسین آمد و دستش را گرفت و به خیمهها بازش گردانید و خود بهسوی پسرش بازگشت و [[جوانان]] [[هاشمی]] گردش را گرفتند و او گفت: «برادرتان را به خیمهها ببرید» و آنها جنازه را از [[قتلگاه]] به خیمهها بردند<ref>[[سید مرتضی عسکری|عسکری، سید مرتضی]]، [[ترجمه معالم المدرستین ج۳ (کتاب)|ترجمه معالم المدرستین ج۳]]، ص ۱۶۴.</ref>. | |||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |