کاروان اسیران اهل بیت از کربلا تا کوفه: تفاوت میان نسخهها
←سرگذشت اسرا، در مجلس ابن زیاد
خط ۶۳: | خط ۶۳: | ||
[[قرة]] که خود جزو [[لشکر عمر بن سعد]] بوده میگوید: والله [[زینب]] [[دوست]] و [[دشمن]] را به [[گریه]] انداخت! بهطوری که [[زنان]] [[صیحه]] زده، بر صورتهای خویش سیلی میزدند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶، به نقل از ابی مخنف از ابو زهیر عبسی؛ سبط ابن جوزی جملات حضرت زینب {{س}} را هنگام عبور از قتلگاه همراه با کمی تغییر نقل کرده است. ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۶؛ به نقل از هشام بن محمد.</ref>. و [[بنی اسد]] - از اهالی [[غاضریه]] - [[حسین]] و یارانش را یک [[روز]] پس از کشته شدنشان به [[خاک]] سپردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۵، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ و ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۱۰۳.</ref> | [[قرة]] که خود جزو [[لشکر عمر بن سعد]] بوده میگوید: والله [[زینب]] [[دوست]] و [[دشمن]] را به [[گریه]] انداخت! بهطوری که [[زنان]] [[صیحه]] زده، بر صورتهای خویش سیلی میزدند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶، به نقل از ابی مخنف از ابو زهیر عبسی؛ سبط ابن جوزی جملات حضرت زینب {{س}} را هنگام عبور از قتلگاه همراه با کمی تغییر نقل کرده است. ر. ک: تذکرة الخواص، ص۲۵۶؛ به نقل از هشام بن محمد.</ref>. و [[بنی اسد]] - از اهالی [[غاضریه]] - [[حسین]] و یارانش را یک [[روز]] پس از کشته شدنشان به [[خاک]] سپردند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۵، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم؛ و ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۱۴.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[سوگنامه کربلا (مقاله)|مقاله «سوگنامه کربلا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۴ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۴]] ص۱۰۳.</ref> | ||
=== سرگذشت | === سرگذشت اسرا، در مجلس ابن زیاد === | ||
وقتی | وقتی خواهران و زنان و بچههای حسین {{ع}} بر [[عبیدالله بن زیاد]] وارد شدند، زینب دختر [[فاطمه بنت رسول]] {{صل}} با [[لباس]] بسیار کهنه و به صورت ناشناس در میان حلقه کنیزانش نشست عبیدالله بن زیاد گفت: این زنی که نشسته کیست؟ زینب با او تکلم نکرد. سه بار این جمله را گفت: و هیچ بار زینب با او تکلم نکرد. تا این که برخی از [[کنیزان]] زینب گفتند: این [[زن]]، زینب دختر فاطمه است! | ||
عبیدالله گفت: [[سپاس]] خدایی را که شما را [[رسوا]] کرده، به [[قتل]] رساند و دعوتتان را نافرجام گردانید! | عبیدالله گفت: [[سپاس]] خدایی را که شما را [[رسوا]] کرده، به [[قتل]] رساند و دعوتتان را نافرجام گردانید! |