پرش به محتوا

کاروان اسیران اهل بیت از کربلا تا کوفه: تفاوت میان نسخه‌ها

 
خط ۳۷: خط ۳۷:
از [[حمید بن مسلم]] اینچنین نقل شده است که: هنگامی که سرِ [[حسین]] {{ع}} را با کودکان و خواهران و زنانش نزد [[عبیداللّه بن زیاد]] آوردند، زینب، دختر [[فاطمه]] {{س}}، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس می‌نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟ زینب {{س}} با او سخن نگفت. عبیداللّه، سه بار پرسید و زینب {{س}} در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه {{س}}است. عبیداللّه به او گفت: [[ستایش]]، خدایی را که شما را [[رسوا]] کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب {{س}} گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به [[محمّد]] {{صل}} گرامی داشت و [[پاک]] و پاکیزه‌مان کرد و آن‌گونه که تو می‌گویی، نیست. تنها [[فاسق]] است که رسوا می‌شود و تنها [[تبهکار]] است که [[تکذیب]] می‌شود». ابن زیاد گفت: کار [[خدا]] را با خاندانت، چگونه دیدی؟ زینب {{س}} گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، [[خداوند]]، تو و ایشان را گِرد هم می‌آورد و نزد او با هم [[اقامه دعوا]] و [[برهان]] می‌کنید». [[ابن زیاد]] به [[خشم]] آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن [[زینب]] {{س}} را کرد]. [[عمرو بن حریث]] به او گفت: [[خدا]]، [[امیر]] را به [[سلامت]] دارد! او یک [[زن]] است. آیا زنی را به سبب سخنش [[مؤاخذه]] می‌کنید؟ زن را به سخنش نمی‌گیرند و بر [[ناسزا]] و پریشان گویی‌اش [[سرزنش]] نمی‌کنند. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، [[دل]] مرا با کشتن طغیانگرت و [[عاصیان]] نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب {{س}} گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخه‌ام را بُریدی و ریشه‌ام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک می‌کند، خُنَک شد!». عبیداللّه به او گفت: این، [[دلیری]] است<ref>در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کرده‌اند، «سجع‌گویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درست‌تر می‌نماید و با بقیه سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیه‌دار، اما بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمه این جمله، چنین می‌شود: «این زن، سجع می‌گوید».</ref>. به جانم [[سوگند]]، پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب {{س}} گفت: «زن را چه به [[دلاوری]]؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه می‌گویم، [[الهام]] درونی من است»<ref>{{عربی|لَمَّا دُخِلَ بِرَأْسِ حُسَيْنٍ {{ع}} وَ صِبْيَانِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ نِسَائِهِ عَلَى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لَبِسَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}} أَرْذَلَ ثِيَابِهَا، وَ تَنَكَّرَتْ، وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا، فَلَمَّا دَخَلَتْ جَلَسَتْ، فَقَالَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ: مَنْ هَذِهِ الجَالِسَةُ؟ فَلَمْ تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ ذَلِكَ ثَلَاثاً، كُلَّ ذَلِكَ لَا تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ بَعْضُ إِمَائِهَا: هَذِهِ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}}. قَالَ: فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللّهِ: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَّلَكُمْ وَ أَكْذَبَ‏ أُحْدُوثَتَكُمْ! فَقالَت: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ {{صل}} وَ طَهَّرَنَا تَطْهِيرَاً، لَا كَمَا تَقُولُ أَنْتَ، إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الفَاسِقُ، وَ يُكَذَّبُ الفَاجِرُ. قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحَاجُّونَ إِلَيْهِ، وَ تَخَاصَمُونَ عِنْدَهُ. قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَاسْتَشَاطَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيثٍ: أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ! إِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ، وَ هَلْ تُؤاخَذُ الْمَرْأَةُ بِشَيءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا؟ إِنَّهَا لَا تُؤاخَذُ بِقَوْلٍ، وَ لَا تُلامُ عَلَى خَطَلٍ. فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: قَدْ أَشْفَى اللَّهُ نَفْسِي مِنْ طَاغِيَتِكِ، وَالعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ. قَالَ: فَبَكَتْ، ثُمَّ قَالَتْ: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي، وَ أَبَرْتَ أَهْلِي، وَ قَطَّعْتَ فَرعِي، وَاجْتَثَثْتَ أَصْلِي، فَإِنْ يَشْفِكَ هَذَا فَقَدِ اشْتَفَيْتَ. فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللَّهِ: هَذِهِ شَجَاعَةٌ، قَدْ لَعَمْرِي كَانَ أَبُوكَ شَاعِراً شُجَاعاً. قَالَتْ: مَا لِلْمَرْأَةِ وَالشَّجَاعَةَ! إنَّ لِي عَنِ الشَّجَاعَةِ لَشُغُلاً، وَ لكِنَّ نَفْثِي مَا أَقُولُ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۰.</ref>
از [[حمید بن مسلم]] اینچنین نقل شده است که: هنگامی که سرِ [[حسین]] {{ع}} را با کودکان و خواهران و زنانش نزد [[عبیداللّه بن زیاد]] آوردند، زینب، دختر [[فاطمه]] {{س}}، بدترین لباسش را پوشیده بود و ناشناس می‌نمود و کنیزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامی که وارد شد، نشست. عبیداللّه بن زیاد گفت: این که نشست، که بود؟ زینب {{س}} با او سخن نگفت. عبیداللّه، سه بار پرسید و زینب {{س}} در هر سه بار، ساکت ماند. یکی از کنیزانش گفت: این، زینب، دختر فاطمه {{س}}است. عبیداللّه به او گفت: [[ستایش]]، خدایی را که شما را [[رسوا]] کرد و شما را کُشت و سخن دروغتان را آشکار کرد! زینب {{س}} گفت: «ستایش، خدایی را که ما را به [[محمّد]] {{صل}} گرامی داشت و [[پاک]] و پاکیزه‌مان کرد و آن‌گونه که تو می‌گویی، نیست. تنها [[فاسق]] است که رسوا می‌شود و تنها [[تبهکار]] است که [[تکذیب]] می‌شود». ابن زیاد گفت: کار [[خدا]] را با خاندانت، چگونه دیدی؟ زینب {{س}} گفت: «کشته شدن، برایشان تقدیر شده بود و آنان هم به سوی قتلگاهشان شتافتند و به زودی، [[خداوند]]، تو و ایشان را گِرد هم می‌آورد و نزد او با هم [[اقامه دعوا]] و [[برهان]] می‌کنید». [[ابن زیاد]] به [[خشم]] آمد و برافروخته شد [و آهنگ کشتن [[زینب]] {{س}} را کرد]. [[عمرو بن حریث]] به او گفت: [[خدا]]، [[امیر]] را به [[سلامت]] دارد! او یک [[زن]] است. آیا زنی را به سبب سخنش [[مؤاخذه]] می‌کنید؟ زن را به سخنش نمی‌گیرند و بر [[ناسزا]] و پریشان گویی‌اش [[سرزنش]] نمی‌کنند. ابن زیاد به او گفت: [[خداوند]]، [[دل]] مرا با کشتن طغیانگرت و [[عاصیان]] نافرمان خاندانت خُنَک کرد! زینب {{س}} گریست و سپس گفت: «بزرگم را کُشتی و خاندانم را هلاک کردی و شاخه‌ام را بُریدی و ریشه‌ام را از بیخ و بُن در آوردی. اگر این، دل تو را خُنَک می‌کند، خُنَک شد!». عبیداللّه به او گفت: این، [[دلیری]] است<ref>در بیشتر متونی که این ماجرا را نقل کرده‌اند، «سجع‌گویی (سَجاعة)» و نه «دلیری (شَجاعة)» آمده است که درست‌تر می‌نماید و با بقیه سخن هم سازگارتر است. سَجْع، به معنای سخن قافیه‌دار، اما بدون وزن شعری است. بر این اساس، ترجمه این جمله، چنین می‌شود: «این زن، سجع می‌گوید».</ref>. به جانم [[سوگند]]، پدرت نیز شاعر و دلیر بود. زینب {{س}} گفت: «زن را چه به [[دلاوری]]؟! از دلاوری به کارهای دیگر پرداختم. آنچه می‌گویم، [[الهام]] درونی من است»<ref>{{عربی|لَمَّا دُخِلَ بِرَأْسِ حُسَيْنٍ {{ع}} وَ صِبْيَانِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ نِسَائِهِ عَلَى عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ، لَبِسَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}} أَرْذَلَ ثِيَابِهَا، وَ تَنَكَّرَتْ، وَ حَفَّتْ بِهَا إِمَاؤُهَا، فَلَمَّا دَخَلَتْ جَلَسَتْ، فَقَالَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنُ زِيَادٍ: مَنْ هَذِهِ الجَالِسَةُ؟ فَلَمْ تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ ذَلِكَ ثَلَاثاً، كُلَّ ذَلِكَ لَا تُكَلِّمُهُ، فَقَالَ بَعْضُ إِمَائِهَا: هَذِهِ زَيْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ {{س}}. قَالَ: فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللّهِ: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَّلَكُمْ وَ أَكْذَبَ‏ أُحْدُوثَتَكُمْ! فَقالَت: الْحَمْدُ للّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ {{صل}} وَ طَهَّرَنَا تَطْهِيرَاً، لَا كَمَا تَقُولُ أَنْتَ، إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الفَاسِقُ، وَ يُكَذَّبُ الفَاجِرُ. قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَهْلِ بَيْتِكِ؟ قَالَتْ: كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتَحَاجُّونَ إِلَيْهِ، وَ تَخَاصَمُونَ عِنْدَهُ. قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَاسْتَشَاطَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَيثٍ: أَصْلَحَ اللَّهُ الْأَمِيرَ! إِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ، وَ هَلْ تُؤاخَذُ الْمَرْأَةُ بِشَيءٍ مِنْ مَنْطِقِهَا؟ إِنَّهَا لَا تُؤاخَذُ بِقَوْلٍ، وَ لَا تُلامُ عَلَى خَطَلٍ. فَقَالَ لَهَا ابْنُ زِيَادٍ: قَدْ أَشْفَى اللَّهُ نَفْسِي مِنْ طَاغِيَتِكِ، وَالعُصَاةِ الْمَرَدَةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكِ. قَالَ: فَبَكَتْ، ثُمَّ قَالَتْ: لَعَمْرِي لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِي، وَ أَبَرْتَ أَهْلِي، وَ قَطَّعْتَ فَرعِي، وَاجْتَثَثْتَ أَصْلِي، فَإِنْ يَشْفِكَ هَذَا فَقَدِ اشْتَفَيْتَ. فَقَالَ لَهَا عُبَيْدُ اللَّهِ: هَذِهِ شَجَاعَةٌ، قَدْ لَعَمْرِي كَانَ أَبُوكَ شَاعِراً شُجَاعاً. قَالَتْ: مَا لِلْمَرْأَةِ وَالشَّجَاعَةَ! إنَّ لِي عَنِ الشَّجَاعَةِ لَشُغُلاً، وَ لكِنَّ نَفْثِي مَا أَقُولُ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۵۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۰.</ref>


== [[رویارویی]] [[ابن زیاد]] و [[امام زین العابدین]] {{ع}} ==
== رویارویی [[ابن زیاد]] و [[امام زین العابدین]] {{ع}} ==
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل شده است که: [[علی بن الحسین]] (زین العابدین) {{ع}} را در برابر ابن زیاد آوردند. به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: «من علی بن الحسین هستم». گفت: مگر [[خداوند]]، علی بن الحسین را نکشت؟ [[علی]][بن الحسین]{{ع}} فرمود: «[[برادری]] به [[نام علی]] داشتم که [[مردم]]، او را کشتند». ابن زیاد به او گفت: بلکه [[خدا]]، او را کشت. علی بن الحسین {{ع}} فرمود: ««خداوند، [[جان‌ها]] را هنگام مرگشان می‌گیرد»». ابن زیاد، [[خشمگین]] شد و گفت: تو جرئت پاسخ دادن به من را داری؟! هنوز کسی از شما مانده که [سخنِ] مرا رد کند؟! او را ببرید و گردنش را بزنید. عمّه‌اش [[زینب]] {{س}}، به او در آویخت و گفت: ای ابن زیاد! خون‌هایی که از ما ریخته‌ای، کافی است. سپس، علی[بن الحسین {{ع}}] را در آغوش گرفت و گفت: به خدا [[سوگند]]، از او جدا نمی‌شوم و اگر او را می‌کشی، مرا هم با او بکش! ابن زیاد، لختی به او و علی بن الحسین (زین العابدین) {{ع}} نگریست و سپس گفت: شگفتا از پیوند خونی! به خدا سوگند، [[یقین]] دارم که [[دوست]] دارد او را همراه وی بکشم. او را رها کنید که مریضی‌اش برای او کافی است. آنگاه از جایش برخاست و از [[کاخ]] بیرون رفت<ref>{{عربی|وَ عُرِضَ عَلَيْهِ [أَي عَلَی ابْنِ زِیَادٍ] عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}} فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ {{ع}} قَدْ كَانَ‏ لِي‏ أَخٌ‏ يُسَمَّى‏ عَلِيّاً قَتَلَهُ النَّاسُ. فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}}‏ {{متن قرآن|اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا}}. فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ بِكَ جُرْأَةٌ لِجَوَابِي وَ فِيكَ بَقِيَّةٌ لِلرَّدِّ عَلَيَّ اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَيْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَنَظَرَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَيْهَا وَ إِلَيْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّي قَتَلْتُهَا مَعَهُ دَعُوهُ فَإِنِّي أَرَاهُ لِمَا بِهِ. ثُمَّ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ حَتَّى خَرَجَ مِنَ الْقَصْرِ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۶؛ مثیر الأحزان، ص۹۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۲.</ref>
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] نقل شده است که: [[علی بن الحسین]] (زین العابدین) {{ع}} را در برابر ابن زیاد آوردند. به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: «من علی بن الحسین هستم». گفت: مگر [[خداوند]]، علی بن الحسین را نکشت؟ [[علی]][بن الحسین]{{ع}} فرمود: «[[برادری]] به نام علی داشتم که [[مردم]]، او را کشتند». ابن زیاد به او گفت: بلکه [[خدا]]، او را کشت. علی بن الحسین {{ع}} فرمود: ««خداوند، [[جان‌ها]] را هنگام مرگشان می‌گیرد»». ابن زیاد، [[خشمگین]] شد و گفت: تو جرئت پاسخ دادن به من را داری؟! هنوز کسی از شما مانده که [سخنِ] مرا رد کند؟! او را ببرید و گردنش را بزنید. عمّه‌اش [[زینب]] {{س}}، به او در آویخت و گفت: ای ابن زیاد! خون‌هایی که از ما ریخته‌ای، کافی است. سپس، علی[بن الحسین {{ع}}] را در آغوش گرفت و گفت: به خدا [[سوگند]]، از او جدا نمی‌شوم و اگر او را می‌کشی، مرا هم با او بکش! ابن زیاد، لختی به او و علی بن الحسین (زین العابدین) {{ع}} نگریست و سپس گفت: شگفتا از پیوند خونی! به خدا سوگند، [[یقین]] دارم که [[دوست]] دارد او را همراه وی بکشم. او را رها کنید که مریضی‌اش برای او کافی است. آنگاه از جایش برخاست و از [[کاخ]] بیرون رفت<ref>{{عربی|وَ عُرِضَ عَلَيْهِ [أَي عَلَی ابْنِ زِیَادٍ] عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}} فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ. فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ {{ع}} قَدْ كَانَ‏ لِي‏ أَخٌ‏ يُسَمَّى‏ عَلِيّاً قَتَلَهُ النَّاسُ. فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}}‏ {{متن قرآن|اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا}}. فَغَضِبَ ابْنُ زِيَادٍ وَ قَالَ وَ بِكَ جُرْأَةٌ لِجَوَابِي وَ فِيكَ بَقِيَّةٌ لِلرَّدِّ عَلَيَّ اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَيْنَبُ عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ حَسْبُكَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَنَظَرَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَيْهَا وَ إِلَيْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّي قَتَلْتُهَا مَعَهُ دَعُوهُ فَإِنِّي أَرَاهُ لِمَا بِهِ. ثُمَّ قَامَ مِنْ مَجْلِسِهِ حَتَّى خَرَجَ مِنَ الْقَصْرِ}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۶؛ مثیر الأحزان، ص۹۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۶۷۲.</ref>


== [[ایستادگی]] [[عبداللّه بن عفیف]] در برابر [[ابن زیاد]] و به [[شهادت]] رسیدنش<ref>این واقعه - چنان‌که در الإرشاد مفید آمده - پس از برخوردهای ابن زیاد با خانواده امام حسین {{ع}} در قصر حکومتی اتّفاق افتاده است.</ref>==
== [[ایستادگی]] [[عبداللّه بن عفیف]] در برابر [[ابن زیاد]] و به [[شهادت]] رسیدنش<ref>این واقعه - چنان‌که در الإرشاد مفید آمده - پس از برخوردهای ابن زیاد با خانواده امام حسین {{ع}} در قصر حکومتی اتّفاق افتاده است.</ref>==
۱۱۲٬۰۵۷

ویرایش