پرش به محتوا

ابوطالب در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


==بزرگ‌ترین [[حامی پیامبر]]{{صل}}==
==بزرگ‌ترین حامی پیامبر{{صل}}==
[[بعثت پیامبر]] خبری نبود که در [[مکه]] مخفی بماند. اگرچه او در سه [[سال اول بعثت]]، [[اسلام]] را در مجامع و محافل [[قریش]] [[تبلیغ]] نمی‌کرد، همه می‌دانستند که او دعوتی درانداخته و گروهی نیز به او گرویده‌اند. با وجود این، قریش در این سال‌ها به [[صبر]] و [[انتظار]] روی آورده بودند. [[بنی‌هاشم]] نیز که [[قبیله]] [[پیامبر]] بود، همچنان مردد و [[منتظر]] وقایعی بود که ممکن بود در [[آینده]] رخ دهد. آنان به ویژه در انتظار [[رأی]] و نظر [[رئیس]] خود، [[ابوطالب]] بودند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۷ - ۲۲۶.</ref>. این گیر و دار رأی و نظر ابوطالب چه بود؟ ظاهراً هماهنگ با [[تبلیغات]] غیرعلنی پیامبر{{صل}} در این سال‌ها و پیش نیآمدن حادثه و درگیری مهمی، او نیز نظر خود را آشکارا اعلام نمی‌کرد؛ ولی او مسلماً از [[اعمال]] برادرزاده خود باخبر بود و چون مردی مجرب و [[آگاه]] بود، حتی می‌توانست آینده این ماجرا را نیز [[پیش‌بینی]] کند. کندوکاو در متون و مآخذ نشان می‌دهد که ابوطالب از همان ابتدا به [[همدلی]] و [[همراهی با پیامبر]] [[همت]] گماشت و هیچ‌گاه او را تنها نگذاشت. [[بلاذری]] جملاتی را نقل کرده است که اگرچه نمی‌توان [[تاریخ]] دقیق اظهار آن را معین کرد، از ظاهر و محتوای آن می‌توان [[حدس]] زد که متعلق به همان اوایل بعثت پیامبر است. بر اساس گزارش او، وقتی پیامبر [[مبعوث]] شد، ابوطالب به او گفت: «برادرزاده‌ام! به کار خودت برخیز. تا من زنده‌ام کسی را به تو دسترسی نخواهد بود»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳.</ref>. او همچنین برخی از نزدیکانش را به [[حمایت از پیامبر]] توصیه کرد. پسرش علی{{ع}} را گفت که همراه پیامبر باشد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۵.</ref>. پسر [[جوان]] خود جعفر را نیز به پیوستن به محمد{{صل}} [[تشویق]] کرد. ابوطالب دید که پیامبر [[نماز]] می‌خواند و علی{{ع}} در سمت راست او ایستاده است. به جعفر گفت که او نیز برود و در سمت چپ [[پیامبر]] بایستد و همراه وی [[نماز]] بخواند<ref>ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۲۸۷؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۹۷.</ref>. آورده‌اند که او در این باره اشعاری نیز سرود:
[[بعثت پیامبر]] خبری نبود که در [[مکه]] مخفی بماند. اگرچه او در سه سال اول بعثت، [[اسلام]] را در مجامع و محافل [[قریش]] [[تبلیغ]] نمی‌کرد، همه می‌دانستند که او دعوتی درانداخته و گروهی نیز به او گرویده‌اند. با وجود این، قریش در این سال‌ها به [[صبر]] و [[انتظار]] روی آورده بودند. [[بنی‌هاشم]] نیز که [[قبیله]] [[پیامبر]] بود، همچنان مردد و [[منتظر]] وقایعی بود که ممکن بود در [[آینده]] رخ دهد. آنان به ویژه در انتظار [[رأی]] و نظر [[رئیس]] خود، [[ابوطالب]] بودند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۲۷ - ۲۲۶.</ref>. این گیر و دار رأی و نظر ابوطالب چه بود؟ ظاهراً هماهنگ با [[تبلیغات]] غیرعلنی پیامبر{{صل}} در این سال‌ها و پیش نیآمدن حادثه و درگیری مهمی، او نیز نظر خود را آشکارا اعلام نمی‌کرد؛ ولی او مسلماً از [[اعمال]] برادرزاده خود باخبر بود و چون مردی مجرب و [[آگاه]] بود، حتی می‌توانست آینده این ماجرا را نیز [[پیش‌بینی]] کند. کندوکاو در متون و مآخذ نشان می‌دهد که ابوطالب از همان ابتدا به [[همدلی]] و [[همراهی با پیامبر]] [[همت]] گماشت و هیچ‌گاه او را تنها نگذاشت. [[بلاذری]] جملاتی را نقل کرده است که اگرچه نمی‌توان [[تاریخ]] دقیق اظهار آن را معین کرد، از ظاهر و محتوای آن می‌توان [[حدس]] زد که متعلق به همان اوایل بعثت پیامبر است. بر اساس گزارش او، وقتی پیامبر [[مبعوث]] شد، ابوطالب به او گفت: «برادرزاده‌ام! به کار خودت برخیز. تا من زنده‌ام کسی را به تو دسترسی نخواهد بود»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳.</ref>. او همچنین برخی از نزدیکانش را به [[حمایت از پیامبر]] توصیه کرد. پسرش علی{{ع}} را گفت که همراه پیامبر باشد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۵.</ref>. پسر [[جوان]] خود جعفر را نیز به پیوستن به محمد{{صل}} [[تشویق]] کرد. ابوطالب دید که پیامبر [[نماز]] می‌خواند و علی{{ع}} در سمت راست او ایستاده است. به جعفر گفت که او نیز برود و در سمت چپ [[پیامبر]] بایستد و همراه وی [[نماز]] بخواند<ref>ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۲۸۷؛ امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۹۷.</ref>. آورده‌اند که او در این باره اشعاری نیز سرود:
{{متن حدیث|إِنَّ عَلِيّاً وَ جَعْفَراً ثِقَتِي‌ عِنْدَ مُلِمِّ الزَّمَانِ وَ النُّوَبِ‌
{{متن حدیث|إِنَّ عَلِيّاً وَ جَعْفَراً ثِقَتِي‌ عِنْدَ مُلِمِّ الزَّمَانِ وَ النُّوَبِ‌
لَا تَخْذُلَا وَ انْصُرَا ابْنَ عَمِّكُمَا أَخِي لِأُمِّي مِنْ بَيْنِهِمْ وَ أَبِي‌
لَا تَخْذُلَا وَ انْصُرَا ابْنَ عَمِّكُمَا أَخِي لِأُمِّي مِنْ بَيْنِهِمْ وَ أَبِي‌
خط ۱۶: خط ۱۶:
سرانجام پس از سه سال، پیامبر [[مأمور]] شد [[اسلام]] را علنی و آشکار [[تبلیغ]] کند. او این کار را از [[خویشاوندان]] نزدیکش شروع کرد و حدود چهل تن از آنان را فراخواند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۴۶.</ref>. برخی محل گرد آمدن این افراد را [[خانه]] [[ابوطالب]] ذکر کرده‌اند<ref>حلبی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۹۵.</ref>، این با توجه به [[مقام ابوطالب]] در میان [[بنی‌هاشم]] و نیز [[کفالت]] و [[سرپرستی]] او از پیامبر غیر محتمل نمی‌نماید. [[دعوت پیامبر]] در [[روز]] اول به دلیل متفرق شدن میهمانان به دست [[ابولهب]] به مقصود نرسید و ایشان فرصتی برای طرح سخنانش پیدا نکرد. روز دوم نیز وقتی پیامبر برخاست تا سخن بگوید، ابولهب متعرض او شد. در این هنگام ابوطالب با شدت ابولهب را مورد خطاب قرار داد و او را ساکت کرد. سپس گفت: هیچ کس بر نخیزد تا محمد{{صل}} آن‌چه را می‌خواهد بگوید<ref>امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۵۵. به نقل از ابن اثیر، النهایه.</ref>. بعد از [[سخنان پیامبر]] یک بار دیگر ابولهب بر او [[حمله]] کرد و از بنی‌هاشم خواست که پیش از دیگران، خود جلوی او را بگیرند؛ ولی باز هم ابوطالب به [[تأیید]] پیامبر برخاست: ابولهب را [[ننگ]] بنی‌هاشم خواند و از سوی [[بنی‌هاشم]] اعلام کرد که آنان برای [[یاری پیامبر]] آماده‌اند. [[ابوطالب]] از [[پیامبر]] خواست که هرگاه قصد علنی کردن [[دعوت]] خود را کرد، آنان را بخواند تا [[مسلح]] و با او همراه شوند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸ – ۲۷.</ref>. وی گفت که در میان بنی‌هاشم بیش از همه او خود [[مشتاق]] [[حمایت از پیامبر]] است و به او [[وعده]] همه گونه [[یاری]] داد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۴۸۷.</ref>. بدین‌گونه ابوطالب در «[[یوم الدار]]» نقشی منحصر به فرد ایفا کرد.
سرانجام پس از سه سال، پیامبر [[مأمور]] شد [[اسلام]] را علنی و آشکار [[تبلیغ]] کند. او این کار را از [[خویشاوندان]] نزدیکش شروع کرد و حدود چهل تن از آنان را فراخواند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۴۶.</ref>. برخی محل گرد آمدن این افراد را [[خانه]] [[ابوطالب]] ذکر کرده‌اند<ref>حلبی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۹۵.</ref>، این با توجه به [[مقام ابوطالب]] در میان [[بنی‌هاشم]] و نیز [[کفالت]] و [[سرپرستی]] او از پیامبر غیر محتمل نمی‌نماید. [[دعوت پیامبر]] در [[روز]] اول به دلیل متفرق شدن میهمانان به دست [[ابولهب]] به مقصود نرسید و ایشان فرصتی برای طرح سخنانش پیدا نکرد. روز دوم نیز وقتی پیامبر برخاست تا سخن بگوید، ابولهب متعرض او شد. در این هنگام ابوطالب با شدت ابولهب را مورد خطاب قرار داد و او را ساکت کرد. سپس گفت: هیچ کس بر نخیزد تا محمد{{صل}} آن‌چه را می‌خواهد بگوید<ref>امینی، الغدیر، ج۷، ص۳۵۵. به نقل از ابن اثیر، النهایه.</ref>. بعد از [[سخنان پیامبر]] یک بار دیگر ابولهب بر او [[حمله]] کرد و از بنی‌هاشم خواست که پیش از دیگران، خود جلوی او را بگیرند؛ ولی باز هم ابوطالب به [[تأیید]] پیامبر برخاست: ابولهب را [[ننگ]] بنی‌هاشم خواند و از سوی [[بنی‌هاشم]] اعلام کرد که آنان برای [[یاری پیامبر]] آماده‌اند. [[ابوطالب]] از [[پیامبر]] خواست که هرگاه قصد علنی کردن [[دعوت]] خود را کرد، آنان را بخواند تا [[مسلح]] و با او همراه شوند<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸ – ۲۷.</ref>. وی گفت که در میان بنی‌هاشم بیش از همه او خود [[مشتاق]] [[حمایت از پیامبر]] است و به او [[وعده]] همه گونه [[یاری]] داد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۴۸۷.</ref>. بدین‌گونه ابوطالب در «[[یوم الدار]]» نقشی منحصر به فرد ایفا کرد.


در این [[اجتماع]] چهار تن از [[عموهای پیامبر]] (ابوطالب، [[حمزه]]، عباس و [[ابولهب]]) حضور داشتند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۴۶.</ref>، که ابولهب به شدت به او [[حمله]] کرد. عباس و حمزه نیز [[سکوت]] [[اختیار]] کردند و این تنها ابوطالب بود که در [[مقام]] [[رئیس]] بنی‌هاشم [[حمایت]] کامل خود را از پیامبر اعلام نمود.
در این [[اجتماع]] چهار تن از [[عموهای پیامبر]] (ابوطالب، [[حمزه]]، عباس و [[ابولهب]]) حضور داشتند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۴۶.</ref>، که ابولهب به شدت به او [[حمله]] کرد. عباس و حمزه نیز [[سکوت]] [[اختیار]] کردند و این تنها ابوطالب بود که در مقام [[رئیس]] بنی‌هاشم [[حمایت]] کامل خود را از پیامبر اعلام نمود.
 
با آشکار شدن [[تبلیغ اسلام]]، [[قریش]] اندک اندک به [[فکر]] چاره افتادند. اگرچه افرادی مانند ابولهب، تحت تأثیر مسایل شخصی، از همان آغاز سرسختانه بر پیامبر تاختند، سایر مردان و [[بزرگان قریش]] اندیشیدند که با [[گفت‌وگو]] و [[مذاکره]] مشکل را حل کنند. طبیعتاً یک طرف این مذاکره، [[رئیس قبیله]] پیامبر یعنی ابوطالب بود؛ به ویژه آن‌که وی [[عموی پیامبر]] بود و او را [[سرپرستی]] کرده بود و مانند پدر او به حساب می‌آمد. قریش کوشید با [[استمداد]] از ابوطالب، جلو [[دعوت پیامبر]] را بگیرد و از او بخواهد برادرزاده‌اش را از [[انکار]] [[خدایان]] ایشان و [[سفیه]] خواندن آنان منع کند. بزرگان قریش نزد [[ابو طالب]] آمدند و درخواست خود را مطرح کردند؛ اما ابوطالب با بر زبان آوردن سخنانی نرم، آنان را آرام کرد و برگرداند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۴۸.</ref>. مردان قریش بازگشتند، اما گسترش دعوت پیامبر و پیوستن افراد بیش‌تری به او، بر [[نگرانی]] و [[خشم]] آنان افزود. بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و این بار از او خواستند یا پیامبر را باز دارد و یا اینکه دست از [[حمایت]] وی بردارد و حساب خویش را از حساب برادرزاده‌اش جدا کند یا در غیر این صورت آماده [[جنگ]] و درگیری باشد. [[ابوطالب]] وقتی سخنان تند آنان را شنید، [[پیامبر]] را فراخواند و در حضور مردان [[قریش]] سعی کرد میان ایشان به نحوی تفاهم ایجاد کند. اما محمد{{صل}} اعلام کرد که از [[دعوت]] خود دست نخواهد کشید. در این هنگام ابوطالب نیز در حمایت از او به تلویح سخنانی بر زبان آورد<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۵۵.</ref>. گویا ابوطالب در [[خلوت]] نیز با پیامبر سخن گفته بود و حضرت [[گمان]] می‌کرد که ابوطالب از [[یاری]] او منصرف شده یا اینکه دیگر [[قادر]] به این کار نیست. اما ابوطالب اعلام کرد که او را به هیچ وجه تنها نخواهد گذاشت و به او گفت که دعوتش را ادامه دهد<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۵۴؛ طبری، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۲، ص۳۲۶.</ref>.
با آشکار شدن [[تبلیغ اسلام]]، [[قریش]] اندک اندک به [[فکر]] چاره افتادند. اگرچه افرادی مانند ابولهب، تحت تأثیر مسایل شخصی، از همان آغاز سرسختانه بر پیامبر تاختند، سایر مردان و [[بزرگان قریش]] اندیشیدند که با [[گفت‌وگو]] و [[مذاکره]] مشکل را حل کنند. طبیعتاً یک طرف این مذاکره، [[رئیس قبیله]] پیامبر یعنی ابوطالب بود؛ به ویژه آن‌که وی [[عموی پیامبر]] بود و او را [[سرپرستی]] کرده بود و مانند پدر او به حساب می‌آمد. قریش کوشید با [[استمداد]] از ابوطالب، جلو [[دعوت پیامبر]] را بگیرد و از او بخواهد برادرزاده‌اش را از [[انکار]] [[خدایان]] ایشان و [[سفیه]] خواندن آنان منع کند. بزرگان قریش نزد [[ابو طالب]] آمدند و درخواست خود را مطرح کردند؛ اما ابوطالب با بر زبان آوردن سخنانی نرم، آنان را آرام کرد و برگرداند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۴۸.</ref>. مردان قریش بازگشتند، اما گسترش دعوت پیامبر و پیوستن افراد بیش‌تری به او، بر [[نگرانی]] و [[خشم]] آنان افزود. بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و این بار از او خواستند یا پیامبر را باز دارد و یا اینکه دست از [[حمایت]] وی بردارد و حساب خویش را از حساب برادرزاده‌اش جدا کند یا در غیر این صورت آماده [[جنگ]] و درگیری باشد. [[ابوطالب]] وقتی سخنان تند آنان را شنید، [[پیامبر]] را فراخواند و در حضور مردان [[قریش]] سعی کرد میان ایشان به نحوی تفاهم ایجاد کند. اما محمد{{صل}} اعلام کرد که از [[دعوت]] خود دست نخواهد کشید. در این هنگام ابوطالب نیز در حمایت از او به تلویح سخنانی بر زبان آورد<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۵۵.</ref>. گویا ابوطالب در [[خلوت]] نیز با پیامبر سخن گفته بود و حضرت [[گمان]] می‌کرد که ابوطالب از [[یاری]] او منصرف شده یا اینکه دیگر [[قادر]] به این کار نیست. اما ابوطالب اعلام کرد که او را به هیچ وجه تنها نخواهد گذاشت و به او گفت که دعوتش را ادامه دهد<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۵۴؛ طبری، تاریخ الامم والرسل والملوک، ج۲، ص۳۲۶.</ref>.


خط ۲۷: خط ۲۸:
و لكنه من هاشم في صميمها الى أبحر فوق البحور [[طواف]]
و لكنه من هاشم في صميمها الى أبحر فوق البحور [[طواف]]
فان عصبت فيه قريش فقل لها بني عمنا ما قومكم بضعاف
فان عصبت فيه قريش فقل لها بني عمنا ما قومكم بضعاف
فما قومكم بالقوم يخشون ظلمهم و ما نحن فيما ساءكم بخلاف}}<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵.</ref>
فما قومكم بالقوم يخشون ظلمهم و ما نحن فيما ساءكم بخلاف}}<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵.</ref>.


«ای پسر [[شیبه]] (ابوطالب) برای خردی شناسا و خردهای مردمی که نزد تو سخیفند، به شگفت آمدی. می‌گویند با کسانی که خواستار آسیب دیدن محمد هستند هم‌آوا شو، و با او به [[مخالفت]] برخیز. آنان گروه‌هایی هم‌پیمانند؛ یا [[حسود]] و خیانت‌کارند و یا نزدیکانی ناموافق تو بر [[روزگار]] ستمی نکرده‌ای؛ زیرا بهترین [[فرزندان]] عبدمنافی. محمد [[خویشاوند]] نزدیک شما است نه [[هم‌پیمان]] و منسوب شما. ولی او از اصل هاشم است، از دریاهایی که از همه [[دریاها]] برترند. اگر قریش از کار او به [[خشم]] آمده‌اند، به ایشان (عموزاده‌های ما) بگو این [[قوم]] [[ضعیف]] نیستند. قوم شما ([[بنی‌هاشم]]) قبیله‌ای نیستند که از [[ظلم]] آنان ترسی داشته باشند و ما را در آن‌چه شما را به خشم آورده اختلافی نیست». سرسختی ابوطالب و رد تمام پیشنهادات آنان، قریش را به بن‌بست کشانید و به [[فکر]] [[جنگ]] و درگیری انداخت. آنان اندیشیدند که با مهیا شدن و [[تهدید]] [[بنی‌هاشم]]، ایشان را مرعوب کنند. بدین رو، گرد آمدند و برای درگیری با ایشان مهیا شدند. در این هنگام [[ابوطالب]] نیز به مقابله با آنان برخاست. اکنون او باید نشان می‌داد که به هنگام [[سختی]] و تهدید نیز به حرف‌های خود در [[حمایت از پیامبر]] [[وفادار]] است. وی در اشعاری که سرود، تیره‌هایی از [[بنی‌عبدمناف]] و [[قریش]] را که در این کار مشارکت داشتند، به [[عتاب]] خطاب کرد:
«ای پسر [[شیبه]] (ابوطالب) برای خردی شناسا و خردهای مردمی که نزد تو سخیفند، به شگفت آمدی. می‌گویند با کسانی که خواستار آسیب دیدن محمد هستند هم‌آوا شو، و با او به [[مخالفت]] برخیز. آنان گروه‌هایی هم‌پیمانند؛ یا [[حسود]] و خیانت‌کارند و یا نزدیکانی ناموافق تو بر [[روزگار]] ستمی نکرده‌ای؛ زیرا بهترین [[فرزندان]] عبدمنافی. محمد [[خویشاوند]] نزدیک شما است نه [[هم‌پیمان]] و منسوب شما. ولی او از اصل هاشم است، از دریاهایی که از همه [[دریاها]] برترند. اگر قریش از کار او به [[خشم]] آمده‌اند، به ایشان (عموزاده‌های ما) بگو این [[قوم]] [[ضعیف]] نیستند. قوم شما ([[بنی‌هاشم]]) قبیله‌ای نیستند که از [[ظلم]] آنان ترسی داشته باشند و ما را در آن‌چه شما را به خشم آورده اختلافی نیست». سرسختی ابوطالب و رد تمام پیشنهادات آنان، قریش را به بن‌بست کشانید و به [[فکر]] [[جنگ]] و درگیری انداخت. آنان اندیشیدند که با مهیا شدن و [[تهدید]] [[بنی‌هاشم]]، ایشان را مرعوب کنند. بدین رو، گرد آمدند و برای درگیری با ایشان مهیا شدند. در این هنگام [[ابوطالب]] نیز به مقابله با آنان برخاست. اکنون او باید نشان می‌داد که به هنگام [[سختی]] و تهدید نیز به حرف‌های خود در [[حمایت از پیامبر]] [[وفادار]] است. وی در اشعاری که سرود، تیره‌هایی از [[بنی‌عبدمناف]] و [[قریش]] را که در این کار مشارکت داشتند، به [[عتاب]] خطاب کرد:
خط ۷۸: خط ۷۹:
سرانجام پس از گذشت دو سال<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۱.</ref> یا دو سال و نیم<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref> و یا آن‌چنان‌که مشهورتر است سه سال<ref>ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۱۰۰؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>، زمینه‌های [[لغو]] این [[تحریم]] فراهم شد و وقوع دو حادثه همزمان اوضاع را به نفع ابوطالب [[تغییر]] داد: پیامبر به ابوطالب گفت [[خداوند]] او را خبر داده است که موریانه متن [[قرارداد]] تحریم را که در کعبه بود، خورده است. ابوطالب که به [[صداقت]] و [[راستگویی]] برادرزاده‌اش [[یقین]] داشت<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۱.</ref> همراه گروهی از [[بنی‌هاشم]] به [[مسجدالحرام]] آمد و با [[بزرگان قریش]] به گفت‌وگو نشست. وی در ابتدا از خورده شدن قرار داد، چیزی نگفت و فقط از آنان خواست که بروند و متن آن را بیاورند، شاید میان دو طرف صلحی واقع شود. ابوطالب در این ماجرا از خود [[زیرکی]] و [[تدبیر]] فراوانی نشان داد و پیش از اینکه [[قریش]] متن قرارداد را بیاورند و آن را باز کنند، چیزی راجع به خوردگی آن بر زبان نیاورد؛ زیرا در این صورت احتمال داشت [[قریش]] آن را پنهان کند و بر [[حقیقت]] قضیه سرپوش گذارد<ref>بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۸۲.</ref>. وقتی [[سران قریش]] [[عهدنامه]] را آوردند، [[ابوطالب]] با آنان [[عهد]] بست که اگر [[سخن پیامبر]] درست نباشد، او را [[تسلیم]] قریش خواهد کرد؛ ولی اگر سخن او راست باشد، آنان باید این [[تحریم]] را از میان بردارند. [[قریشیان]] پذیرفتند؛ ولی وقتی دیدند سخن پیامبر و ابوطالب درست است، آن‌چنان به [[خشم]] آمدند که به [[پیمان]] خود عمل نکردند. ابوطالب در این هنگام آنان را خطاب کرد و گفت: «اکنون روشن شد که شما به [[ظلم]] و [[قطع رحم]] سزاوارترید<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۶.</ref>؛ پس چرا ما باید [[حبس]] و محاصره را [[تحمل]] کنیم؟»<ref>ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص١٠١.</ref> اما قریش پاسخ دادند که شما [[سحر]] و [[جادو]] کرده‌اید<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۶.</ref>. در این هنگام ابوطالب و همراهانش در کنار [[کعبه]] ایستادند و ابوطالب [[دعا]] کرد: «خدایا ما را در مقابل کسانی که در [[حق]] ما ظلم و قطع رحم کردند، [[یاری]] کن و بر ما [[حلال]] کن آن‌چه را بر ما [[حرام]] کردند»<ref>ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص١۰١.</ref>. سپس همگی به شعب بازگشتند.
سرانجام پس از گذشت دو سال<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۱.</ref> یا دو سال و نیم<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.</ref> و یا آن‌چنان‌که مشهورتر است سه سال<ref>ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص۱۰۰؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.</ref>، زمینه‌های [[لغو]] این [[تحریم]] فراهم شد و وقوع دو حادثه همزمان اوضاع را به نفع ابوطالب [[تغییر]] داد: پیامبر به ابوطالب گفت [[خداوند]] او را خبر داده است که موریانه متن [[قرارداد]] تحریم را که در کعبه بود، خورده است. ابوطالب که به [[صداقت]] و [[راستگویی]] برادرزاده‌اش [[یقین]] داشت<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۱.</ref> همراه گروهی از [[بنی‌هاشم]] به [[مسجدالحرام]] آمد و با [[بزرگان قریش]] به گفت‌وگو نشست. وی در ابتدا از خورده شدن قرار داد، چیزی نگفت و فقط از آنان خواست که بروند و متن آن را بیاورند، شاید میان دو طرف صلحی واقع شود. ابوطالب در این ماجرا از خود [[زیرکی]] و [[تدبیر]] فراوانی نشان داد و پیش از اینکه [[قریش]] متن قرارداد را بیاورند و آن را باز کنند، چیزی راجع به خوردگی آن بر زبان نیاورد؛ زیرا در این صورت احتمال داشت [[قریش]] آن را پنهان کند و بر [[حقیقت]] قضیه سرپوش گذارد<ref>بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۸۲.</ref>. وقتی [[سران قریش]] [[عهدنامه]] را آوردند، [[ابوطالب]] با آنان [[عهد]] بست که اگر [[سخن پیامبر]] درست نباشد، او را [[تسلیم]] قریش خواهد کرد؛ ولی اگر سخن او راست باشد، آنان باید این [[تحریم]] را از میان بردارند. [[قریشیان]] پذیرفتند؛ ولی وقتی دیدند سخن پیامبر و ابوطالب درست است، آن‌چنان به [[خشم]] آمدند که به [[پیمان]] خود عمل نکردند. ابوطالب در این هنگام آنان را خطاب کرد و گفت: «اکنون روشن شد که شما به [[ظلم]] و [[قطع رحم]] سزاوارترید<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۶.</ref>؛ پس چرا ما باید [[حبس]] و محاصره را [[تحمل]] کنیم؟»<ref>ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص١٠١.</ref> اما قریش پاسخ دادند که شما [[سحر]] و [[جادو]] کرده‌اید<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۰۶.</ref>. در این هنگام ابوطالب و همراهانش در کنار [[کعبه]] ایستادند و ابوطالب [[دعا]] کرد: «خدایا ما را در مقابل کسانی که در [[حق]] ما ظلم و قطع رحم کردند، [[یاری]] کن و بر ما [[حلال]] کن آن‌چه را بر ما [[حرام]] کردند»<ref>ابن سعد، الطبقات، ج۱، ص١۰١.</ref>. سپس همگی به شعب بازگشتند.


اگرچه قریش دست از [[لجاجت]] و [[دشمنی]] برنداشت، مجموع این حوادث گروهی از قریش به خصوص آنانی را که پیوند [[خانوادگی]] نزدیکی با [[بنی‌هاشم]] داشتند، تحت تأثیر قرار داد و دسته‌ای پنج شش نفره، پس از [[مذاکره]] با هم، تصمیم به اعلام [[نقض]] تحریم گرفتند. اینان مردانی از [[بنی‌عامر بن لوی]]، [[بنی‌مخزوم]]، [[بنی‌اسد]] و... بودند که برخی از آنان از طرف مادر، [[خویشاوند]] بنی‌هاشم به شمار می‌آمدند. آنان شبانه در [[حجون]] گرد آمدند و بر نقض [[صحیفه]] قریش هم داستان شدند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۵-۱۶۶.</ref>. آنان [[روز]] بعد در [[مسجدالحرام]] برخاستند و [[رأی]] خود را [[اعلان]] کردند. به نظر می‌رسد که ابوطالب در واداشتن این افراد به چنین تصمیمی مؤثر بوده است؛ زیرا چند نفر از آنان ([[هشام بن عمرو]]، [[زهیر بن ابی‌امیه]] و مطعم بن عدی) [[خویشاوندان]] نزدیک او بودند. مادر هشام از [[بنی‌هاشم]] بود؛ [[زهیر]] نیز پسر [[عاتکه]]، [[خواهر]] [[ابوطالب]] بود و مطعم بن عدی نیز از [[بنی‌نوفل]] بود که با بنی‌هاشم از یک [[قبیله]] به شمار می‌آمدند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۵-۱۶۶.</ref>. افزون بر این، آن‌چه در [[مقام]] [[شاهد]] و شاید هم دلیل این ادعا قابل ارائه است این که وقتی بحث در این باره در [[مسجدالحرام]] بالا گرفت و [[ابوجهل]] [[مخالفت]] کرد و گفت: «شما شبانه درباره این موضوع تصمیم گرفته‌اید» ابوطالب نیز در آنجا حضور داشت و در گوشه‌ای از [[مسجد]] نشسته بود<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۵-۱۶۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۶۶.</ref>. حضور ابوطالب در آنجا به احتمال [[قوی]] اتفاقی نبوده است.
اگرچه قریش دست از [[لجاجت]] و [[دشمنی]] برنداشت، مجموع این حوادث گروهی از قریش به خصوص آنانی را که پیوند [[خانوادگی]] نزدیکی با [[بنی‌هاشم]] داشتند، تحت تأثیر قرار داد و دسته‌ای پنج شش نفره، پس از [[مذاکره]] با هم، تصمیم به اعلام [[نقض]] تحریم گرفتند. اینان مردانی از [[بنی‌عامر بن لوی]]، [[بنی‌مخزوم]]، [[بنی‌اسد]] و... بودند که برخی از آنان از طرف مادر، [[خویشاوند]] بنی‌هاشم به شمار می‌آمدند. آنان شبانه در [[حجون]] گرد آمدند و بر نقض [[صحیفه]] قریش هم داستان شدند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۵-۱۶۶.</ref>. آنان [[روز]] بعد در [[مسجدالحرام]] برخاستند و [[رأی]] خود را [[اعلان]] کردند. به نظر می‌رسد که ابوطالب در واداشتن این افراد به چنین تصمیمی مؤثر بوده است؛ زیرا چند نفر از آنان ([[هشام بن عمرو]]، [[زهیر بن ابی‌امیه]] و مطعم بن عدی) [[خویشاوندان]] نزدیک او بودند. مادر هشام از [[بنی‌هاشم]] بود؛ [[زهیر]] نیز پسر [[عاتکه]]، [[خواهر]] [[ابوطالب]] بود و مطعم بن عدی نیز از [[بنی‌نوفل]] بود که با بنی‌هاشم از یک [[قبیله]] به شمار می‌آمدند<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۵-۱۶۶.</ref>. افزون بر این، آن‌چه در مقام [[شاهد]] و شاید هم دلیل این ادعا قابل ارائه است این که وقتی بحث در این باره در [[مسجدالحرام]] بالا گرفت و [[ابوجهل]] [[مخالفت]] کرد و گفت: «شما شبانه درباره این موضوع تصمیم گرفته‌اید» ابوطالب نیز در آنجا حضور داشت و در گوشه‌ای از [[مسجد]] نشسته بود<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۱۶۵-۱۶۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۶۶.</ref>. حضور ابوطالب در آنجا به احتمال [[قوی]] اتفاقی نبوده است.
به هر صورت با اعلام [[ابطال]] صحیفۀ [[تحریم]] و [[شکست]] مردان لجوج و [[افراطی]] [[قریش]]، بنی‌هاشم از محاصره خارج شدند و [[زندگی]] عادی خود را از سرگرفتند. ابوطالب در این هنگام در شعری که سرود به این موضوع اشاره کرد و به خصوص مردانی راکه باعث [[لغو]] این تحریم شده بودند، ستود:
به هر صورت با اعلام [[ابطال]] صحیفۀ [[تحریم]] و [[شکست]] مردان لجوج و [[افراطی]] [[قریش]]، بنی‌هاشم از محاصره خارج شدند و [[زندگی]] عادی خود را از سرگرفتند. ابوطالب در این هنگام در شعری که سرود به این موضوع اشاره کرد و به خصوص مردانی راکه باعث [[لغو]] این تحریم شده بودند، ستود:
{{عربی|... جزى الله رهطا بالحجون تتابعوا بنصر امرء يهدي لخير و يرشد}}<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲-۳۱.</ref>؛
{{عربی|... جزى الله رهطا بالحجون تتابعوا بنصر امرء يهدي لخير و يرشد}}<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲-۳۱.</ref>؛
«[[خداوند]] [[پاداش]] خیر دهد به گروهی که در [[حجون]] مردی را [[یاری]] کردند که به خیر [[هدایت]] و [[ارشاد]] می‌کند».<ref>[[عبدالرحیم قنوات|قنوات، عبدالرحیم]]، [[در کنار پدر (مقاله)| مقاله «در کنار پدر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۸۵-۹۷.</ref>
«[[خداوند]] [[پاداش]] خیر دهد به گروهی که در [[حجون]] مردی را [[یاری]] کردند که به خیر [[هدایت]] و [[ارشاد]] می‌کند»<ref>[[عبدالرحیم قنوات|قنوات، عبدالرحیم]]، [[در کنار پدر (مقاله)| مقاله «در کنار پدر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۸۵-۹۷.</ref>.


==انگیزه‌های ابوطالب در [[حمایت از پیامبر]]==
==انگیزه‌های ابوطالب در حمایت از پیامبر==
اکنون و در پایان مهم‌ترین فصل زندگانی [[ابو طالب]] که با [[مرگ]] وی خاتمه یافت، شایسته است [[منطق]] [[حاکم]] بر [[اعمال]] و [[رفتار]] او را در آخرین دهه زندگانی‌اش بررسی کنیم. ده سال آخر [[عمر]] ابوطالب به [[حمایت]] آشکار و گسترده او از [[پیامبر]] در برابر قریش گذشت. وی در این راه [[منازعات]] و سختی‌های بسیاری را به [[جان]] خرید و حتی در بستر مرگ از این ماجرا فارغ نبود. اکنون سؤال این است که دلیل یا [[دلایل]] این حمایت شگفت و مؤثر چه بود؟ به [[گمان]] نگارنده [[حمایت]] [[ابوطالب]] از [[پیامبر]] سه دلیل داشت:
اکنون و در پایان مهم‌ترین فصل زندگانی [[ابو طالب]] که با [[مرگ]] وی خاتمه یافت، شایسته است [[منطق]] [[حاکم]] بر [[اعمال]] و [[رفتار]] او را در آخرین دهه زندگانی‌اش بررسی کنیم. ده سال آخر [[عمر]] ابوطالب به [[حمایت]] آشکار و گسترده او از [[پیامبر]] در برابر قریش گذشت. وی در این راه [[منازعات]] و سختی‌های بسیاری را به [[جان]] خرید و حتی در بستر مرگ از این ماجرا فارغ نبود. اکنون سؤال این است که دلیل یا [[دلایل]] این حمایت شگفت و مؤثر چه بود؟ به [[گمان]] نگارنده [[حمایت]] [[ابوطالب]] از [[پیامبر]] سه دلیل داشت:
# محمد{{صل}} تنها یادگار [[برادر]] تنی ابوطالب، عبدالله بود؛ [[برادری]] بسیار [[محبوب]] و [[عزیز]]. سرگذشت [[ترحم]] برانگیز [[یتیم]] عبدالله، عمویش را با وی سخت [[مهربان]] و [[مشفق]] ساخت. به همین دلیل بود که [[عبدالمطلب]]، به هنگام [[مرگ]]، ابوطالب را برای [[سرپرستی]] و [[کفالت]] او برگزید. پیامبر در دامان ابوطالب بالید و پرورش یافت. او به برادرزاده‌اش محبتی شگفت داشت. در [[سایه]] [[تربیت]] او بود که محمد{{صل}} مردی صاحب [[فضیلت‌های اخلاقی]] [[نیک]] شد. ابوطالب نمی‌توانست این برادر زاده بافضیلت و برجسته خود را در برابر [[قریش]] تنها بگذارد و پس از سال‌ها سرپرستی او، وی را وانهد تا قریش خونش را بریزند؛
# محمد{{صل}} تنها یادگار [[برادر]] تنی ابوطالب، عبدالله بود؛ [[برادری]] بسیار [[محبوب]] و [[عزیز]]. سرگذشت [[ترحم]] برانگیز [[یتیم]] عبدالله، عمویش را با وی سخت [[مهربان]] و [[مشفق]] ساخت. به همین دلیل بود که [[عبدالمطلب]]، به هنگام [[مرگ]]، ابوطالب را برای [[سرپرستی]] و [[کفالت]] او برگزید. پیامبر در دامان ابوطالب بالید و پرورش یافت. او به برادرزاده‌اش محبتی شگفت داشت. در [[سایه]] [[تربیت]] او بود که محمد{{صل}} مردی صاحب [[فضیلت‌های اخلاقی]] [[نیک]] شد. ابوطالب نمی‌توانست این برادر زاده بافضیلت و برجسته خود را در برابر [[قریش]] تنها بگذارد و پس از سال‌ها سرپرستی او، وی را وانهد تا قریش خونش را بریزند؛
#بدون اینکه بخواهیم به اطناب و تفصیل روی آوریم، بر اساس قراین و شواهد [[تاریخی]] می‌توان نظر داد که ابوطالب [[حقیقت]] و ذات [[دعوت]] [[اسلام]] را [[درک]] می‌کرد و آن را پذیرفته بود؛ تعالیمی که پیامبر [[تبلیغ]] می‌کرد، نزد ابوطالب امور منکری نبود. به همین دلیل او در حمایت از برادرزاده‌اش، در حقیقت از [[فکر]] و اندیشه‌ای که مقبول وی بود، حمایت می‌کرد. [[شاهد]] این ادعا آن‌که ابوطالب علاوه بر حمایتی که از پیامبر می‌کرد، [[فرزندان]] و نزدیکانش را نیز به پیوستن به او می‌خواند. ممکن است فردی به رغم قبول نداشتن سخنان و [[افکار]] کسی، بر اساس انگیزه‌های شخصی یا [[خویشاوندی]] یا... از او حمایت کند، ولی آیا معقول است که دیگران را نیز به پذیرش آن سخنان و افکار و حمایت از مبلغ آن [[تشویق]] کند؟ بنابراین از مجموع [[اعمال]] و [[رفتار]] و سخنان و اشعار ابوطالب می‌توان نتیجه گرفت که او به [[تفکر]] و [[تعالیم پیامبر]] نیز دلبسته بوده و در حمایت از او، [[تأیید]] و [[پشتیبانی]] از [[اندیشه]] و [[آیین]] او را در نظر داشته است؛
#بدون اینکه بخواهیم به اطناب و تفصیل روی آوریم، بر اساس قراین و شواهد [[تاریخی]] می‌توان نظر داد که ابوطالب [[حقیقت]] و ذات [[دعوت]] [[اسلام]] را [[درک]] می‌کرد و آن را پذیرفته بود؛ تعالیمی که پیامبر [[تبلیغ]] می‌کرد، نزد ابوطالب امور منکری نبود. به همین دلیل او در حمایت از برادرزاده‌اش، در حقیقت از [[فکر]] و اندیشه‌ای که مقبول وی بود، حمایت می‌کرد. [[شاهد]] این ادعا آن‌که ابوطالب علاوه بر حمایتی که از پیامبر می‌کرد، [[فرزندان]] و نزدیکانش را نیز به پیوستن به او می‌خواند. ممکن است فردی به رغم قبول نداشتن سخنان و [[افکار]] کسی، بر اساس انگیزه‌های شخصی یا [[خویشاوندی]] یا... از او حمایت کند، ولی آیا معقول است که دیگران را نیز به پذیرش آن سخنان و افکار و حمایت از مبلغ آن [[تشویق]] کند؟ بنابراین از مجموع [[اعمال]] و [[رفتار]] و سخنان و اشعار ابوطالب می‌توان نتیجه گرفت که او به [[تفکر]] و [[تعالیم پیامبر]] نیز دلبسته بوده و در حمایت از او، [[تأیید]] و [[پشتیبانی]] از [[اندیشه]] و [[آیین]] او را در نظر داشته است؛
#اما دلیل سومی که باید به آن توجه کرد، موضوع [[منازعات]] قبیله‌ای در [[مکه]] و رقابت‌های دیرین تیره‌های قریش با یکدیگر بود. [[تاریخ]] این [[قوم]] و [[قبیله]]، سرشار از مفاخرات و منازعاتی است که در آنها، گاه این، و گاه آن تیره بر سایرین پیشی می‌گرفت، تا اینکه رقیبی تازه پیدا می‌شد و گوی [[برتری]] را از او می‌ربود. [[بنی‌هاشم]] در دوران [[عبدالمطلب]] به [[رهبری]] و [[ریاست]] مهمی دست یافتند؛ ولی با [[مرگ]] او (هشت سال بعد از [[عام‌الفیل]]) این [[تسلط]] و [[سیادت]] روی به افول نهاد، [[زبیر]]، پسر عبدالمطلب، نتوانست موقعیت پیشین را [[حفظ]] کند و وقتی درگذشت (بعد از سال سی‌ام عام‌الفیل) و رهبری بنی‌هاشم به [[ابوطالب]] رسید، وضع این قبیله با گذشته قابل مقایسه نبود و [[قبایل]] دیگری مانند مانند [[بنی‌امیه]]، [[بنی‌مخزوم]]، [[بنی‌زهره]] و... در [[مکه]] [[قدرت]] و موقعیتی چشم‌گیر داشتند. آن چه کار را بر بنی‌هاشم سخت‌تر کرده بود، عدم [[تمکن مالی]] ابوطالب بود که به هر حال در محیط [[تجاری]] مکه مسئله و مشکلی به شمار می‌آمد. خلاصه آن‌که مقارن [[بعثت پیامبر]] اگرچه بنی‌هاشم همچنان جزء قبایل برجسته [[قریش]] به شمار می‌آمد، ولی آن سیادت و موقعیت پیشین را نداشت. اما ظهور [[پیامبری]] از میان این قبیله، وضع جدیدی پدید آورد. قبایل می‌توانستند به [[مال]] و [[کنیز]] و [[غلام]] و گذشته و حال و حسن و [[جمال]] و حتی [[مردگان]] خود باهم [[مفاخره]] کنند، ولی هیچ کس را یارای آن نبود که در این باره با بنی‌هاشم به به [[رقابت]] برخیزد.
#اما دلیل سومی که باید به آن توجه کرد، موضوع [[منازعات]] قبیله‌ای در [[مکه]] و رقابت‌های دیرین تیره‌های قریش با یکدیگر بود. [[تاریخ]] این [[قوم]] و [[قبیله]]، سرشار از مفاخرات و منازعاتی است که در آنها، گاه این، و گاه آن تیره بر سایرین پیشی می‌گرفت، تا اینکه رقیبی تازه پیدا می‌شد و گوی [[برتری]] را از او می‌ربود. [[بنی‌هاشم]] در دوران [[عبدالمطلب]] به [[رهبری]] و [[ریاست]] مهمی دست یافتند؛ ولی با [[مرگ]] او (هشت سال بعد از [[عام‌الفیل]]) این [[تسلط]] و [[سیادت]] روی به افول نهاد، [[زبیر]]، پسر عبدالمطلب، نتوانست موقعیت پیشین را [[حفظ]] کند و وقتی درگذشت (بعد از سال سی‌ام عام‌الفیل) و رهبری بنی‌هاشم به [[ابوطالب]] رسید، وضع این قبیله با گذشته قابل مقایسه نبود و [[قبایل]] دیگری مانند مانند [[بنی‌امیه]]، [[بنی‌مخزوم]]، [[بنی‌زهره]] و... در [[مکه]] [[قدرت]] و موقعیتی چشم‌گیر داشتند. آن چه کار را بر بنی‌هاشم سخت‌تر کرده بود، عدم [[تمکن مالی]] ابوطالب بود که به هر حال در محیط [[تجاری]] مکه مسئله و مشکلی به شمار می‌آمد. خلاصه آن‌که مقارن [[بعثت پیامبر]] اگرچه بنی‌هاشم همچنان جزء قبایل برجسته [[قریش]] به شمار می‌آمد، ولی آن سیادت و موقعیت پیشین را نداشت. اما ظهور [[پیامبری]] از میان این قبیله، وضع جدیدی پدید آورد. قبایل می‌توانستند به [[مال]] و [[کنیز]] و [[غلام]] و گذشته و حال و حسن و [[جمال]] و حتی [[مردگان]] خود باهم [[مفاخره]] کنند، ولی هیچ کس را یارای آن نبود که در این باره با بنی‌هاشم به به [[رقابت]] برخیزد.
[[ابوجهل]]، [[دشمن]] سرسخت [[پیامبر]] می‌گفت: «ما با این قبیله در [[شرف]] [[منازعه]] می‌کردیم... حال آنان مدعی شده‌اند که پیامبری دارند؛ ما این را نمی‌پذیریم»<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۱۰.</ref>. این سخن ابوجهل کاملاً درست است؛ زیرا بنی‌هاشم صاحب امتیازی شده بود که هیچ قوم و قبیله‌ای را توان [[برابری]] با آن نبود و در صورتی که کار پیامبر بالا می‌گرفت و [[دعوت]] او گسترش می‌یافت، بنی‌هاشم می‌توانستند سیادت پیشین خود را به دست آورند. اما هر چند [[هدف]] [[اسلام]] و پیامبر تجدید سیادت یک قبیله و [[ارزش‌ها]] و مفاخرات قبیله‌ای نبود، [[انکار]] نمی‌توان کرد که ظهور [[پیامبری]] از میان [[بنی‌هاشم]] فضل و شرافتی بود که به این [[قبیله]] تعلق داشت، نه به دیگران و روشن است که در [[اجتماع]] قبیله‌ای [[مکه]]، این موضوع در نظر [[دوست]] و [[دشمن]]، بسیار بزرگ جلوه می‌کرد. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که [[ابوطالب]]، در [[مقام]] بزرگ بنی‌هاشم احتمالاً به این جنبه از نتایج کار [[پیامبر]] نیز توجه داشته و [[نیک]] می‌دانسته است که گسترش [[دینی]] جدید، آن هم به دست برادرزاده او می‌تواند قبیله او را در جایگاه و مقامی بنشاند که هیچ قبیله دیگری را توان دست‌یابی به آن نباشد.<ref>[[عبدالرحیم قنوات|قنوات، عبدالرحیم]]، [[در کنار پدر (مقاله)| مقاله «در کنار پدر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۱۰۶.</ref>
[[ابوجهل]]، [[دشمن]] سرسخت [[پیامبر]] می‌گفت: «ما با این قبیله در [[شرف]] [[منازعه]] می‌کردیم... حال آنان مدعی شده‌اند که پیامبری دارند؛ ما این را نمی‌پذیریم»<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۲۱۰.</ref>. این سخن ابوجهل کاملاً درست است؛ زیرا بنی‌هاشم صاحب امتیازی شده بود که هیچ قوم و قبیله‌ای را توان [[برابری]] با آن نبود و در صورتی که کار پیامبر بالا می‌گرفت و [[دعوت]] او گسترش می‌یافت، بنی‌هاشم می‌توانستند سیادت پیشین خود را به دست آورند. اما هر چند [[هدف]] [[اسلام]] و پیامبر تجدید سیادت یک قبیله و [[ارزش‌ها]] و مفاخرات قبیله‌ای نبود، [[انکار]] نمی‌توان کرد که ظهور [[پیامبری]] از میان [[بنی‌هاشم]] فضل و شرافتی بود که به این [[قبیله]] تعلق داشت، نه به دیگران و روشن است که در [[اجتماع]] قبیله‌ای [[مکه]]، این موضوع در نظر [[دوست]] و [[دشمن]]، بسیار بزرگ جلوه می‌کرد. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که [[ابوطالب]]، در مقام بزرگ بنی‌هاشم احتمالاً به این جنبه از نتایج کار [[پیامبر]] نیز توجه داشته و [[نیک]] می‌دانسته است که گسترش [[دینی]] جدید، آن هم به دست برادرزاده او می‌تواند قبیله او را در جایگاه و مقامی بنشاند که هیچ قبیله دیگری را توان دست‌یابی به آن نباشد<ref>[[عبدالرحیم قنوات|قنوات، عبدالرحیم]]، [[در کنار پدر (مقاله)| مقاله «در کنار پدر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۱۰۶.</ref>.


==[[احادیث]] ابوطالب==
==[[احادیث]] ابوطالب==
خط ۹۹: خط ۱۰۰:
روایت سوم که آن را نیز [[ابن حجر]] نقل کرده، روایتی است که در آن ابوطالب گفته است:
روایت سوم که آن را نیز [[ابن حجر]] نقل کرده، روایتی است که در آن ابوطالب گفته است:
{{متن حدیث|حَدَّثَنِي مُحَمَّدٌ{{صل}} إِنَّ اللَّهَ أَمَرَهُ بِصِلَةٍ الْأَرْحَامِ وَ أَنْ يَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ لَا يَعْبُدَ مَعَهُ أَحَداً وَ مُحَمَّدٌ عِنْدِي الصَّدُوقُ الْأَمِينُ}}<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۹.</ref>؛ «محمد{{صل}} مرا گفت [[خداوند]] به او دستور داده که صله رحم کند و نیز خدا را بپرستد و احدی را همراه او [[پرستش]] نکند، و محمد{{صل}} نزد من بسیار [[راستگو]] و [[امین]] است».
{{متن حدیث|حَدَّثَنِي مُحَمَّدٌ{{صل}} إِنَّ اللَّهَ أَمَرَهُ بِصِلَةٍ الْأَرْحَامِ وَ أَنْ يَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ لَا يَعْبُدَ مَعَهُ أَحَداً وَ مُحَمَّدٌ عِنْدِي الصَّدُوقُ الْأَمِينُ}}<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۹.</ref>؛ «محمد{{صل}} مرا گفت [[خداوند]] به او دستور داده که صله رحم کند و نیز خدا را بپرستد و احدی را همراه او [[پرستش]] نکند، و محمد{{صل}} نزد من بسیار [[راستگو]] و [[امین]] است».
البته [[ابن حجر]] به سبب [[قضاوت]] قطعی‌اش درباره [[شرک]] [[ابوطالب]] در [[صحت]] سلسله این [[احادیث]] نیز تشکیک کرده و هر دو را غیر قابل قبول دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۹.</ref>. ما در این [[مقام]] بحث [[نقلی]] و رجالی را وا می‌گذاریم و تنها به ذکر این نکته بسنده می‌کنیم که نه [[روایت]] کردن ابوطالب از [[قول پیامبر]] امری دور از [[ذهن]] و بعید است و نه محتوای این احادیث به گونه‌ای است که [[شک]] برانگیز باشد و شایسته تردید.<ref>[[عبدالرحیم قنوات|قنوات، عبدالرحیم]]، [[در کنار پدر (مقاله)| مقاله «در کنار پدر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۱۰۹.</ref>
البته [[ابن حجر]] به سبب [[قضاوت]] قطعی‌اش درباره [[شرک]] [[ابوطالب]] در [[صحت]] سلسله این [[احادیث]] نیز تشکیک کرده و هر دو را غیر قابل قبول دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۱۱۹.</ref>. ما در این مقام بحث [[نقلی]] و رجالی را وا می‌گذاریم و تنها به ذکر این نکته بسنده می‌کنیم که نه [[روایت]] کردن ابوطالب از [[قول پیامبر]] امری دور از [[ذهن]] و بعید است و نه محتوای این احادیث به گونه‌ای است که [[شک]] برانگیز باشد و شایسته تردید<ref>[[عبدالرحیم قنوات|قنوات، عبدالرحیم]]، [[در کنار پدر (مقاله)| مقاله «در کنار پدر»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۱۰۹.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۷٬۲۱۳

ویرایش