پرش به محتوا

بنی معاویة الاکرمین بن حارث: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۸۳: خط ۸۳:


در کنار [[روابط دوستانه]] و سپس خصمانه، [[خاندان]] بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی معاویه‌ایها از جمله به [[شهادت]] رساندن عبدالله<ref>در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.</ref> و عبدالرحمن [[پسران]] [[حجر بن عدی]] - از [[شیعیان عراق]] - به دست [[مصعب بن زبیر]] از دیگر [[اخبار]] [[طایفه]] بنی معاویة الاکرمین با [[آل زبیر]] گزارش شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه [[عمران بن حذیفة بن یمان]] دستگیر، و سپس به [[جرم]] [[همراهی]] با [[قیام مختار]] به شهادت رساند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
در کنار [[روابط دوستانه]] و سپس خصمانه، [[خاندان]] بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی معاویه‌ایها از جمله به [[شهادت]] رساندن عبدالله<ref>در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.</ref> و عبدالرحمن [[پسران]] [[حجر بن عدی]] - از [[شیعیان عراق]] - به دست [[مصعب بن زبیر]] از دیگر [[اخبار]] [[طایفه]] بنی معاویة الاکرمین با [[آل زبیر]] گزارش شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه [[عمران بن حذیفة بن یمان]] دستگیر، و سپس به [[جرم]] [[همراهی]] با [[قیام مختار]] به شهادت رساند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
==بنی معاویة الاکرمین و نقش‌آفرینی در قیام‌های [[دوران بنی امیه]]==
===[[قیام توابین]]===
حضور و [[همراهی]] برخی از بنی معاویه‌ایها همچون [[عبدالله بن عزیز]]<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۶۰۳ - ۶۰۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۲.</ref> و [[عزیز بن سعد بن معدی کرب بن شراحیل بن شیطان]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱. این احتمال وجود دارد که «عزیز بن سعد بن معدی کرب» در واقع همان عبدالله بن عزیزی باشد که دیگر منابع از وی در شمار توابین و از شهدای عین الورده یاد کرده‌اند. لیکن ابن کلبی در بخش دیگر کتاب خود، از عبدالله بن عزیز به عنوان یکی از یاران محمد بن حنفیه و یکی از همراهان او در زمان محاصره در شعب یاد کرده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱) با توجه به این که این محاصره در سال ۶۶ هجری و در زمان حکومت مختار - یعنی حدود یک سال پس از جنگ عین الورده - اتفاق افتاده، (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۷۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۵۱ - ۲۵۲) از این رو چنین به نظر می‌‌رسد که ابن کلبی این دو نفر را دو شخصیت متفاوت و جدای از هم دانسته است.</ref> با [[سلیمان بن صرد خزاعی]] و شهادتشان در [[یوم]] «[[عین الورده]]»<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۶۰۳ - ۶۰۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۲.</ref> از دیگر [[اخبار]] واصله از این [[قوم]] در دوران [[اسلامی]] است. گفته شده که در پی قیام توابین در [[سال ۶۵ هجری]] و [[رویارویی]] آنان با [[لشکر شام]] در عین الورده<ref>همان رأس عین است؛ شهری مشهور در بلاد جزیره. (حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۰)</ref>، در واپسین لحظات این [[قیام]]، عبدالله بن عزیز از جمع [[توابین]] خارج شد و در حالی که پسر خردسالش -محمد - همراهش بود، خطاب به [[لشکر شام]] فریاد زد که آیا از [[مردم]] کنده کسی با آنها هست؟ چند تن از [[کندیان]] [[سپاه شام]] پیش آمدند و خود را معرفی کردند. عبدالله، ضمن معرفی خود، از آنها خواست تا برادرزاده شان را تحویل بگیرند و پیش [[قوم]] و خویشش در [[کوفه]] بفرستند. آنان نیز گفتند: «تو عموزاده مایی و [[امان]] داری» اما عبدالله گفت: «به [[خدا]] قسم، به [[قتلگاه]] برادرانم که [[نور]] بلاد و میخ‌های [[زمین]] بودند و خدا به توسط امثال ایشان [[عبادت]] می‌‌شد، میل دارم». در پی این سخنان، فرزندش شروع به [[گریستن]] کرد. گریه‌های این [[کودک]]، کندیان [[شام]] را بر آن داشت تا در پی عبدالله بروند و با قسم دادن او و [[اصرار]] بسیار از وی بخواهند تا امانشان را بپذیرند و [[جان]] خود را برهاند؛ اما سودی نبخشید و عبدالله شبانگاه بر لشکر شام [[یورش]] آورد و جنگید تا کشته شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۶۰۳ - ۶۰۴.</ref>. [[حارث بن زرارة بن معاویة بن مالک بن حوت]] هم از دیگر رحال بنی معاویة الاکرمین برشمرده شده است که در [[جنگ]] [[عین الورده]] حضور داشت و در این [[نبرد]] به [[شهادت]] رسید<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>.
===[[قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی]]===
پس از [[مرگ]] [[یزید بن معاویه]] و [[تسلط]] [[عبدالله بن زبیر]] بر [[حجاز]] و [[عراق]]، او [[محمد بن اشعث]] را به [[ولایت موصل]] [[منصوب]] کرد، اما از او خواست تا با [[حاکم کوفه]] - [[عبدالله بن مطیع]] - مکاتبه داشته و شنوا و [[فرمانبردار]] [[دستورات]] او باشد. عبدالله بن زبیر همچنین از ابن [[مطیع]] خواست که بی‌اذن او [[حاکم موصل]] را از کار برکنار نکند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۷،۱۴۴.</ref>. پس از به ثمر نشستن [[قیام مختار ثقفی]] و ارسال [[کارگزاران]] او به مناطق مختلف، [[محمد بن اشعث]] به ناچار از [[موصل]] به [[تکریت]] گریخت. محمد بن اشعث به هنگام [[انتقام]] مختار از [[قاتلان امام حسین]]{{ع}}، در [[قریه]] اشعث، در نزدیکی [[قادسیه]] [[پناه]] گرفته بود. مختار، یکی از یارانش به نام «[[حوشب]]» را همراه یکصد نفر، [[مأمور]] [[دستگیری]] وی کرد و بدو دستور داد در صورت دستیابی به محمد بن اشعث، او را به [[قتل]] برساند. اما محمد بن اشعث به سوی [[بصره]] گریخت و به [[مصعب بن زبیر]] پیوست<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴،۶۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۲۵۶.</ref>. مختار دستور داد تا خانه‌اش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و [[گِل]] آن [[خانه]] [[حجر بن عدی]] را که [[زیاد بن ابیه]] خراب کرده بود، از نو بسازند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.</ref> برخی از اقوال نیز حاکی از آن است که مختار، پسر محمد بن اشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابن اشعث به حضور مختار رسید، بر وی [[سلام]] امارت داد و [[توبه]] نامه‌ای نوشت و با او [[بیعت]] کرد. مختار نیز او را بخشید<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۰.</ref>. به هنگام [[شورش]] [[اشراف کوفه]] علیه مختار، محمد بن اشعث نیز به آنان پیوست اما در پی [[شکست]] [[شورشیان]]<ref>ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۳ - ۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۱ - ۲۳۴.</ref>، وی نیز همراه با گروهی دیگر از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفت و به مصعب بن زبیر پیوست<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۱.</ref><ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref>
مصعب بن زبیر [[احترام]] زیادی برای او قائل بود. محمد بن اشعث [[اصرار]] زیادی داشت که مصعب بن زبیر با مختار اعلام [[جنگ]] کند. [[مصعب بن زبیر]] در جواب [[محمد بن اشعث]] حضور [[مهلب بن ابی صفره]]، [[استاندار فارس]] را ضروری دانست. محمد بن اشعث برای [[راضی]] کردن مُهَلَّب بن اَبی صُفره به فارس رفت و او را قانع کرد تا به [[جنگ]] مختار درآید<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰ - ۳۰۱، ۳۰۴ - ۳۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴.</ref>. سرانجام در نیمه [[سال ۶۷ هجری]]، [[سپاه]] مصعب بن زبیر به [[فرماندهی]] مُهَلَّب بن اَبی صُفره راهی [[کوفه]] شدند. در این جنگ، محمد بن اشعث فرماندهی کوفیانی که از آنجا [[فرار]] کرده و به مصعب بن زبیر پیوسته بودند، را برعهده گرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶.</ref>. سپاه [[مصعب]]، [[لشکر]] مختار به فرماندهی احمر بن شُمَیط [[بجلی]] را در [[مذار]] در هم [[شکست]] و سپس در «[[حرورا]]» به پیکاری دیگر با [[سپاه مختار]] پرداخت. در این جنگ، که با [[قساوت]] بسیار نیروهای محمد بن اشعث علیه [[لشکریان]] مختار همراه بود<ref>چندان که نقل است آنان هر اسیری را که می‌گرفتند، بی‌درنگ می‌کشتند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰ - ۴۳۳، ۴۳۷ - ۴۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۷)</ref>، محمد بن اشعث کشته شد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۱.</ref>. عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث هم که از دیگر شرکت کنندگان بنی معاویة الاکرمین در این جنگ بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش [[نفرت]] و [[کینه]] عمیقی نسبت به [[قیام]] کنندگان و [[یاران مختار]] به [[دل]] گرفت تا جایی که پس از کشته شدن مختار و [[اسارت]] جمع زیادی از یاران مختار، زمانی که مصعب در پی سخنان [[بجیر بن عبدالله]] نسلی، قصد [[بخشش]] آنان را داشت، او و جمعی از اشراف زادگان کوفه از جمله [[محمد بن عبدالرحمن بن سعید]] به پا خاستند و با سخنان خود، مانع از این کار شدند و بدین ترتیب، هزاران نفر از این [[زندانیان]] به [[انتقام]] کشته شدگان آنها به [[قتل]] رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۹ - ۱۱۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۴۲ - ۴۴۳.</ref><ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> علاوه بر [[عبدالرحمن بن محمد]]، [[قاسم بن محمد بن اشعث]] که او نیز از [[سپاهیان]] [[مصعب]] بود، پس از ورود به [[کوفه]] دو تن از [[کوفیان]] به نام عبدالله و مزید بن خیران بن جابر را به [[اتهام]] قتل پدرش محمد بن اشعث، سر [[برید]] و سپس به دار آویخت<ref>ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۲۰۹.</ref>.
علاوه بر محمد بن اشعث، [[اسحاق بن محمد بن اشعث]] هم از جمله بنی معاویه‌هایی بود که [[نبرد]] با مختار و همراهانش پرداخت. وی در [[سال ۶۶ هجری]] در پی [[شورش]] اشراف علیه مختار، در جمع اشراف [[شورشی]] حضور یافت و با [[هدایت]] گروهی از افراد [[قبیله کنده]]، به [[مقاتله]] با مختار و یارانش در جبانه کنده پرداخت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ج۴۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۶۱.</ref>.
[[قیس بن اشعث]] [[برادر]] محمد بن اشعث نیز که با آغاز [[قیام مختار]]، از کوفه گریخته بود با دریافت خبر شورش [[اشراف کوفه]]، همراه با [[عمر بن سعد]] و برخی دیگر به کوفه بازگشت<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰.</ref>. پس از [[شکست]] شورش اشراف، او از [[عبدالله بن کامل]] - که از [[نزدیکان]] مختار بود -[[امان]] خواست. به [[نقلی]] دیگر او هم به مانند بسیاری از قتله [[کربلا]]، از [[بیم]] [[مجازات]] مختار به [[بصره]] [[فرار]] کرد اما به واسطه [[شماتت]] [[مردم]] به کوفه بازگشت و در [[پناه]] عبدالله بن کامل قرار گرفت. عبدالله به او امان داد و از مختار خواست امانش را بپذیرد؛ اما مختار بدون اعتنا به این امان، از مأمورانش خواست تا محل اختفای قیس را بیابند و او را به سزای اعمالش برسانند. پس [[یاران مختار]] به مخفیگاه [[قیس بن اشعث]] راه یافتند و او را به [[هلاکت]] رساندند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۲.</ref>.
در کنار این مخالفان، موافقانی از [[طایفه]] بنی معاویة الاکرمین با مختار و قیامش همراه بودند که عمّار بن جراد بن زید بن سکن بن انس بن حارثة بن معدی کرب بن سلمه<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>، سلیمان بن یزید بن شراحیل بن معاویة بن عمرو بن عبد شمس<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref> و [[معاذ بن هانی بن عدی]] از آن جمله‌اند. [[سلیمان بن یزید]] [[پناه دهنده]] [[حجر بن عدی]] بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref> و در [[قیام مختار]] [[فرماندهی]] جناح راست [[سپاه]] او را بر عهده داشت<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۶۵.</ref>. معاذ بن هانی، از روؤسای مناطق هفتگانه [[کوفه]] و [[رییس]] پلیس [[مختار بن ابوعبیده ثقفی]] در کوفه بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref>. مختار، معاذ را که برادرزاده حجر بن عدی بود را همراه با [[ابوعمره]] - سالار [[نگهبانان]] خود - برای [[دستگیری]] [[خولی بن یزید اصبحی]] از قتله [[کربلا]] و آورنده سر [[سید]] و [[سالار شهیدان]]{{ع}} به کوفه فرستاد. آنها به [[منزل]] او رفتند و او را از مخفیگاهش بیرون کشیدند و سپس به سزای عملش رساندند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹.</ref>. با [[شکست]] قیام مختار و [[سیطره]] [[مصعب بن زبیر]]، او به [[شام]] رفت و در این منطقه مخفی شد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.</ref>.
===[[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]]===
[[حجاج بن یوسف ثقفی]] با [[انتصاب]] [[عبدالرحمن بن محمد کندی]] در [[سال ۸۰ هجری]] به [[ولایت سیستان]]، او را [[مأمور]] سرکرب [[خوارج]] و [[جنگ]] با رتبیل - [[پادشاه]] مناطق شرق [[سیستان]]- کرد<ref>بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۷۹۵.</ref>. لیکن چندی بعد با آشکار شدن [[اختلاف]] این دو<ref>در بیان علت شورش او چنین گفته شده که: پس از ورود ابن اشعث به سیستان، رتبیل نامه‌ای به وی نوشت و خواستار ترک مخاصمه و پرداخت خراج شد؛ اما عبدالرحمن نپذیرفت و به سرزمین ایشان یورش آورد. او پس از تصرف هر منطقه، فرمانداری بر آنجا می‌گماشت و در مسیرها برید و در مناطق حساس پادگان ایجاد می‌‌کرد و سلطه خود را محکم می‌ساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج صلح کردو نامه‌ای به حجاج نوشت و او را از پیروزی‌هایی که به دست آورده بود با خبر نموده، تصمیم خود، مبنی بر بازگشت به سیستان را بدو اعلام نمود؛ اما حجاج نپذیرفت و خواهان ادامه نبرد و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن تمرد نموده و این اصرار حجاج را حمل بر قصد او در کشته شدن خود کرد. (مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰. نیز ر.ک. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.)</ref>، عبدالرحمن پس [[سپاهیان]] خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از [[خانواده]] و در اثر جنگ‌های پی در پی خواهان بازگشت بودند، با عبدالرحمن هم داستان شده، با او بر [[عزل]] [[عبدالملک]] از [[خلافت]] و [[جنگ]] با حجاج [[بیعت]] کردند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.</ref>. ابن اشعث در [[سال ۸۱ هجری]] به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و [[مردم]] این [[شهرها]] را علیه [[عبدالملک بن مروان]] [[خلیفه اموی]]، و حجاج فرا خواند<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref>. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی [[بصره]] [[حرکت]] کرد. در بصره بزرگان، [[صحابه]] و [[قاریان بصره]] با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با [[سپاه]] حجاج دچار خسارات سنگین شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.</ref>. پس از این واقعه، ابن اشعث با [[سپاه]] خود به [[کوفه]] رفت و در آنجا مورد استقبال [[مردم]] و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این [[شهر]] برای مردم سخن گفت و آنان را به [[نبرد]] علیه حجاج فرا خواند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.</ref>. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از [[مردم بصره]] و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفته‌اند، - آنان به «[[دیر جماجم]]» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر [[قره]]» [[اردو]] زد. در [[جنگ]] [[سختی]] که میان دو طرف درگرفت، پیروزی‌های اولیه با [[سپاه عراق]] بود. [[عبدالملک]] که از این اوضاع به [[وحشت]] افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامه‌ای به سوی [[عراق]] فرستاد تا با ابن اشعث [[مذاکره]] نماید. عبدالله این [[اختیار]] را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان [[عزل]] حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامه‌ای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با [[اقناع]] عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.</ref> تا این که سرانجام پس از صد و سه [[روز]] نبرد، در [[سال ۸۳ هجری]] سپاه [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] در نبردی موسوم به «دیر الجاجم» [[شکست]] خورد و عبدالرحمن به [[بصره]] گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، [[حمله]] ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در [[مسکن]] نیز نتیجه ای جز شکست نداشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.</ref> و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از جنگ و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵..</ref>. ابن اشعث در [[بُست]] توسط [[عیاض بن همیان]] - [[حاکم]] بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از [[آگاهی]] از این حادثه، عیاض را [[تهدید]] کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را [[آزاد کرده]]، نزد رتبیل فرستاد<ref>ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.</ref>. حجاج، در [[سال ۹۵ هجری]] نماینده‌ای همراه [[اموال]] بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام «رُخَّج»، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد [[عبدالملک]] فرستاد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.</ref><ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref>
در پی [[شکست]] [[شورش]] [[محمد بن اشعث]] در [[دیر جماجم]]، [[حجاج بن یوسف ثقفی]] - [[استاندار]] [[اموی]] [[عراق]] - به تعقیب دست اندر کاران این شورش پرداخت. در همین راستا، وی دستور [[قتل]] عمر بن [[ابوقره]] کندی حجری - از اشراف این [[قوم]] - را به [[جرم]] مشارکت در این [[قیام]] صادر کرد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۸۹.</ref>. اما برخی نقل‌ها هم، حاکی از آن است که حجاج به [[عمرو بن ابی قره کندی حجری]] - که مردی معتبر بود و خاندانی کهن داشت، -[[امان]] داد و سپس او را فرا خواند و به [[سرزنش]] و [[شماتت]] او پرداخت<ref>حجاج بدو گفت: «ای عمر تو به من می‌‌گفتی که ابن اشعث را خوش نداری و پیش از او اشعث را خوش نمی‌داشته‌ای، آنگاه پیرو عبدالرحمن شدی به خدا پیروی آنها را ناخوش نداشتی اما از این کار طرفی نبستی». (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۳۷۴)</ref>. در این قیام همچنین [[زراره]]، سعید و یزید و نیز قشعم پسران فزارة بن زرارة بن ارقم حضور داشتند که به [[خونخواهی]] از پدر با ابن اشعث همراه شدند و سرانجام در این واقعه کشته شدند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۸.</ref>.
در [[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] علیه [[نظام اموی]]، [[برادران]] او صباح و قاسم<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۲.</ref> و نیز [[اسحاق بن محمد]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۳.</ref> جانب [[حجاج بن یوسف ثقفی]] و [[خلفای اموی]] را گرفتند و به دستور حجاج همراه با [[سپاهیان]] تحت امر خود با برادرشان [[عبدالرحمن بن محمد]] رو در رو شدند. علاوه بر آنها [[عبدالله بن اسحاق بن اشعث]] - از [[فرماندهان]] و بزرگان [[سپاه]] [[عبدالملک]] - هم از دیگر بنی معاویه‌هایی بود که در [[همراهی]] با حجاج بن یوسف ثقفی و [[دولت امویان]] در [[نبرد]] مشهور «[[دیر جماجم]]» در [[پیکار]] با [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] کشته شد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۵۶.</ref>. ضمن این که از [[عائذ]] پسر [[حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی]] معروف به «[[حجر الشر]]» هم در شمار شرکت کنندگان در واقعه [[دیر الجماجم]] ([[۸۳ هجری]]) و از ضربه زنندگان به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث نام برده‌اند<ref>ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.</ref>. این در حالی است که [[ابن حزم]] (م. ۴۵۶) از [[عائذ بن عدی بن حجر]] به عنوان یکی از پسر عمو‌های آنها و کسی که ضربتی بر ابن اشعث زده، یاد کرده است<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.</ref>.
===[[شورش یزید بن مهلب]] بن ابی صفره===
علاوه بر [[قیام]] ابن اشعث، مشارکت در دفع شورش یزید بن مهلب هم از دیگر عرصه‌های حضور بنی معاویة الاکرمین به شمار رفته است. یزید در [[عهد]] [[سلیمان بن عبد الملک]] به [[حکومت خراسان]] [[منصوب]] شده بود و [[فتوحات]] چندی در آن نواحی و نیز [[گرگان]] داشت. با روی کار آمدن [[عمر بن عبد العزیز]] او به [[زندان]] افتاد زیرا اموالی را که گفته بود از [[غنایم]] به‌دست آورده به [[حکومت]] نپرداخته بود<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۷.</ref>. او در زندان بود که [[یزید بن عبد الملک]] به [[خلافت]] رسید و وی از [[ترس]] کشته شدن به [[عراق]] گریخت. [[حاکم بصره]] [[عدی بن ارطاة]] بود. او به دستور یزید بن [[عبدالملک]]، [[فرزندان]] و [[خانواده]] یزید بن مهلب را [[زندانی]] کرد. یزید بن مهلب توانست با [[سیاست]] مناسب شماری از [[قبایل]] را گرد خویش جمع کرده و با بذل و بخششی که از خود نشان داد حدود سه هزار نفر را بگرد خویش فراهم آورد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۳.</ref>. در درگیری ای که بین عدی بن ارطاة همراه با جمعی از [[بصریان]] و نیز [[شامیان]] که در آنجا ساکن بودند از یک طرف و یزید بن مهلب از طرف دیگر رخ داد، [[سپاه اموی]] [[شکست]] خورده و [[بصره]] به‌دست یزید افتاد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۵.</ref>. این [[پیروزی]] سبب شد تا در ناحیه شرق، [[اهواز]]، کرمان، مکران، سند، هند و... در [[اختیار]] او قرار گیرد. وی حاکمانی برای آن مناطق گسیل کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۷، ۲۱.</ref>. [[مردم بصره]] که خود را از [[شر]] [[امویان]] راحت می‌‌دیدند بر اساس «عمل به [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول الله]]{{صل}}» با یزید [[بیعت]] کرده و شرط کردند تا [[سیره]] حجاج [[فاسق]] را به آنها بازنگرداند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵. نک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۸.</ref>. یزید هم به [[مردم]] از [[برتری]] [[جهاد]] با امویان در [[قیاس]] با [[جهاد با کفار]] و [[دیلم]] می‌‌گفت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵</ref>.
یزید بن عبد الملک - [[خلیفه اموی]] - که خطر را بسیار جدی تلقی می‌‌کرد، [[مسلمة بن عبد الملک]] را که معمولا [[فرماندهی]] جنگ‌های [[اعراب]] [[مسلمان]] را با [[رومیان]] بر عهده داشت با سپاهی به عراق فرستاد. [[ابن مهلب]] قبل از تصمیم به [[رویارویی]] با او، با یارانش [[مشورت]] کرد. او پیشنهاد رفتن به سمت شرق و سکنی گزیدن در حد فاصل فارس و [[جبل]] [[خراسان]] و نیز پیشنهاد رفتن به «[[موصل]]»<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۳</ref> را نپذیرفت و آماده رویارویی با [[سپاه]] ۵۰ هزار نفره [[شام]] گردید. در آغاز درگیری، به یزید پیشنهاد [[مصالحه]] شد، اما او [[جنگ]] را ترجیح داد. جنگ با سه هزار کشته خاتمه پذیرفت. در میان کشته شدگان جدای از یزید، چهار [[برادر]] او نیز کشته شدند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۹.</ref>. در این جنگ که در صفر [[سال ۱۰۲ هجری]] و در منطقه «[[عقر]]» نزدیک [[کوفه]] رخ داد و به نام «[[یوم]] العقر» مشهور شد، اکتل بن عباس - از [[طایفه]] [[بنی حجر بن وهب]] - سمت [[فرماندهی]] [[تیراندازان]] سپاه [[مسلمة بن عبدالملک بن مروان]] را عهده دار بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.</ref>. بعد از [[شکست]]، بقایای [[خانواده]] [[ابن مهلب]] از [[بصره]] به سمت شرق گریختند، اما آنان نیز مورد تعقیب نیروهای شام قرار گرفته و همگی آنان در منطقه «قندایل» در هند کشته شدند<ref>برداشتی از کتاب: تاریخ خلفا، ج۲، تألیف رسول جعفریان.</ref> در یکی از این [[درگیری‌ها]] و در نبردی که بین سپاه [[مفضل بن مهلب]] با فرستادگان [[مسلمة بن عبدالملک]] - [[فرمانده]] ارشد [[سپاه اموی]] - به فرماندهی [[مدرک]] بن ضب کلبی اتفاق افتاد، [[محمد بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] - فرمانده ربع کنده و [[ربیعه]] - به همراه نعمان بن ابراهیم بن اشتر کشته شد و [[عثمان بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] زخم برداشت؛ اما توانست بگریزد و خود را به [[حلوان]] برساند. اما در آنجا [[شناسایی]] شد و به [[قتل]] رسید و سرش نزد [[مسلمه]] در [[حیره]] فرستاده شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹۱ - ۵۹۲ و ۶۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۸۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۳۴۳

ویرایش