←ریشهیابی سقیفه و انتخاب ابوبکر
خط ۶: | خط ۶: | ||
}} | }} | ||
==ریشهیابی [[سقیفه]] و | ==ریشهیابی [[سقیفه]] و انتخاب ابوبکر== | ||
[[تاریخ]] نشان میدهد که مدتها پیش از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}}، شماری از [[مردمان]] در [[اندیشه]] یافتن [[جانشینی]] جز [[امام علی]]{{ع}} برای [[رسول خدا]]{{صل}} بودهاند. برخی از شواهد در این زمینه، صریح و بیپردهاند و برخی دیگر به | [[تاریخ]] نشان میدهد که مدتها پیش از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}}، شماری از [[مردمان]] در [[اندیشه]] یافتن [[جانشینی]] جز [[امام علی]]{{ع}} برای [[رسول خدا]]{{صل}} بودهاند. برخی از شواهد در این زمینه، صریح و بیپردهاند و برخی دیگر به تنهایی صریح نیستند، بلکه مؤید این نظریهاند که برخی کسان از پیش برای کنار زدن امام علی{{ع}} [[برنامهریزی]] کرده بودند. نمیتوان به گونه [[قطعی]] پذیرفت که [[اجتماع سقیفه]]، یا انتخاب ابوبکر، از سالها و ماهها پیش برنامهریزی شده باشد. تنها به صورت احتمال میتوان گفت که در روزهای پایانی [[حیات رسول خدا]]{{صل}}، شخص [[ابوبکر]] را برای [[خلافت]] در نظر گرفته بودند. سخن [[عویم بن ساعده]] در سقیفه، پیش از آمدن ابوبکر و [[عمر]] و [[ابو عبیده]]، [[گواه]] این مدعا است. وقتی در سقیفه، [[سعد بن عباده]] نامزد خلافت شد، [[عویم]] پس از ابراز [[مخالفت]]، گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر]] از [[دنیا]] نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را برای [[اقامه نماز]] با [[مردم]] معین کرد»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۱۵. در جای دیگر همین مضمون از زبان معن بن عدی نقل شده است. (ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۵).</ref>. پارهای از شواهد نشان میدهند که برخی کسان، پیش از رحلت رسول خدا{{صل}}، برای ایجاد [[انحراف]] در [[خلافت پیامبر]] زمینهسازی کرده بودند. مهمترین این شواهد عبارتاند از: | ||
پارهای از شواهد نشان میدهند که برخی کسان، پیش از رحلت رسول خدا{{صل}}، برای ایجاد [[انحراف]] در [[خلافت پیامبر]] زمینهسازی کرده بودند. مهمترین این شواهد | |||
'''اول''' | '''اول:''' [[جبرئیل]] هنگام [[حجة الوداع]] در [[مکه]] بر پیامبر نازل شد و از سوی [[خداوند]] [[پیام]] آورد که [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را به جانشینی خود برگزیند. پس از آن، رسول خدا{{صل}}، امام علی{{ع}} را خواست و در این باره با او سخن گفت. [[عایشه]] [[اصرار]] کرد که آنچه را میان [[پیامبراکرم]]{{صل}} و علی{{ع}} گذشته است بداند. حضرت، پیام جبرئیل را برای عایشه نقل کرد و از او خواست که آن را از دیگران پنهان کند. عایشه پیام جبرئیل را برای [[حفصه]] باز گفت و هر یک به پدرانشان نیز باز گفتند. [[عمر]] و [[ابوبکر]] هم برخی دیگر را از این قضیه [[آگاه]] کردند. کسانی که از [[وحی بر پیامبر]] [[آگاهی]] یافتند، از اینکه [[پیامبر]] میخواست حکومتش را به [[اهل بیت]] خود بسپارد نگران شدند و [[پیشبینی]] کردند که اگر [[خلافت]] به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} برسد، از [[زندگی]] بهرهای نخواهند برد. از این رو، پس از بحث و [[گفتوگو]] به این نتیجه رسیدند که نگذارند پیامبر [[خلافت امام علی]]{{ع}} را [[اعلان]] کند<ref>ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۹۷-۹۵، به نقل از: دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب.</ref>. | ||
'''دوم''' | '''دوم:''' در راه بازگشت از [[حجةالوداع]] و پس از اعلان عمومی در [[غدیر خم]]، عمر و ابوبکر و [[ابوعبیده جراح]] و سالم [[مولی]] [[حذیفه]]، [[همپیمان]] شدند که درباره [[ولایت علی بن ابی طالب]]{{ع}} از پیامبر [[پیروی]] نکنند<ref>مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۱، به نقل از: ارشاد القلوب.</ref>. | ||
'''سوم''' | '''سوم:''' هنگامی که [[امام علی]]{{ع}} را با [[اجبار]] برای [[بیعت]] به [[مسجد]] بردند، حضرت به آنان فرمود: به نوشته ملعونی که در [[کعبه]] با آن همپیمان شدید، [[وفا]] کردید. در آن نوشته بودید که اگر محمد کشته شد یا [[وفات]] یافت، مانع خلافت ما اهل بیت شوید. ابوبکر از منشأ [[آگاهی امام]] پرسید. حضرت فرمود: ای [[زبیر]]، ای [[سلمان]]، ای [[ابوذر]]، ای [[مقداد]]، شما را به [[خدا]] و [[اسلام]] [[سوگند]] میدهم، آیا شما این سخن را از پیامبر نشنیدید که فلانی و فلانی -تا اینکه از پنج نفر نام برد- به صورت مکتوب همپیمان و هم سوگند شدهاند که در صورت کشته شدن یا از [[دنیا]] رفتن من این کار را انجام دهند؟ آنان گفته [[امام]] را [[تأیید]] کردند و از [[سخن پیامبر]] به صراحت یاد نمودند که آنان برای گرفتن [[حکومت]] از امام علی{{ع}} همپیمان شدهاند<ref>کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۱-۵۸۹. متن پیمان در بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۳ و ۱۰۴ به نقل از ارشاد القلوب آمده است.</ref>. | ||
به نوشته ملعونی که در [[کعبه]] با آن همپیمان شدید، [[وفا]] کردید. در آن نوشته بودید که اگر محمد کشته شد یا [[وفات]] یافت، مانع خلافت ما اهل بیت شوید. ابوبکر از منشأ [[آگاهی امام]] پرسید. حضرت فرمود: | |||
ای [[زبیر]]، ای [[سلمان]]، ای [[ابوذر]]، ای [[مقداد]]، شما را به [[خدا]] و [[اسلام]] [[سوگند]] میدهم، آیا شما این سخن را از پیامبر نشنیدید که فلانی و فلانی -تا اینکه از پنج نفر نام برد- به صورت مکتوب همپیمان و هم سوگند شدهاند که در صورت کشته شدن یا از [[دنیا]] رفتن من این کار را انجام دهند؟ | |||
آنان گفته [[امام]] را [[تأیید]] کردند و از [[سخن پیامبر]] به صراحت یاد نمودند که آنان برای گرفتن [[حکومت]] از امام علی{{ع}} همپیمان شدهاند<ref>کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۱-۵۸۹. متن پیمان در بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۰۳ و ۱۰۴ به نقل از ارشاد القلوب آمده است.</ref>. | |||
'''چهارم''' | '''چهارم:''' [[آیه تبلیغ]] نشان میدهد که وقتی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} میخواست در [[غدیر خم]]، [[ولایت امیرمؤمنان]]{{ع}} را [[اعلان]] کند، از این کار بیمناک بوده است. از این رو، [[خداوند]] به حضرت خبر میدهد که وی را از [[خطرها]] [[حفظ]] میکند: {{متن قرآن|وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ}}<ref>«و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.</ref>. از این [[آیه]] به دست میآید که افراد [[قدرتمندی]] در میان [[مسلمانان]]، سرسختانه با اعلان [[ولایت امیر مؤمنان]]{{ع}} مخالف بودهاند و چه بسا علیه [[پیامبر]] نیز فعالیت میکردهاند. | ||
'''پنجم''' | '''پنجم:''' پیامبر در بستر [[بیماری]] فرمود: «دوستم را نزدم بخوانید». [[عایشه]] [[ابوبکر]] را آورد. وقتی پیامبر او را دید، سر به سوی دیگر گرداند. دوباره حضرت فرمود: «دوستم را بخوانید». این بار [[عمر]] را آوردند. وقتی او را دید، باز فرمود: «دوستم را بخوانید». در این هنگام عایشه گفت: «وای بر شما، به [[خدا]] [[سوگند]]، او جز [[علی بن ابی طالب]] را نمیخواهد». وقتی [[رسول خدا]]{{صل}}، [[حضرت علی]]{{ع}} را دید، او را زیر روانداز خود برد<ref>ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۶، به نقل از: تاریخ الطبری.</ref>. این خبر به صورتهای مشابه و به طرق مختلف رسیده است. در برخی نقلها هست که پیامبر آشکارا علی{{ع}} را خواست، اما دیگران را میآوردند<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۳؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۳۷-۲۳۶.</ref>. روشن است هر [[زمامداری]] در روزهای پایانی [[حیات]] -در صورتی که از [[مرگ]] خود [[آگاه]] باشد- در [[اندیشه]] [[تعیین جانشین]] خود است. آیا نمیتوان احتمال [[قوی]] داد که به این دلیل عایشه و [[حفصه]] نمیخواستند علی را فراخوانند که [[حدس]] میزدهاند پیامبر میخواهد به [[خلافت امام علی]]{{ع}} تصریح کند؟ | ||
'''ششم''' | '''ششم:''' هنگامی که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در روزهای بیماری خواست [[وصیتنامه]] بنویسد تا مسلمانان [[گمراه]] نشوند، نه تنها عمر از آوردن قلم و کاغذ جلوگیری کرد، بلکه جمعی از حاضران سرسختانه از این کار عمر [[پشتیبانی]] کردند؛ به گونهای که [[مشاجره]] میان حاضران در گرفت و سبب آزردگی [[پیامبر]] شد و از همه خواست که برخیزند و بروند<ref>بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱۴۶؛ ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۹۳.</ref>. | ||
این [[پشتیبانی]] سرسختانه از [[توهین]] [[عمر]]، آن هم از سوی [[مسلمانان]] را نمیتوان امری عادی و بیبرنامهریزی قبلی برشمرد. عمر در زمانهای بعد چنین توضیح داد: پیامبر در آن [[روز]] میخواست علی را به [[جانشینی]] خود برگزیند، اما من نگذاشتم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۹.</ref>. | این [[پشتیبانی]] سرسختانه از [[توهین]] [[عمر]]، آن هم از سوی [[مسلمانان]] را نمیتوان امری عادی و بیبرنامهریزی قبلی برشمرد. عمر در زمانهای بعد چنین توضیح داد: پیامبر در آن [[روز]] میخواست علی را به [[جانشینی]] خود برگزیند، اما من نگذاشتم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۹.</ref>. | ||
'''هفتم''' | '''هفتم:''' عمر و [[ابوبکر]]، در حالی از [[دستور پیامبر]] دربارۀ [[همراهی]] با [[اسامه]] سر باز میزدند که حضرت با تأکید فراوان به بزرگان [[اصحاب]] دستور حرکت داده و حتی خودداری کنندگان را [[نفرین]] کرده بود. برابر نقل [[ابن ابی الحدید]]، برخی [[همسران پیامبر]] دو بار برای اسامه در میان راه [[پیام]] فرستادند که بازگردد؛ یک بار به این بهانه که [[بیماری پیامبر]] شدت یافته و بار دیگر به بهانه این که حضرت بهبود یافته است، و در هر بار پیامبر دستور حرکت میداد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰.</ref>. | ||
بنا به نقل [[ارشاد القلوب]]، ابوبکر و عمر و [[ابو عبیده]] و شماری از همفکرانشان، همراه [[لشکر اسامه]] در بیرون از [[مدینه]] چنین گفتند: | بنا به نقل [[ارشاد القلوب]]، ابوبکر و عمر و [[ابو عبیده]] و شماری از همفکرانشان، همراه [[لشکر اسامه]] در بیرون از [[مدینه]] چنین گفتند: | ||
[[مرگ]] [[رسول خدا]]{{صل}} فرا رسیده است. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر مدینه را خالی کنیم، وقایعی رخ خواهد داد که [[اصلاح]] آن ممکن نیست. | [[مرگ]] [[رسول خدا]]{{صل}} فرا رسیده است. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر مدینه را خالی کنیم، وقایعی رخ خواهد داد که [[اصلاح]] آن ممکن نیست. | ||
آنان پس از [[مشورت]] به این نتیجه رسیدند که شخصی را به مدینه بفرستند تا از حال پیامبر آگاهشان کند. فرستاده به مدینه آمد و مخفیانه از [[عایشه]] درباره پیامبر پرسید. عایشه گفت: | |||
نزد پدرم و عمر و همراهانشان برو و بگو بیماری پیامبر سخت شده و هیچ کدامتان آنجا را ترک مکنید. من شما را از آنچه میگذرد [[آگاه]] میکنم. | آنان پس از [[مشورت]] به این نتیجه رسیدند که شخصی را به مدینه بفرستند تا از حال پیامبر آگاهشان کند. فرستاده به مدینه آمد و مخفیانه از [[عایشه]] درباره پیامبر پرسید. عایشه گفت: نزد پدرم و عمر و همراهانشان برو و بگو بیماری پیامبر سخت شده و هیچ کدامتان آنجا را ترک مکنید. من شما را از آنچه میگذرد [[آگاه]] میکنم. هنگامی که بیماری پیامبر شدت یافت، عایشه شخصی را نزد ابوبکر و عمر فرستاد و به آنان پیام داد که شبانه و مخفیانه خود را به مدینه برسانند. آنان شبانه به مدینه آمدند. پیامبر حالش بهتر شد و فرمود: «امشب [[شر]] بزرگ به [[مدینه]] آمد». گفتند: «ای [[رسول خدا]]، آن شر چیست»؟ فرمود: «شماری از [[لشکریان]] [[اسامه]] از دستور من [[سرپیچی]] کرده و بازگشتهاند». سپس [[پیامبر]] از آنان [[برائت]] جست و بارها با تندی به آنان امر فرمود که به [[لشکر اسامه]] ملحق شوند. فردای آن [[روز]]، پیامبر پس از [[نماز صبح]]، خطاب به [[مردم]] فرمود: | ||
هنگامی که بیماری پیامبر شدت یافت، عایشه شخصی را نزد ابوبکر و عمر فرستاد و به آنان پیام داد که شبانه و مخفیانه خود را به مدینه برسانند. آنان شبانه به مدینه آمدند. پیامبر حالش بهتر شد و فرمود: «امشب [[شر]] بزرگ به [[مدینه]] آمد». گفتند: «ای [[رسول خدا]]، آن شر چیست»؟ فرمود: «شماری از [[لشکریان]] [[اسامه]] از دستور من [[سرپیچی]] کرده و بازگشتهاند». سپس [[پیامبر]] از آنان [[برائت]] جست و بارها با تندی به آنان امر فرمود که به [[لشکر اسامه]] ملحق شوند. فردای آن [[روز]]، پیامبر پس از [[نماز صبح]]، خطاب به [[مردم]] فرمود: | |||
ای مردم، آیا [[تعجب]] نمیکنید از [[پسر ابوقحافه]] و اطرافیانش که آنان را تحت [[فرمان]] اسامه فرستادهام و دستور دادهام به همان مسیر بروند، اما برای [[فتنه]] به مدینه بازگشتهاند؟ بدانید که [[خداوند]] آنان را در فتنه سرنگون کرده است<ref>ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸، به نقل از: ارشاد القلوب.</ref>. | ای مردم، آیا [[تعجب]] نمیکنید از [[پسر ابوقحافه]] و اطرافیانش که آنان را تحت [[فرمان]] اسامه فرستادهام و دستور دادهام به همان مسیر بروند، اما برای [[فتنه]] به مدینه بازگشتهاند؟ بدانید که [[خداوند]] آنان را در فتنه سرنگون کرده است<ref>ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۱۰-۱۰۸، به نقل از: ارشاد القلوب.</ref>. | ||
'''هشتم''' | '''هشتم:''' بر اساس [[روایات]] پرشمار، هنگامی که رسول خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفت، [[عمر]] [[مرگ]] پیامبر را [[انکار]] کرد و هر چه حاضران پافشاری میکردند که پیامبر از دنیا رفته او با [[خشم]] و تندی نمیپذیرفت و مدعی [[غیبت پیامبر]]، مانند [[غیبت]] [[حضرت موسی]]، بود و [[سوگند]] یاد میکرد که رسول خدا{{صل}} باز میگردد و دست و پای عدهای را قطع میکند. در [[زمان]] [[رحلت پیامبر]]، [[ابوبکر]] در [[سنح]] (خارج از مدینه) بود و انکار [[وفات]] حضرت تا زمانی بود که ابوبکر رسید و وقتی او از عمر خواست که [[سکوت]] کند، او نیز ساکت شد. دقت در روایاتی که از این موضوع سخن گفتهاند و نیز [[تأمل]] در روایات دیگر، نشان میدهد که [[هدف]] عمر از [[انکار مرگ پیامبر]] زمینهسازی برای رسیدن ابوبکر و گرفتن [[حکومت]] از [[امام علی]]{{ع}} بوده است<ref>ر.ک: ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۳، ص۱۶- ۷.</ref>. | ||
در [[زمان]] [[رحلت پیامبر]]، [[ابوبکر]] در [[سنح]] (خارج از مدینه) بود و انکار [[وفات]] حضرت تا زمانی بود که ابوبکر رسید و وقتی او از عمر خواست که [[سکوت]] کند، او نیز ساکت شد. دقت در روایاتی که از این موضوع سخن گفتهاند و نیز [[تأمل]] در روایات دیگر، نشان میدهد که [[هدف]] عمر از [[انکار مرگ پیامبر]] زمینهسازی برای رسیدن ابوبکر و گرفتن [[حکومت]] از [[امام علی]]{{ع}} بوده است<ref>ر.ک: ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۳، ص۱۶- ۷.</ref>. | |||
'''نهم''' | '''نهم:''' [[عویم بن ساعده]] - یکی از دو نفری که ابوبکر و عمر را از تجمع [[انصار]] [[آگاه]] ساختند - پیش از آمدن سه [[مهاجر]] به [[سقیفه]]، جملهای خطاب به انصار گفته است که از آن میتوان [[حدس]] زد که وی از [[برنامهریزی]] برای تعیین ابوبکر آگاه بوده است. پس از [[تصمیمگیری]] انصار برای [[جانشینی]] [[سعد بن عباده]]، [[عویم]] در [[اعتراض]] گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر]] از [[دنیا]] نرفت مگر اینکه دیدیم [[ابوبکر]] را برای [[اقامه نماز]] با [[مردم]] تعیین کرد»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۹. در کتاب الرده، ص۳۵ و الفتوح، ج۱، ص۵، نزدیک به این مضمون نیز از زبان معن بن عدی در سقیفه آمده است.</ref>. | ||
'''دهم''' | '''دهم:''' چرا وقتی [[عمر]] از تجمع [[انصار]] در [[سقیفه]] با خبر میشود، به در [[خانه پیامبر]] میرود و شخصی را به داخل میفرستد تا تنها ابوبکر را فرا خواند و پس از [[آگاه کردن]] او، به سرعت و به [[همراهی]] [[ابو عبیده جراح]]، خود را به سقیفه میرساند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳.</ref>؟ این در حالی بود که دیگران نیز در [[خانه رسول خدا]]{{صل}} بودند. | ||
'''یازدهم''' | '''یازدهم:''' سخنان [[براء بن عازب]] و [[نگرانی]] او نشان میدهد که پیش از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} زمینهسازیهایی برای سلب [[حکومت]] از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} در میان بوده است: چون پیامبر از دنیا رفت، ترسیدم [[قریش]] حکومت را از [[بنیهاشم]] بازگیرند. از این رو، نگرانی و [[غم]] [[رحلت پیامبر]] مرا فرا گرفت و میان [[بنی هاشم]] -که در کنار [[بدن پیامبر]] بودند- در رفت و آمد بودم و در حالی که سرشناسان قریش را زیر نظر داشتم، ناگهان متوجه شدم که عمر و ابوبکر نیستند...<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۹.</ref>.<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۰۷.</ref> | ||
چون پیامبر از دنیا رفت، ترسیدم [[قریش]] حکومت را از [[بنیهاشم]] بازگیرند. از این رو، نگرانی و [[غم]] [[رحلت پیامبر]] مرا فرا گرفت و میان [[بنی هاشم]] -که در کنار [[بدن پیامبر]] بودند- در رفت و آمد بودم و در حالی که سرشناسان قریش را زیر نظر داشتم، ناگهان متوجه شدم که عمر و ابوبکر نیستند...<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۹.</ref>.<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]] ص ۴۰۷.</ref> | |||
==پیشگیریهای پیامبر== | ==پیشگیریهای پیامبر== |