جابر بن عبدالله انصاری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
[[جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری]] از [[طایفه خزرج]] و یکی از بزرگان صحابۀ [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. مادرش، نسیبه، دختر [[عقبة بن عدی]] و کنیهاش [[ابوعبدالله]] یا [[ابوعبدالرحمان]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷.</ref>. وی در سال دوم | [[جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصاری]] از [[طایفه خزرج]] و یکی از بزرگان صحابۀ [[پیامبر اسلام]] {{صل}} است. مادرش، نسیبه، دختر [[عقبة بن عدی]] و کنیهاش [[ابوعبدالله]] یا [[ابوعبدالرحمان]] است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷.</ref>. وی در سال دوم ظهور اسلام در [[عقبه]] همراه پدر بود<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۰۵؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۶۶-۲۶۷؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص 231- 232.</ref>. | ||
== پدر جابر == | == پدر جابر == | ||
پدر جابر، [[عبدالله بن عمرو خزرجی سلمی]]، [[رئیس]] [[قبیله بنیسلمه]] و از افرادی بود که در عقبه با پیامبر اسلام {{صل}} [[بیعت]] کرد و در جنگهای [[جنگ بدر|بدر]] و [[جنگ احد|اُحد]] در رکاب [[پیامبر]] {{صل}} جنگید و در اُحد [[شهید]] شد. عبدالله با [[عمرو بن جموح]]، [[همسر]] [[خواهر]] خود انس و الفتی داشت و هر دو در [[اُحد]] کشته شدند و به خاطر همین علاقه پیامبر {{صل}} [[دستور]] داد تا آن دو را در یک [[قبر]] [[دفن]] کنند. | پدر جابر، [[عبدالله بن عمرو خزرجی سلمی]]، [[رئیس]] [[قبیله بنیسلمه]] و از افرادی بود که در عقبه با پیامبر اسلام {{صل}} [[بیعت]] کرد و در جنگهای [[جنگ بدر|بدر]] و [[جنگ احد|اُحد]] در رکاب [[پیامبر]] {{صل}} جنگید و در اُحد [[شهید]] شد. عبدالله با [[عمرو بن جموح]]، [[همسر]] [[خواهر]] خود انس و الفتی داشت و هر دو در [[اُحد]] کشته شدند و به خاطر همین علاقه پیامبر {{صل}} [[دستور]] داد تا آن دو را در یک [[قبر]] [[دفن]] کنند. | ||
جابر میگوید: در [[روز اُحد]] بر بالین [[پدر]] آمده و او را کشته دیدم، در حالی که اعضای او را بریده بودند، ناراحت شده، [[گریه]] کردم. [[اصحاب]] مرا از گریه باز میداشتند ولی [[رسول خدا]] مرا [[نهی]] نکرد. لکن وقتی که عمهام گریه کرد، پیامبر {{صل}} به او فرمود: «چرا گریه میکنی، با آنکه [[ملائکه]] [[آسمان]] بر او سایه افکندهاند تا وقتی که او را برداشته، دفن کنید»<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۳۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۳۱ و ج۲۰، ص۱۳۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | جابر میگوید: در [[روز اُحد]] بر بالین [[پدر]] آمده و او را کشته دیدم، در حالی که اعضای او را بریده بودند، ناراحت شده، [[گریه]] کردم. [[اصحاب]] مرا از گریه باز میداشتند ولی [[رسول خدا]] مرا [[نهی]] نکرد. لکن وقتی که عمهام گریه کرد، پیامبر {{صل}} به او فرمود: «چرا گریه میکنی، با آنکه [[ملائکه]] [[آسمان]] بر او سایه افکندهاند تا وقتی که او را برداشته، دفن کنید»<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۲۹۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۳۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۳۱ و ج۲۰، ص۱۳۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۰۵-۱۰۷.</ref> | ||
== جابر و غزوه ذات الرقاع == | == جابر و غزوه ذات الرقاع == | ||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «بسیار کار خوبی کردی». بعد سؤال کردند: «این شتر را چند خریدی؟» گفتم: به پنج وقیه طلا. [[پیامبر]] فرمود: «به همین قیمت [[مال]] من باشد، چون به [[مدینه]] [[آمدی]]، بیا پولش را بگیر». | [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «بسیار کار خوبی کردی». بعد سؤال کردند: «این شتر را چند خریدی؟» گفتم: به پنج وقیه طلا. [[پیامبر]] فرمود: «به همین قیمت [[مال]] من باشد، چون به [[مدینه]] [[آمدی]]، بیا پولش را بگیر». | ||
[[جابر]] گوید: این مسائل در وسط راه در آن شب تاریک بین من و [[پیامبر خدا]] {{صل}} رد و بدل شد و سرانجام آن [[سفر]] به پایان رسید. [[رسول خدا]] {{صل}} و همراهان به [[مدینه]] مراجعت کردند. [[جابر]] میگوید: شتری را که [[پیامبر]] {{صل}} در آن [[شب]] از من خریداری کرده بودند، آوردم که تحویل [[رسول خدا]] {{صل}} بدهم، حضرت به [[بلال]] فرمود: «پنج وقیه طلا بابت [[پول]] شتر به [[جابر]] بده به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرضهای پدرش [[عبدالله]] را بدهد و شترش هم [[مال]] خودش باشد»<ref>مکارم الاخلاق، وصف النبی فی الرفق با منه، ص۱۹ و بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | [[جابر]] گوید: این مسائل در وسط راه در آن شب تاریک بین من و [[پیامبر خدا]] {{صل}} رد و بدل شد و سرانجام آن [[سفر]] به پایان رسید. [[رسول خدا]] {{صل}} و همراهان به [[مدینه]] مراجعت کردند. [[جابر]] میگوید: شتری را که [[پیامبر]] {{صل}} در آن [[شب]] از من خریداری کرده بودند، آوردم که تحویل [[رسول خدا]] {{صل}} بدهم، حضرت به [[بلال]] فرمود: «پنج وقیه طلا بابت [[پول]] شتر به [[جابر]] بده به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرضهای پدرش [[عبدالله]] را بدهد و شترش هم [[مال]] خودش باشد»<ref>مکارم الاخلاق، وصف النبی فی الرفق با منه، ص۱۹ و بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۶۹-۲۷۰؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۰۷-۱۰۸.</ref> | ||
== جابر و [[لطف]] پیامبر {{صل}} به او == | == جابر و [[لطف]] پیامبر {{صل}} به او == | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
پس پیامبر {{صل}} از جابر پرسید: جابر! آیا به فرد دیگری هم بدهکار هستی؟ جابر گفت: نه یا [[رسولالله]]. پیامبر {{صل}} فرمود: «بنابراین این خرماها را به [[خانه]] ببر و [[خدا]] به تو [[برکت]] دهد». | پس پیامبر {{صل}} از جابر پرسید: جابر! آیا به فرد دیگری هم بدهکار هستی؟ جابر گفت: نه یا [[رسولالله]]. پیامبر {{صل}} فرمود: «بنابراین این خرماها را به [[خانه]] ببر و [[خدا]] به تو [[برکت]] دهد». | ||
جابر میگوید: یک سال از آن خرماها خوردیم و برای رفع سایر نیازهایمان از آن فروختیم و به [[فقرا]] نیز بخشیدیم تا آنکه خرمای جدید به دست آمد و این خرماها بدون اینکه کم یا زیاد بیاید، ما را کفایت کرد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | جابر میگوید: یک سال از آن خرماها خوردیم و برای رفع سایر نیازهایمان از آن فروختیم و به [[فقرا]] نیز بخشیدیم تا آنکه خرمای جدید به دست آمد و این خرماها بدون اینکه کم یا زیاد بیاید، ما را کفایت کرد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۰۸-۱۰۹؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref> | ||
== جابر و [[ابلاغ پیام]] [[رسول خدا]] {{صل}} == | == جابر و [[ابلاغ پیام]] [[رسول خدا]] {{صل}} == | ||
خط ۹۷: | خط ۹۷: | ||
جابر گفت: به خدای [[کعبه]] قسم، این پسر دارای شمائل پیامبر {{صل}} است. پس برخاست و نزدیک او رفت و از او پرسید: ای پسر، نام تو چیست؟ او فرمود: «نامم محمد است». جابر: پسر کیستی؟ [[امام باقر]] {{ع}}: «فرزند علی بن الحسین». [[جابر]]: «جانم به قربانت، تو باقری؟» [[امام باقر]] {{ع}}: «آری من [[امام باقر|محمد]] باقرم. آنچه [[رسول خدا]] {{صل}} به وسیله تو به [[حق]] [[پیام]] داده، برسان». | جابر گفت: به خدای [[کعبه]] قسم، این پسر دارای شمائل پیامبر {{صل}} است. پس برخاست و نزدیک او رفت و از او پرسید: ای پسر، نام تو چیست؟ او فرمود: «نامم محمد است». جابر: پسر کیستی؟ [[امام باقر]] {{ع}}: «فرزند علی بن الحسین». [[جابر]]: «جانم به قربانت، تو باقری؟» [[امام باقر]] {{ع}}: «آری من [[امام باقر|محمد]] باقرم. آنچه [[رسول خدا]] {{صل}} به وسیله تو به [[حق]] [[پیام]] داده، برسان». | ||
جابر: [[سید]] من، [[پیامبر]] {{صل}} به من مژده داد که زنده میمانم تا شما را [[ملاقات]] کنم و فرمود هرگاه او را ملاقات کردی [[سلام]] مرا به او برسان. [[امام باقر]] {{ع}}: «سلام به رسول خدا تا وقتی که [[آسمان]] و [[زمین]] باقی است و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندی»<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۹ (باب مولد ابیجعفر محمد بن علی) و ج۱، ص۳۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۵؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | جابر: [[سید]] من، [[پیامبر]] {{صل}} به من مژده داد که زنده میمانم تا شما را [[ملاقات]] کنم و فرمود هرگاه او را ملاقات کردی [[سلام]] مرا به او برسان. [[امام باقر]] {{ع}}: «سلام به رسول خدا تا وقتی که [[آسمان]] و [[زمین]] باقی است و سلام بر تو که سلام پیامبر را رساندی»<ref>اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۹ (باب مولد ابیجعفر محمد بن علی) و ج۱، ص۳۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۱۵؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۶۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۱۲-۱۱۴؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۷۲-۲۷۴.</ref> | ||
== جابر و [[حدیث لوح]] == | == جابر و [[حدیث لوح]] == | ||
خط ۱۱۰: | خط ۱۱۰: | ||
امام {{ع}}: «جابر، لوح را نگهدار تا من مطالب آن را از [[حفظ]] بگویم و ببین همانگونه است که میگویم». | امام {{ع}}: «جابر، لوح را نگهدار تا من مطالب آن را از [[حفظ]] بگویم و ببین همانگونه است که میگویم». | ||
جابر پس از شنیدن [[سخنان امام]] {{ع}} گفت: «به خدا قسم همین طور است که گفتید و در لوح [[فاطمه زهرا]] {{س}} بدون یک حرف کم و زیاد چنین بود»<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | جابر پس از شنیدن [[سخنان امام]] {{ع}} گفت: «به خدا قسم همین طور است که گفتید و در لوح [[فاطمه زهرا]] {{س}} بدون یک حرف کم و زیاد چنین بود»<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۱۶-۱۱۸.</ref>. | ||
== جابر و علاقه او به [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} == | == جابر و علاقه او به [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} == | ||
خط ۱۱۷: | خط ۱۱۷: | ||
سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: «رسول خدا {{صل}} درباره ایشان مطلبی را فرمود که [[گمان]] نمیکنم درباره کسی جز ایشان درست باشد». [[انس]] پرسید: [[پیامبر]] {{صل}} درباره ایشان چه فرمود؟ جابر گفت: »روزی در [[مسجد]] در حضور رسول خدا {{صل}} بودیم. پس از آنکه جمعیت پراکنده شد، ایشان به من امر کرد که [[حسن]] و [[حسین]] را نزد من بخوان و فوقالعاده نسبت به ایشان علاقهمند بود. من رفتم و ایشان را به حضور رسول خدا {{صل}} آوردم. در راه گاهی حسن و گاهی حسین را بغل میکردم. پیامبر {{صل}} که علاقه مرا به ایشان دید، فرمود: «جابر! ایشان را [[دوست]] داری؟» گفتم: چگونه دوست نداشته باشم با آنکه علاقه شما را به آنان میبینم. پس فرمود: «آیا از مقام و فضل ایشان به تو خبر بدهم؟ گفتم: [[پدر]] و مادرم به قربانت، بفرمایید. | سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: «رسول خدا {{صل}} درباره ایشان مطلبی را فرمود که [[گمان]] نمیکنم درباره کسی جز ایشان درست باشد». [[انس]] پرسید: [[پیامبر]] {{صل}} درباره ایشان چه فرمود؟ جابر گفت: »روزی در [[مسجد]] در حضور رسول خدا {{صل}} بودیم. پس از آنکه جمعیت پراکنده شد، ایشان به من امر کرد که [[حسن]] و [[حسین]] را نزد من بخوان و فوقالعاده نسبت به ایشان علاقهمند بود. من رفتم و ایشان را به حضور رسول خدا {{صل}} آوردم. در راه گاهی حسن و گاهی حسین را بغل میکردم. پیامبر {{صل}} که علاقه مرا به ایشان دید، فرمود: «جابر! ایشان را [[دوست]] داری؟» گفتم: چگونه دوست نداشته باشم با آنکه علاقه شما را به آنان میبینم. پس فرمود: «آیا از مقام و فضل ایشان به تو خبر بدهم؟ گفتم: [[پدر]] و مادرم به قربانت، بفرمایید. | ||
پیامبر {{صل}} فرمود: «خدا چون خواست مرا بیافریند، مرا به صورت نطفه سفید و پاکیزهای در پشت [[حضرت آدم]] {{ع}} قرار داد و همواره آن را از پشتی [[پاک]] در رحمی [[طاهر]] قرار میداد تا اینکه به [[حضرت نوح]] و [[حضرت ابراهیم]] {{عم}} رسید و از ایشان به [[عبدالمطلب]] منتقل شد. در این دوران طولانی، [[خدا]] من و اجدادم را از [[آلودگی]] [[جاهلیت]] [[حفظ]] فرمود. سپس این نطفه را در پشت [[عبدالمطلب]] به دو قسمت کرد، نیمی را در پشت [[عبدالله]] نهاد و از آن مرا [[خلق]] کرد و نیمی را در پشت [[ابوطالب]] قرار داد و از آن [[علی]] را آفرید و [[پیامبری]] را به من و [[وصایت]] را به علی {{ع}} خاتمه داد. یک بار دیگر این دو نطفه جمع شده و از آن [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را آفرید و به وسیله ایشان [[فرزندی]] [[پیامبر]] خاتمه یافت و [[نسل]] مرا در ایشان قرار داد. آنکه شهرهای [[کفر]] را [[فتح]] و [[زمین]] را پس از پر شدن از [[جور]] پر از [[عدل]] میکند، در پشت ایشان قرار داد؛ پس اینان دو [[پاک]] و پاک کنندهاند و دو [[سید]] [[اهل]] بهشتاند. خوشا به حال آنکه ایشان و [[پدر]] و مادرشان را [[دوست]] بدارد، و وای بر کسی که ایشان را [[دشمن]] دارد»<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۵۰۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | پیامبر {{صل}} فرمود: «خدا چون خواست مرا بیافریند، مرا به صورت نطفه سفید و پاکیزهای در پشت [[حضرت آدم]] {{ع}} قرار داد و همواره آن را از پشتی [[پاک]] در رحمی [[طاهر]] قرار میداد تا اینکه به [[حضرت نوح]] و [[حضرت ابراهیم]] {{عم}} رسید و از ایشان به [[عبدالمطلب]] منتقل شد. در این دوران طولانی، [[خدا]] من و اجدادم را از [[آلودگی]] [[جاهلیت]] [[حفظ]] فرمود. سپس این نطفه را در پشت [[عبدالمطلب]] به دو قسمت کرد، نیمی را در پشت [[عبدالله]] نهاد و از آن مرا [[خلق]] کرد و نیمی را در پشت [[ابوطالب]] قرار داد و از آن [[علی]] را آفرید و [[پیامبری]] را به من و [[وصایت]] را به علی {{ع}} خاتمه داد. یک بار دیگر این دو نطفه جمع شده و از آن [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را آفرید و به وسیله ایشان [[فرزندی]] [[پیامبر]] خاتمه یافت و [[نسل]] مرا در ایشان قرار داد. آنکه شهرهای [[کفر]] را [[فتح]] و [[زمین]] را پس از پر شدن از [[جور]] پر از [[عدل]] میکند، در پشت ایشان قرار داد؛ پس اینان دو [[پاک]] و پاک کنندهاند و دو [[سید]] [[اهل]] بهشتاند. خوشا به حال آنکه ایشان و [[پدر]] و مادرشان را [[دوست]] بدارد، و وای بر کسی که ایشان را [[دشمن]] دارد»<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۵۰۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۲۳-۱۲۴؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۷۱-۲۷۲.</ref> | ||
== [[جابر]] در مزار [[شهدای کربلا]] در [[اربعین]] [[حسینی]] == | == [[جابر]] در مزار [[شهدای کربلا]] در [[اربعین]] [[حسینی]] == | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
[[اعمش]] از [[عطیه کوفی]] (عوفی)<ref>عطیه کوفی (عوفی) فرزند سعد بن جناده است. پدرش سعد خدمت امیرالمؤمنین {{ع}} آمد و عرض کرد: خداوند پسری به من عنایت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطیه بگذار، زیرا او عطیه الهی است. عطیه پس از آنکه بزرگ شد از راویان حدیث گردید و در سال ۱۱۱ هجری به رحمت ایزدی پیوست. (سفینة البحار).</ref> [[نقل]] میکند که گفت: »به [[اتفاق]] جابر بن عبدالله انصاری برای [[زیارت قبر امام حسین]] {{ع}} به [[کربلا]] مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، [[جابر]] [[مراسم]] [[تشرف]] و [[زیارت]] را به جای آورد، ابتدا در آب [[فرات]] [[غسل]] کرد، [[لباس تمیز]] به تن نمود، با بوی [[خوشی]] که همراه داشت، [[بدن]] خود را معطر کرد و در حالی که گامهای خود را کوتاه برمیداشت و [[ذکر خدا]] بر لب داشت قدم بر میداشت تا به [[قبر مطهر]] حضرت [[ابا عبد الله]] [[سید الشهدا]] {{ع}} رسید و چون [[جابر]] [[نابینا]] بود به من گفت: دست مرا بر [[تربت]] [[مقدس]] [[قبر]] بگذار؟ من دست او را روی [[قبر مطهر]] گذاشتم، اما همین که دست خود را روی [[قبر]] گذاشت، گویا غصه عالم در [[دل]] او [[راه]] یافت و به یاد خاطره جانگداز [[شهادت]] عزیزان [[پیامبر]] و [[علی]] و [[فاطمه]] {{ع}} افتاد، [[غش]] کرد و بیهوش روی [[قبر]] افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره [[جابر]] پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای [[احترام]] فریادی از [[دل]] سر داد و گفت: «ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، آیا [[دوست]] جواب دوستش را نمیدهد؟»<ref>{{عربی|«يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ حَبِيبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ»}}</ref>؛ بعد [[جابر]]، جوابی به خود داد که [[دل]] هر شنوندهای را میسوزاند و اینگونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: «ای [[حسین]]، چه طور میتوانی جواب بدهي در حالی که رگهای تن و گردن تو بریده شده و با [[خون]] گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه میتوانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به [[کوفه]] و [[شام]] برده شده است). ای [[حسین]]، من [[شهادت]] میدهم همانا تو [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] و [[فرزند]] [[سید]] [[اوصیا]]، و [[فرزند]] همگام [[تقوا]] و [[برگزیده]] [[هدایت]] و پنجمین نفر [[اصحاب کساء]]، و [[فرزند]] بزرگ [[جانشینان]] و زاده [[فاطمه]] [[زهرا]] [[سیده زنان]] عالمیان هستی»<ref>{{عربی|«وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِّطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ اِبْنُ اَلنَّبِيِّينَ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنُ حَلِيفِ اَلتَّقْوَى وَ سَلِيلُ اَلْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ اَلْكِسَاءِ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلنُّقَبَاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ»}}</ref>؛ سپس افزود: «چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست [[رسول خدا]] {{صل}} [[غذا]] خوردی و در بستر و دامان [[پرهیزکاران]] پرورش یافتی و از سینه [[ایمان]] شیر نوشیدی و با [[اسلام]] از شیر گرفته شدی، پس تو [[پاک]] و [[پاکیزه]] زیستی و [[پاک]] و [[پاکیزه]] از [[دنیا]] رفتی، اما دلهای [[مؤمن]] در [[غم]] [[فراق]] تو دردمند و ناراحت است و در [[پاکیزگی]] و نیکویی تو [[شک]] و تردیدی ندارند؛ پس [[سلام]] [[خدا]] و [[رضوان]] او بر تو باد. ای [[حسین]]، من [[شهادت]] میدهم تو در راهی [[شهید]] شدی که برادرت [[یحیی بن زکریا]] در آن [[راه]] به [[شهادت]] رسید»<ref>{{عربی|«وَ مَا لَكَ لاَ تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ اَلْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ اَلْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً»}}</ref>. | [[اعمش]] از [[عطیه کوفی]] (عوفی)<ref>عطیه کوفی (عوفی) فرزند سعد بن جناده است. پدرش سعد خدمت امیرالمؤمنین {{ع}} آمد و عرض کرد: خداوند پسری به من عنایت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطیه بگذار، زیرا او عطیه الهی است. عطیه پس از آنکه بزرگ شد از راویان حدیث گردید و در سال ۱۱۱ هجری به رحمت ایزدی پیوست. (سفینة البحار).</ref> [[نقل]] میکند که گفت: »به [[اتفاق]] جابر بن عبدالله انصاری برای [[زیارت قبر امام حسین]] {{ع}} به [[کربلا]] مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، [[جابر]] [[مراسم]] [[تشرف]] و [[زیارت]] را به جای آورد، ابتدا در آب [[فرات]] [[غسل]] کرد، [[لباس تمیز]] به تن نمود، با بوی [[خوشی]] که همراه داشت، [[بدن]] خود را معطر کرد و در حالی که گامهای خود را کوتاه برمیداشت و [[ذکر خدا]] بر لب داشت قدم بر میداشت تا به [[قبر مطهر]] حضرت [[ابا عبد الله]] [[سید الشهدا]] {{ع}} رسید و چون [[جابر]] [[نابینا]] بود به من گفت: دست مرا بر [[تربت]] [[مقدس]] [[قبر]] بگذار؟ من دست او را روی [[قبر مطهر]] گذاشتم، اما همین که دست خود را روی [[قبر]] گذاشت، گویا غصه عالم در [[دل]] او [[راه]] یافت و به یاد خاطره جانگداز [[شهادت]] عزیزان [[پیامبر]] و [[علی]] و [[فاطمه]] {{ع}} افتاد، [[غش]] کرد و بیهوش روی [[قبر]] افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره [[جابر]] پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای [[احترام]] فریادی از [[دل]] سر داد و گفت: «ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، آیا [[دوست]] جواب دوستش را نمیدهد؟»<ref>{{عربی|«يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ حَبِيبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ»}}</ref>؛ بعد [[جابر]]، جوابی به خود داد که [[دل]] هر شنوندهای را میسوزاند و اینگونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: «ای [[حسین]]، چه طور میتوانی جواب بدهي در حالی که رگهای تن و گردن تو بریده شده و با [[خون]] گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه میتوانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به [[کوفه]] و [[شام]] برده شده است). ای [[حسین]]، من [[شهادت]] میدهم همانا تو [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] و [[فرزند]] [[سید]] [[اوصیا]]، و [[فرزند]] همگام [[تقوا]] و [[برگزیده]] [[هدایت]] و پنجمین نفر [[اصحاب کساء]]، و [[فرزند]] بزرگ [[جانشینان]] و زاده [[فاطمه]] [[زهرا]] [[سیده زنان]] عالمیان هستی»<ref>{{عربی|«وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِّطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ اِبْنُ اَلنَّبِيِّينَ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنُ حَلِيفِ اَلتَّقْوَى وَ سَلِيلُ اَلْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ اَلْكِسَاءِ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلنُّقَبَاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ»}}</ref>؛ سپس افزود: «چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست [[رسول خدا]] {{صل}} [[غذا]] خوردی و در بستر و دامان [[پرهیزکاران]] پرورش یافتی و از سینه [[ایمان]] شیر نوشیدی و با [[اسلام]] از شیر گرفته شدی، پس تو [[پاک]] و [[پاکیزه]] زیستی و [[پاک]] و [[پاکیزه]] از [[دنیا]] رفتی، اما دلهای [[مؤمن]] در [[غم]] [[فراق]] تو دردمند و ناراحت است و در [[پاکیزگی]] و نیکویی تو [[شک]] و تردیدی ندارند؛ پس [[سلام]] [[خدا]] و [[رضوان]] او بر تو باد. ای [[حسین]]، من [[شهادت]] میدهم تو در راهی [[شهید]] شدی که برادرت [[یحیی بن زکریا]] در آن [[راه]] به [[شهادت]] رسید»<ref>{{عربی|«وَ مَا لَكَ لاَ تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ اَلْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ اَلْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً»}}</ref>. | ||
[[جابر]] سپس با [[قلبی]] اندوهبار، به دور [[قبر]] [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} گردید و سپس به نزد [[قبور]] سایر [[شهدا]] و سربازان [[فداکار]] صحنه خونین [[کربلا]] آمد و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: «[[درود]] بر شما ای [[ارواح]] [[پاکی]] که [[سالار شهیدان]] [[حسین]] {{ع}} را در میان خود گرفته و با [[جان]] خویش از او [[حمایت]] کردید و اكنون کنار [[قبر]] او آرمیدهاید. من [[شهادت]] میدهم شما با [[خون]] خود [[نماز]] را به پاداشتید و به [[اسلام]] [[حیات]] تازه دادید و با عمل خود، [[امر به معروف و نهی از منکر]] نمودید. (و این دو اصل مهم [[اسلامی]] را زنده کردید) و با [[کافران]] و [[ملحدان]] [[جهاد]] کردید و [[عبودیت]] و [[بندگی]] خود را با [[جانفشانی]] به مرحله [[یقین]] رساندید. به خداوندی که [[محمد]] {{صل}} را به [[پیامبری]] [[مبعوث]] کرد و به [[حق]] رهنمون بود ما با شما در [[راه]] [[سعادت]] بخش و در آنچه انجام دادهاید، شریکیم»<ref>{{عربی|«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا اَلْأَرْوَاحُ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ»}}</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، | [[جابر]] سپس با [[قلبی]] اندوهبار، به دور [[قبر]] [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} گردید و سپس به نزد [[قبور]] سایر [[شهدا]] و سربازان [[فداکار]] صحنه خونین [[کربلا]] آمد و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: «[[درود]] بر شما ای [[ارواح]] [[پاکی]] که [[سالار شهیدان]] [[حسین]] {{ع}} را در میان خود گرفته و با [[جان]] خویش از او [[حمایت]] کردید و اكنون کنار [[قبر]] او آرمیدهاید. من [[شهادت]] میدهم شما با [[خون]] خود [[نماز]] را به پاداشتید و به [[اسلام]] [[حیات]] تازه دادید و با عمل خود، [[امر به معروف و نهی از منکر]] نمودید. (و این دو اصل مهم [[اسلامی]] را زنده کردید) و با [[کافران]] و [[ملحدان]] [[جهاد]] کردید و [[عبودیت]] و [[بندگی]] خود را با [[جانفشانی]] به مرحله [[یقین]] رساندید. به خداوندی که [[محمد]] {{صل}} را به [[پیامبری]] [[مبعوث]] کرد و به [[حق]] رهنمون بود ما با شما در [[راه]] [[سعادت]] بخش و در آنچه انجام دادهاید، شریکیم»<ref>{{عربی|«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا اَلْأَرْوَاحُ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ»}}</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۷۴-۲۷۷؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۲۶-۱۲۷؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۲.</ref> | ||
== جابر و [[حجاج بن یوسف]] == | == جابر و [[حجاج بن یوسف]] == | ||
جابر در [[نقل]] [[فضائل امام علی]] {{ع}} بسیار جدی و کوشا بود و به همین [[دلیل]] وقتی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر مدینه [[تسلط]] یافت، جابر و عدهای را به [[جرم]] طرفداری و [[دوستی]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} [[شکنجه]] و آزارهای گوناگون داد. | جابر در [[نقل]] [[فضائل امام علی]] {{ع}} بسیار جدی و کوشا بود و به همین [[دلیل]] وقتی [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر مدینه [[تسلط]] یافت، جابر و عدهای را به [[جرم]] طرفداری و [[دوستی]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} [[شکنجه]] و آزارهای گوناگون داد. | ||
نقل شده، هنگامی که [[عبدالله]] [[زبیر]] در مقابل عبدالمک [[مروان]] به دعوی [[خلافت]] [[قیام]] کرد، [[عبدالملک]]، حجاج بن [[یوسف]] را برای [[دستگیری]] وی به [[مکه]] فرستاد. عبدالله به [[خانه کعبه]] [[پناه]] برد و [[حجاج]] خانه کعبه را [[آتش]] زد و پس از دستگیری [[ابن زبیر]] [[حکومت]] مکه و [[مدینه]] بر او مسلم شد. پس از آنکه [[مسجد]] را از سنگها و [[خونها]] [[پاک]] کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر در مدینه توقف کرد و [[مردم مدینه]] را به [[جرم]] کشتن [[عثمان]] به شکلهای گوناگون [[آزار]] داد. از جمله با مُهری فلزی و گداخته دست جابر بن عبدالله انصاری، آن [[صحابی]] بزرگ و [[یار]] باوفای [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و همین طور گردن [[انس بن مالک]] را مُهر کرد. او [[سهل بن سعد]] را طلبیده و به او گفت: «چرا [[امیرمؤمنان]] عثمان را [[یاری]] نکردی؟» سهل گفت: «به وی کمک کردم». حجاج گفت: «دروغ میگویی» و سپس [[دستور]] داد گردن او را هم مُهر زدند <ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | نقل شده، هنگامی که [[عبدالله]] [[زبیر]] در مقابل عبدالمک [[مروان]] به دعوی [[خلافت]] [[قیام]] کرد، [[عبدالملک]]، حجاج بن [[یوسف]] را برای [[دستگیری]] وی به [[مکه]] فرستاد. عبدالله به [[خانه کعبه]] [[پناه]] برد و [[حجاج]] خانه کعبه را [[آتش]] زد و پس از دستگیری [[ابن زبیر]] [[حکومت]] مکه و [[مدینه]] بر او مسلم شد. پس از آنکه [[مسجد]] را از سنگها و [[خونها]] [[پاک]] کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر در مدینه توقف کرد و [[مردم مدینه]] را به [[جرم]] کشتن [[عثمان]] به شکلهای گوناگون [[آزار]] داد. از جمله با مُهری فلزی و گداخته دست جابر بن عبدالله انصاری، آن [[صحابی]] بزرگ و [[یار]] باوفای [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و همین طور گردن [[انس بن مالک]] را مُهر کرد. او [[سهل بن سعد]] را طلبیده و به او گفت: «چرا [[امیرمؤمنان]] عثمان را [[یاری]] نکردی؟» سهل گفت: «به وی کمک کردم». حجاج گفت: «دروغ میگویی» و سپس [[دستور]] داد گردن او را هم مُهر زدند <ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۲۷؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۷۰-۲۷۱.</ref> | ||
== سرانجام جابر == | == سرانجام جابر == | ||
جابر در ۹۴ سالگی و در سال ۷۴ یا ۷۸ [[هجری]] در مدینه [[وفات]] کرد و [[ابان بن عثمان]]، [[حاکم]] مدینه، بر او [[نماز]] خواند<ref>المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۳۰۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷ و معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | جابر در ۹۴ سالگی و در سال ۷۴ یا ۷۸ [[هجری]] در مدینه [[وفات]] کرد و [[ابان بن عثمان]]، [[حاکم]] مدینه، بر او [[نماز]] خواند<ref>المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۳۰۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۴۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۲۰؛ رجال طوسی، شیخ طوسی، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۰۷ و معجم الرجال الحدیث، خوئی، ج۴، ص۱۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۱۲۸؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۲۶۶-۲۶۷؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۸۳۲.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |