شهادت امام رضا: تفاوت میان نسخهها
←شهادت امام{{ع}} از زبان اباصلت
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
== شهادت امام{{ع}} از زبان [[اباصلت]] == | == شهادت امام{{ع}} از زبان [[اباصلت]] == | ||
مهمترین مسئلهای که تاریخنویسان به آن پرداختهاند، نحوه به شهادت رسیدن امام رضا{{ع}} میباشد در این باره، گزارشاتی از اباصلت، هرثمة بن أعین، عبداللّه بن بشیر و محمد بن جهم به ثبت رسیده است. بهترین و مستندترین گزارش، گزارش جناب [[اباصلت هروی]] میباشد. [[اباصلت]] میگوید: «یک [[روز]] قبل از [[شهادت]] [[حضرت رضا]]{{ع}}، نزد ایشان بودم. حضرت فرمودند: ای اباصلت! به این قبّهای که [[قبر]] [[هارون الرشید]] در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او، مشتی از خاک برگیر و نزد من بیاور. من طبق دستور حضرت، خاکها را آماده کردم، حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر هارون بود، بوئیدند و سپس بر [[زمین]] ریختند و فرمودند: [[مأمون]] قصد دارد مرا پشت سر هارون [[دفن]] کند که قبر او [[قبله]] من قرار گیرد و دستور میدهد که آن ناحیه را حفر کنند، ولی زمانی که کلنگ میزنند به صخرهای اصابت میکند که اگر تمام کلنگ داران [[توس]] جمع شوند، نمیتوانند آن را | مهمترین مسئلهای که تاریخنویسان به آن پرداختهاند، نحوه به شهادت رسیدن امام رضا{{ع}} میباشد در این باره، گزارشاتی از اباصلت، هرثمة بن أعین، عبداللّه بن بشیر و محمد بن جهم به ثبت رسیده است. بهترین و مستندترین گزارش، گزارش جناب [[اباصلت هروی]] میباشد. [[اباصلت]] میگوید: «یک [[روز]] قبل از [[شهادت]] [[حضرت رضا]]{{ع}}، نزد ایشان بودم. حضرت فرمودند: ای اباصلت! به این قبّهای که [[قبر]] [[هارون الرشید]] در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او، مشتی از خاک برگیر و نزد من بیاور. من طبق دستور حضرت، خاکها را آماده کردم، حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر هارون بود، بوئیدند و سپس بر [[زمین]] ریختند و فرمودند: [[مأمون]] قصد دارد مرا پشت سر هارون [[دفن]] کند که قبر او [[قبله]] من قرار گیرد و دستور میدهد که آن ناحیه را حفر کنند، ولی زمانی که کلنگ میزنند به صخرهای اصابت میکند که اگر تمام کلنگ داران [[توس]] جمع شوند، نمیتوانند آن را حرکت دهند. وقتی حضرت خاک سمت قبله را بوئیدند، فرمودند: به زودی دفن من در این موضع خواهد بود، پس امر کن که این محل را حفر کنند تا ضریحی نمایان شود و امر کن که لحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند و [[حق تعالی]] هر اندازه که خواهد آن را گسترده خواهد نمود و آن را [[باغی]] از باغهای بهشتی میگرداند. در آن هنگام از جانب بالای سر [[قبر]]، رطوبتی ظاهر میشود، همان وقت آنچه را که به تو میآموزم بخوان تا به [[قدرت الهی]]، آن قدر آب میجوشد که لحد را فرا میگیرد و ماهیان کوچکی در آب ظاهر میشوند و این نانی را که به تو میدهم، برای آنها در آب ریزه کن تا آن ماهیان بخوردند؛ سپس ماهی بزرگی ظاهر میشود و آن ماهیان کوچک را میبلعد؛ و ناپدید میشود. پس در آن هنگام، [[دست]] خود را در آب بگذار و این دعایی را که به تو [[تعلیم]] میکنم قرائت کن تا آبها بر [[زمین]] فرو رود و قبر خشک گردد. آنگاه که مرا درون قبر میکنید، قبر به هم متصل میگردد و احتیاج به ریختن خاک نیست. همانا این [[اعمال]] تو در حضور [[مأمون]] خواهد بود». | ||
[[اباصلت]] میگوید: «فردای آن [[روز]]، من در خدمت [[امام]]{{ع}} بودم. آن حضرت بعد از نماز صبح، جامههایشان را پوشیدند و در [[محراب]] نشستند و گویا [[منتظر]] چیزی بودند. تا اینکه [[غلام]] مأمون آمد. آنگاه امام{{ع}} کفش خویش را پوشیدند و ردای مبارک را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای اباصلت! به مجلس مأمون داخل میشوم. به هنگام بازگشت، اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن میگویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم، با من سخن مگو». | [[اباصلت]] میگوید: «فردای آن [[روز]]، من در خدمت [[امام]]{{ع}} بودم. آن حضرت بعد از نماز صبح، جامههایشان را پوشیدند و در [[محراب]] نشستند و گویا [[منتظر]] چیزی بودند. تا اینکه [[غلام]] مأمون آمد. آنگاه امام{{ع}} کفش خویش را پوشیدند و ردای مبارک را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای اباصلت! به مجلس مأمون داخل میشوم. به هنگام بازگشت، اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن میگویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم، با من سخن مگو». | ||
اباصلت در ادامه میگوید: «حضرت به [[خانه]] مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب [[همراهی]] کردم و در حالی که در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر میبردم، منتظر ماندم و بدون اینکه کسی متوجه گردد، به سخنان امام{{ع}} و مأمون، گوش فرا میدادم. با ورود امام{{ع}} به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با [[خوشرویی]] به استقبال امام{{ع}} آمد و آنچه میتوانست [[اکرام]] و [[احترام]] نمود و به[اصرار ایشان را به خوردن انگور [[دعوت]] کرد. دیری نپایید که درب | اباصلت در ادامه میگوید: «حضرت به [[خانه]] مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب [[همراهی]] کردم و در حالی که در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر میبردم، منتظر ماندم و بدون اینکه کسی متوجه گردد، به سخنان امام{{ع}} و مأمون، گوش فرا میدادم. با ورود امام{{ع}} به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با [[خوشرویی]] به استقبال امام{{ع}} آمد و آنچه میتوانست [[اکرام]] و [[احترام]] نمود و به[اصرار ایشان را به خوردن انگور [[دعوت]] کرد. دیری نپایید که درب اتاق باز شد و [[امام]]{{ع}} قصد خارج شدن از اتاق را داشتند که [[مأمون]] گفت: ای پسرعمو! کجا میروی؟! امام{{ع}} در حالی که باقی انگور از دست مبارکشان بر [[زمین]] افتاد، فرمودند: به آنجا که مرا فرستادی». | ||
آن حضرت [[غمگین]] و محزون، ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از [[خانه]] مأمون بیرون آمدند. من به دستور امام، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند: {{متن حدیث|یا اَباصَلْتِ! قَدْفَعَلُوها}}؛ [[اباصلت]]! آنها کار خود را انجام دادند و در این هنگام، [[زبان]] آن حضرت به ذکر [[توحید]] و [[شکر]] و [[حمد]] [[خدا]]، گویا بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۷۷؛ عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]]، ص۴۴۴.</ref> | آن حضرت [[غمگین]] و محزون، ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از [[خانه]] مأمون بیرون آمدند. من به دستور امام، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند: {{متن حدیث|یا اَباصَلْتِ! قَدْفَعَلُوها}}؛ [[اباصلت]]! آنها کار خود را انجام دادند و در این هنگام، [[زبان]] آن حضرت به ذکر [[توحید]] و [[شکر]] و [[حمد]] [[خدا]]، گویا بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۷۷؛ عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]]، ص۴۴۴.</ref> |