پرش به محتوا

ولادت امام مهدی در معارف مهدویت: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۷: خط ۷:


== [[ولادت امام مهدی]] ==
== [[ولادت امام مهدی]] ==
جناب [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام]] محمد تقی{{ع}} [[روایت]] می‌کند: به [[درستی]] که [[خدای تعالی]] [[زمین]] را از امام و [[حجت]] خالی نخواهد گذاشت، حجتی که [[ناطق]] باشد یا ساکت، و [[خداوند]] دو امام را [[برادر]] قرار نخواهد داد مگر [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} (یعنی جعفر، برادر [[امام عسکری]]{{ع}} امام [[معصوم]] نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در [[خانه]] داشتم که نام او "[[نرجس]]"<ref>ر. ک: مادر حضرت مهدی{{ع}}.</ref> بود. روزی امام عسکری{{ع}} به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به حضرت عرض کردم اگر شما [[دوست]] دارید که این [[کنیز]] از آنِ شما باشد، او را برای شما قرار دهم؛ حضرت فرمود: [[خیر]]، اما از او در شگفت هستم! عرض کردم: از چه چیز [[تعجب]] کرده‌اید؟ فرمود: چون از این کنیز [[فرزندی]] متولد می‌شود که نزد خداوند بسیار ارجمند است و [[خدا]] به‌دست آن فرزند زمین را از [[عدل و داد]] پر می‌کند، آن گونه که از [[ظلم و جور]] پر شده است. جناب حکیمه خاتون عرض کرد، آیا این کنیز را به خانه شما بفرستم؟ امام عسکری{{ع}} فرمود: درباره این کار از پدرم [[امام هادی]]{{ع}} [[اجازه]] بگیر. حکیمه خاتون می‌گوید: من لباس‌های خود را پوشیده و به [[منزل]] امام هادی{{ع}} شرفیاب شدم و [[سلام]] نموده و خدمت حضرت نشستم. امام هادی{{ع}} [[سخن]] آغاز نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! نرجس را برای پسرم أبا محمد ([[امام حسن عسکری]]) بفرست. حکیمه گفت: اتفاقاً من نیز برای همین خدمت شما آمده بودم و می‌خواستم برای انجام این کار از شما کسب اجازه کنم. آنگاه امام هادی{{ع}} فرمود: ای بانوی با [[برکت]]! همانا [[خداوند تبارک و تعالی]] دوست دارد که تو را در [[پاداش]] این کار [[شریک]] گرداند و در آن خیر بزرگ تو را سهیم گرداند. حکیمه می‌گوید: من نیز درنگ نکردم و به خانه برگشته و [[نرجس خاتون]] را آراسته و به امام عسکری{{ع}} تقدیم نمودم و [[ازدواج حضرت]] را در [[خانه]] خود برقرار نمودم و پس از چند [[روز]] حضرت با جناب [[نرجس خاتون]] به خانه خود رفتند. پس زمانی که [[امام هادی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت و [[امام عسکری]]{{ع}} [[جانشین]] او شد، من هر روز به [[زیارت]] آن جناب می‌رفتم همان‌گونه که به زیارت پدرشان می‌رفتم و همیشه [[دعا]] می‌کردم که [[خداوند]] [[فرزندی]] به ایشان [[عنایت]] فرماید. روزی جناب نرجس خاتون به استقبال من آمده و خواست به رسم قدیم کفش‌های مرا از پای درآورد. من دست‌های او را بوسیدم و نگذاشتم و گفتم: اکنون تو دیگر [[سرور]] من هستی زیرا اکنون تو مادر [[حجت الهی]] هستی و سرور [[آسمان]] و [[زمین]]، و من هرگز نمی‌گذارم که کفش‌های مرا از پای درآوری و به من خدمت نمایی! بلکه من [[خدمت‌گذاری]] تو را به دیده [[منت]] انجام خواهد داد! امام هادی{{ع}} این سخن مرا شنید و مرا دعا کرده، فرمود: ای عمه خداوند تو را پاداشی [[نیکو]] عنایت فرماید. آنگاه من تا [[غروب]] [[خورشید]] نزد حضرت نشستم، سپس کنیزی را صدا زدم و گفتم لباس‌های مرا بیاور، می‌خواهم بروم. امام عسکری{{ع}} فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان؛ زیرا در این شب آن فرزند [[ارجمندی]] به دنیا خواهد آمد که حجت الهی است و [[خدای عزوجل]] [[زمین مرده]] را به دست او جانی تازه خواهد بخشید. این واقعه در [[شب جمعه]]، [[نیمه شعبان]] [[سال]] دویست و پنجاه [[هجری قمری]] بود. سپس از امام عسکری{{ع}} پرسیدم: از کدام یک از [[بانوان]] این فرزند به دنیا خواهد آمد، من که در نرجس خاتون نشانه‌ای از بارداری نمی‌بینم؟! حضرت فرمود: این مولد از [[نرجس]] به دنیا خواهد آمد و از کسی غیر او متولد نخواهد شد. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: نرجس خاتون را من بیش از همه کنیزان حضرت [[دوست]] داشتم، من به سوی نرجس رفتم و به دقت او را نظاره کردم اما باز هم هیچ نشانه‌ای از بارداری در او [[مشاهده]] نکردم! و دوباره خدمت [[امام]]{{ع}} آمدم و ماجرا را برای حضرت تعریف نمودم. [[امام عسکری]]{{ع}} تبسمی نموده و فرمود: هنگام صبح نشانه‌های بارداری را در او خواهی دید، زرا او مانند [[مادر حضرت موسی]]{{ع}} است که تا هنگام ولادت [[موسی]] هیچ اثری از حاملگی در او آشکار نبود، چون [[فرعون]] برای دست یابی به موسی شکم [[زنان]] باردار را می‌درید، فرزند من نیز [[شبیه]] [[حضرت موسی]] است، ما [[اوصیای الهی]] هستیم که در بطن‌ها قرار نمی‌گیریم و از [[ارحام]] نمی‌آییم، بلکه در پهلوها قرار می‌گیریم و نورهای خداوندی هستیم که [[ناپاکی]] و کثافت به ما تعلق نخواهد گرفت، (بنابراین تولد ما نیز مانند سایر [[مردم]] نیست و [[خارق‌العاده]] است). [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: من نزد [[نرجس خاتون]] بازگشته و او را از [[سخنان امام عسکری]]{{ع}} [[آگاه]] کردم و احوال او را جویا شدم. او گفت: من نیز هیچ اثری از بارداری در خود نمی‌بینم!
جناب [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام]] محمد تقی{{ع}} [[روایت]] می‌کند: به [[درستی]] که [[خدای تعالی]] [[زمین]] را از امام و [[حجت]] خالی نخواهد گذاشت، حجتی که [[ناطق]] باشد یا ساکت، و [[خداوند]] دو امام را [[برادر]] قرار نخواهد داد مگر [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{عم}} (یعنی جعفر، برادر [[امام عسکری]]{{ع}} امام [[معصوم]] نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در [[خانه]] داشتم که نام او "[[نرجس]]"<ref>ر. ک: مادر حضرت مهدی{{ع}}.</ref> بود. روزی امام عسکری{{ع}} به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به حضرت عرض کردم اگر شما [[دوست]] دارید که این کنیز از آنِ شما باشد، او را برای شما قرار دهم؛ حضرت فرمود: [[خیر]]، اما از او در شگفت هستم! عرض کردم: از چه چیز [[تعجب]] کرده‌اید؟ فرمود: چون از این کنیز [[فرزندی]] متولد می‌شود که نزد خداوند بسیار ارجمند است و [[خدا]] به‌دست آن فرزند زمین را از [[عدل و داد]] پر می‌کند، آن گونه که از [[ظلم و جور]] پر شده است. جناب حکیمه خاتون عرض کرد، آیا این کنیز را به خانه شما بفرستم؟ امام عسکری{{ع}} فرمود: درباره این کار از پدرم [[امام هادی]]{{ع}} [[اجازه]] بگیر. حکیمه خاتون می‌گوید: من لباس‌های خود را پوشیده و به [[منزل]] امام هادی{{ع}} شرفیاب شدم و [[سلام]] نموده و خدمت حضرت نشستم. امام هادی{{ع}} [[سخن]] آغاز نمود و فرمود: ای [[حکیمه]]! نرجس را برای پسرم أبا محمد ([[امام حسن عسکری]]) بفرست. حکیمه گفت: اتفاقاً من نیز برای همین خدمت شما آمده بودم و می‌خواستم برای انجام این کار از شما کسب اجازه کنم. آنگاه امام هادی{{ع}} فرمود: ای بانوی با [[برکت]]! همانا [[خداوند تبارک و تعالی]] دوست دارد که تو را در [[پاداش]] این کار [[شریک]] گرداند و در آن خیر بزرگ تو را سهیم گرداند. حکیمه می‌گوید: من نیز درنگ نکردم و به خانه برگشته و [[نرجس خاتون]] را آراسته و به امام عسکری{{ع}} تقدیم نمودم و ازدواج حضرت را در [[خانه]] خود برقرار نمودم و پس از چند [[روز]] حضرت با جناب [[نرجس خاتون]] به خانه خود رفتند. پس زمانی که [[امام هادی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت و [[امام عسکری]]{{ع}} [[جانشین]] او شد، من هر روز به [[زیارت]] آن جناب می‌رفتم همان‌گونه که به زیارت پدرشان می‌رفتم و همیشه [[دعا]] می‌کردم که [[خداوند]] [[فرزندی]] به ایشان عنایت فرماید. روزی جناب نرجس خاتون به استقبال من آمده و خواست به رسم قدیم کفش‌های مرا از پای درآورد. من دست‌های او را بوسیدم و نگذاشتم و گفتم: اکنون تو دیگر [[سرور]] من هستی زیرا اکنون تو مادر [[حجت الهی]] هستی و سرور [[آسمان]] و [[زمین]]، و من هرگز نمی‌گذارم که کفش‌های مرا از پای درآوری و به من خدمت نمایی! بلکه من خدمت‌گذاری تو را به دیده [[منت]] انجام خواهد داد! امام هادی{{ع}} این سخن مرا شنید و مرا دعا کرده، فرمود: ای عمه خداوند تو را پاداشی [[نیکو]] عنایت فرماید. آنگاه من تا غروب [[خورشید]] نزد حضرت نشستم، سپس کنیزی را صدا زدم و گفتم لباس‌های مرا بیاور، می‌خواهم بروم. امام عسکری{{ع}} فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان؛ زیرا در این شب آن فرزند [[ارجمندی]] به دنیا خواهد آمد که حجت الهی است و [[خدای عزوجل]] زمین مرده را به دست او جانی تازه خواهد بخشید. این واقعه در [[شب جمعه]]، [[نیمه شعبان]] [[سال]] دویست و پنجاه هجری قمری بود. سپس از امام عسکری{{ع}} پرسیدم: از کدام یک از [[بانوان]] این فرزند به دنیا خواهد آمد، من که در نرجس خاتون نشانه‌ای از بارداری نمی‌بینم؟! حضرت فرمود: این مولد از [[نرجس]] به دنیا خواهد آمد و از کسی غیر او متولد نخواهد شد. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: نرجس خاتون را من بیش از همه کنیزان حضرت [[دوست]] داشتم، من به سوی نرجس رفتم و به دقت او را نظاره کردم اما باز هم هیچ نشانه‌ای از بارداری در او مشاهده نکردم! و دوباره خدمت [[امام]]{{ع}} آمدم و ماجرا را برای حضرت تعریف نمودم. [[امام عسکری]]{{ع}} تبسمی نموده و فرمود: هنگام صبح نشانه‌های بارداری را در او خواهی دید، زرا او مانند مادر حضرت موسی{{ع}} است که تا هنگام ولادت [[موسی]] هیچ اثری از حاملگی در او آشکار نبود، چون [[فرعون]] برای دست یابی به موسی شکم [[زنان]] باردار را می‌درید، فرزند من نیز شبیه [[حضرت موسی]] است، ما [[اوصیای الهی]] هستیم که در بطن‌ها قرار نمی‌گیریم و از [[ارحام]] نمی‌آییم، بلکه در پهلوها قرار می‌گیریم و نورهای خداوندی هستیم که ناپاکی و کثافت به ما تعلق نخواهد گرفت، (بنابراین تولد ما نیز مانند سایر [[مردم]] نیست و [[خارق‌العاده]] است). [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: من نزد [[نرجس خاتون]] بازگشته و او را از سخنان امام عسکری{{ع}} [[آگاه]] کردم و احوال او را جویا شدم. او گفت: من نیز هیچ اثری از بارداری در خود نمی‌بینم!


سپس [[نماز مغرب]] و عشا را خواندم و با نرجس خاتون [[افطار]] نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در [[خواب]] بود. نیمه شب برای [[نماز شب]] برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به [[تعقیب نماز]] مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از خواب [[بیدار]] شدم، از [[اتاق]] بیرون رفتم که ببینم [[فجر]] طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم نرجس خاتون هم چنان بی‌حرکت خوابیده است. [[نماز]] خود را خواندم و نرجس خاتون نیز برخاست و نماز خود را خواند و دوباره به خواب رفت.
سپس نماز مغرب و عشا را خواندم و با نرجس خاتون [[افطار]] نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در [[خواب]] بود. نیمه شب برای نماز شب برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به تعقیب نماز مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از خواب بیدار شدم، از اتاق بیرون رفتم که ببینم [[فجر]] طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم نرجس خاتون هم چنان بی‌حرکت خوابیده است. [[نماز]] خود را خواندم و نرجس خاتون نیز برخاست و نماز خود را خواند و دوباره به خواب رفت.


من از این اوضاع بسیار متعجب و [[حیرت]] زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای حضرت [[ابو محمد]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را از اتاق خودشان شنیدم که می‌فرمود: ای عمه! [[عجله]] نکن زیرا ولادت حضرت نزدیک شده است، من نیز نشستم و [[سوره سجده]] و [[یاسین]] را خواندم، در [[حال]] خواندن بودم که ناگاه [[نرجس خاتون]] را دیدم هراسان از [[خواب]] [[بیدار]] شده به سویش رفتم و او را در آغوش گرفتم و [[نام خداوند]] را بر او خواندم و از نرجس خاتون پرسیدم که چه احساسی داری؟ جواب داد آنچه را که سرورم بدان خبر داده بود (یعنی تولد [[حضرت قائم]]{{ع}}) اکنون پدیدار شده است. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} از [[اتاق]] خود صدا زد: [[سوره]] "إنا انزلناه فی [[لیله القدر]]" را بر نرجس خاتون بخوان و من نیز شروع کردم به خواندن، ناگاه دیدم طفلی که در [[باطن]] نرجس خاتون است با من [[همراهی]] کرد و [[سوره]] [[انا انزلناه]] را قرائت می‌کند و به من [[سلام]] کرد. من از آنچه شنیدم ترشیدم. [[امام عسکری]]{{ع}} صدا زدند: ای عمه! از [[قدرت الهی]] شگفت زده مباش زیرا [[خدای عزوجل]] در خردسالی ما را به [[حکمت]] گویا می‌کند و در بزرگسالی [[حجت]] خود در روی [[زمین]] قرار می‌دهد. هنوز سخن امام عسکری{{ع}} به پایان نرسیده بود که جناب نرجس خاتون از پیش دیدگان من غایب شد و دیگر او را نمی‌دیدم، گویا میان من و او پرده‌ای آویخته‌اند. آنگاه شتابان و شیون [[زنان]] به سوی امام عسکری{{ع}} رفتم؛ حضرت فرمود: ای عمه! بازگرد که او را در جای خود خواهی یافت. من نیز به جای خود برگشته و دیری نگذشت که آن [[حجاب]] از میان من و نرجس خاتون برطرف شد و او را در هاله‌ای از [[نور]] دیدم، نوری که [[چشم‌ها]] را [[خیره]] می‌کرد و [[حضرت صاحب الامر]]{{ع}} را دیدم که به حالت [[سجده]] افتاده است و بر بازوی راستش نوشته شده بود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref> «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref><ref>اسرا / ۸۱.</ref>؛ و زانوهای مبارکش را بر زمین نهاده و انگشتان اشاره خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده و می‌فرماید، {{متن حدیث|اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شریک لَهُ وَ أَنَّ جدی مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنْ ابی امیرالمؤمنین}} آنگاه یک یک سایر [[امامان]] را برشمرد تا به نفس [[مبارک]] خود رسید و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ انجر لی مَا وعدتنی وَ أَتْمِمْ لی امری وَ ثَبَتَ وطأتی وَ املاء بی‌الأرض قِسْطاً وَ عَدْلًا}}؛ (بارالها! آن وعده‌ای که به من دادی به سرانجام برسان و امر (ظهور) مرا محقق نمای و مرا [[ثابت قدم]] دار و [[زمین]] را به واسطه من از [[عدل و داد]] پر کن و [[فرج شیعیان]] را به دست من قرار ده). سپس عطسه‌ای زد و فرمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صلی اللَّهِ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، عَبْدُهُ ذاکره اللَّهِ غیر مستنکف وَ لَا مستکبر}}؛ ([[سپاس]] خدایی را سزات که [[پروردگار]] عالمیان است و [[صلوات خداوند]] بر [[محمد و خاندان او]] باد. ما بندگانی هستیم که یاد خدای می‌نمائیم و از [[فرمان]] وی [[سرپیچی]] نمی‌کنیم و بر خدای خود گردن کشی نمی‌نماییم، [[ستمکاران]] [[گمان]] می‌کردند که امر [[امامت]] از بین خواهد رفت، اما اگر [[اجازه]] داشتم [[شک]] و ریب را از بین می‌بردم (و بر همگان آشکار می‌نمودم که پس از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[حجت الهی]] من هستم و زمین از [[خلیفة الله]] خالی نیست)!
من از این اوضاع بسیار متعجب و [[حیرت]] زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای حضرت [[ابو محمد]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را از اتاق خودشان شنیدم که می‌فرمود: ای عمه! [[عجله]] نکن زیرا ولادت حضرت نزدیک شده است، من نیز نشستم و [[سوره سجده]] و یاسین را خواندم، در حال خواندن بودم که ناگاه [[نرجس خاتون]] را دیدم هراسان از [[خواب]] بیدار شده به سویش رفتم و او را در آغوش گرفتم و [[نام خداوند]] را بر او خواندم و از نرجس خاتون پرسیدم که چه احساسی داری؟ جواب داد آنچه را که سرورم بدان خبر داده بود (یعنی تولد [[حضرت قائم]]{{ع}}) اکنون پدیدار شده است. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} از اتاق خود صدا زد: [[سوره]] "إنا انزلناه فی [[لیله القدر]]" را بر نرجس خاتون بخوان و من نیز شروع کردم به خواندن، ناگاه دیدم طفلی که در [[باطن]] نرجس خاتون است با من [[همراهی]] کرد و [[سوره]] انا انزلناه را قرائت می‌کند و به من [[سلام]] کرد. من از آنچه شنیدم ترشیدم. [[امام عسکری]]{{ع}} صدا زدند: ای عمه! از [[قدرت الهی]] شگفت زده مباش زیرا [[خدای عزوجل]] در خردسالی ما را به [[حکمت]] گویا می‌کند و در بزرگسالی [[حجت]] خود در روی [[زمین]] قرار می‌دهد. هنوز سخن امام عسکری{{ع}} به پایان نرسیده بود که جناب نرجس خاتون از پیش دیدگان من غایب شد و دیگر او را نمی‌دیدم، گویا میان من و او پرده‌ای آویخته‌اند. آنگاه شتابان و شیون [[زنان]] به سوی امام عسکری{{ع}} رفتم؛ حضرت فرمود: ای عمه! بازگرد که او را در جای خود خواهی یافت. من نیز به جای خود برگشته و دیری نگذشت که آن [[حجاب]] از میان من و نرجس خاتون برطرف شد و او را در هاله‌ای از [[نور]] دیدم، نوری که [[چشم‌ها]] را [[خیره]] می‌کرد و [[حضرت صاحب الامر]]{{ع}} را دیدم که به حالت [[سجده]] افتاده است و بر بازوی راستش نوشته شده بود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref> «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref><ref>اسرا / ۸۱.</ref>؛ و زانوهای مبارکش را بر زمین نهاده و انگشتان اشاره خود را به سوی [[آسمان]] بلند کرده و می‌فرماید، {{متن حدیث|اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شریک لَهُ وَ أَنَّ جدی مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنْ ابی امیرالمؤمنین}} آنگاه یک یک سایر [[امامان]] را برشمرد تا به نفس [[مبارک]] خود رسید و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ انجر لی مَا وعدتنی وَ أَتْمِمْ لی امری وَ ثَبَتَ وطأتی وَ املاء بی‌الأرض قِسْطاً وَ عَدْلًا}}؛ (بارالها! آن وعده‌ای که به من دادی به سرانجام برسان و امر (ظهور) مرا محقق نمای و مرا [[ثابت قدم]] دار و [[زمین]] را به واسطه من از [[عدل و داد]] پر کن و فرج شیعیان را به دست من قرار ده). سپس عطسه‌ای زد و فرمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صلی اللَّهِ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، عَبْدُهُ ذاکره اللَّهِ غیر مستنکف وَ لَا مستکبر}}؛ ([[سپاس]] خدایی را سزات که [[پروردگار]] عالمیان است و صلوات خداوند بر محمد و خاندان او باد. ما بندگانی هستیم که یاد خدای می‌نمائیم و از [[فرمان]] وی [[سرپیچی]] نمی‌کنیم و بر خدای خود گردن کشی نمی‌نماییم، [[ستمکاران]] [[گمان]] می‌کردند که امر [[امامت]] از بین خواهد رفت، اما اگر [[اجازه]] داشتم [[شک]] و ریب را از بین می‌بردم (و بر همگان آشکار می‌نمودم که پس از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[حجت الهی]] من هستم و زمین از [[خلیفة الله]] خالی نیست)!


آنگاه نوری از آن جناب به سوی [[آسمان‌ها]] تابیدن گرفت و آسمان را پر کرد و پرندگانی سفید رنگ از آسمان به سوی زمین نازل شدند و پر و بال خود را بر سر و تن آن جناب می‌سودند و به سوی آسمان پرواز می‌کردند. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: در آن هنگام [[حضرت امام حسن عسکری]]{{ع}} فرمود: ای عمه فرزندم را بردار و نزد من آور. من [[حضرت صاحب]]{{ع}} را برداشته و او را [[پاکیزه]] یافته و در پارچه‌ای پیچیده و نزد حضرت بردم و همان‌گونه که بر روی دست من قرار داشت به پدر بزرگوارش [[سلام]] نمود. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} فرزند خود را گرفت. و در حالی که آن پرندگان سفید گرد سر مبارکش در پرواز بودند وی را بر دست چپ خود نشاند و با دست راست پشت او را گرفت و [[انوار]] او را مسح می‌فرمود و زبان مبارکش را بر دیدگان و کام او قرار داد و [[گوش]] [[مبارک]] حضرت را با زبان مطهرش مکید (تا به [[نور الهی]] ببیند و به ندای [[الهی]] بشنود و به زبان الهی[[سخن]] گوید) آنگاه [[حضرت قائم]]{{ع}} دیده‌های خود را گشود و امام حسن عسکری{{ع}} به او فرمود: ای فرزند من! به [[قدرت الهی]] سخن بگوی ای [[حجت الهی]]، ای یادگار [[انبیاء]]، ای [[نور]] [[برگزیدگان]]، ای [[پناه]] [[نیازمندان]]، ای [[آخرین وصی]] الهی، ای روشنی دیده [[پرهیزکاران]]! سپس [[حضرت مهدی]]{{ع}} لب به سخن گشود و [[شهادتین]] بر زبان جاری نمود و نام [[ائمه]]{{عم}} را برد و بر آنان [[صلوات]] فرستاد تا به نام خود رسید در آن هنگام امام حسن عسکری{{ع}} به حضرت مهدی{{ع}} فرمود: قرائت کن! و [[حضرت حجت]]{{ع}} در آغاز از گزند [[شیطان]] به [[خدا]] پناه برد و {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} گفت و خواند {{"متن حدث| وَ نرید أَنْ تَمُنَّ علی الذین اسْتُضْعِفُوا فی الْأَرْضِ وَ تَجْعَلُهُمْ أﺉمه وَ تَجْعَلُهُمْ الوارثین * وَ مَنْ لَهُمْ فی الْأَرْضِ وتری فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانوا یخذرون"}}؛ (ما خواستیم که بر [[ضعیف]] شمردگان در [[زمین]]، [[منت]] نهیم و آنان را [[پیشوایان]] قرار داده و [[وارث]] [[[ملک]] زمین] قرار دهیم* و آنان را در [[دنیا]] به [[قدرت]] رسانده و [[فرعون]] و [[هامان]] و لشکریانش را به آن سزایی دچار سازیم که از آن [[بیم]] داشتند) سپس خواندن [[کتاب‌های آسمانی]] [[پیامبران پیشین]] را آغاز نمود و ابتدا [[صحف ابراهیم]] را به [[زبان سریانی]] خواند و کتاب [[ادریس]]، نوح، [[صالح]] را خواند و [[تورات موسی]] و [[انجیل عیسی]] را قرائت نمود و داستان [[انبیا]] را بیان نمود. سپس [[امام عسکری]]{{ع}} به من فرمود: ای عمه، بیا او را نزد مادرش باز گردان تا به وی [[سلام]] کند و از او شیر بنوشد. من او را نزد [[نرجس خاتون]] آوردم و او فرزند خود را شیر داد و دوباره حضرت را نزد پدرش آوردم. آنگاه [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به [[حضرت نرجس خاتون]] فرمود که با فرزند خود [[وداع]] نما و به یکی از پرندگانی که برگرد سر او در پرواز بودند فرمود: او را بردار و از وی [[مراقبت]] کن و هر چهل [[روز]] او را نزد ما باز گردان و آن پرنده [[حضرت قائم]]{{ع}} را برداشت و به پرواز در آمد و بقیه مرغان نیز از پی او پریدند. امام حسن عسکری{{ع}} پشت سر او فرمود: تو را به آن کسی سپردم که [[مادر حضرت موسی]] ابن [[عمران]] فرزند خود را بدو سپرد! پس دیدم که جناب نرجس خاتون گریان شد و حضرت فرمود: [[گریه]] مکن؛ زیرا او از هیچ کسی جز تو شیر نخواهد نوشید و به زودی به تو باز گردانده خواهد شد. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: از امام حسن عسکری{{ع}} پرسیدم: این پرنده سفید چه بود؟ حضرت فرمود او "[[روح القدس]]" است که [[مأمور]] است با [[ائمه]]{{عم}} بوده و آنان را در کارهایشان [[پیروز]] کند و [[یاری]] بخشد و با [[علوم]] مختلف آنان را [[زینت]] بخشد.
آنگاه نوری از آن جناب به سوی [[آسمان‌ها]] تابیدن گرفت و آسمان را پر کرد و پرندگانی سفید رنگ از آسمان به سوی زمین نازل شدند و پر و بال خود را بر سر و تن آن جناب می‌سودند و به سوی آسمان پرواز می‌کردند. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: در آن هنگام [[حضرت امام حسن عسکری]]{{ع}} فرمود: ای عمه فرزندم را بردار و نزد من آور. من [[حضرت صاحب]]{{ع}} را برداشته و او را [[پاکیزه]] یافته و در پارچه‌ای پیچیده و نزد حضرت بردم و همان‌گونه که بر روی دست من قرار داشت به پدر بزرگوارش [[سلام]] نمود. [[امام حسن عسکری]]{{ع}} فرزند خود را گرفت. و در حالی که آن پرندگان سفید گرد سر مبارکش در پرواز بودند وی را بر دست چپ خود نشاند و با دست راست پشت او را گرفت و [[انوار]] او را مسح می‌فرمود و زبان مبارکش را بر دیدگان و کام او قرار داد و [[گوش]] [[مبارک]] حضرت را با زبان مطهرش مکید (تا به [[نور الهی]] ببیند و به ندای [[الهی]] بشنود و به زبان الهی[[سخن]] گوید) آنگاه [[حضرت قائم]]{{ع}} دیده‌های خود را گشود و امام حسن عسکری{{ع}} به او فرمود: ای فرزند من! به [[قدرت الهی]] سخن بگوی ای [[حجت الهی]]، ای یادگار [[انبیاء]]، ای [[نور]] [[برگزیدگان]]، ای پناه [[نیازمندان]]، ای آخرین وصی الهی، ای روشنی دیده [[پرهیزکاران]]! سپس [[حضرت مهدی]]{{ع}} لب به سخن گشود و شهادتین بر زبان جاری نمود و نام [[ائمه]]{{عم}} را برد و بر آنان [[صلوات]] فرستاد تا به نام خود رسید در آن هنگام امام حسن عسکری{{ع}} به حضرت مهدی{{ع}} فرمود: قرائت کن! و [[حضرت حجت]]{{ع}} در آغاز از گزند [[شیطان]] به [[خدا]] پناه برد و {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} گفت و خواند {{متن حدیث| وَ نرید أَنْ تَمُنَّ علی الذین اسْتُضْعِفُوا فی الْأَرْضِ وَ تَجْعَلُهُمْ أﺉمه وَ تَجْعَلُهُمْ الوارثین * وَ مَنْ لَهُمْ فی الْأَرْضِ وتری فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانوا یخذرون}}؛ (ما خواستیم که بر [[ضعیف]] شمردگان در [[زمین]]، [[منت]] نهیم و آنان را [[پیشوایان]] قرار داده و [[وارث]] [[[ملک]] زمین] قرار دهیم* و آنان را در [[دنیا]] به [[قدرت]] رسانده و [[فرعون]] و [[هامان]] و لشکریانش را به آن سزایی دچار سازیم که از آن [[بیم]] داشتند) سپس خواندن [[کتاب‌های آسمانی]] پیامبران پیشین را آغاز نمود و ابتدا صحف ابراهیم را به زبان سریانی خواند و کتاب [[ادریس]]، نوح، [[صالح]] را خواند و [[تورات موسی]] و [[انجیل عیسی]] را قرائت نمود و داستان [[انبیا]] را بیان نمود. سپس [[امام عسکری]]{{ع}} به من فرمود: ای عمه، بیا او را نزد مادرش باز گردان تا به وی [[سلام]] کند و از او شیر بنوشد. من او را نزد [[نرجس خاتون]] آوردم و او فرزند خود را شیر داد و دوباره حضرت را نزد پدرش آوردم. آنگاه [[امام حسن عسکری]]{{ع}} به [[حضرت نرجس خاتون]] فرمود که با فرزند خود وداع نما و به یکی از پرندگانی که برگرد سر او در پرواز بودند فرمود: او را بردار و از وی [[مراقبت]] کن و هر چهل [[روز]] او را نزد ما باز گردان و آن پرنده [[حضرت قائم]]{{ع}} را برداشت و به پرواز در آمد و بقیه مرغان نیز از پی او پریدند. امام حسن عسکری{{ع}} پشت سر او فرمود: تو را به آن کسی سپردم که مادر حضرت موسی ابن [[عمران]] فرزند خود را بدو سپرد! پس دیدم که جناب نرجس خاتون گریان شد و حضرت فرمود: [[گریه]] مکن؛ زیرا او از هیچ کسی جز تو شیر نخواهد نوشید و به زودی به تو باز گردانده خواهد شد. [[حکیمه خاتون]] می‌گوید: از امام حسن عسکری{{ع}} پرسیدم: این پرنده سفید چه بود؟ حضرت فرمود او "[[روح القدس]]" است که [[مأمور]] است با [[ائمه]]{{عم}} بوده و آنان را در کارهایشان [[پیروز]] کند و [[یاری]] بخشد و با [[علوم]] مختلف آنان را [[زینت]] بخشد.


امام عسکری{{ع}} گروهی از کنیزان خود را که می‌دانست رازدار هستند فرا خواند و حضرت را بدان‌ها نیز نشان داد. آن کنیزان آمدند و به [[حضرت حجت]]{{ع}} [[سلام]] کردند و حضرت را بوسه زدند و او را به خدای سپردند و بازگشتند. جناب حکیمه خاتون می‌فرماید: پس از چند روز دیگر برای دیدن [[ولی الله]] بی‌تاب شده بودم. به [[عیادت]] حضرت نرجس خاتون رفتم و دیدم در [[حجره]] نشسته. سلام کردم و در گوشه [[اتاق]] گهواره‌ای دیدم که پارچه‌ای سبز رنگ بر آن انداخته شده بود. به سوی گهواره رفتم و پارچه را از روی آن برداشته، دیدم حضرت [[ولی الله]] را که بر پشت خوابیده است و کمر و دست هایش را (در قنداق) نبسته‌اند. حضرت چشم‌های مبارکش را گشود و [[تبسم]] نمود و با انگشتان خود با من به [[نجوا]] پرداخت. من حضرت را برداشتم و به نزدیک دهان خود بردم و وی را بوسیدم، عطری [[دل]] انگیز از او به مشام می‌رسید که هرگز از آن خوشبوتر ندیده بودم. در آن [[حال]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} مرا صدا زد و فرمود: ای عمه! [[جوان]] مرا نزد من آور و من نیز او را نزد پدر برده و حضرت با وی مانند قبل به سخن پرداخت و پس از آن او را به مادرش برگرداندم، [[امام عسکری]]{{ع}} به من فرمود: [[ولادت حضرت مهدی]]{{ع}} را [[کتمان]] کن و با هیچ کس درباره او سخن مگوی تا [[خداوند]] [[زمان]] آن را برساند. پس از چهل [[روز]] [[حضرت حجت]]{{ع}} دوباره از [[آسمان]] به سوی مادرش بازگشت و [[حضرت امام حسن عسکری]]{{ع}} در پی من فرستاد. من خدمت آن جناب رفتم و دیدم که آن [[کودک]] در مقابل [[امام]]{{ع}} راه می‌رود و من رخساری نیکوتر از آن جناب ندیده بودم و زبانی فصیح‌تر از آن حضرت [[مشاهده]] ننموده بودم! گفتم: ای [[سرور]] من! این پسری دو ساله است؟! [[حضرت امام عسکری]]{{ع}} تبسم نمود و فرمود: هرگاه یکی از [[فرزندان]] [[انبیا]] و [[اوصیاء]]، [[ائمه]] [[خلق]] باشند، [[رشد]] و نمو آنان مانند سایر [[مردم]] نخواهد بود، آنان در یک ماه مانند [[فرزندی]] یک ساله خواهند بود و [[کودکان]] ما در شکم مادر به [[تلاوت قرآن]] می‌پردازند و در دوره شیرخوارگی [[عبادت]] [[پروردگار]] می‌نمایند و [[فرشتگان الهی]] در [[فرمان]] آنها خواهند بود و هر [[صبح و شام]] به [[زیارت]] آنان می‌آیند.
امام عسکری{{ع}} گروهی از کنیزان خود را که می‌دانست رازدار هستند فرا خواند و حضرت را بدان‌ها نیز نشان داد. آن کنیزان آمدند و به [[حضرت حجت]]{{ع}} [[سلام]] کردند و حضرت را بوسه زدند و او را به خدای سپردند و بازگشتند. جناب حکیمه خاتون می‌فرماید: پس از چند روز دیگر برای دیدن [[ولی الله]] بی‌تاب شده بودم. به [[عیادت]] حضرت نرجس خاتون رفتم و دیدم در [[حجره]] نشسته. سلام کردم و در گوشه اتاق گهواره‌ای دیدم که پارچه‌ای سبز رنگ بر آن انداخته شده بود. به سوی گهواره رفتم و پارچه را از روی آن برداشته، دیدم حضرت [[ولی الله]] را که بر پشت خوابیده است و کمر و دست هایش را (در قنداق) نبسته‌اند. حضرت چشم‌های مبارکش را گشود و [[تبسم]] نمود و با انگشتان خود با من به [[نجوا]] پرداخت. من حضرت را برداشتم و به نزدیک دهان خود بردم و وی را بوسیدم، عطری [[دل]] انگیز از او به مشام می‌رسید که هرگز از آن خوشبوتر ندیده بودم. در آن حال [[امام حسن عسکری]]{{ع}} مرا صدا زد و فرمود: ای عمه! [[جوان]] مرا نزد من آور و من نیز او را نزد پدر برده و حضرت با وی مانند قبل به سخن پرداخت و پس از آن او را به مادرش برگرداندم، [[امام عسکری]]{{ع}} به من فرمود: [[ولادت حضرت مهدی]]{{ع}} را [[کتمان]] کن و با هیچ کس درباره او سخن مگوی تا [[خداوند]] [[زمان]] آن را برساند. پس از چهل [[روز]] [[حضرت حجت]]{{ع}} دوباره از [[آسمان]] به سوی مادرش بازگشت و [[حضرت امام حسن عسکری]]{{ع}} در پی من فرستاد. من خدمت آن جناب رفتم و دیدم که آن کودک در مقابل [[امام]]{{ع}} راه می‌رود و من رخساری نیکوتر از آن جناب ندیده بودم و زبانی فصیح‌تر از آن حضرت مشاهده ننموده بودم! گفتم: ای [[سرور]] من! این پسری دو ساله است؟! حضرت [[امام عسکری]]{{ع}} تبسم نمود و فرمود: هرگاه یکی از [[فرزندان]] [[انبیا]] و [[اوصیاء]]، [[ائمه]] [[خلق]] باشند، [[رشد]] و نمو آنان مانند سایر [[مردم]] نخواهد بود، آنان در یک ماه مانند [[فرزندی]] یک ساله خواهند بود و کودکان ما در شکم مادر به [[تلاوت قرآن]] می‌پردازند و در دوره شیرخوارگی [[عبادت]] [[پروردگار]] می‌نمایند و [[فرشتگان الهی]] در [[فرمان]] آنها خواهند بود و هر صبح و شام به [[زیارت]] آنان می‌آیند.


سپس جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: من پیوسته هر چهل روز یک بار آن جناب را مشاهده می‌نمودم تا اینکه در روزهای پایانی [[عمر شریف]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} روزی وی را چون [[جوان]] برومندی دیدم و او را نشناختم. به برادرزاده خود عرض کردم: این جوان کیست که مرا امر می‌کنید روبرویش بنشینم؟ حضرت فرمود: این جوان پسر جناب [[نرجس خاتون]] است، او پس از درگذشت من جانشینم خواهد بود و بدان که به زودی من از میان شما می‌روم و دار فانی را واع خواهم گفت، پس شما باید به سخن او گوش فرا دهید و از وی [[پیروی]] کنید. امام حسن عسکری{{ع}} پس از چند [[روز]] از [[دنیا]] رفت و من اکنون هر [[صبح و شام]] [[صاحب الامر]]{{ع}} را می‌بینم و جواب پرسش‌هایی که از من می‌شود، به من می‌فرماید و من به آنان می‌رسانم. به [[خدا]] [[سوگند]] گاهی پیش از آنکه از او سؤالی کنم، جواب [[پرسش]] مرا می‌فرماید و گاهی نیز برای مسئله‌ای که برایم پیش می‌آید جواب ارسال می‌نماید. جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: امام حسن عسکری{{ع}} فرموده فرزندم به همراه [[ملائکه]] به [[عرش الهی]] رفت و به حضور [[قرب الهی]] رسید و در پیش [[پروردگار]] به پا خواست. [[خداوند]] [[وحی]] فرمود: مرحبا به تو ای [[بنده]] من! تو [[دین]] مرا [[یاری خواهی]] کرد [[امر الهی]] را آشکار خواهی ساخت و بندگانم را [[هدایت]] می‌نمایی، همانا من برای ([[دوستی]]) تو [[بخشش]] می‌کنم و برای دوستی تو (عذاب‌ها و [[بلاها]] را) برطرف می‌کنم و به ([[حرمت]]) تو ([[گنهکاران]] را) می‌آمرزم و بر خاطر ([[دشمنی]]) تو (دشمنانت) را به [[عذاب]] گرفتار خواهم ساخت. سپس به ملائکه [[فرمان]] داد تا آن حضرت را در نهایت [[ملاطفت]] به پدرش باز گردانند و برای امام حسن عسکری{{ع}} [[پیام]] فرستاد که [[حضرت قائم]]{{ع}} تا [[زمان ظهور]] خود در [[پناه]] و [[حمایت]] و [[لطف الهی]] به سر خواهد برد و خداوند او را [[حفظ]] خواهد نمود و [[پس از ظهور]]، [[باطل]] را به دست او نابود کرده و دین [[خالص]] [[الهی]] را آشکار می‌سازم<ref>نجم الثاقب، ص۳۳، با تصرف.</ref>.
سپس جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: من پیوسته هر چهل روز یک بار آن جناب را مشاهده می‌نمودم تا اینکه در روزهای پایانی عمر شریف [[امام حسن عسکری]]{{ع}} روزی وی را چون [[جوان]] برومندی دیدم و او را نشناختم. به برادرزاده خود عرض کردم: این جوان کیست که مرا امر می‌کنید روبرویش بنشینم؟ حضرت فرمود: این جوان پسر جناب [[نرجس خاتون]] است، او پس از درگذشت من جانشینم خواهد بود و بدان که به زودی من از میان شما می‌روم و دار فانی را واع خواهم گفت، پس شما باید به سخن او گوش فرا دهید و از وی [[پیروی]] کنید. امام حسن عسکری{{ع}} پس از چند [[روز]] از [[دنیا]] رفت و من اکنون هر صبح و شام [[صاحب الامر]]{{ع}} را می‌بینم و جواب پرسش‌هایی که از من می‌شود، به من می‌فرماید و من به آنان می‌رسانم. به [[خدا]] [[سوگند]] گاهی پیش از آنکه از او سؤالی کنم، جواب [[پرسش]] مرا می‌فرماید و گاهی نیز برای مسئله‌ای که برایم پیش می‌آید جواب ارسال می‌نماید. جناب [[حکیمه خاتون]] فرمود: امام حسن عسکری{{ع}} فرموده فرزندم به همراه [[ملائکه]] به [[عرش الهی]] رفت و به حضور [[قرب الهی]] رسید و در پیش [[پروردگار]] به پا خواست. [[خداوند]] [[وحی]] فرمود: مرحبا به تو ای [[بنده]] من! تو [[دین]] مرا یاری خواهی کرد [[امر الهی]] را آشکار خواهی ساخت و بندگانم را [[هدایت]] می‌نمایی، همانا من برای ([[دوستی]]) تو [[بخشش]] می‌کنم و برای دوستی تو (عذاب‌ها و [[بلاها]] را) برطرف می‌کنم و به ([[حرمت]]) تو ([[گنهکاران]] را) می‌آمرزم و بر خاطر ([[دشمنی]]) تو (دشمنانت) را به [[عذاب]] گرفتار خواهم ساخت. سپس به ملائکه [[فرمان]] داد تا آن حضرت را در نهایت ملاطفت به پدرش باز گردانند و برای امام حسن عسکری{{ع}} [[پیام]] فرستاد که [[حضرت قائم]]{{ع}} تا [[زمان ظهور]] خود در پناه و حمایت و [[لطف الهی]] به سر خواهد برد و خداوند او را [[حفظ]] خواهد نمود و پس از ظهور، [[باطل]] را به دست او نابود کرده و دین [[خالص]] [[الهی]] را آشکار می‌سازم<ref>نجم الثاقب، ص۳۳، با تصرف.</ref>.


[[امام عسکری]]{{ع}} پس از ولادت [[حضرت قائم]]{{ع}} سیصد گوسفند [[عقیقه]] نمود و میان [[شیعیان]] تقسیم نمود و سیصد من (معادل سه هزار کیلو) گوشت و سیصد من نان [[قربه الی الله]] در میان [[بنی هاشم]] پخش کرد و نامه‌هایی به سوی بعضی از وکلای خود نوشت و [[خبر ولادت حضرت]] را به آنان داد و آنان را امر به [[کتمان]] این خبر نمود و فرمود: ما فقط به کسانی که از [[نزدیکان]] ما و [[دوستان]] ما هستند خبر می‌دهیم تا همچنان که ما خوشحال شدیم، آنان نیز از ولادتش شادمان شوند. [[امام حسن عسکری]]{{ع}}، در [[روز]] سوم ولادت گروهی از [[اصحاب]] را فراخواند و حضرت قائم{{ع}} را بدان‌ها نمایان کرد و فرمود که او بعد از من [[امام]] شماست و [[جانشین]] من خواهد بود و او [[قائم آل محمد]] است که همگان بی‌صبرانه [[انتظار]] او را می‌کشند<ref>کمال الدین، ص۴۳۱ – ۴۳۴.</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]. ص۵۹۵.</ref>
[[امام عسکری]]{{ع}} پس از ولادت [[حضرت قائم]]{{ع}} سیصد گوسفند عقیقه نمود و میان [[شیعیان]] تقسیم نمود و سیصد من (معادل سه هزار کیلو) گوشت و سیصد من نان قربه الی الله در میان [[بنی هاشم]] پخش کرد و نامه‌هایی به سوی بعضی از وکلای خود نوشت و [[خبر ولادت حضرت]] را به آنان داد و آنان را امر به [[کتمان]] این خبر نمود و فرمود: ما فقط به کسانی که از [[نزدیکان]] ما و [[دوستان]] ما هستند خبر می‌دهیم تا همچنان که ما خوشحال شدیم، آنان نیز از ولادتش شادمان شوند. [[امام حسن عسکری]]{{ع}}، در [[روز]] سوم ولادت گروهی از [[اصحاب]] را فراخواند و حضرت قائم{{ع}} را بدان‌ها نمایان کرد و فرمود که او بعد از من [[امام]] شماست و [[جانشین]] من خواهد بود و او [[قائم آل محمد]] است که همگان بی‌صبرانه [[انتظار]] او را می‌کشند<ref>کمال الدین، ص۴۳۱ – ۴۳۴.</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]. ص۵۹۵.</ref>


== پرسش مستقیم ==
== پرسش مستقیم ==
۱۱۴٬۰۳۶

ویرایش