پرش به محتوا

رفتار با اسیران: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۵۵: خط ۵۵:
این [[منت]] پیامبر بر دختر حاتم طایی و خانواده‌اش سبب شد که وی به [[اسلام]] علاقه مند شود، به گونه‌ای که وقتی به قبیله‌اش بازگشت، به برادرش گفت: از نزد بهترین [[مردم]] می‌آیم. پس جریان [[اسارت]] و گفت‌وگوی خود را برای برادرش باز گفت. پس از چندی هر دو به مدینه آمدند و اسلام را پذیرفتند.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۹.</ref>
این [[منت]] پیامبر بر دختر حاتم طایی و خانواده‌اش سبب شد که وی به [[اسلام]] علاقه مند شود، به گونه‌ای که وقتی به قبیله‌اش بازگشت، به برادرش گفت: از نزد بهترین [[مردم]] می‌آیم. پس جریان [[اسارت]] و گفت‌وگوی خود را برای برادرش باز گفت. پس از چندی هر دو به مدینه آمدند و اسلام را پذیرفتند.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۱۴۹.</ref>


====[[چشم‌پوشی]] از [[حق]] شخصی====
====چشم‌پوشی از [[حق]] شخصی====
پیامبر به [[عفو]] در میان دوست و [[دشمن]] معروف بود. بارها [[دشمنان]] به قصد [[ترور]] پیامبر به مدینه و مکان‌های حضور ایشان راه یافته بودند، ولی برخورد کریمانه و بخشش ایشان، آنها را از تلاش [[شیطانی]] بازداشت. یک بار [[ابوسفیان]] سرکرده [[مشرکان مکه]]، مردی از [[قریش]] را برای ترور پیامبر راهی مدینه کرد. به او امکانات [[مالی]] بخشید و گفت: محمد در بازارها به [[راحتی]] راه می‌رود و محافظی ندارد. او نیز خود را پس از چند [[روز]] به مدینه رساند و سراغ پیامبر را گرفت. حضرت در [[مسجد]] [[بنی عبدالأشهل]] بودند. مرد خود را به [[پیامبر]] رساند. حضرت متوجه حرکات مرموز او شد و فرمود: این مرد نیرنگی در سر می‌پروراند.
پیامبر به [[عفو]] در میان دوست و [[دشمن]] معروف بود. بارها [[دشمنان]] به قصد [[ترور]] پیامبر به مدینه و مکان‌های حضور ایشان راه یافته بودند، ولی برخورد کریمانه و بخشش ایشان، آنها را از تلاش [[شیطانی]] بازداشت. یک بار [[ابوسفیان]] سرکرده مشرکان مکه، مردی از [[قریش]] را برای ترور پیامبر راهی مدینه کرد. به او امکانات [[مالی]] بخشید و گفت: محمد در بازارها به راحتی راه می‌رود و محافظی ندارد. او نیز خود را پس از چند [[روز]] به مدینه رساند و سراغ پیامبر را گرفت. حضرت در [[مسجد]] [[بنی عبدالأشهل]] بودند. مرد خود را به [[پیامبر]] رساند. حضرت متوجه حرکات مرموز او شد و فرمود: این مرد نیرنگی در سر می‌پروراند.
[[اسید بن حضیر]] او را زیر نظر گرفت و در [[فرصت]] مناسب وی را دستگیر کرد و خنجری زیر ردایش یافت. او را نزد پیامبر آورد. حضرت پرسید: راست بگو. کیستی و چه می‌کنی؟ او [[امان]] خواست. به او امان دادند. گفت: مرا [[ابوسفیان]] برای کشتن شما به اینجا فرستاده است. پیامبر به [[سادگی]] او را بخشود. [[بخشایش]] پیامبر سبب شد که همان جا [[اسلام]] بیاورد<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۴.</ref>.
[[اسید بن حضیر]] او را زیر نظر گرفت و در فرصت مناسب وی را دستگیر کرد و خنجری زیر ردایش یافت. او را نزد پیامبر آورد. حضرت پرسید: راست بگو. کیستی و چه می‌کنی؟ او [[امان]] خواست. به او امان دادند. گفت: مرا [[ابوسفیان]] برای کشتن شما به اینجا فرستاده است. پیامبر به [[سادگی]] او را بخشود. [[بخشایش]] پیامبر سبب شد که همان جا [[اسلام]] بیاورد<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۴.</ref>.


[[پیامبر خدا]]{{صل}} در یکی از [[نبردها]]، برای [[استراحت]] در منطقه‌ای [[خلوت]] زیر درختی آرمیده بود. یکی از [[کافران]] از [[غفلت]] [[مسلمانان]] استفاده کرد و برای کشتن ناجوانمردانه حضرت [[شمشیر]] کشید. او بر بالین ایشان ایستاد و با صدایی بلند به پیامبر گفت: محمد! چه کسی تو را از دست من [[نجات]] خواهد داد؟ پیامبر خدا که تازه [[بیدار]] شده بود، در کمال [[آرامش]] فرمود: اَللّه. هیبت پیامبر، [[کافر]] را ترساند، به گونه‌ای که دستانش [[سست]] شد و شمشیر بر [[زمین]] افتاد. پیامبر به سرعت شمشیر را برداشت و از او پرسید: چه کسی تو را از دست من نجات خواهد داد؟ [[مرد]] کافر که به شدت ترسیده بود، گفت: بخشایش تو. پیامبر او را بخشود و شمشیرش را بازگرداند و به سوی مسلمانان رفت. همین برخورد سبب شد تا او از مسلمانان شود<ref>الخلفیه و الخلفیه، ص۳۵۳.</ref>. این ماجرا را [[واقدی]] به گونه‌ای دیگر درباره دعثور بزرگ و سالار [[کفار]] بیان کرده است<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۰.</ref>
[[پیامبر خدا]]{{صل}} در یکی از [[نبردها]]، برای [[استراحت]] در منطقه‌ای [[خلوت]] زیر درختی آرمیده بود. یکی از [[کافران]] از [[غفلت]] [[مسلمانان]] استفاده کرد و برای کشتن ناجوانمردانه حضرت [[شمشیر]] کشید. او بر بالین ایشان ایستاد و با صدایی بلند به پیامبر گفت: محمد! چه کسی تو را از دست من [[نجات]] خواهد داد؟ پیامبر خدا که تازه [[بیدار]] شده بود، در کمال [[آرامش]] فرمود: اَللّه. هیبت پیامبر، [[کافر]] را ترساند، به گونه‌ای که دستانش [[سست]] شد و شمشیر بر [[زمین]] افتاد. پیامبر به سرعت شمشیر را برداشت و از او پرسید: چه کسی تو را از دست من نجات خواهد داد؟ [[مرد]] کافر که به شدت ترسیده بود، گفت: بخشایش تو. پیامبر او را بخشود و شمشیرش را بازگرداند و به سوی مسلمانان رفت. همین برخورد سبب شد تا او از مسلمانان شود<ref>الخلفیه و الخلفیه، ص۳۵۳.</ref>. این ماجرا را [[واقدی]] به گونه‌ای دیگر درباره دعثور بزرگ و سالار [[کفار]] بیان کرده است<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۴۲.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۱۵۰.</ref>
۱۱۲٬۸۶۰

ویرایش