ابوموسی اشعری: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
}} | }} | ||
''' | '''ابوموسی اشعری''' در [[زمان]] [[رسول اکرم]]{{صل}} همراه [[اشعریان]] به [[مکه]] آمد و [[مسلمان]] شد. او در [[دانش]] [[فقه]] و [[قضا]] و [[قرائت قرآن]] تبحر داشت. [[ابوموسی]] گرچه از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و از [[کارگزاران]] [[عمر بن خطاب]] و عثمان و چند صباحی از [[اصحاب]] و [[کارگزاران امام علی]]{{ع}} بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و [[رفتار]] و کردارش او را از اصحاب خوب [[رسول خدا]]{{صل}} جدا کرد. او در [[جنگ جمل]] از دستور [[امام علی]]{{ع}} تخلف کرد و در [[جنگ صفین]] و [[ماجرای حکمیت]] نیز با فشار سپاهیان امام به عنوان نماینده اعزام شد، اما [[عمروعاص]] او را [[فریب]] داد. بعد از [[شهادت امام علی]]{{ع}} با معاویه [[بیعت]] کرد و سرانجام در [[کوفه]] یا [[مدینه]] [[وفات]] کرد. | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
[[ابو موسی]] [[عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب]] بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن | [[ابو موسی]] [[عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب]] بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر [[اشعری]] مشهور به [[عبد الله بن قیس اشعری]] وی از روات حدیث است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸؛ ج۴، ص۱۷۶۲؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> و نام مادرش ظبیه دختر وهب از [[قبیله]] عکّ بوده است، او در مدینه مسلمان شد و در آنجا نیز از [[دنیا]] رفت. [[عبدالله بن قیس]] به کنیه و اسم طایفهاش یعنی ابوموسی اشعری معروف است<ref>جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸۰؛ ج۴، ص۱۷۶۴؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۰۷؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۱۲۸-۱۲۹؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | ||
== [[ابوموسی]] و ورود به [[مدینه]] == | == [[ابوموسی]] و ورود به [[مدینه]] == | ||
از | از عبدالله بن بریده نقل شده که ابوموسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه (یعنی مردی که صورتش مو ندارد) بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱.</ref>. او [[یمنی]] الاصل است که به همراه [[اشعریان]] به [[مکه]] آمد و با [[سعید بن عاص بن امیه]] همپیمان گشت، سپس [[مسلمان]] شد و به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد و وقتی [[پیامبر]]{{صل}} در [[خیبر]] بود، با [[مهاجران به مدینه]] بازگشت. برخی گفتهاند: او از [[مهاجرین]] به حبشه نبود و در میان [[قریش]] همپیمانی نداشت؛ لکن او در مکه [[ایمان]] آورد و پیش قومش برگشت و ماند تا او و عدهای از [[اشعریها]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند و ورودشان به مدینه با بازگشت [[مهاجران]] حبشه توأم شد و بدین جهت گفته شده ابوموسی با مهاجران حبشه آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۳.</ref>. | ||
بیهقی درباره بازگشت [[جعفر بن ابیطالب]]{{ع}} و مهاجران از حبشه و ورود اشعریها به مدینه در هنگام [[فتح خیبر]] از ابوموسی اشعری نقل میکند که گفته است: من و برادرانم در [[یمن]] باخبر شدیم که [[رسول الله]]{{صل}} دستور هجرت [[مسلمانان]] به مدینه را صادر فرموده است. من که کوچکتر از دو برادرم، [[ابورهم]] و [[ابوبرده]]، بودم با پنجاه و سه نفر از [[اهل]] طایفه سوار کشتی شدیم که به مدینه برویم؛ باد، کشتی ما را به سوی حبشه برد و ما در آنجا جعفر بن ابیطالب را نزد [[نجاشی]] [[ملاقات]] کردیم و شنیدیم که پیامبر{{صل}} دستور داده است مسلمانان به مدینه بازگردند. پس آنها به ما گفتند [[صبر]] کنید تا با هم به سوی مدینه برگردیم و ما هم با آنها با دو کشتی در [[روز]] فتح خیبر به مدینه وارد شدیم. پیامبر{{صل}} وقتی [[غنایم]] [[خیبر]] را تقسیم میکردند سهمی را هم برای ما و [[اصحاب]] [[جعفر بن ابیطالب]] قرار دادند و به غیر از ما به هیچ کسی که در [[جنگ خیبر]] شرکت نکرده بود سهمی را عطا نکردند؛ لذا بعضی از [[مردم]] (اصحاب) به ما میگفتند: شما به خاطر [[هجرت]] از ما [[سبقت]] گرفتید<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۲۴۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷.</ref>.<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۰۷؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | |||
== | == ویژگیهای اخلاقی == | ||
[[ابوموسی]] به مسائل ظاهری [[شرع]] پایبند بود و میگفت: اگر دو سال [[خراج]] [[عراق]] را در برابر [[نوشیدن]] شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref>. او مردم را به [[گریستن]] سفارش میکرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref> و به وعدههای خود پایبند بود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. ابوموسی هنگام [[خواب]] شلوارکی (سراویل، تبان) میپوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳؛ بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.</ref>. | [[ابوموسی]] به مسائل ظاهری [[شرع]] پایبند بود و میگفت: اگر دو سال [[خراج]] [[عراق]] را در برابر [[نوشیدن]] شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref>. او مردم را به [[گریستن]] سفارش میکرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲.</ref> و به وعدههای خود پایبند بود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. ابوموسی هنگام [[خواب]] شلوارکی (سراویل، تبان) میپوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳؛ بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.</ref>. | ||
گفته شده در [[سخن گفتن]] دقیق بود و [[خطا]] نمیکرد و سخنان صائب وی، | گفته شده در [[سخن گفتن]] دقیق بود و [[خطا]] نمیکرد و سخنان صائب وی، تشبیه به کار قصابی میشد که دقیقاً استخوانها را از مفاصل جدا میکرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>. تأکید بر این ویژگی، میتوانست برای پوشاندن موضعگیری نادرست او در آستانه [[جنگ جمل]] و سفارش به [[کنارهگیری]] مردم و همچنین موضع وی در حادثه تحکیم باشد. او در [[دشواریها]] [[استوار]] بود. یک بار که طاعونی در [[شهر]] شیوع یافت، از او خواستند از شهر بیرون رود، ولی نپذیرفت<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۳.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | ||
== [[علم]] و [[دانش]] == | == [[علم]] و [[دانش]] == | ||
ابوموسی در دانش [[قضا]] تبحر داشت و سفارشهای [[قضایی]] وی را عمر [[تأیید]] میکرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۵.</ref>. عمر به او درباره شیوه [[قضاوت]] نامهای بلند نوشت و پارهای از اصول قضا را برشمرد<ref>بلاذری، انساب، ج۱۰، ص۳۸۹؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۷۱.</ref>. [[ابوموسی]] به دلیل آشنایی با مسائل [[قضا]] و [[قضاوت]]، برای برههای در | ابوموسی در دانش [[قضا]] تبحر داشت و سفارشهای [[قضایی]] وی را عمر [[تأیید]] میکرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۵.</ref>. عمر به او درباره شیوه [[قضاوت]] نامهای بلند نوشت و پارهای از اصول قضا را برشمرد<ref>بلاذری، انساب، ج۱۰، ص۳۸۹؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۷۱.</ref>. [[ابوموسی]] به دلیل آشنایی با مسائل [[قضا]] و [[قضاوت]]، برای برههای در زمان عثمان [[منصب قضاوت]] [[کوفه]] را عهدهدار شد. افزون بر قضاوت، از ابوموسی با عنوان یکی از فقهای [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نام برده شده که در [[مسجد النبی]]{{صل}} به پرسشهای [[فقهی]] پاسخ میگفتهاند<ref>أبونعیم، ج۴، ص۱۷۵۱.</ref>. یعقوبی<ref>یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲، ۱۶۱ و ۱۷۷.</ref> وی را با عنوان یکی از فقهای دوران رسول خدا{{صل}}، عمر و عثمان معرفی میکند. از او در کنار افرادی مانند [[ابن مسعود]] و [[زید بن ثابت]]، به عنوان یکی از [[اصحاب]] [[فتوا]] نام برده شده است<ref> بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۱۴.</ref>. | ||
[[دانش]] دیگری که ابوموسی در آن فعال بود، دانش [[قرآن]] و قرائت آن بود. ابوموسی پیش از یکی شدن [[مصاحف]]، برای خود مصحفی داشت که معمول [[اهل یمن]] از آن [[پیروی]] میکردند و [[مصحف]] وی را معتبر میدانستند. هنگامی که مصحف ارسالی عثمان نزد ابوموسی آمد، [[اجازه]] نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود<ref>ابن شبه، ج۳، ص۹۹۸؛ و ر. ک: سجستانی، ص۷۰.</ref><ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | [[دانش]] دیگری که ابوموسی در آن فعال بود، دانش [[قرآن]] و قرائت آن بود. ابوموسی پیش از یکی شدن [[مصاحف]]، برای خود مصحفی داشت که معمول [[اهل یمن]] از آن [[پیروی]] میکردند و [[مصحف]] وی را معتبر میدانستند. هنگامی که مصحف ارسالی عثمان نزد ابوموسی آمد، [[اجازه]] نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود<ref>ابن شبه، ج۳، ص۹۹۸؛ و ر. ک: سجستانی، ص۷۰.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | ||
== ابوموسی و | == ابوموسی و فرجام بد او == | ||
ابوموسی اشعری اگرچه از اصحاب رسول خدا{{صل}} و از [[کارگزاران]] [[عمر بن خطاب]] و عثمان و چند صباحی از اصحاب و [[کارگزاران امام علی]]{{ع}} بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و [[رفتار]] و کردارش او را از اصحاب خوب [[رسول خدا]]{{صل}} جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد؛ لذا [[پیامبر خدا]]{{صل}} در یک خبر غیبی و با کنایه [[ابو موسی]] را به نافرجامی عاقبتش [[آگاهی]] داد تا شاید از [[گمراهی]] [[دست]] بردارد و به خود آید، اما هیهات که او [[عبرت]] نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از [[بدفرجامی]] و کارهای منافقانه او را نقل میکنیم: | |||
=== | === جعل عنوان [[امیرالمؤمنین]] === | ||
[[ابوموسی]] در سال هجدهم | [[ابوموسی]] در سال هجدهم هجری برای اولین بار جهت [[تقرب]] به [[عمر بن خطاب]]، طی نامهای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.</ref> و این [[بدعت]] را در [[اسلام]] پایهگذاری کرد؛ زیرا به [[اعتقاد]] ما [[شیعیان]] به عنوان یک امر [[قطعی]] و مسلم [[اسلامی]] این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای [[حضرت علی]]{{ع}} است که از طرف [[خدا]] و [[رسول خدا]] به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر [[ائمه معصومین]]{{ع}} مجاز نیست<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۱۲۹-۱۳۰.</ref>. | ||
=== [[نفاق]] و [[توطئه]] در | === [[نفاق]] و [[توطئه]] در قتل پیامبر{{صل}} === | ||
از دیگر نمونههای [[بدفرجامی]] ابوموسی اینکه وی اگر چه به ظاهر مردی [[مقدس]] و [[دیندار]] و | از دیگر نمونههای [[بدفرجامی]] ابوموسی اینکه وی اگر چه به ظاهر مردی [[مقدس]] و [[دیندار]] و اسلام شناس بود، اما در واقع مردی دو چهره و [[منافق]] بود؛ لذا [[حذیفة بن یمان]] [[صحابی بزرگ پیامبر]]{{صل}} و یار با وفای امیرالمؤمنین{{ع}} که با عنایت [[حضرت رسول]]{{صل}} چهره [[منافقین]] را به خوبی میشناخت، روزی به آنان که درصدد [[تقدیس]] و [[تکریم]] ابوموسی بودند، گفت: «شما حرفهایی درباره او میزنید، اما من [[شهادت]] میدهم که او دشمن خدا و [[رسول]] اوست و در این [[دنیا]] و به [[روز]] رستاخیر در حال [[جنگ]] و [[ستیز]] با خدا و رسولش میباشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی [[ستمگران]] سودی نمیبخشد و بر آنان [[لعنت]] و بدفرجامی است»<ref>{{عربی|«و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله....»..}}، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.</ref>. | ||
از جمله کارهای بسیار [[زشت]] و | از جمله کارهای بسیار [[زشت]] و ناپسند و منافقانه ابوموسی توطئه در [[قتل]] رسول خدا{{صل}} بعد از بازگشت از [[غزوه تبوک]] است. | ||
[[ابن ابی الحدید]] میگوید: روزی از [[عمار یاسر]] درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از [[حذیفه بن یمان]] درباره او سخنی بزرگ و شگفتانگیز شنیدم، از او شنیدم که میگفت: «صاحب آن شب کلاه سیاه»<ref>{{عربی|صاحب البرنس الاسود}}</ref>. | [[ابن ابی الحدید]] میگوید: روزی از [[عمار یاسر]] درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از [[حذیفه بن یمان]] درباره او سخنی بزرگ و شگفتانگیز شنیدم، از او شنیدم که میگفت: «صاحب آن شب کلاه سیاه»<ref>{{عربی|صاحب البرنس الاسود}}</ref>. عمار گوید: سپس [[حذیفه]] کمی رو ترش کرد و لبهای خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم [[ابوموسی]] در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از [[غزوه تبوک]]) بوده (و قصد رم دادن شتر [[پیامبر]]{{صل}} و آهنگ [[قتل]] آن حضرت را داشته است)<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۱۳۰-۱۳۱.</ref> | ||
== ابوموسی و [[حکومت]] او == | == ابوموسی و [[حکومت]] او == | ||
ابوموسی به عنوان یکی از [[کارگزاران دولت]] [[رسول خدا]]{{صل}} معرفی میشود. بر اساس گزارشی، حضرت وی و [[معاذ بن جبل]] را به [[یمن]] فرستاد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. [[واقدی]]<ref>واقدی، ج۳، ص۹۵۹.</ref> برخلاف دیگر منابع، نقل کرده که رسول خدا{{صل}} پس از [[فتح مکه]]، این دو را [[مأمور]] [[تعلیم]] [[قرآن]] و [[آموزش]] [[فقه]] به [[مردم]] [[مکه]] کرد. وی از سوی رسول خدا{{صل}} [[کارگزار]] [[زبید]]، رمع، عدن و [[ساحل]] یمن بود <ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۶۱؛ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۸۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.</ref>. برخی منابع مانند [[طبری]]<ref>طبری، ج۳، ص۲۲۸.</ref> منطقه | ابوموسی به عنوان یکی از [[کارگزاران دولت]] [[رسول خدا]]{{صل}} معرفی میشود. بر اساس گزارشی، حضرت وی و [[معاذ بن جبل]] را به [[یمن]] فرستاد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. [[واقدی]]<ref>واقدی، ج۳، ص۹۵۹.</ref> برخلاف دیگر منابع، نقل کرده که رسول خدا{{صل}} پس از [[فتح مکه]]، این دو را [[مأمور]] [[تعلیم]] [[قرآن]] و [[آموزش]] [[فقه]] به [[مردم]] [[مکه]] کرد. وی از سوی رسول خدا{{صل}} [[کارگزار]] [[زبید]]، رمع، عدن و [[ساحل]] یمن بود <ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۶۱؛ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۸۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.</ref>. برخی منابع مانند [[طبری]]<ref>طبری، ج۳، ص۲۲۸.</ref> منطقه مأموریت وی را [[مأرب]] دانستهاند. | ||
پس از | پس از عزل [[مغیرة بن شعبه]] از [[ولایت بصره]] در سال هفدهم، ابوموسی به جای وی تعیین شد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۳؛ بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۲۲.</ref> و فصل جدیدی در [[زندگی سیاسی]] او آغاز گشت، هنگامی که عمر میخواست ابوموسی را برای این مأموریت بفرستد، وی را از [[شام]] فراخواند و حضورش را در [[بصره]] [[جهاد در راه خدا]] قلمداد کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۱.</ref>. در مدت فرمانداری او بر بصره، نواحی بسیاری زیر نظر وی فتح شد. مهمترین شهرهای فتح شده به دست وی عبارتاند از [[اهواز]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۴.</ref>، زها، سمیساط، حران، [[نصیبین]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۶.</ref>، شوشتر<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۰۲.</ref>، شوش<ref>دینوری، ص۱۳۲.</ref>، [[اصفهان]]<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۲: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.</ref>، فتح دوباره [[ری]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، معارف، ص۱۹۴.</ref>، [[قم]] و کاشان<ref>بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۸۵.</ref>. | ||
[[ابوموسی]]، مجری سیاستهای عمر در [[بصره]] بود؛ هر چند در خصوص [[موالی]]، برخلاف عمر، به | [[ابوموسی]]، مجری سیاستهای عمر در [[بصره]] بود؛ هر چند در خصوص [[موالی]]، برخلاف عمر، به سختگیری و دور راندن آنان [[معتقد]] نبود و در این زمینه، تحت تأثیر اطرافیان با عمر نامه نگاری کرد و [[سیاست]] وی را صواب ندانست<ref>سلیم، ج۲، ص۷۴۳.</ref>. عمر هنگام [[مرگ]]، به منظور گردش مناصب در دست افراد مختلف، [[وصیت]] کرد هیچ یک از فرماندارانش، پس از وی بیش از یک سال بر سمت خود باقی نمانند<ref>احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۹۱.</ref>. اما ابوموسی چهار سال پس از عمر در سمت خود باقی ماند و در چهار سال نخست [[خلافت عثمان]]، همچنان [[والی بصره]] بود<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۳.</ref>. در همین دوره، وی [[منصب قضاوت]] بصره را نیز پس از [[کعب بن سور]] به عهده گرفت<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۴.</ref>. | ||
عثمان در پی سیاست به | عثمان در پی سیاست به مسند نشاندن بستگان خویش، در سال ۲۷ هجری ابوموسی را از [[ولایت بصره]] بر کنار کرد و آن را به پسر خاله خود، [[عبدالله بن عامر بن کریز]] از [[بنی عبدشمس]] سپرد<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۶.</ref>. پس از این، ابوموسی به [[کوفه]] رفت و آنجا [[مسکن]] گزید. | ||
فصل دیگری از زندگانی [[سیاسی]] ابوموسی، با قرار گرفتن در [[منصب ولایت]] کوفه آغاز میشود. در سال ۳۴ [[مردم کوفه]] بر ضد [[سعید بن العاص]] | فصل دیگری از زندگانی [[سیاسی]] ابوموسی، با قرار گرفتن در [[منصب ولایت]] کوفه آغاز میشود. در سال ۳۴ [[مردم کوفه]] بر ضد [[سعید بن العاص]] فرماندار [[اموی]] کوفه شوریدند. [[مالک اشتر]] که جریانات را [[رهبری]] میکرد، از ابوموسی خواست [[امامت]] [[نمازگزاران]] را به عهده گیرد و در پی آن، مردم کوفه از عثمان خواستند وی را [[فرماندار کوفه]] گرداند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۲۴.</ref>. عثمان تحت فشار [[کوفیان]]، [[ولایت]] ابوموسی را بر کوفه [[تأیید]] کرد. پیش از این، [[عایشه]] از عثمان خواسته بود ابوموسی اشعری را به ولایت بگمارد. مضمون اصلی درخواست عایشه برای ولایت افرادی مانند [[عمرو عاص]] و ابوموسی اشعری، شکستن انحصار [[امویان]] در [[فرمانروایی]] بر [[سرزمینهای اسلامی]] بود<ref>مادلونگ، ص۱۴۵.</ref>. ابوموسی با اینکه از سوی ناراضیان [[انتخاب]] شده بود، اما در جریان قتل عثمان با آنان [[همراهی]] نکرد. وی قتل عثمان را [[گمراهی]] میدانست که برای [[امت]] ثمرهای جز [[خون]] نخواهد داشت<ref>ابن شبه، ج۴، ص۱۲۴۲.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | ||
او در | او در دوران امیرالمؤمنین{{ع}} نیز از طرف آن حضرت [[زمامدار]] [[کوفه]] بود لکن با آن حضرت به شایستگی [[رفتار]] نکرد و در واقعۀ [[جنگ جمل]]، [[مردم]] را از کمک به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} باز میداشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۲.</ref>.<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۰۷؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۸۲۶.</ref> | ||
== تعیین [[تاریخ]] [[اسلامی]] == | == تعیین [[تاریخ]] [[اسلامی]] == | ||
قبل از ظهور اسلام، [[عرب]] هر پیشامد بزرگی را که اتفاق میافتاد مبدأ تاریخ کارهای خود قرار میداد؛ مثلاً مدتی بنای کعبه را تاریخ قرار داده بودند، وقتی که ماجرای [[اصحاب فیل]] پیش آمد، آن را مبدأ تاریخ خود دانستند و سپس مردن [[ولید بن مغیره]] که یکی از دانشمندان عرب بود، مبدأ تاریخ قرار داده شد. با توجه به این [[هرج و مرج]]، [[تاریخ]] اتفاق افتادن بسیاری از وقایع مشخص نبود و در عهد پیامبر هم برای هر سالی نامی میگذاشتند؛ مانند: سنة الاذن، سنة الامر، سنة التمحیص و.... | |||
در سال هفدهم [[هجرت]] که [[ابوموسی]] از طرف عمر ([[خلیفه دوم]]) [[حاکم یمن]] بود، به [[خلیفه]] نوشت: بعضی [[دستورها]] که از طرف خلیفه به ما میرسد، مثلاً به تاریخ [[ماه شعبان]] است و معلوم نیست ماه شعبان کدام سال است و اگر [[تاریخی]] وضع گردد بسیاری از [[مشکلات]] برطرف خواهد شد. به همین منظور عمر گروهی را تعیین کرد و آنها در این باره [[مشورت]] کردند. بعضی تاریخ [[روم]] و عدهای تاریخ [[ایرانیان]] را پیشنهاد کردند اما پذیرفته نشد. | در سال هفدهم [[هجرت]] که [[ابوموسی]] از طرف عمر ([[خلیفه دوم]]) [[حاکم یمن]] بود، به [[خلیفه]] نوشت: بعضی [[دستورها]] که از طرف خلیفه به ما میرسد، مثلاً به تاریخ [[ماه شعبان]] است و معلوم نیست ماه شعبان کدام سال است و اگر [[تاریخی]] وضع گردد بسیاری از [[مشکلات]] برطرف خواهد شد. به همین منظور عمر گروهی را تعیین کرد و آنها در این باره [[مشورت]] کردند. بعضی تاریخ [[روم]] و عدهای تاریخ [[ایرانیان]] را پیشنهاد کردند اما پذیرفته نشد. | ||
سپس قرار شد یکی از چهار [[روز]] مهمی که در [[زندگی پیامبر اسلام]]{{صل}} پیش آمده (ولادت، [[بعثت]]، [[هجرت]] و | سپس قرار شد یکی از چهار [[روز]] مهمی که در [[زندگی پیامبر اسلام]]{{صل}} پیش آمده (ولادت، [[بعثت]]، [[هجرت]] و رحلت) مبدأ [[تاریخ]] قرار گیرد. چون تاریخ ولادت کاملاً مشخص نبود و [[بعثت]] هم [[روزگار]] [[کفر]] و [[شرک]] را در نظر جلوهگر میساخت و رحلت هم یادآور [[مصیبت]] بود، بنابراین با پیشنهاد [[امام علی]]{{ع}}، [[هجرت پیامبر اکرم]]{{صل}} مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفت<ref>التنبیه والاشراف، مسعودی، ص۲۵۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۳۲.</ref>. همچنین آنها میخواستند اول [[ماه مبارک رمضان]] را آغاز سال قرار دهند ولی اول [[محرم]] تعیین شد<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۲۵.</ref>.<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۱۱؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | ||
== [[ابوموسی]] و [[خلافت علی]]{{ع}} == | == [[ابوموسی]] و [[خلافت علی]]{{ع}} == | ||
هنگامی که عثمان کشته شد و [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، ابوموسی [[حاکم کوفه]] بود. وقتی خبر [[بیعت کردن]] مردم با علی{{ع}} به [[کوفه]] رسید، مردم [[فکر]] میکردند ابوموسی برای علی{{ع}} از مردم [[بیعت]] میگیرد، اما او کاری نکرد؛ زیرا او هم مانند بسیاری از مردم [[دنیا]] [[دوست]] از خلافت علی{{ع}} بیمناک بود. | هنگامی که عثمان کشته شد و [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند، ابوموسی [[حاکم کوفه]] بود. وقتی خبر [[بیعت کردن]] مردم با علی{{ع}} به [[کوفه]] رسید، مردم [[فکر]] میکردند ابوموسی برای علی{{ع}} از مردم [[بیعت]] میگیرد، اما او کاری نکرد؛ زیرا او هم مانند بسیاری از مردم [[دنیا]] [[دوست]] از خلافت علی{{ع}} بیمناک بود. | ||
چند [[روز]] گذشت و روزی که [[مسجد کوفه]] پر از | چند [[روز]] گذشت و روزی که [[مسجد کوفه]] پر از جمعیت بود مردم به وی [[اعتراض]] کردند که چرا در گرفتن بیعت کوتاهی میکند؟ ابوموسی گفت: «شاید خبر دیگری برسد». [[هاشم بن عتبة بن ابی وقاص]] بلند شد و گفت: «ابوموسی! چه انتظاری داری؟! آیا میترسی عثمان سر از خاک بردارد و از تو گله کند که چرا بیعت مرا گذاشتی و با علی بیعت نمودی!» سپس رو به جمعیت نمود و گفت: «دست راست من، [[دست]] علی و دست چپم دست من است؛» آنگاه دست چپ را به دست راست خود زد و گفت: «هان! من با علی بیعت کردم». | ||
ابوموسی که وضع را چنین دید برخاست و از مردم برای علی{{ع}} بیعت گرفت. [[ابن ابی الحدید]] نقل میکند که ابوموسی همواره به [[مردم کوفه]] میگفت: [[علی بن ابی طالب]] [[پیشوایی]] است بر [[حق]] و [[بیعت]] با او هم صحیح است جز آنکه [[جنگیدن]] او با [[اهل]] [[قبله]] جایز نیست. این سخن به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسید و حضرت در پاسخ او | ابوموسی که وضع را چنین دید برخاست و از مردم برای علی{{ع}} بیعت گرفت. [[ابن ابی الحدید]] نقل میکند که ابوموسی همواره به [[مردم کوفه]] میگفت: [[علی بن ابی طالب]] [[پیشوایی]] است بر [[حق]] و [[بیعت]] با او هم صحیح است جز آنکه [[جنگیدن]] او با [[اهل]] [[قبله]] جایز نیست. این سخن به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسید و حضرت در پاسخ او نامه زیر را به [[کوفه]] فرستاد<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۱۴.</ref>. | ||
== [[ماجرای حکمیت]] == | == [[ماجرای حکمیت]] == | ||
یکی از نافرجامیهای | یکی از نافرجامیهای ابوموسی اشعری [[خیانت]] او در امر [[حکمیت]] بود به طوری که مورد [[نفرین]] امیرالمؤمنین{{ع}} قرار گرفت. شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: [[توطئه]] قرآن به نیزه کردن معاویه و [[عمرو بن عاص]] و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث [[فریب]] عدهای از یاران امام{{ع}} شد و حضرت مجبور به پذیرش [[حکمت]] گردید و چون این گروه [[نادان]] در تعیین فردی برای حکمیت از سپاه حضرت علی{{ع}} به [[مخالفت]] برخاسته و در نتیجه [[اختلاف]] میان صفوف [[سپاه]] افتاد. [[امام]]{{ع}} میخواست [[مالک اشتر]] یا [[ابن عباس]] را تعیین نماید ولی [[اشعث بن قیس]] و طرفداران او و [[قاریان قرآن]]، ابوموسی اشعری را تعیین کردند<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۱۳۲-۱۳۳؛ [[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۱۸.</ref>. | ||
=== [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در [[دومة الجندل]] === | === [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در [[دومة الجندل]] === | ||
ابوموسی از یکی از روستاهای [[شام]] به [[صفین]] احضار شد و آماده رفتن به دومة الجندل گردید. امیرالمؤمنین{{ع}} چهارصد نفر را به [[همراهی]] [[شریح]] و ابن عباس، معاویه نیز چهارصد نفر را برای حضور در مجلس فرستاد. شریح و [[ابنعباس]] و دیگران سفارشهای لازم را به ابوموسی نموده و او را از [[مکر]] و [[حیله]] عمرو عاص باخبر نمودند. | ابوموسی از یکی از روستاهای [[شام]] به [[صفین]] احضار شد و آماده رفتن به دومة الجندل گردید. امیرالمؤمنین{{ع}} چهارصد نفر را به [[همراهی]] [[شریح]] و ابن عباس، معاویه نیز چهارصد نفر را برای حضور در مجلس فرستاد. شریح و [[ابنعباس]] و دیگران سفارشهای لازم را به ابوموسی نموده و او را از [[مکر]] و [[حیله]] عمرو عاص باخبر نمودند. | ||
هنگامی که ابوموسی عازم دومة الجندل گردید، امیرالمؤمنین به او این گونه سفارش فرمود: {{متن حدیث|احْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا تُجَاوِزْهُ}}؛ به [[کتاب خدا]] [[حکم]] کن و از آن [[تجاوز]] منما. همین که ابوموسی چند قدمی دور شد، حضرت فرمود: «او را فریبخورده میبینم». [[مردم]] گفتند: شما که میدانید [[فریب]] میخورد چرا او را میفرستید؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: «اگر بنا بود [[خدا]] به علمش عمل کند به [[فرستادن پیامبران]] احتیاجی نبود»<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۹۸.</ref><ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص۲۱۸.</ref> | هنگامی که ابوموسی عازم دومة الجندل گردید، امیرالمؤمنین به او این گونه سفارش فرمود: {{متن حدیث|احْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا تُجَاوِزْهُ}}؛ به [[کتاب خدا]] [[حکم]] کن و از آن [[تجاوز]] منما. همین که ابوموسی چند قدمی دور شد، حضرت فرمود: «او را فریبخورده میبینم». [[مردم]] گفتند: شما که میدانید [[فریب]] میخورد چرا او را میفرستید؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: «اگر بنا بود [[خدا]] به علمش عمل کند به [[فرستادن پیامبران]] احتیاجی نبود»<ref>مناقب آل ابیطالب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۹۸.</ref>.<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۱۸.</ref> | ||
هنگامی که [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در [[دومة الجندل]] حاضر شدند و بحث و | هنگامی که [[ابوموسی]] و [[عمرو عاص]] در [[دومة الجندل]] حاضر شدند و بحث و گفتگو آغاز شد، عمرو عاص همواره به ابوموسی [[احترام]] میکرد و او را در صدر مجلس مینشاند و در [[نماز]] او را مقدم میداشت و با او به جماعت نماز میخواند. او را با عنوان «یا صاحب رسول الله» خطاب میکرد و به او میگفت: شما بیش از من خدمت پیامبر خدا را [[درک]] کردهای و بزرگتر از [[منی]]، شایسته نیست من قبل از شما صحبت کنم. آنقدر این گونه احترامهای [[دروغین]] درباره او را روا داشت تا ابوموسی به [[پاکی]] [[نیت]] عمرو عاص [[اعتقاد]] پیدا کرد و تصور کرد [[عمروعاص]] جز [[اصلاح امور]] [[امت]] نظری ندارد. | ||
ابوموسی به [[عبدالله بن عمر]] علاقه داشت، چون او هم داماد ابوموسی بود و هم مانند ابوموسی از [[جنگ]] کناره گرفته بود و نه با علی بود و نه با معاویه و مکرر میگفت: {{عربی|إِنِ استَطَعتُ لَاُحيِيَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ}}؛ اگر بتوانم نام عمر را زنده خواهم کرد؛ لذا موقعی که [[مذاکره]] شروع شد، ابوموسی به عمروعاص گفت: «آیا به کاری که صلاح امت در آن باشد و [[نیکان]] امت بپذیرند [[رضایت]] میدهی و آن اینکه [[خلافت]] را به عبدالله فرزند عمر واگذار کنیم؟» | ابوموسی به [[عبدالله بن عمر]] علاقه داشت، چون او هم داماد ابوموسی بود و هم مانند ابوموسی از [[جنگ]] کناره گرفته بود و نه با علی بود و نه با معاویه و مکرر میگفت: {{عربی|إِنِ استَطَعتُ لَاُحيِيَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ}}؛ اگر بتوانم نام عمر را زنده خواهم کرد؛ لذا موقعی که [[مذاکره]] شروع شد، ابوموسی به عمروعاص گفت: «آیا به کاری که صلاح امت در آن باشد و [[نیکان]] امت بپذیرند [[رضایت]] میدهی و آن اینکه [[خلافت]] را به عبدالله فرزند عمر واگذار کنیم؟» | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
عمروعاص گفت: «چرا از معاویه [[غافل]] هستی! خوب است [[حکومت]] را به او واگذار کنیم». ابوموسی گفت: «نه، ممکن نیست به او واگذار کنم». | عمروعاص گفت: «چرا از معاویه [[غافل]] هستی! خوب است [[حکومت]] را به او واگذار کنیم». ابوموسی گفت: «نه، ممکن نیست به او واگذار کنم». | ||
عمروعاص گفت: «پس نتیجه [[عقیده]] خود را بیان کن تا ببینم چه چیزی در نظر داری!» ابوموسی گفت: «من عقیده دارم علی و معاویه را از این | عمروعاص گفت: «پس نتیجه [[عقیده]] خود را بیان کن تا ببینم چه چیزی در نظر داری!» ابوموسی گفت: «من عقیده دارم علی و معاویه را از این مقام کنار و کار خلافت را به [[شورا]] واگذار کنیم تا [[مسلمانان]] هر که را بخواهند [[انتخاب]] کنند». | ||
[[عمرو عاص]] گفت: «به [[خدا]] قسم، | [[عمرو عاص]] گفت: «به [[خدا]] قسم، رأی همان رأی توست و باید همین را عملی نمایی». پس هر دو تصمیم گرفتند تا علی و معاویه را از [[حکومت]] برکنار کنند. اما [[عمروعاص]] برای اینکه بتواند [[ابوموسی]] را بفریبد، قبلاً به وی پیشنهاد کرده بود که بهتر است من و تو در محل خلوتی گفتوگو کنیم و پس از تصمیمگیری، آن را به [[مردم]] اطلاع دهیم؛ زیرا اگر مردم در کار ما دخالت کنند هیچگاه به نتیجه نخواهند رسید. | ||
پس از تصمیمگیری آنها نزد مردم آمدند و ابوموسی به خاطر تعارفهای عمروعاص که حتماً او باید اول سخن بگوید، برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] گفت: «من و عمروعاص بر یک موضوع توافق نموده و امیدواریم که خدا به این وسیله کار [[امت]] را [[اصلاح]] کند». عمروعاص هم او را | پس از تصمیمگیری آنها نزد مردم آمدند و ابوموسی به خاطر تعارفهای عمروعاص که حتماً او باید اول سخن بگوید، برخاست و پس از [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] گفت: «من و عمروعاص بر یک موضوع توافق نموده و امیدواریم که خدا به این وسیله کار [[امت]] را [[اصلاح]] کند». عمروعاص هم او را تصدیق نمود و پیشنهاد کرد تصمیم خود را عملی کند. | ||
همین که ابوموسی خواست سخن بگوید، [[ابنعباس]] فریاد زد: «ای ابوموسی! هشیار باش، [[گمان]] میکنم عمروعاص تو را [[فریب]] داده است؛ اگر هر دو نفر شما بر یک امر توافق کردهاید بگذار عمروعاص مطلب را بگوید و سپس تو هم | همین که ابوموسی خواست سخن بگوید، [[ابنعباس]] فریاد زد: «ای ابوموسی! هشیار باش، [[گمان]] میکنم عمروعاص تو را [[فریب]] داده است؛ اگر هر دو نفر شما بر یک امر توافق کردهاید بگذار عمروعاص مطلب را بگوید و سپس تو هم امضا کن؛ زیرا او مردی است [[حیلهگر]] و مطمئن نیستم که با تو موافقت نموده باشد و [[یقین]] دارم پس از آنکه کارت را انجام دهی برخلاف تو سخن خواهد گفت». | ||
اما ابوموسی که کاملاً به عمروعاص [[اطمینان]] داشت و فریفته سخنان او شده بود، گفت: «نه، حرف تمام است»؛ لذا شروع به سخن نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: «مردم! هرچه در کار این امت دقیق شده و نظر کردیم بهتر از این به نظر نرسید که علی و معاویه را از [[مقام خلافت]] برکنار نموده و [[انتخاب خلیفه]] را به [[شورا]] واگذار کینم؛ اینک من علی و معاویه را از [[خلافت]] برکنار میکنم؛ اکنون هر که را میخواهید به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] کنید». | اما ابوموسی که کاملاً به عمروعاص [[اطمینان]] داشت و فریفته سخنان او شده بود، گفت: «نه، حرف تمام است»؛ لذا شروع به سخن نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: «مردم! هرچه در کار این امت دقیق شده و نظر کردیم بهتر از این به نظر نرسید که علی و معاویه را از [[مقام خلافت]] برکنار نموده و [[انتخاب خلیفه]] را به [[شورا]] واگذار کینم؛ اینک من علی و معاویه را از [[خلافت]] برکنار میکنم؛ اکنون هر که را میخواهید به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] کنید». | ||
پس عمروعاص برخاست و پس از [[حمد]] [[پروردگار]]، گفت: «همان طور که شنیدید این شخص، [[امیر]] و [[زمامدار]] خود را برکنار کرد، من هم علی را برکنار میکنم و معاویه را به [[خلافت]] بر میگزینم؛ زیرا [[خونخواه]] عثمان و سزاوارترین افراد به این | پس عمروعاص برخاست و پس از [[حمد]] [[پروردگار]]، گفت: «همان طور که شنیدید این شخص، [[امیر]] و [[زمامدار]] خود را برکنار کرد، من هم علی را برکنار میکنم و معاویه را به [[خلافت]] بر میگزینم؛ زیرا [[خونخواه]] عثمان و سزاوارترین افراد به این مقام است». | ||
در این هنگام [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] گفت: «[[خدا]] تو را [[خوار]] سازد! [[مکر]] نمودی و [[فاسق]] شدی. تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند | در این هنگام [[ابوموسی]] به [[عمروعاص]] گفت: «[[خدا]] تو را [[خوار]] سازد! [[مکر]] نمودی و [[فاسق]] شدی. تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند حمله میکند و اگر پشت کنند نیز حمله میکند». عمروعاص گفت: «تو نیز همانند الاغی هستی که کتابهایی بارش باشد»<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۲۴؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۱۳۴-۱۳۶؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۸۲۶.</ref>. | ||
== ابوموسی و معاویه == | == ابوموسی و معاویه == | ||
معاویه برای ابوموسی نامهای بدین مضمون نوشت: «عمروعاص با شرایطی با من [[بیعت]] کرد؛ به خدا [[سوگند]]، اگر تو هم با همان شرایط با من بیعت کنی [[حکومت بصره]] را به یکی از فرزندانت میدهم و دیگری را [[حاکم کوفه]] قرار میدهم و همه درها به روی تو باز خواهد بود و تمام حاجتهای تو را برآورده میسازم. من با خط خود | معاویه برای ابوموسی نامهای بدین مضمون نوشت: «عمروعاص با شرایطی با من [[بیعت]] کرد؛ به خدا [[سوگند]]، اگر تو هم با همان شرایط با من بیعت کنی [[حکومت بصره]] را به یکی از فرزندانت میدهم و دیگری را [[حاکم کوفه]] قرار میدهم و همه درها به روی تو باز خواهد بود و تمام حاجتهای تو را برآورده میسازم. من با خط خود نامه را نوشتم پس تو هم با دست خود جواب مرا بنویس». | ||
ابوموسی میگوید: | ابوموسی میگوید: نوشتن را پس از [[وفات رسول خدا]] آموختم؛ لذا با خطی به شکل عقرب جواب او را چنین نوشتم: «درباره [[امت محمد]] برای من مطالبی نوشتی و مرا به آنچه گفتهای احتیاجی نیست». اما چون معاویه [[خلیفه]] شد، نزد او رفتم و همانطور که گفته بود هیچ دری به روی من بسته نبود و همه احتیاجهایم را برطرف ساخت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۳.</ref>.<ref>[[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۲۵؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی ج۱]]، ص۱۳۶-۱۳۷؛ [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.</ref> | ||
== سرانجام [[ابوموسی]] == | == سرانجام [[ابوموسی]] == | ||
ابوموسی هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد برای [[تشیع]] جنازه، کسی را خبر نکنند و پشت جنازه وی، صدایی بلند نشود و آتشی روشن نگردد. وی از جامهدریدن، چهره خراشیدن و بلند [[گریستن]] [[نهی]] کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۶.</ref>. | ابوموسی هنگام [[مرگ]] [[وصیت]] کرد برای [[تشیع]] جنازه، کسی را خبر نکنند و پشت جنازه وی، صدایی بلند نشود و آتشی روشن نگردد. وی از جامهدریدن، چهره خراشیدن و بلند [[گریستن]] [[نهی]] کرد<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۶.</ref>. | ||
در محل و | در محل و زمان مرگ وی [[اختلاف]] است، مرگ وی در سال ۴۲، ۴۴<ref>بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۲۹.</ref>، ۵۰، ۵۱<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۲۶.</ref> و ۵۲<ref>طبری، ج۵، ص۲۴۰.</ref> گفته شده است<ref>ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۰.</ref>. | ||
[[تاریخ]] وفاتهای پنجاه به بعد، احتمالا با مسئله دیگری که مربوط به تعداد اشعریانی است که | [[تاریخ]] وفاتهای پنجاه به بعد، احتمالا با مسئله دیگری که مربوط به تعداد اشعریانی است که خدمت [[رسول خدا]]{{صل}} در سال هفتم آمدند، آمیخته شده است. پذیرش [[وفات]] وی در سال پنجاه و تاریخهای پس از آن، موجب خدشهدار شدن گزارشهای مربوط به [[اسلام]] وی در [[مکه]] میشود. بنابراین، برای جمع میان گزارشها، [[سال]] ۴۲ تا ۴۴ میتواند [[زمان]] مناسب مرگ وی به شمار آید. برخی محل مرگ وی را در مکه و برخی در [[کوفه]] در [[خانه]] خودش که کنار [[مسجد]] بود نوشتهاند<ref>ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۷.</ref>. اینکه [[زیاد بن ابیه]] وصیت کرد کنار ابوموسی اشعری [[دفن]] شود، نشان میدهد [[قبر]] وی در کوفه بوده است<ref>بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۹.</ref>. | ||
گفته شده است وی هنگام مرگ ۶۳ سال داشت<ref>ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۴.</ref>. باید توجه داشت که عدد کلیشهای ۶۳، برای سن افراد بسیاری به کار میرود<ref>منصور داداش نژاد|داداش نژاد، | گفته شده است وی هنگام مرگ ۶۳ سال داشت<ref>ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۴.</ref>. باید توجه داشت که عدد کلیشهای ۶۳، برای سن افراد بسیاری به کار میرود<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ [[جواد نعمتی|نعمتی، جواد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳]]، ص۲۲۵؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.</ref>. | ||
== مشایخ در روایت == | == مشایخ در روایت == |