۳۳٬۷۴۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=150%|﴿{{متن قرآن' به '{{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن') |
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=155%|﴿{{متن قرآن' به '{{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن') |
||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
*حسن میگوید: به آنها گفتم اجازه بدهید تا آماده شوم و لباسهایم را بپوشم. صدایی از طرف در خانه به گوشم رسید که "آن پیراهن تو نیست" لذا از پوشیدن آن صرفنظر نمودم و بعد شلوارم را برداشتم تا بپوشم، باز هم همان صدا بلند شد که: "آن شلوار مال تو نیست، شلوار خودت را بردار". آن را به زمین انداختم و شلوار دیگری را که مال خودم بود پوشیدم و سپس به دنبال کلید در خانه میگشتم تا آن را باز کنم، باز از طرف در همان صدا به گوشم رسید که: "در خانه باز است" وقتی به نزدیک درآمدم با جماعتی از بزرگان مواجه شدم. به آنها سلام کردم. آنها بعد از جواب سلام این پیشامد را به من تبریک گفتند. سپس مرا همراه خود به محلی که هماکنون مسجد در آن بنا شده است آوردند. در آنجا وقتی خوب دقت کردم، تختی را دیدم که فرش زیبایی روی آن انداخته شده بود و جوانی در حدود سیساله در روی آن به بالشی تکیه زده بود و پیرمردی مطلبی را از روی کتاب برای او میخواند و بیش از شصت مرد که بعضی از آنها لباس سبز و بعضی دیگر لباس سفید به تن داشتند در گوشه و کنار آن محل مشغول خواندن نماز بودند. آن پیرمرد که حضرت خضر {{ع}} بود، مرا در کنار خود جای داد. آنگاه همان جوان نورانی که بعد معلوم شد [[حضرت مهدی]] {{ع}} هستند بعد از تفقد و احوالپرسی مرا به اسم خودم صدا زده فرمودند: "نزد حسن بن مسلم برو و به او بگو مدت پنج سال است که تو این زمین را آماده ساخته، کشت میکنی، ولی ما آن را خراب میکنیم و امسال قصد داری در آن زراعت نمایی در حالی که تو چنین اجازهای نداری، باید سود این چندسال کشت را رد کنی تا در اینجا مسجدی بنا شود". سپس فرمودند: "به [[حسن بن مسلم]] بگو: اینجا زمین شریفی است که خداوند آن را از بین سایر زمینها برگزیده است، ولی تو آن را به زمین خود لاحق کردی و خداوند به خاطر این کار خلاف دو پسر جوان تو را از دست تو گرفت، ولی باز متنبه نشدی. اگر باز هم بخواهی به این کار ادامه دهی، کیفر الهی دیگری که نمیتوانی آن را تصرف کنی بر تو متوجه خواهد شد." حسن بن مثله میگوید: "به آن حضرت عرض کردم: مولای من برای اینکه مردم سخن مرا بپذیرند، نشان و علامتی در اینباره برای من تعیین بفرمائید". | *حسن میگوید: به آنها گفتم اجازه بدهید تا آماده شوم و لباسهایم را بپوشم. صدایی از طرف در خانه به گوشم رسید که "آن پیراهن تو نیست" لذا از پوشیدن آن صرفنظر نمودم و بعد شلوارم را برداشتم تا بپوشم، باز هم همان صدا بلند شد که: "آن شلوار مال تو نیست، شلوار خودت را بردار". آن را به زمین انداختم و شلوار دیگری را که مال خودم بود پوشیدم و سپس به دنبال کلید در خانه میگشتم تا آن را باز کنم، باز از طرف در همان صدا به گوشم رسید که: "در خانه باز است" وقتی به نزدیک درآمدم با جماعتی از بزرگان مواجه شدم. به آنها سلام کردم. آنها بعد از جواب سلام این پیشامد را به من تبریک گفتند. سپس مرا همراه خود به محلی که هماکنون مسجد در آن بنا شده است آوردند. در آنجا وقتی خوب دقت کردم، تختی را دیدم که فرش زیبایی روی آن انداخته شده بود و جوانی در حدود سیساله در روی آن به بالشی تکیه زده بود و پیرمردی مطلبی را از روی کتاب برای او میخواند و بیش از شصت مرد که بعضی از آنها لباس سبز و بعضی دیگر لباس سفید به تن داشتند در گوشه و کنار آن محل مشغول خواندن نماز بودند. آن پیرمرد که حضرت خضر {{ع}} بود، مرا در کنار خود جای داد. آنگاه همان جوان نورانی که بعد معلوم شد [[حضرت مهدی]] {{ع}} هستند بعد از تفقد و احوالپرسی مرا به اسم خودم صدا زده فرمودند: "نزد حسن بن مسلم برو و به او بگو مدت پنج سال است که تو این زمین را آماده ساخته، کشت میکنی، ولی ما آن را خراب میکنیم و امسال قصد داری در آن زراعت نمایی در حالی که تو چنین اجازهای نداری، باید سود این چندسال کشت را رد کنی تا در اینجا مسجدی بنا شود". سپس فرمودند: "به [[حسن بن مسلم]] بگو: اینجا زمین شریفی است که خداوند آن را از بین سایر زمینها برگزیده است، ولی تو آن را به زمین خود لاحق کردی و خداوند به خاطر این کار خلاف دو پسر جوان تو را از دست تو گرفت، ولی باز متنبه نشدی. اگر باز هم بخواهی به این کار ادامه دهی، کیفر الهی دیگری که نمیتوانی آن را تصرف کنی بر تو متوجه خواهد شد." حسن بن مثله میگوید: "به آن حضرت عرض کردم: مولای من برای اینکه مردم سخن مرا بپذیرند، نشان و علامتی در اینباره برای من تعیین بفرمائید". | ||
*امام {{ع}} در پاسخ فرمودند: "ما در اینجا نشانهای را قرار میدهیم تا سخن شما را مردم تصدیق نمایند. تو آنچه را که بیان شد انجام بده به نزد "سید ابوالحسن" برو و به او بگو بیاید و حسن به مسلم را حاضر کند و سود چند ساله زمین را از او بگیرد و آن را به مردم بدهد تا با آن بنای مسجد را شروع کنند و بقیه مخارج آن را از منافع قریه "رهق" که ملک ما در ناحیه "اردهال" است، به اتمام برسانند. ما نصف درآمد رهق را وقف این مسجد نمودهایم تا همهساله درآمد آن را بیاورند به اینجا و صرف عمارت و آبادانی و سایر مخارج این مسجد بنمایند". | *امام {{ع}} در پاسخ فرمودند: "ما در اینجا نشانهای را قرار میدهیم تا سخن شما را مردم تصدیق نمایند. تو آنچه را که بیان شد انجام بده به نزد "سید ابوالحسن" برو و به او بگو بیاید و حسن به مسلم را حاضر کند و سود چند ساله زمین را از او بگیرد و آن را به مردم بدهد تا با آن بنای مسجد را شروع کنند و بقیه مخارج آن را از منافع قریه "رهق" که ملک ما در ناحیه "اردهال" است، به اتمام برسانند. ما نصف درآمد رهق را وقف این مسجد نمودهایم تا همهساله درآمد آن را بیاورند به اینجا و صرف عمارت و آبادانی و سایر مخارج این مسجد بنمایند". | ||
*سپس حضرت افزودند: "به مردم بگو تا به این مکان روی آورند و آن را عزیز و گرامی دارند و در آن چهار رکعت نماز به جای آورند؛ دو رکعت اول را به نیت نماز تحیت (به این ترتیب که در هررکعت، اول سوره حمد را یک بار و بعد سوره {{عربی|اندازه= | *سپس حضرت افزودند: "به مردم بگو تا به این مکان روی آورند و آن را عزیز و گرامی دارند و در آن چهار رکعت نماز به جای آورند؛ دو رکعت اول را به نیت نماز تحیت (به این ترتیب که در هررکعت، اول سوره حمد را یک بار و بعد سوره {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ}}﴾}} را هفتبار و در ادامه هریک از ذکرهای رکوع و سجود را هم هفت بار تکرار کنند و نماز را به پایان ببرند) و دو رکعت بعد را هم به نیت نماز [[امام زمان]] {{ع}} به جای میآورند (به این ترتیب به در هررکعت بعد از نیت وقتی سوره حمد را شروع کردند به {{عربی|اندازه=100%|﴿{{متن قرآن|إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ}}﴾}} که رسیدند، آن بخش را صدبار تکرار مینمایند و بعد در ادامه سوره حمد را میخوانند و آنگاه سوره توحید را یک بار و هریک از ذکرهای رکوع و سجود را هفت بار تکرار میکنند و بعد نماز را تمام میکنند. سپس یک بار {{عربی|اندازه=155%|"لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه"}} میگویند و در ادامه هم تسبیحات حضرت زهرا {{س}} را که عبارت از سی و چهار مرتبه {{عربی|اندازه=155%|"اللَّهُ أَكْبَر"}} و سی و سه مرتبه {{عربی|اندازه=155%|"الْحَمْدُ لِلَّه"}} و سی و سه مرتبه {{عربی|اندازه=155%|"سُبْحَانَ اللَّه"}} است ذکر مینمایند و آنگاه به سجده رفته، صد بار بر پیامبر و آل پیامبر {{عم}} درود و صلوات میفرستند). در ادامه حضرت اضافه کردند: "هرکس این نماز را بخواند مانند آن است که در کعبه نماز خوانده باشد". | ||
*حسن بن مثله میگوید: "وقتی این سخنان را شنیدم با خود گفتم: گویی آن مکان موردنظر اینجاست که مسجد باشکوه [[امام زمان]] {{ع}} خواهد شد". بعد حضرت به من اشاره فرمودند که: "برو". چون به راه افتادم و مقداری رفتم، دوباره آن حضرت ما را صدا زدند و فرمودند: "در گله جعفر کاشانی (که یک نفر چوپان بود) بزی هست که اگر مردم پول آن را دادند با پول آنها و اگر ندادند با پول خودت آن را خریداری کن و آن را به اینجا بیاور و ذبح کن و در روز چهارشنبه که برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان است، گوشت آن را در شب آینده برای بیماران و کسانی که گرفتاری دارند انفاق کن. خداوند (تبارک و تعالی) همه آنها را شفا میدهد. نشانی و علامت آن بز این است که ابلق است و موی بسیار دارد و در ضمن هفت علامت سیاه و سفید در بدن آن بز هست که سه تای از آنها در یک طرف بدن و چهار تا در طرف دیگر آن است که هریک از آنها به اندازه یک درهم هستند". | *حسن بن مثله میگوید: "وقتی این سخنان را شنیدم با خود گفتم: گویی آن مکان موردنظر اینجاست که مسجد باشکوه [[امام زمان]] {{ع}} خواهد شد". بعد حضرت به من اشاره فرمودند که: "برو". چون به راه افتادم و مقداری رفتم، دوباره آن حضرت ما را صدا زدند و فرمودند: "در گله جعفر کاشانی (که یک نفر چوپان بود) بزی هست که اگر مردم پول آن را دادند با پول آنها و اگر ندادند با پول خودت آن را خریداری کن و آن را به اینجا بیاور و ذبح کن و در روز چهارشنبه که برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان است، گوشت آن را در شب آینده برای بیماران و کسانی که گرفتاری دارند انفاق کن. خداوند (تبارک و تعالی) همه آنها را شفا میدهد. نشانی و علامت آن بز این است که ابلق است و موی بسیار دارد و در ضمن هفت علامت سیاه و سفید در بدن آن بز هست که سه تای از آنها در یک طرف بدن و چهار تا در طرف دیگر آن است که هریک از آنها به اندازه یک درهم هستند". | ||
*بعد وقتی مجدداً به راه افتادم، برای سومین بار مرا صدا زده فرمودند: "اینجا هفت یا هفتاد روز اقامت میکنی. اگر هفت روز اقامت کنی آن مصادف با شب قدر؛ یعنی بیست و سوم رمضان خواهد بود و اگر هفتاد روز بمانی، مطابق با شب بیست و پنجم ذیقعده است که هردو شب بسیار گرانقدری هستند". حسن بن مثله میگوید: "سپس برگشته و به خانه آمدم و تمام شب را در اندیشه آنچه واقع شده بود به سر بردم. وقتی صبح شد نماز را به جای آوردم و بعد نزد "علی بن منذر" آمده و ماجرا را به وی بازگو کردم. به همراه او به محلی که دیشب مرا به آنجا برده بودند، رفتیم". | *بعد وقتی مجدداً به راه افتادم، برای سومین بار مرا صدا زده فرمودند: "اینجا هفت یا هفتاد روز اقامت میکنی. اگر هفت روز اقامت کنی آن مصادف با شب قدر؛ یعنی بیست و سوم رمضان خواهد بود و اگر هفتاد روز بمانی، مطابق با شب بیست و پنجم ذیقعده است که هردو شب بسیار گرانقدری هستند". حسن بن مثله میگوید: "سپس برگشته و به خانه آمدم و تمام شب را در اندیشه آنچه واقع شده بود به سر بردم. وقتی صبح شد نماز را به جای آوردم و بعد نزد "علی بن منذر" آمده و ماجرا را به وی بازگو کردم. به همراه او به محلی که دیشب مرا به آنجا برده بودند، رفتیم". |