پرش به محتوا

خلافت امام علی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=150%|' به '{{عربی|'
جز (جایگزینی متن - '{{عربی|اندازه=150%|' به '{{عربی|')
خط ۱۰: خط ۱۰:


==آیا نصوص نصب و خلافت امام علی تعارض ندارند؟==
==آیا نصوص نصب و خلافت امام علی تعارض ندارند؟==
*برخی از [[اهل سنت]] درمقام نقد و رد [[نصوص]] [[امام]] [[حضرت علی]]{{ع}} به جواب نقضی متوسل شدند، به این معنی که مدعی‌اند [[روایات]] مختلفی از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} درباره [[خلافت]] [[ابوبکر]] وارد شده که در منابع [[اهل سنت]] ذکر شده است. بر این اساس [[روایات]] مثبت [[امامت]] [[امام علی]]{{ع}} با [[روایات]] مثبت [[خلافت]] [[ابوبکر]] تعارض پیدا کرده و نتیجه آن مطابق اصل اصولی {{عربی|اندازه=150%|"اذا تعارضا تساقطا"}} سقوط اعتبار و [[حجیت]] [[روایات]] [[امامت]] و [[خلافت]] هم درباره [[امام علی|علی]]{{ع}} و هم درباره [[ابوبکر]] است. و یا فرض عدم اعتبار اصل [[نص]] مبنا و [[مرجع]] [[بیعت]] و [[شورا]] می‌شود<ref>ر.ک: میرشریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص ۳۹۵؛ باقلانی، تهمید الأوائل و تلخیص الدلائل، ص۴۵۰؛ ابن حزم، ج۴،صص۹ - ۱۰۷.</ref>.
*برخی از [[اهل سنت]] درمقام نقد و رد [[نصوص]] [[امام]] [[حضرت علی]]{{ع}} به جواب نقضی متوسل شدند، به این معنی که مدعی‌اند [[روایات]] مختلفی از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} درباره [[خلافت]] [[ابوبکر]] وارد شده که در منابع [[اهل سنت]] ذکر شده است. بر این اساس [[روایات]] مثبت [[امامت]] [[امام علی]]{{ع}} با [[روایات]] مثبت [[خلافت]] [[ابوبکر]] تعارض پیدا کرده و نتیجه آن مطابق اصل اصولی {{عربی|"اذا تعارضا تساقطا"}} سقوط اعتبار و [[حجیت]] [[روایات]] [[امامت]] و [[خلافت]] هم درباره [[امام علی|علی]]{{ع}} و هم درباره [[ابوبکر]] است. و یا فرض عدم اعتبار اصل [[نص]] مبنا و [[مرجع]] [[بیعت]] و [[شورا]] می‌شود<ref>ر.ک: میرشریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص ۳۹۵؛ باقلانی، تهمید الأوائل و تلخیص الدلائل، ص۴۵۰؛ ابن حزم، ج۴،صص۹ - ۱۰۷.</ref>.


در نقد این [[شبهه]] نکات ذیل اندر تأمل است:
در نقد این [[شبهه]] نکات ذیل اندر تأمل است:
خط ۲۹: خط ۲۹:
'''۳. اعتراف [[اهل سنت]] به عدم [[نص]]:''' اکثریت قریب به اتفاق سنّت معترف‌اند که درباره [[امامت]] و [[خلافت]] از طرف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} درباره هیچ‌کس حتی درباره [[ابوبکر]] [[نص|نصی]] وارد نشده است، این اعتراف به این معناست که خود [[اهل سنت]] [[روایات]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] را نمی‌پذیرند و بر آن‌ها اشکال سندی یا اشکال دلالتی متوجه می‌کنند. به دیگر سخن، اینکه خود رقیب [[روایات]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] را برنمی‌تابد و آن‌ها را [[حجت]] و معتبر نمی‌شمارند، تکلیف عدم اعتبار آن روشن می‌شود و لذا چنین روایاتی که خودشان به سند یا دلالت آن‌ها وثوق ندارند، چگونه با [[نصوص]] [[امامت حضرت علی]]{{ع}} توان تعارض را پیدا می‌کند؟ به تقریر دیگر، [[اهل سنت]]ی که دوست داشتند [[مشروعیت]] [[خلافت]] خلفای خودشان را به هرنحوی که شده به شرع و [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} مستند کنند، نهایت دلالت [[نصوص]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] را نه در حد دلالت روشن و شفاف، بلکه در حد پنهان و خفی وصف می‌کنند. از این‌جا نیز روشن می‌شود روایاتی با حد دلالت خفا توان تعارض با [[روایات]] شفاف و صریح را ندارند. این اعتراف یعنی عدم [[نص]] درباره [[ابوبکر]] و [[عمر]] مورد اتفاق [[اهل سنت]] قرار گرفته است <ref>ر.ک: بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۳۴۹؛ غزالی، قواعد العقائد،ص ۲۲۶؛ نووی، صحیح مسلم، حاشیه نووی، ج۱۲، ص۲۰۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۵، ص ۲۱۹.</ref>. با دو نکته فوق اعتبار [[نصوص]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] مخدوش شده و دیگر برای طرح و ارزیابی تک تک [[روایات]] مزبور نیاز ونیز مجالی نیست <ref>ر.ک: کتب کلامی، ذیل بحث [[امامت]] و نیز: علی اصغر رضوانی، [[امام]] شناسی، ج۲، صص ۶۳۴ - ۶۴۵.</ref>
'''۳. اعتراف [[اهل سنت]] به عدم [[نص]]:''' اکثریت قریب به اتفاق سنّت معترف‌اند که درباره [[امامت]] و [[خلافت]] از طرف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} درباره هیچ‌کس حتی درباره [[ابوبکر]] [[نص|نصی]] وارد نشده است، این اعتراف به این معناست که خود [[اهل سنت]] [[روایات]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] را نمی‌پذیرند و بر آن‌ها اشکال سندی یا اشکال دلالتی متوجه می‌کنند. به دیگر سخن، اینکه خود رقیب [[روایات]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] را برنمی‌تابد و آن‌ها را [[حجت]] و معتبر نمی‌شمارند، تکلیف عدم اعتبار آن روشن می‌شود و لذا چنین روایاتی که خودشان به سند یا دلالت آن‌ها وثوق ندارند، چگونه با [[نصوص]] [[امامت حضرت علی]]{{ع}} توان تعارض را پیدا می‌کند؟ به تقریر دیگر، [[اهل سنت]]ی که دوست داشتند [[مشروعیت]] [[خلافت]] خلفای خودشان را به هرنحوی که شده به شرع و [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} مستند کنند، نهایت دلالت [[نصوص]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] را نه در حد دلالت روشن و شفاف، بلکه در حد پنهان و خفی وصف می‌کنند. از این‌جا نیز روشن می‌شود روایاتی با حد دلالت خفا توان تعارض با [[روایات]] شفاف و صریح را ندارند. این اعتراف یعنی عدم [[نص]] درباره [[ابوبکر]] و [[عمر]] مورد اتفاق [[اهل سنت]] قرار گرفته است <ref>ر.ک: بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۳۴۹؛ غزالی، قواعد العقائد،ص ۲۲۶؛ نووی، صحیح مسلم، حاشیه نووی، ج۱۲، ص۲۰۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۵، ص ۲۱۹.</ref>. با دو نکته فوق اعتبار [[نصوص]] [[خلافت]] [[ابوبکر]] مخدوش شده و دیگر برای طرح و ارزیابی تک تک [[روایات]] مزبور نیاز ونیز مجالی نیست <ref>ر.ک: کتب کلامی، ذیل بحث [[امامت]] و نیز: علی اصغر رضوانی، [[امام]] شناسی، ج۲، صص ۶۳۴ - ۶۴۵.</ref>


'''۴. عدم استناد [[ابوبکر]] و [[عمر]]:''' دلیل دیگری که عدم [[نص]] بر [[خلافت]] [[ابوبکر]] را ثابت می‌کند، عدم استناد [[ابوبکر]] و همراه او در [[سقیفه]] یعنی [[عمر]] در تقویت [[خلافت]] [[ابوبکر]] به اصل [[نص]] است. [[ابوبکر]] نهایت در [[سقیفه]] به [[روایت]] مطلق [[نبوی]] {{عربی|اندازه=150%|"الْأَئِمَّةُ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏ "}} در برابر [[انصار]] استناد می‌کند. روشن است اگر درباره وی از سوی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[نص|نصی]] وارد شده بود وی و حامیانش در [[سقیفه]] و موارد دیگر آن را به عنوان دلیل ذکر می‌کردند. این دلیل را بعض [[عالمان]] معروف [[اهل سنت]] مانند [[امام نووی]] در رد وجود [[نص]] بر [[ابوبکر]] متذکر شدند<ref> شرح مسلم، حاشیه [[امام]] النووی، ج۱۲، ص۲۰۴.</ref>.
'''۴. عدم استناد [[ابوبکر]] و [[عمر]]:''' دلیل دیگری که عدم [[نص]] بر [[خلافت]] [[ابوبکر]] را ثابت می‌کند، عدم استناد [[ابوبکر]] و همراه او در [[سقیفه]] یعنی [[عمر]] در تقویت [[خلافت]] [[ابوبکر]] به اصل [[نص]] است. [[ابوبکر]] نهایت در [[سقیفه]] به [[روایت]] مطلق [[نبوی]] {{عربی|"الْأَئِمَّةُ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏ "}} در برابر [[انصار]] استناد می‌کند. روشن است اگر درباره وی از سوی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[نص|نصی]] وارد شده بود وی و حامیانش در [[سقیفه]] و موارد دیگر آن را به عنوان دلیل ذکر می‌کردند. این دلیل را بعض [[عالمان]] معروف [[اهل سنت]] مانند [[امام نووی]] در رد وجود [[نص]] بر [[ابوبکر]] متذکر شدند<ref> شرح مسلم، حاشیه [[امام]] النووی، ج۱۲، ص۲۰۴.</ref>.


'''۵. اعتراف [[خلیفه اول]]:''' [[ابوبکر]] در روزهای آخر عمرش از چند امر اظهار تأسف می‌کند یکی از این موارد اعتراف به عدم ورود [[نص]] از سوی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} درباره امر یعنی [[حکومت]] می‌باشد{{عربی|اندازه=150%|"فوددت اني سألته هذا الأمر فكنا لا ننازعه أهله‏ "}} <ref>[[ابوبکر]] احمد الجواهری البغدادی، السقیفه،ص ۴۱، با تحقیق و مقدمه محمدهادی امینی.</ref>. او در همان ایام درباره [[تعیین]] [[خلیفه]] بعدی می‌گفت اگر کسی را [[خلیفه]] و [[جانشین]] خود قرار ندادم، همانا [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} نیز چنین کرد و اگر کسی را به [[خلافت]] برگزیدم، همانا [[ابوبکر]] نیز چنین نمود<ref>«انی لا استخلف فان [[رسول الله]] لم یستخلف و ان أستخلف فان ابابکر قداستخلف»؛ صحیح مسلم، ج۳، ص ۱۴۵۵، ح ۱۸۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۷۵۰؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۶۵.</ref>. وی در این سخن علاوه براین‌که بر وجود نزاع درباره [[حکومت]] اعتراف می‌کند، بر عدم [[نص]] حداقل درباره خود نیز، معترف است اما اینکه هیچ [[نص|نصی]] از طرف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} وارد نشده، ما خلاف آن را ثابت خواهیم کرد.  
'''۵. اعتراف [[خلیفه اول]]:''' [[ابوبکر]] در روزهای آخر عمرش از چند امر اظهار تأسف می‌کند یکی از این موارد اعتراف به عدم ورود [[نص]] از سوی [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} درباره امر یعنی [[حکومت]] می‌باشد{{عربی|"فوددت اني سألته هذا الأمر فكنا لا ننازعه أهله‏ "}} <ref>[[ابوبکر]] احمد الجواهری البغدادی، السقیفه،ص ۴۱، با تحقیق و مقدمه محمدهادی امینی.</ref>. او در همان ایام درباره [[تعیین]] [[خلیفه]] بعدی می‌گفت اگر کسی را [[خلیفه]] و [[جانشین]] خود قرار ندادم، همانا [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} نیز چنین کرد و اگر کسی را به [[خلافت]] برگزیدم، همانا [[ابوبکر]] نیز چنین نمود<ref>«انی لا استخلف فان [[رسول الله]] لم یستخلف و ان أستخلف فان ابابکر قداستخلف»؛ صحیح مسلم، ج۳، ص ۱۴۵۵، ح ۱۸۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۷۵۰؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۶۵.</ref>. وی در این سخن علاوه براین‌که بر وجود نزاع درباره [[حکومت]] اعتراف می‌کند، بر عدم [[نص]] حداقل درباره خود نیز، معترف است اما اینکه هیچ [[نص|نصی]] از طرف [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} وارد نشده، ما خلاف آن را ثابت خواهیم کرد.  


'''۶. اعتراف [[خلیفه دوم]] و دیگران به [[نص]] [[امام علی|علی]]{{ع}}:''' با مراجعه به آثار خود [[اهل سنت]] ما می‌توانیم به مواردی دست پیدا کنیم که گاه بی گاهی خلفای خود [[اهل سنت]] به مسئله [[نص]] و [[انتصاب]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[خلافت]] در گفتگوهای خصوصی اعتراف نمودند که در این‌جا به برخی اشاره می‌شود:  
'''۶. اعتراف [[خلیفه دوم]] و دیگران به [[نص]] [[امام علی|علی]]{{ع}}:''' با مراجعه به آثار خود [[اهل سنت]] ما می‌توانیم به مواردی دست پیدا کنیم که گاه بی گاهی خلفای خود [[اهل سنت]] به مسئله [[نص]] و [[انتصاب]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[خلافت]] در گفتگوهای خصوصی اعتراف نمودند که در این‌جا به برخی اشاره می‌شود:  
#یکی از این موارد گفتگوهای متعدد [[خلیفه دوم]] با [[ابن عباس]] است که به عنوان یک [[صحابه]] [[برتر]] و عالم و مفسّر [[قرآن]] رابطه‌ی نزدیکی با [[خلیفه اول]] داشت، در عین‌حال از اعتقاد قلبی خود درباره [[امامت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} دفاع می‌کرد. [[عمر]] در یک‌جا از [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[ابن عباس]] گلایه می‌کند که از او خواستم همراه من بیاید اما او پاسخ منفی داد و من اورا ناراحت می‌بینم، [[خلیفه دوم]] خود علت ناراحتی [[امام علی|علی]]{{ع}} را مسئله از دست دادن [[خلافت]] ذکر می‌کند و [[ابن عباس]] نیز آن را [[تأیید]] می‌کند و خاطر نشان می‌سازد که آن حضرت اعتقاد دارد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[حکومت]] را به وی واگذار نموده بود{{عربی|اندازه=150%|"إنه يزعم أن رسول الله أراد الأمر له‏ "}}. عمر در پاسخ این گفته [[ابن عباس]] - که خود نیز موید آن بود - آن را نفی نمی‌کند و لکن از این راه می‌خواهد توجیه کند که [[خداوند]] چیز دیگری را اراده نموده بود و مراد [[خداوند]] واقع شد، اما اراده [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] عملی نشد{{عربی|اندازه=150%|" يَا ابْنَ عَبَّاسٍ! وَ أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فَكَانَ مَا ذَا إِذَا لَمْ يُرِدِ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} إِذَا أَرَادَ أمر أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ غَيْرَهُ، نَفَذَ مُرَادُ اللَّهِ وَ لَمْ يَنْفُذْ مُرَادُ رَسُولِ اللَّه‏{{صل}}‏ "}}<ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص ۹ - ۷۸.</ref>. ما در تحلیل [[حدیث]] قلم ضمن آوردن این اعتراف [[عمر]] در نقد آن خاطر نشان کردیم که وی [[پیامبر الهی]] را به انجام و [[ابلاغ]] خلاف [[وحی]] و امرالهی متهم می‌کند، در حالی‌که خود [[اهل سنت]] [[عصمت]] [[پیامبر]] در [[مقام]] [[وحی]] و [[ابلاغ]] آن را می‌پذیرند. اما استدلال [[عمر]] که اراده الهی واقع شد، این درست است اما باید توجه کرد که اراده [[خداوند]] دو نوع است، یکی اراده تکوینی که هیچ شیءای اعم از خوب و بد، واجب و حرام بدون تعلق اراده تکوینی وی وجود و تحقق نخواهد یافت. اراده دوم [[خداوند]] اراده [[تشریع|تشریعی]] است، به این معنی که اراده [[خداوند]] بر [[اسلام]] آوردن همه [[انسان]]‌ها، انجام دادن همه اعمال حسنه تعلق گرفته و برمقابل ا یعی بر اعمل قبیح و [[معصیت]] و [[کفر]] اراده الهی تعلق نگرفته است، این اراده تنها اراده [[تشریع|تشریعی]] و اعتباری است یعنی [[خداوند]] دوست دارد همه [[انسان]]‌ها [[مسلمان]] و کننده اعمال حسنه باشند، لکن در کنار آن [[انسان]]‌ها نیز در انجام یا ترک آن مختار و آزادند. این‌که اراده [[خداوند]] بر عدم [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} تعلق گرفته است، این از یک منظر صحیح و از منظر دیگر باطل است. اگر مقصود از اراده، اراده [[تشریع|تشریعی]] باشد، باید گفت در این‌جا اراده [[خداوند]] با اراده [[رسول|رسولش]] یعنی [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} یکی و متحد است، [[خداوند]] و [[رسول|رسولش]] در [[مقام]] [[تشریع]] [[حکومت]] و [[امامت]] را به [[امام علی|علی]]{{ع}} واگذار نمودند. اما این‌که در این میان یک عده مانع اراده [[تشریع|تشریعی]] [[خداوند]] و پیامبرش شدند و با راهکارهای مختلف خود بر مسند [[حکومت]] نشاندند؛ به عنوان یک فعل و [[عمل]] خارجی نمی‌تواند از قلمرو اراده الهی خارج باشد و از این منظر به آن اراده تکوینی [[خداوند]] تعلق گرفته است و لکن تعلق چنین اراده‌ای نمی‌تواند [[مشروعیت]]‌زا باشد؛ چراکه این قسم از اراده [[خداوند]] بر همه امور از جمله [[کفر]] و [[معصیت]] نیز تعلق گرفته است و درعین حال [[خداوند]] از انجام آن‌ها راضی نیست.  
#یکی از این موارد گفتگوهای متعدد [[خلیفه دوم]] با [[ابن عباس]] است که به عنوان یک [[صحابه]] [[برتر]] و عالم و مفسّر [[قرآن]] رابطه‌ی نزدیکی با [[خلیفه اول]] داشت، در عین‌حال از اعتقاد قلبی خود درباره [[امامت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} دفاع می‌کرد. [[عمر]] در یک‌جا از [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[ابن عباس]] گلایه می‌کند که از او خواستم همراه من بیاید اما او پاسخ منفی داد و من اورا ناراحت می‌بینم، [[خلیفه دوم]] خود علت ناراحتی [[امام علی|علی]]{{ع}} را مسئله از دست دادن [[خلافت]] ذکر می‌کند و [[ابن عباس]] نیز آن را [[تأیید]] می‌کند و خاطر نشان می‌سازد که آن حضرت اعتقاد دارد که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[حکومت]] را به وی واگذار نموده بود{{عربی|"إنه يزعم أن رسول الله أراد الأمر له‏ "}}. عمر در پاسخ این گفته [[ابن عباس]] - که خود نیز موید آن بود - آن را نفی نمی‌کند و لکن از این راه می‌خواهد توجیه کند که [[خداوند]] چیز دیگری را اراده نموده بود و مراد [[خداوند]] واقع شد، اما اراده [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] عملی نشد{{عربی|" يَا ابْنَ عَبَّاسٍ! وَ أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} فَكَانَ مَا ذَا إِذَا لَمْ يُرِدِ اللَّهُ تَعَالَى ذَلِكَ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ {{صل}} إِذَا أَرَادَ أمر أَمْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ غَيْرَهُ، نَفَذَ مُرَادُ اللَّهِ وَ لَمْ يَنْفُذْ مُرَادُ رَسُولِ اللَّه‏{{صل}}‏ "}}<ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص ۹ - ۷۸.</ref>. ما در تحلیل [[حدیث]] قلم ضمن آوردن این اعتراف [[عمر]] در نقد آن خاطر نشان کردیم که وی [[پیامبر الهی]] را به انجام و [[ابلاغ]] خلاف [[وحی]] و امرالهی متهم می‌کند، در حالی‌که خود [[اهل سنت]] [[عصمت]] [[پیامبر]] در [[مقام]] [[وحی]] و [[ابلاغ]] آن را می‌پذیرند. اما استدلال [[عمر]] که اراده الهی واقع شد، این درست است اما باید توجه کرد که اراده [[خداوند]] دو نوع است، یکی اراده تکوینی که هیچ شیءای اعم از خوب و بد، واجب و حرام بدون تعلق اراده تکوینی وی وجود و تحقق نخواهد یافت. اراده دوم [[خداوند]] اراده [[تشریع|تشریعی]] است، به این معنی که اراده [[خداوند]] بر [[اسلام]] آوردن همه [[انسان]]‌ها، انجام دادن همه اعمال حسنه تعلق گرفته و برمقابل ا یعی بر اعمل قبیح و [[معصیت]] و [[کفر]] اراده الهی تعلق نگرفته است، این اراده تنها اراده [[تشریع|تشریعی]] و اعتباری است یعنی [[خداوند]] دوست دارد همه [[انسان]]‌ها [[مسلمان]] و کننده اعمال حسنه باشند، لکن در کنار آن [[انسان]]‌ها نیز در انجام یا ترک آن مختار و آزادند. این‌که اراده [[خداوند]] بر عدم [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} تعلق گرفته است، این از یک منظر صحیح و از منظر دیگر باطل است. اگر مقصود از اراده، اراده [[تشریع|تشریعی]] باشد، باید گفت در این‌جا اراده [[خداوند]] با اراده [[رسول|رسولش]] یعنی [[خلافت]] [[امام علی|علی]]{{ع}} یکی و متحد است، [[خداوند]] و [[رسول|رسولش]] در [[مقام]] [[تشریع]] [[حکومت]] و [[امامت]] را به [[امام علی|علی]]{{ع}} واگذار نمودند. اما این‌که در این میان یک عده مانع اراده [[تشریع|تشریعی]] [[خداوند]] و پیامبرش شدند و با راهکارهای مختلف خود بر مسند [[حکومت]] نشاندند؛ به عنوان یک فعل و [[عمل]] خارجی نمی‌تواند از قلمرو اراده الهی خارج باشد و از این منظر به آن اراده تکوینی [[خداوند]] تعلق گرفته است و لکن تعلق چنین اراده‌ای نمی‌تواند [[مشروعیت]]‌زا باشد؛ چراکه این قسم از اراده [[خداوند]] بر همه امور از جمله [[کفر]] و [[معصیت]] نیز تعلق گرفته است و درعین حال [[خداوند]] از انجام آن‌ها راضی نیست.  
#مورد دوم در جریان نزول یک بلا بود که حل آن تنها از عهده [[حضرت علی]]{{ع}} برمی‌آمد. [[عمر]] به اتفاق همراهان به حضور حضرت رفتند و آن حضرت جوابش را داد. در این‌جا [[عمر]] اعتراف نمود که: قسم به خدا، حق تعالی امر[[[حکومت]]] را به تو اراده کرده بود، اما قوم تو از ادای آن امتناع نمودند<ref>{{عربی|اندازه=120%|" أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ أَرَادَكَ الْحَقُّ وَ لَكِنْ أَبَى قَوْمُكَ‏ "}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص۷۹و۸۰.</ref>
#مورد دوم در جریان نزول یک بلا بود که حل آن تنها از عهده [[حضرت علی]]{{ع}} برمی‌آمد. [[عمر]] به اتفاق همراهان به حضور حضرت رفتند و آن حضرت جوابش را داد. در این‌جا [[عمر]] اعتراف نمود که: قسم به خدا، حق تعالی امر[[[حکومت]]] را به تو اراده کرده بود، اما قوم تو از ادای آن امتناع نمودند<ref>{{عربی|اندازه=120%|" أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ أَرَادَكَ الْحَقُّ وَ لَكِنْ أَبَى قَوْمُكَ‏ "}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص۷۹و۸۰.</ref>
#مورد دیگری که [[عمر]] بر [[نص]] [[امام علی|علی]]{{ع}} اعتراف نمود به [[حدیث قلم و دوات]] مربوط می‌شود. وی اعتراف می‌کند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} در آن مجلس در صدد [[انتصاب]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[حکومت]] بود که من مانع شدم. توضیح و تحلیل آن در فصل نقد [[شبهات]] ذیل [[حدیث]] فوق گذشت.  
#مورد دیگری که [[عمر]] بر [[نص]] [[امام علی|علی]]{{ع}} اعتراف نمود به [[حدیث قلم و دوات]] مربوط می‌شود. وی اعتراف می‌کند که [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} در آن مجلس در صدد [[انتصاب]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[حکومت]] بود که من مانع شدم. توضیح و تحلیل آن در فصل نقد [[شبهات]] ذیل [[حدیث]] فوق گذشت.  
#[[ابن عباس]] همچنین گزارش می‌کند وقتی بر [[عمر]] وارد شدم، او از [[امام علی|علی]]{{ع}} درباره مطرح کردن خود به عنوان [[خلیفه]] در میان [[مردم]] گلایه کرد. [[ابن عباس]] در پاسخ وی صریحاً و با شجاعت گفت که او خود را کاندیدا مطرح نمی‌کند، بلکه [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] وی را [[نصب]] نموده اما دیگران از او این حق را گرفتند:{{عربی|اندازه=150%|" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَصُرِفَتْ‏ عَنْهُ "}} در اینجا باید به پاسخ [[عمر]] دقت کرد که آیا وی اصل ترشیح و [[انتخاب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} را نفی می‌کند یا به توجیه کنار گذاشتن [[حضرت علی]]{{ع}} می‌پردازد؟ جواب [[عمر]] مطابق گزارش [[ابن ابی الحدید]] [[سنی]] چنین است: عمر گفت همانا او جوان تازه کار بود که عرب سنّ او را کوچک شمردند<ref>{{عربی|اندازه=120%|" قَالَ: إِنَّهُ كَانَ شَابّاً حَدَثاً فَاسْتَصْغَرَتِ الْعَرَبُ سِنَّهُ"}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، ص۸۰.</ref>. [[خلیفه دوم]] در این پاسخ اصل ادعای [[ابن عباس]] مبنی بر [[انتخاب]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[امامت]] و [[حکومت]] توسط [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] را نفی کرد، بلکه به توجیه رفتار و کردار شخص خود در [[سقیفه]] پرداخت که [[ابوبکر]] را برآن حضرت مقدم داشت و برای این‌کار خود پای عرب را پیش می‌کشد که عرب به علت جوانی از پذیرفتن [[حکومت]] ابا می‌کردند. [[ابن عباس]] جواب این استدلال [[عمر]] را درهمانجا می‌دهد، آنچه در اینجا ما درصدد آنیم نشان دادن اعتراف [[خلیفه دوم]] به اصل [[نصب]] [[حضرت علی]]{{ع}} توسط [[پیامبر اسلام]]{{صل}} است.  
#[[ابن عباس]] همچنین گزارش می‌کند وقتی بر [[عمر]] وارد شدم، او از [[امام علی|علی]]{{ع}} درباره مطرح کردن خود به عنوان [[خلیفه]] در میان [[مردم]] گلایه کرد. [[ابن عباس]] در پاسخ وی صریحاً و با شجاعت گفت که او خود را کاندیدا مطرح نمی‌کند، بلکه [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] وی را [[نصب]] نموده اما دیگران از او این حق را گرفتند:{{عربی|" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ {{صل}} فَصُرِفَتْ‏ عَنْهُ "}} در اینجا باید به پاسخ [[عمر]] دقت کرد که آیا وی اصل ترشیح و [[انتخاب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} را نفی می‌کند یا به توجیه کنار گذاشتن [[حضرت علی]]{{ع}} می‌پردازد؟ جواب [[عمر]] مطابق گزارش [[ابن ابی الحدید]] [[سنی]] چنین است: عمر گفت همانا او جوان تازه کار بود که عرب سنّ او را کوچک شمردند<ref>{{عربی|اندازه=120%|" قَالَ: إِنَّهُ كَانَ شَابّاً حَدَثاً فَاسْتَصْغَرَتِ الْعَرَبُ سِنَّهُ"}}؛ شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، ص۸۰.</ref>. [[خلیفه دوم]] در این پاسخ اصل ادعای [[ابن عباس]] مبنی بر [[انتخاب]] [[امام علی|علی]]{{ع}} به [[امامت]] و [[حکومت]] توسط [[پیامبر خاتم|رسول خدا]] را نفی کرد، بلکه به توجیه رفتار و کردار شخص خود در [[سقیفه]] پرداخت که [[ابوبکر]] را برآن حضرت مقدم داشت و برای این‌کار خود پای عرب را پیش می‌کشد که عرب به علت جوانی از پذیرفتن [[حکومت]] ابا می‌کردند. [[ابن عباس]] جواب این استدلال [[عمر]] را درهمانجا می‌دهد، آنچه در اینجا ما درصدد آنیم نشان دادن اعتراف [[خلیفه دوم]] به اصل [[نصب]] [[حضرت علی]]{{ع}} توسط [[پیامبر اسلام]]{{صل}} است.  
#[[حضرت علی]]{{ع}} وقتی از مسجدی خارج شد، یکی از حضار حضرت را به کبر و عُجب متهم می‌کرد، [[عمر]] در جواب او می‌گفت: برای مثل وی حقش است که خود را فرا دست بگیرد؛ چراکه قسم به [[خدا]] اگر شمشیر او نبود عمود [[اسلام]] برجا باقی نمی‌ماند. دراین هنگام همان شخص از [[عمر]] پرسید پس چرا وی را ازحقش منع کردید؟ {{عربی|اندازه=150%|" فما منعکم یا امیرالمؤمنین عنه"}} از سؤال سائل که پس شما چرا او را مانع شدید، برمی‌آید در اذهان [[مسلمانان]] صدر [[اسلام]] وجود [[نص]] و تعلق [[حکومت]] [[نبوی]] به آن حضرت ترکز بود، لذا [[عمر]] در جواب وی نگفت که وی اصلاً حقی نداشت، بلکه دوباره به توجیه قدیمی یعنی جوانی و دوست داشتن فرزندان [[عبدالمطلب]] روی آورد {{عربی|اندازه=150%|" کرهنا علی حداثة السنِّ وحبّه بنی عبدالمطلب"}} <ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص ۸۱و۸۲</ref>.
#[[حضرت علی]]{{ع}} وقتی از مسجدی خارج شد، یکی از حضار حضرت را به کبر و عُجب متهم می‌کرد، [[عمر]] در جواب او می‌گفت: برای مثل وی حقش است که خود را فرا دست بگیرد؛ چراکه قسم به [[خدا]] اگر شمشیر او نبود عمود [[اسلام]] برجا باقی نمی‌ماند. دراین هنگام همان شخص از [[عمر]] پرسید پس چرا وی را ازحقش منع کردید؟ {{عربی|" فما منعکم یا امیرالمؤمنین عنه"}} از سؤال سائل که پس شما چرا او را مانع شدید، برمی‌آید در اذهان [[مسلمانان]] صدر [[اسلام]] وجود [[نص]] و تعلق [[حکومت]] [[نبوی]] به آن حضرت ترکز بود، لذا [[عمر]] در جواب وی نگفت که وی اصلاً حقی نداشت، بلکه دوباره به توجیه قدیمی یعنی جوانی و دوست داشتن فرزندان [[عبدالمطلب]] روی آورد {{عربی|" کرهنا علی حداثة السنِّ وحبّه بنی عبدالمطلب"}} <ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۱۲، صص ۸۱و۸۲</ref>.
#[[خلیفه دوم]] در گفتگوی دیگر با [[ابن عباس]] با تأکید و آوردن قسم به أولویت اول [[امام علی|علی]]{{ع}} برای [[حکومت]] بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} اعتراف می‌کند:{{عربی|اندازه=150%|" أما و اللّه ان كان صاحبك هذا أولى الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الا إنا خفناه على اثنتين، قال ابن عباس: فجاء بمنطق لم أجد بدا معه في مسألته عنه، فقلت: يا أمير المؤمنين: ما هما؟ قال: خشيناه على حداثة سنه، و حبه بنى عبد المطلب."}} <ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۲، ص ۵۷.</ref>. [[ابن عباس]] در این [[روایت]] منطق و مبنای [[خلیفه دوم]] را به نوعی اعجاب‌آور وصف می‌کند، و آن را قانع کننده نمی‌داند که اعتراض خود را در موارد دیگر به [[خلیفه دوم]] به صورت صریح و شفاف ذکر کرده است.  
#[[خلیفه دوم]] در گفتگوی دیگر با [[ابن عباس]] با تأکید و آوردن قسم به أولویت اول [[امام علی|علی]]{{ع}} برای [[حکومت]] بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} اعتراف می‌کند:{{عربی|" أما و اللّه ان كان صاحبك هذا أولى الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الا إنا خفناه على اثنتين، قال ابن عباس: فجاء بمنطق لم أجد بدا معه في مسألته عنه، فقلت: يا أمير المؤمنين: ما هما؟ قال: خشيناه على حداثة سنه، و حبه بنى عبد المطلب."}} <ref>شرح [[نهج البلاغه]] [[ابن ابی الحدید]]، ج۲، ص ۵۷.</ref>. [[ابن عباس]] در این [[روایت]] منطق و مبنای [[خلیفه دوم]] را به نوعی اعجاب‌آور وصف می‌کند، و آن را قانع کننده نمی‌داند که اعتراض خود را در موارد دیگر به [[خلیفه دوم]] به صورت صریح و شفاف ذکر کرده است.  
#'''جمعی از صحابه:''' غیر از [[خلیفه دوم]] جمعی از [[صحابه]] درباره ورود اصل [[نص]] و به تعبیر دقیق‌تر اصل [[نصب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[روایات]] مختلفی را گزارش نمودند که بخشی از آنها در پاسخ [[شبهه]] عدم ورود [[نص]] در [[روایات نبوی]] در فصل چهارم گزارش شد که خواننده فاضل را به آن حواله می‌دهیم.  
#'''جمعی از صحابه:''' غیر از [[خلیفه دوم]] جمعی از [[صحابه]] درباره ورود اصل [[نص]] و به تعبیر دقیق‌تر اصل [[نصب]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]]{{صل}} [[روایات]] مختلفی را گزارش نمودند که بخشی از آنها در پاسخ [[شبهه]] عدم ورود [[نص]] در [[روایات نبوی]] در فصل چهارم گزارش شد که خواننده فاضل را به آن حواله می‌دهیم.  
#[[ابن ابی الحدید]]: [[شارع]] معتزلی [[نهج البلاغه]] بعد از گزارش موارد فوق اعتراف می‌کند که این گزارشات بر [[نص]] دلالت می‌کند<ref> «وما أراها الا تکادداله علی النص»؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص۸۲.</ref> لکن وی بین دو امر یعنی اخذ ظاهر [[نصوص]] فوق - که لازمه اش [[انتخاب]] مذهب [[شیعه]] است - و چگونگی توجیه رفتار [[صحابه]] که از این [[نصوص]] روی برگرداندند، متحیر مانده است، لذا مشکل و تحیّر خود را از نقیب ابوجعفر ابوزید می‌پرسد که ما توجیه او را در فصل توجیهات [[نصب]] ذیل توجیه تفکیک [[نصوص]] [[پیامبر]] از دینی و غیر دینی نقل ونقد خواهیم کرد.  
#[[ابن ابی الحدید]]: [[شارع]] معتزلی [[نهج البلاغه]] بعد از گزارش موارد فوق اعتراف می‌کند که این گزارشات بر [[نص]] دلالت می‌کند<ref> «وما أراها الا تکادداله علی النص»؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۲، ص۸۲.</ref> لکن وی بین دو امر یعنی اخذ ظاهر [[نصوص]] فوق - که لازمه اش [[انتخاب]] مذهب [[شیعه]] است - و چگونگی توجیه رفتار [[صحابه]] که از این [[نصوص]] روی برگرداندند، متحیر مانده است، لذا مشکل و تحیّر خود را از نقیب ابوجعفر ابوزید می‌پرسد که ما توجیه او را در فصل توجیهات [[نصب]] ذیل توجیه تفکیک [[نصوص]] [[پیامبر]] از دینی و غیر دینی نقل ونقد خواهیم کرد.  
#'''قاضی عبدالجبار:''' وی از [[عالمان]] بنام [[معتزله]] و صاحب کتاب گران‌سنگ المغنی فی ابواب التوحید و العدل و کتاب معروف دیگر شرح الأصول الخمسة است که درباره [[امامت]] و [[امام]] بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} تصریح نموده است که: {{عربی|اندازه=150%|" ان مذهبنا ان الامام بعد النبی علی بن ابی طالب"}}<ref>المغنی، ج۱، ص۵۱۶. وی در ادامه تأکید می‌کند [[امام]] نزد [[معتزله]] بعد از [[پیامبر]] چهار [[خلیفه]] معروف هستند بعد از آنها نوبت به [[اختیار]] [[امت]] می‌رسد. نکته دیگر اینکه وی هرچند [[حضرت علی]]{{ع}} را [[امام]] بلافصل می‌داند و لکن در اشتراط [[صفات]] [[امامت]] مانند عصمت، [[علم غیب]] ولدنی [[مخالف]] [[امامیه]] بوده وآن را شرط [[امام]] نمی‌داند؛ المغنی، ج۲۰، ص ۱۸.</ref>. نکته دیگر اینکه برخی [[معتزله]] [[امام علی]]{{ع}} را [[افضل]] از [[خلیفه اول]] می‌دانند ولکن بر این باورند وصف [[افضلیت]] در [[امامت]] شرط نیست <ref>«فاما عندنا: ان [[افضل]] الصحابه [[امیرالمؤمنین]] علیّ ثم الحسن والحسین علیهم السّلام»؛ شرح اصول الخمسه، ص ۷۶۷.</ref>»<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص:۳۵۸ - ۳۶۹.</ref>.
#'''قاضی عبدالجبار:''' وی از [[عالمان]] بنام [[معتزله]] و صاحب کتاب گران‌سنگ المغنی فی ابواب التوحید و العدل و کتاب معروف دیگر شرح الأصول الخمسة است که درباره [[امامت]] و [[امام]] بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} تصریح نموده است که: {{عربی|" ان مذهبنا ان الامام بعد النبی علی بن ابی طالب"}}<ref>المغنی، ج۱، ص۵۱۶. وی در ادامه تأکید می‌کند [[امام]] نزد [[معتزله]] بعد از [[پیامبر]] چهار [[خلیفه]] معروف هستند بعد از آنها نوبت به [[اختیار]] [[امت]] می‌رسد. نکته دیگر اینکه وی هرچند [[حضرت علی]]{{ع}} را [[امام]] بلافصل می‌داند و لکن در اشتراط [[صفات]] [[امامت]] مانند عصمت، [[علم غیب]] ولدنی [[مخالف]] [[امامیه]] بوده وآن را شرط [[امام]] نمی‌داند؛ المغنی، ج۲۰، ص ۱۸.</ref>. نکته دیگر اینکه برخی [[معتزله]] [[امام علی]]{{ع}} را [[افضل]] از [[خلیفه اول]] می‌دانند ولکن بر این باورند وصف [[افضلیت]] در [[امامت]] شرط نیست <ref>«فاما عندنا: ان [[افضل]] الصحابه [[امیرالمؤمنین]] علیّ ثم الحسن والحسین علیهم السّلام»؛ شرح اصول الخمسه، ص ۷۶۷.</ref>»<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص:۳۵۸ - ۳۶۹.</ref>.
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==